سروش آسمانى سيرى در مفاهيم قرآنى

مشخصات كتاب

سرشناسه : محمدی، کاظم

عنوان و نام پديدآور : سروش آسمانی: سیری در مفاهیم قرآنی =Celestial tidings: a journey through the understanding of the Quran/ نویسنده کاظم محمدی

مشخصات نشر : تهران: وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی، سازمان چاپ و انتشارات، 1381.

مشخصات ظاهری : ص 471

شابک : 964-422-405-123000ریال ؛ 964-422-405-123000ریال

وضعیت فهرست نویسی : فهرستنویسی قبلی

یادداشت : کتابنامه: ص. 445 - 441؛ همچنین به صورت زیرنویس

موضوع : قرآن -- تحقیق

شناسه افزوده : ایران. وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی. سازمان چاپ و انتشارات

رده بندی کنگره : BP65/4/م 27س 4

رده بندی دیویی : 297/15

شماره کتابشناسی ملی : م 80-38450

مقدمه

چون كه در قرآن حق بگريختى با روان انبيا آميختى

هست قرآن حال هاى انبياماهيان بحر پاك كبريا

ور بخوانى و نه اى قرآن پذيرانبيا و اوليا را ديده گير

ور پذيرايى، چون برخوانى قصص مرغ جانت تنگ آيد در قفص

مرغ، كو اندر قفص زندانى است مى نجويد رستن از نادانى است

روح هايى كز قفص ها رسته اندانبياى رهبر شايسته اند «1» قرآن كلام بى نظير خداست و در بين اين همه موجود، مخاطب او انسان است. انسانى كه داراى روحى الهى است، داراى قلبى براى فهميدن و دلى براى ادراك كردن. در اعتبار و ارزش قرآن همين بس كه سخن بى مانند خداست و در اعتبار و ارزش انسان همين بس كه هم سخن و مخاطب خدا براى وحى است.

قرآن كتابى است كه از سه مسئله مهمّ و حياتى براى هدايت و حق يابى سخن مى گويد كه به ترتيب عبارتند از: خدا، انسان و جهان خلقت. نه تنها اين

______________________________

(1) مثنوى، دفتر اوّل، ب 1542- 1537.

سروش آسمانى سيرى در مفاهيم قرآنى، ص: 12

سه مورد عنايت و نظر قرآنند بلكه طرح پيوند اين هر سه نيز در عهده آن

قرار گرفته است. طرح زيباى قرآن در بيان اين سه مسئله عمده نشانگر وسعت و عمق آن است چنان كه ذهن هاى بسيار زيرك و فعّال از رسيدن به كنه و ژرفاى آن عاجز و عقل و درك صاحبان خرد از برتافتن همه آن ناتوان است.

گستره بحث به قدرى است كه جز متعلّم به تعليم ربوبى كه در زمره راسخان في العلم هستند نمى تواند به عمق و ژرفاى آن و به فهم گسترده آن راه يابد. قرآن از آن جا كه كلام اوست بايد فهم آن نيز از همان جا حاصل آيد و اگر كسى گمان كند بى او و صرفا به واسطه فكر و تأمل و انديشه مى تواند به او راه يابد داعيه اى گزاف و فكرى خلاف كرده است. قرآن به منزله وحى و كلام خداوند جز براى خدا باورانى كه مستعدّ فهم پيام او باشند حاصل نمى آيد و اگر فهم قرآن از آن ناحيه حاصل آيد استمرار وحى نيز حاصل آمده است و اين خود رمزى از رموز جاودانگى اين كلام است، كه نه تنها خود وحى است بلكه فهم آن نيز ناشى از تداوم و جريان مستمر و هميشگى وحى مى باشد.

مخاطب اين كتاب چنان كه اشارت داديم انسان است، انسانى كه حامل امانت خدايى است. نفس انسان بدون هيچ گرايشى از لحاظ زبان و نژاد و رنگ مخاطب قرار گرفته است و اين به اين معناست كه نه هر كس كه عربى بداند قرآن را مى تواند بفهمد و هر كس كه عربى نمى داند و از ادبيات عرب غافل است از فهم آن نيز دور است. اين كه صداى قرآن با جان انسان عجين

است و پيام از براى او صادر شده كه: يا ايها الناس، يا ايها الانسان، و به تخصيص: يا ايها الذين آمنوا، نشان از اين جامعيت بدون گرايش رنگ و نژاد و زبان دارد و هر چند كه زبان قرآن عربى است اما اين عربى، عربى تعقّل برانگيز است كه با قوم و نژاد و زبان مردم عرب نشين منطقه جغرافيايى اعراب البته يكدست و يكسان نيست.

هر چند كه براى فهم قرآن دانستن عربى تا اندازه اى كمك كار اهل تحقيق است اما فهم همه آن بسته به دانستن عربى و ادبيات عرب نيست، چه در اين صورت همه عرب زبانان و همه اديبان عرب بايد قرآن فهم مى شدند و حال

سروش آسمانى سيرى در مفاهيم قرآنى، ص: 13

آن كه چنين نيست، پس آن چه مهم است اين كه بايد عنايت خداوندى شامل حال قارى براى فهم آن باشد و از طرفى ديگر تلاش انسان بايد براى تمهيد اين فهم به كار آيد كه:

عروس حضرت قرآن نقاب آنگه براندازدكه دار الملك ايمان را مجرد بيند از نحوى و من الله التوفيق كاظم محمدى وايقانى چهارم آذر 1378

سروش آسمانى سيرى در مفاهيم قرآنى، ص: 15

1 وحى

اشاره

وحى داراى معانى گوناگونى است امّا در اصل به معناى اشاره يا اشاره تند و سريع است، كتابت و رمزهم از جمله معانى آن به حساب مى آيد چه، آن ها نيز نوعى اشاره هستند. تفهيم خفى و كلام خفى نيز از معانى مهمّ و معتبر در وحى به شمار مى روند.

با در نظر داشتن معانى ذكر شده، قرآن كريم در بسيارى موارد از وحى سخن مى گويد و كم و كيف آن را به بهترين

وجه بيان مى دارد. صاحبان معرفت از براى تفهيم اين مسئله مطالب زيادى نوشته اند و گونه هاى متفاوت آن را به تحقيق كاويده اند و تقسيماتى هم براى آن نقل كرده اند. و اين تقسيم بندى شايد به خاطر دايره وسيع وحى است، به ويژه با مختصّاتى كه در قرآن كريم از آن سخن گفته شده است.

وحى گاهى به منزله الهامى است در دل افراد، و گاهى الهامى تكوينى و غريزى است در ذات حيوان. گاه نوعى تكلّم مرموز و ناشناخته و كاملا سرّى و پنهانى است و گاه ايما و اشاره با اعضا و جوارح است. گاهى نيز در حكم وسوسه و فتنه انگيزى هاى بى شمار شيطان در مى آيد. گاهى القا امرى باطنى است به فرشتگان پاك سرشت و گاهى نيز سخن گفتن خود خداست با افرادى

سروش آسمانى سيرى در مفاهيم قرآنى، ص: 16

خاص و برگزيده به نام هاى رسول، نبى و ولى.

اين كه خداوند با موجودات و مخلوقات خود به گونه اى سخن گفته و تكلّم كرده است جاى هيچ گونه ترديدى نيست امّا ابهام در كمّ و كيف آن است. ورنه كلّ هستى با امر كن و يا به قول مولانا جلال الدين، خداوند با همين امر (كن) به گونه اى افسونى بر كل اجزاى عالم خواند و بر اين اساس هر موجودى با اين افسون لباس حيات پوشيده و هر يك به نحوى خاص مورد خطاب حضرت خداوندى قرار گرفته اند، اختلاف در ظرفيت و نقش هر كدام از آن هاست.

امّا آن چه كه به عنوان وحى در نزد بيشترينه مردم مطرح است سخن گفتن خداست با بشر خاكى اين جهانى به وسيله يك رابط، پيامبران، اوليا و رسولان بزرگ. و

اين از مسائلى است كه قرآن كريم به آن پاسخ دقيق و جامع داده است. در سوره شريفه شورى در اين باره مى فرمايد:

شورى، 51 وَ ما كانَ لِبَشَرٍ أَنْ يُكَلِّمَهُ اللَّهُ إِلَّا وَحْياً، أَوْ مِنْ وَراءِ حِجابٍ، أَوْ يُرْسِلَ رَسُولًا فَيُوحِيَ بِإِذْنِهِ ما يَشاءُ إِنَّهُ عَلِيٌّ حَكِيمٌ.

و نشايد بشرى را كه خداوند با وى سخن گويد مگر از طريق وحى و يا از پشت پرده و يا رسول را فرستد تا به اذن و دستورش آن چه را خواهد وحى نمايد. زيرا خداوند فرازنده درست كار است.

گر نخواهى در تردّد هوش جان كم فشار اين پنبه اندر گوش جان

پنبه وسواس بيرون كن زگوش تا به گوشت آيد از گردون خروش

تا كنى فهم آن معماهاش راتا كنى ادراك رمز و فاش را

پس محلّ وحى گردد گوش جان وحى چبود گفتن از حسّ نهان

سروش آسمانى سيرى در مفاهيم قرآنى، ص: 17 گوش جان و چشم جان جز اين حس است گوش عقل و چشم ظن زين مفلس است «1» پس سخن گفتن خداوند به يكى از سه طريق است:

1- وحيا 2- من وراء حجاب.

3- يرسل رسولا.

بانگ حق اندر حجاب و بى حجيب آن دهد كو داد مريم را زجيب «2» بديهى است كه انسان شأن مخاطبيت خدا را دارد، آن هم از لطف دادار است كه وى به اين استعداد راه يافته است. هر چند كه وحى و وسعت آن به اندازه گيتى است امّا آن چه كه فراز اين مخاطبت است وحى ويژه اى است كه انسان رو به روى خداست و روى سخن خداوند با اوست به عنوان يك موجود كامل كه قادر بر خلافت الهى و جانشينى وى بر روى زمين

است.

اين انسان كه ساخت دست خداست داراى برترين شئونات است هم داراى روحى الهى و هم متعلّم به تعليم ربوبى است. و اين همه شأن والاى انسانى را تضمين كرده و با تكريمى كه از سوى حق به وى افاضه شده قابليت راز دانى و هم سخنى خدا را پيدا كرده است. نه تنها قابليّت هم سخنى (وحى) با خدا را از سوى خدا، بلكه اذن سخن گفتن (دعا) با خدا را نيز از همان سو پيدا كرده است. و بيش از اين دو، اين كه بخشى از آدميان هستند (اوليا) كه حائز برترين صفت و حالت هستند، حالتى كه خداوند را در خود جاى مى دهد و او را در خود مى پذيرد و حديث لا يسعنى و يسعنى كه نشان آن است كه او در هيچ جا نمى گنجد و فقط در دل بنده عارف مؤمن مى گنجد نشانى صريح به قابليّت بى اندازه انسان براى تماس پيدا كردن و رابطه داشتن دو سويه با خداست.

______________________________

(1) مثنوى، دفتر اوّل، ب 1462- 1459.

(2) همان، ب 1934.

سروش آسمانى سيرى در مفاهيم قرآنى، ص: 18

كرمانى در شرح معروف خود بر صحيح بخارى گفته است: «1» وحى عبارت از ارتباط زبانى ميان خدا و انسان است، ولى تبادل شفاهى كلمات يا محاوره (التّحاور) يا آموزش دادن (تعليم) يا آموزش گرفتن (تعلّم) تنها زمانى امكان پذير است كه ميان دو طرف گونه اى از برابرى باشد، يعنى ميان سخن گو (قائل) و شنونده (سامع) وابستگى (مناسبت) موجود باشد. «2»

پس چگونه چنين وابستگى ميان خدا و انسان مى تواند تحقّق پيدا كند.

كرمانى تحقق مناسبت را از دو راه ممكن مى داند: يا اين كه شنونده بايد زير نفوذ عميق

و فراگير نيروى روحانى سخن گو دگرگونى شخصى ژرف پيدا كند و يا اين كه سخن گو به طريقى تنزل كند و به صورتى خصوصيت شنونده را دارا شود. كرمانى مى گويد كه در مورد حضرت محمّد (ص) اين هر دو حالت عملا اتفاق افتاده بوده است. گونه وحى سمعى كه در آن، چنان كه در حديث مى بينيم، چنين روايت شده است كه حضرت محمّد (ص) صداى عجيبى شبيه صداى زنگ يا همهمه دسته جمعى زنبوران عسل مى شنيده، نماينده گونه اوّل است. در صورتى كه در گونه بصرى وحى كه به آن نيز در حديث و قرآن اشاره شده، روايت چنان است كه حضرت رسول (ص) پيامبر سان يا فرشته را مى ديد و اين به گونه دوم تعلّق دارد. عقايد ممكن است درباره نكته اخير با يكديگر متفاوت باشد ولى در هر مورد بايد به اين امر اعتراف كنيم كه كرمانى از ماهيّت اساسى كلام اطلاع درست داشته. و نيز اين كه كوشيده است تا واقعيّت وحى را به اين اصل اساسى تفسير كند. به هر صورت اين مطلب مسلّم است كه گونه خاصّى از مناسبت كه كرمانى از آن سخن گفته و اظهار داشته كه ممكن است ميان يك موجود فوق طبيعى و انسان برقرار شود، اگر اصلا ممكن باشد، تنها با يك دگرگونى بسيار شديد و يك تغيير ماهيّت و طبيعت شخصيّت انسان صورت پذير است. در اين جا چيزى ماوراى قدرت او و چيزى مخالف با

______________________________

(1) شرح البخارى، ج اول، ص 28.

(2) خدا و انسان در قرآن، صص 214- 213.

سروش آسمانى سيرى در مفاهيم قرآنى، ص: 19

طبيعت او به قهر در وى اتفاق مى افتد. و

همين سبب درد و رنج شديدى، نه تنها روحى بلكه جسمى نيز است كه بر او عارض خواهد شد. و چنين حالتى به صورت هاى مختلف براى حضرت محمد (ص) پيش مى آمد. در حديث آمده است كه وى با رنج هاى شديد و دردهاى بدنى و احساس خفگى در آن لحظه ها رو به رو بوده است. از عايشه روايت شده است كه: در روز سردى هنگام نزول وحى به او مى نگريستم. دانه هاى عرق از پيشانى وى فرو مى ريخت. در حديث هاى ديگر آمده است كه هنگام نزول وحى، رنگ چهره او تيره مى شد، گاه بر زمين مى افتاد و چنان مى نمود كه بيخود شده يا غش كرده است. گاه همچون بچه شترى ناله مى كرد و نظاير اين ها. «1»

شادروان دكتر توشى هيكوايزوتسو، در كتاب خدا و انسان در قرآن درباره گونه هاى متفاوت وحى كه در سوره شورى بدان اشاره شد مى نويسد: بنابراين سه گونه مختلف وحى عبارت مى شود از 1 ارتباط نهانى و اسرارآميز، 2- سخن گفتن از پشت پرده، 3- فرستادن يك رساننده پيام.

گونه اول در اين آيه به روشنى شناخته نمى شود و درست نمى دانيم كه معنى واقعى آن چيست. ولى كلمه وحى ظاهرا القا كننده اين انديشه است كه مقصود از آن گونه اى ارتباط مستقيم است، چنان كه در بالا اشاره شد موهبت خاص الهى بوده كه در ميان پيامبران تنها به حضرت موسى عليه السلام عنايت شده است.

و امّا گونه دوم، عبارت «از پشت پرده» اين انديشه را القا مى كند كه در آن يك ارتباط شفاهى (و نه يك الهام ساده) صورت مى گيرد، چيزى كه هست شنونده در اين حالت نمى تواند خود گوينده را ببيند. ولى، با

آن كه هيچ چيز در برابر چشم او پيدا نيست، پيغمبر روشن ترين خود آگاهى را از اين امر دارد كه در جايى بسيار نزديك به موجودى اسرار آميز قرار دارد كه به طريقى بسيار شگفت انگيز با او سخن مى گويد، مى توانيم شناخت خويش را نسبت به اين

______________________________

(1) خدا و انسان در قرآن، صص 214- 213.

سروش آسمانى سيرى در مفاهيم قرآنى، ص: 20

نمود با اطلاعات مهمّى كه از حديث به دست مى آيد تكميل كنيم. در حديثى بسيار مشهور كه به عايشه منسوب است چنين آمده است: حارث بن هشام زمانى از پيغمبر پرسيد كه: اى رسول اللّه! وحى چگونه به تو مى رسد؟ و آن حضرت در پاسخ وى گفت: گاه همچون صداى زنگ زدن ناقوس (مثل صلصلة الجرس). و اين دردناك ترين راه رسيدن وحى به من است، سپس مرا ترك مى كند و من از آن بانگ مى فهمم (وعيت) كه او (خدا) چه مى خواسته است به من بگويد. در اين جا بايد توجه به كلمه وعيت در جمله اخير معطوف شود كه چنان كه ابن خلدون مدت ها پيش به آن اشاره كرده، حايز كمال اهميّت است. آن چه حضرت محمد (ص) مى خواهد بيان كند ظاهرا اين است كه هنگام دريافت وحى خود آگاهى از شنيدن كلمات بيان شده قابل فهم ندارد، همه آن چه مى شنود چيزى شبيه يك صداى اسرار آميز غير قابل تشخيص (دوىّ) است ولى هنگامى كه اين صدا قطع مى شود و به سطح متعارفى خود آگاهى بشرى باز مى گردد، آن وقت بر وى معلوم مى شود كه صداى نامتمايز قبلى به كلمات متمايز با معنى تبديل شده است.

صورت قرائت مثل صلصلة الجرس بدان گونه كه

معمولا تصوّر مى شود قطعى نيست. كلمه الجرس (زنگ) ممكن است الجرس خوانده شود كه در اين صورت معنى عبارت مى شود: همچون صداى خفيف و نامتمايز. علاوه بر اين، قرائت هاى ديگرى نيز روايت شده است: مثل صداى كوبيدن يك فلز، مثل صداى به هم خوردن بال پرنده و غيره در همه اين احوال آن چه شنيده مى شود هميشه صداى اسرار آميز و غير متمايز است.

پس از آن گونه سوم، يعنى ارتباط شفاهى به وسيله يك پيامبر سان خاصّ است؛ در اين جا حضرت محمد (ص) نه تنها كلمات تكلّم شده را مى شنود، بلكه عملا شخص سخن گو را مى بيند. و نيمه باز مانده حديث ياد شده به همين گونه سوم مربوط مى شود. و آن چنين است كه حضرت رسول (ص) به دنبال سخنان پيشين خود به حارث بن هشام گفت: و گاه فرشته به صورت يك انسان بر من آشكار مى شود و با من سخن مى گويد و در اين حالت من بلافاصله آن چه را

سروش آسمانى سيرى در مفاهيم قرآنى، ص: 21

كه مى گويد مى فهمم (اعى). بايد توجّه داشته باشيم كه در اين جا فعل (وعى) كه در نيمه نخستين روايت به صورت ماضى آمده بود (وعيت) به صورت مضارع (أعى) مى آيد. و اين دليل آن است كه در اين حالت، و تنها در اين حالت حضرت محمّد (ص) كلمات واقعى تلفّظ شده را مى شنود.

امّا دامنه وحى تنها به جهان بشريّت ختم و خلاصه نمى شود بلكه همه كائنات هر كدام به گونه اى در اين امر نشانه اى دارند كه نقل همه آن ها صد البتّه در اين دفتر نمى گنجد، لذا بسيار كوتاه به برخى از مسائل وحى اشاره

مى كنيم.

1- وحى به مادر موسى

قصص، 7 وَ أَوْحَيْنا إِلى أُمِّ مُوسى أَنْ أَرْضِعِيهِ فَإِذا خِفْتِ عَلَيْهِ فَأَلْقِيهِ فِي الْيَمِّ وَ لا تَخافِي وَ لا تَحْزَنِي إِنَّا رَادُّوهُ إِلَيْكِ وَ جاعِلُوهُ مِنَ الْمُرْسَلِينَ.

و به مادر موسى وحى كرديم كه: شيرش بده و اگر بر او بيمناك شدى به دريا بينداز و مترس و غمگين مباش، او را به تو باز مى گردانيم و در شمار پيامبرانش قرار مى دهيم.

شير ده اى مادر موسى وراو اندر آب افكن، مينديش از بلا

هر كه در روز الست آن شير خوردهمچو موسى شير را تمييز كرد

گر تو بر تمييز طفلت مولعى اين زمان يا امّ موسى ارضعى

تا ببيند طعم شير مادرش تا فرو نايد به دايه بد سرش «1»

2- وحى به زنبور عسل

نحل، 68 وَ أَوْحى رَبُّكَ إِلَى النَّحْلِ أَنِ اتَّخِذِي مِنَ الْجِبالِ بُيُوتاً وَ مِنَ الشَّجَرِ وَ مِمَّا يَعْرِشُونَ.

______________________________

(1) مثنوى، دفتر دوم، ب 2972- 2969.

سروش آسمانى سيرى در مفاهيم قرآنى، ص: 22

و پروردگار تو به زنبور عسل وحى كرد كه از كوه ها و درختان و داربست ها براى خود لانه برگزيند.

آن چه حق آموخت مر زنبور راآن نباشد شير را و گور را

خانه ها سازد پر از حلواى ترحق برو آن علم را بگشاد در «1»

3- وحى به ملائكه

انفال، 12 إِذْ يُوحِي رَبُّكَ إِلَى الْمَلائِكَةِ أَنِّي مَعَكُمْ فَثَبِّتُوا الَّذِينَ آمَنُوا سَأُلْقِي فِي قُلُوبِ الَّذِينَ كَفَرُوا الرُّعْبَ فَاضْرِبُوا فَوْقَ الْأَعْناقِ وَ اضْرِبُوا مِنْهُمْ كُلَّ بَنانٍ.

و آن گاه كه پروردگارت به فرشتگان وحى كرد: من با شمايم، شما مؤمنان را به پايدارى واداريد. من در دل هاى كافران بيم خواهم افكند. بر گردن هايشان بزنيد و انگشتانشان را قطع كنيد.

4- وحى به آسمان

فصّلت، 12 فَقَضاهُنَّ سَبْعَ سَماواتٍ فِي يَوْمَيْنِ وَ أَوْحى فِي كُلِّ سَماءٍ أَمْرَها وَ زَيَّنَّا السَّماءَ الدُّنْيا بِمَصابِيحَ وَ حِفْظاً ذلِكَ تَقْدِيرُ الْعَزِيزِ الْعَلِيمِ.

آن گاه هفت آسمان را در دو روز پديد آورد. و در هر آسمانى كارش را به آن وحى كرد و آسمان فرودين را به چراغ هايى بياراستيم و محفوظش داشتيم. اين است تدبير آن پيروزمند دانا.

______________________________

(1) مثنوى، دفتر اوّل، ب 1010- 1009.

سروش آسمانى سيرى در مفاهيم قرآنى، ص: 23

5- وحى به حواريين

مائده، 111 وَ إِذْ أَوْحَيْتُ إِلَى الْحَوارِيِّينَ أَنْ آمِنُوا بِي وَ بِرَسُولِي قالُوا آمَنَّا وَ اشْهَدْ بِأَنَّنا مُسْلِمُونَ.

و به حواريان وحى كردم: به من و به پيامبران من ايمان بياوريد.

گفتند: ايمان آورديم، گواه باش كه ما تسليم هستيم.

6- وحى زكريا به قوم خود

مريم، 11 فَخَرَجَ عَلى قَوْمِهِ مِنَ الْمِحْرابِ فَأَوْحى إِلَيْهِمْ أَنْ سَبِّحُوا بُكْرَةً وَ عَشِيًّا.

پس زكريا با قومش از محراب بيرون آمد و با وحى به آن ها فهماند كه در صبح و شام خدا را تسبيح نمايند.

7- وحى به بنده خاص خدا

نجم، 11 فَأَوْحى إِلى عَبْدِهِ ما أَوْحى پس وحى كرد به بنده اش آن چه را وحى نمود.

از اين ها گذشته وحى از جمله مقوله هايى است كه هر كس مى تواند به آن بپردازد، چه، گاهى مركز اين وحى حتّى شياطين و جن هم هستند. بدين معنى كه آن سخن پنهانى و رمزدارى كه در مفهوم وحى نهفته است، ايشان به ياران خود ارائه مى كنند. امّا از آن جا كه فرستنده اين گونه وحى موجودات موجّهى نيستند خود وحى نيز حالت سروش و پيام مثبت را ندارد بلكه جنبه منفى وسوسه را عهده دار است، بديهى است كه پيامد اين گونه وحى چيزى جز گمراهى و اغواى بشر نمى تواند باشد. زيرا از سوى موجودى چون شيطان صورت مى گيرد.

سروش آسمانى سيرى در مفاهيم قرآنى، ص: 24

انعام، 121 وَ إِنَّ الشَّياطِينَ لَيُوحُونَ إِلى أَوْلِيائِهِمْ لِيُجادِلُوكُمْ وَ إِنْ أَطَعْتُمُوهُمْ إِنَّكُمْ لَمُشْرِكُونَ.

و شياطين به دوستان خود وحى و القا مى كنند كه با شما مجادله كنند، اگر از ايشان پيروى كنيد از مشركانيد.

انعام، 112:

وَ كَذلِكَ جَعَلْنا لِكُلِّ نَبِيٍّ عَدُوًّا شَياطِينَ الْإِنْسِ وَ الْجِنِّ يُوحِي بَعْضُهُمْ إِلى بَعْضٍ زُخْرُفَ الْقَوْلِ غُرُوراً وَ لَوْ شاءَ رَبُّكَ ما فَعَلُوهُ فَذَرْهُمْ وَ ما يَفْتَرُونَ.

و هم چنين براى هر پيامبرى دشمنانى از شياطين انس و جن قرار داديم. براى فريب يكديگر، سخنان آراسته القا مى كنند. اگر پروردگارت مى خواست، چنين نمى كردند. پس با افترايى كه مى زنند رهايشان ساز.

با توجه به آياتى كه گذشت

معانى مختلف وحى نيز مشهود شد. امّا خلاصه اين مفاهيم به گونه اى كه راغب اصفهانى در ذيل لغت وحى مى آورد چنين است:

«اصل الوحى الاشارة السريعة و لتضمّن السّرعة، و ذلك يكون بالكلام على سبيل الرّمز و التعريض، و قد يكون بصوت مجرد عن التركيب، و باشارة ببعض الجوارح، و بالكتابة، و يقال للكلمة الالهية التى تلقى الى أنبيائه و اوليائه وحى» «1».

خلاصه اين تعاريف بدين شرح است:

1- اشاره تند و سريع.

2- سخنى كه به طور رمز و كنايه به كار رود.

3- صدايى كه بدون تركيب است، صداى مجرّد و تنها.

______________________________

(1) مفردات الفاظ قرآن، ص 552.

سروش آسمانى سيرى در مفاهيم قرآنى، ص: 25

4- ايما و اشاره اى كه به وسيله دست و چشم و سر انجام مى شود.

5- كتابت و نوشتن نيز نوعى وحى به حساب مى آيد.

6- به سخنى كه خداوند بر انبيا و اولياى خود القا مى كند نيز وحى گفته مى شود.

گذشته از كلمه وحى كه داراى معناى سخن گفتن سريع و در پرده است در قرآن كريم كلمات ديگرى نيز هست كه به نحوى افاده معناى وحى مى كند، از جمله اين كلمات مى توان از «تكليم» ياد كرد، كه نوعى سخن گفتن خداوند است با بنده خود موسى (ع). وَ كَلَّمَ اللَّهُ مُوسى تَكْلِيماً «1» گذشته از تكليم دو واژه «انزال و تنزيل» نيز به طريقى حالت وحى را نمايان مى سازند.

از كلمات ديگرى كه در قرآن به كار رفته و مفهوم وحى را القا مى كند يكى همين كلمه «القاء» است، و ديگرى كلمه «روح» و كلمات ديگر كه بخشى از اين مفهوم را عهده دار هستند عبارتند از كلمه هاى ندا و قول. امّا پس از واژه وحى بيش ترين

و صريح ترين كاربرد را واژه «كلمه» عهده دار است و آيات ذيل شاهد اين مطلب است.

شورى، 24 وَ يَمْحُ اللَّهُ الْباطِلَ وَ يُحِقُّ الْحَقَّ بِكَلِماتِهِ إِنَّهُ عَلِيمٌ بِذاتِ الصُّدُورِ.

و خدا به كلمات خود باطل را محو مى كند و حق را ثابت مى گرداند.

او به هر چه در دل ها مى گذرد داناست.

بقره، 253 تِلْكَ الرُّسُلُ فَضَّلْنا بَعْضَهُمْ عَلى بَعْضٍ مِنْهُمْ مَنْ كَلَّمَ اللَّهُ وَ رَفَعَ بَعْضَهُمْ دَرَجاتٍ.

بعضى از اين پيامبران را بر بعضى ديگر برترى داديم. خدا با بعضى سخن گفت و بعضى را به درجاتى برافراشت.

______________________________

(1). 1- نساء/ 164.

سروش آسمانى سيرى در مفاهيم قرآنى، ص: 26

نساء 163- 164 إِنَّا أَوْحَيْنا إِلَيْكَ كَما أَوْحَيْنا إِلى نُوحٍ وَ النَّبِيِّينَ مِنْ بَعْدِهِ وَ أَوْحَيْنا إِلى إِبْراهِيمَ وَ إِسْماعِيلَ وَ إِسْحاقَ وَ يَعْقُوبَ وَ الْأَسْباطِ وَ عِيسى وَ أَيُّوبَ وَ يُونُسَ وَ هارُونَ وَ سُلَيْمانَ وَ آتَيْنا داوُدَ زَبُوراً. وَ رُسُلًا قَدْ قَصَصْناهُمْ عَلَيْكَ مِنْ قَبْلُ وَ رُسُلًا لَمْ نَقْصُصْهُمْ عَلَيْكَ وَ كَلَّمَ اللَّهُ مُوسى تَكْلِيماً.

ما به تو وحى كرديم هم چنان كه به نوح و پيامبران بعد از او وحى كرده ايم و به ابراهيم و اسماعيل و اسحاق و يعقوب و سبطها و عيسى و ايوب و يونس و هارون و سليمان وحى كرده ايم و به داود زبور را ارزانى داشتيم. و پيامبرانى كه پيش از اين داستان هاشان را براى تو گفته ايم و آنان كه داستان هاشان را براى تو نگفته ايم. و خدا با موسى سخن گفت، چه سخن گفتنى بى ميانجى.

اعراف، 142- 144 وَ واعَدْنا مُوسى ثَلاثِينَ لَيْلَةً وَ أَتْمَمْناها بِعَشْرٍ فَتَمَّ مِيقاتُ رَبِّهِ أَرْبَعِينَ لَيْلَةً وَ قالَ مُوسى لِأَخِيهِ هارُونَ اخْلُفْنِي فِي قَوْمِي وَ أَصْلِحْ وَ لا تَتَّبِعْ سَبِيلَ الْمُفْسِدِينَ.

وَ لَمَّا جاءَ مُوسى لِمِيقاتِنا وَ كَلَّمَهُ رَبُّهُ قالَ رَبِّ أَرِنِي أَنْظُرْ إِلَيْكَ قالَ لَنْ تَرانِي وَ لكِنِ انْظُرْ إِلَى الْجَبَلِ فَإِنِ اسْتَقَرَّ مَكانَهُ فَسَوْفَ تَرانِي فَلَمَّا تَجَلَّى رَبُّهُ لِلْجَبَلِ جَعَلَهُ دَكًّا وَ خَرَّ مُوسى صَعِقاً فَلَمَّا أَفاقَ قالَ سُبْحانَكَ تُبْتُ إِلَيْكَ وَ أَنَا أَوَّلُ الْمُؤْمِنِينَ. قالَ يا مُوسى إِنِّي اصْطَفَيْتُكَ عَلَى النَّاسِ بِرِسالاتِي وَ بِكَلامِي فَخُذْ ما آتَيْتُكَ وَ كُنْ مِنَ الشَّاكِرِينَ.

سى شب با موسى وعده نهاديم و ده شب ديگر بر آن افزوديم تا وعده پروردگارش چهل شب كامل شد. و موسى به برادرش هارون گفت: بر قوم من جانشين من باش و راه صلاح پيش گير و به طريق مفسدان مرو. چون موسى به ميعادگاه ما آمد و پروردگارش با او سخن گفت، گفت: اى پروردگار من، بنماى، تا در تو نظر كنم. گفت:

سروش آسمانى سيرى در مفاهيم قرآنى، ص: 27

هرگز مرا نخواهى ديد. به آن كوه بنگر، اگر به جاى خود قرار يافت تو نيز مرا خواهى ديد. چون پروردگارش به كوه تجلّى كرد كوه را خرد كرد و موسى بيهوش بيفتاد. چون به هوش آمد گفت: تو منزّهى، به تو بازگشتم و من نخستين مؤمنانم. گفت: اى موسى، من تو را به پيام هايم و سخن گفتنم از ميان مردم برگزيدم، پس آن چه را به تو داده ام فراگير و از سپاسگزاران باش.

مريم، 51- 53 وَ اذْكُرْ فِي الْكِتابِ مُوسى إِنَّهُ كانَ مُخْلَصاً وَ كانَ رَسُولًا نَبِيًّا. وَ نادَيْناهُ مِنْ جانِبِ الطُّورِ الْأَيْمَنِ وَ قَرَّبْناهُ نَجِيًّا. وَ وَهَبْنا لَهُ مِنْ رَحْمَتِنا أَخاهُ هارُونَ نَبِيًّا.

و در اين كتاب، موسى را ياد كن. او بنده اى مخلص و فرستاده اى پيامبر بود. و او

را از جانب راست كوه طور ندا داديم و نزديكش ساختيم تا با او راز گوييم. و از رحمت خود برادرش هارون پيامبر را به او بخشيديم.

6- مزمل، 5 إِنَّا سَنُلْقِي عَلَيْكَ قَوْلًا ثَقِيلًا.

همانا گفتار سنگينى بر تو فرو خواهيم فرستاد.

از نكاتى كه در وحى ويژه رسول قابل توجّه است حالت خاصى است كه به هنگام نزول به آن حضرت دست مى داد. امّا كيفيت دريافت وحى نيز گونه گون بوده است، چنان كه حارث بن هشام از حضرت رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله پرسيد چگونه وحى به شما مى شود. فرمود: گاهى مانند صداى زنگ مى آيد و آن بر من سخت است و مرا كوفته و خسته نموده و آن چه بگويد محفوظ مى شوم و گاهى فرشته اى به صورت مردى متمثّل شده و آن چه مى گويد حفظ مى شوم. «1»

______________________________

(1) ترجمه تفسير مجمع البيان، ج 26، ص 20.

سروش آسمانى سيرى در مفاهيم قرآنى، ص: 28

اساسا القاى وحى با حالات فشار نه تنها روحى بلكه جسمى نيز همراه است و رسول گرامى اسلام هرگاه كه وحى به او مى رسيده بدون ترديد فشارهاى بسيارى را متحمّل مى شده است. و اين از نكاتى است كه در روايات متعدّد وارد شده است كه حالات خاص رسول خدا (ص) را به هنگام دريافت وحى نشان مى دهد.

مرحوم شيخ طبرسى از قول بعضى گفته است: سنگين است نزول آن زيرا حال پيامبر صلى اللّه عليه و آله موقع نزول آن تغيير مى كرد و عرق مى نمود و اگر بر مركبى سوار بود و وحى مى رسيد مركب آن حضرت توانايى رفتن نداشت و فورا مى خوابيد. «1» و عايشه مى گويد: گاهى مى شد كه پيغمبر (ص)

سوار بر مركب بود كه وحى مى رسيد و پيامبر مى زد به گردن شترش. گفت ديدم روز سردى وحى به آن حضرت نازل شد و او را چنان فشرده و كوفته نمود كه عرق از پيشانى مباركش مى ريخت. «2»

در وحى مصطلح كه وحى خاص انبياست گاه از فرشته وحى استفاده مى شود كه اين فرشته وحى در حقيقت حامل وحى و پيام بزرگ خداوند است.

در كلام قرآن فرشته وحى صاحب شأن و مقام و ارزش والايى است. مسلّم است، آن كس كه سخن خداوند را از اصل حمل مى كند بايد شأن بالايى داشته و از احترام ويژه اى برخوردار باشد. در غير اين صورت هيچ گاه حامل وحى خداوند نمى شد. چنين كسى مأموريت دارد كه كلام حق را از سرچشمه بگيرد و به پيامبر خاص برساند.

خداوند درباره فرشته خاص وحى «جبرئيل» كه امين وحى نيز هست مى فرمايد:

إِنَّهُ لَقَوْلُ رَسُولٍ كَرِيمٍ ذِي قُوَّةٍ عِنْدَ ذِي الْعَرْشِ مَكِينٍ. مُطاعٍ ثَمَّ أَمِينٍ «3» به درستى كه قرآن گفتار فرستاده بزرگوار خداست. فرشته اى

______________________________

(1) ترجمه تفسير مجمع البيان، ج 26، ص 20.

(2) همان.

(3) تكوير/ 21- 19.

سروش آسمانى سيرى در مفاهيم قرآنى، ص: 29

ارجمند كه نزد صاحب عرش مقامى دارد و فرمانش براى ساير فرشتگان مطاع است.

در آيتى ديگر باز هم درباره جبرئيل مى فرمايد:

مَنْ كانَ عَدُوًّا لِجِبْرِيلَ فَإِنَّهُ نَزَّلَهُ عَلى قَلْبِكَ بِإِذْنِ اللَّهِ. «1»

كسانى كه جبرئيل را دشمن مى دارند بايد بدانند كه همو قرآن را بر قلب تو نازل كرده است.

خداوند كريم در كتاب مجيد صفاتى را به جبرئيل نسبت مى دهد، و در واقع با توجّه به آيات سوره تكوير او را چنين توصيف كرده است: «اوّل اين كه او را رسول خوانده، كه

مى فهماند او قرآن را به رسول خدا (ص) وحى مى كند. دوم اين كه كريمش خوانده كه مى رساند نزد خداى تعالى كرامت و احترام دارد و به اعزاز او عزيز شده. سوم اين كه ذى قوتش خوانده كه مى فهماند او داراى قوّت و قدرت و شدّت بالغه اى است. چهارم اين كه او را نزد خداى صاحب عرش، مكين خوانده يعنى داراى مقام و منزلت است. پنجم اين كه (مطاع ثم) اش خوانده كه دلالت دارد بر اين كه جبرئيل در آن جا، يعنى نزد خدا دستور دهنده اى است كه زير دستانش دستوراتش را به كار مى بندند، و معلوم مى شود كه در آن جا ملائكه اى هستند كه جبرئيل به آنان امر مى كند و ايشان اطاعتش مى كنند و از همين جا معلوم مى شود كه جبرئيل در كار خودش ياورانى هم دارد و ششم اين كه او را امين خوانده كه مى رساند جبرئيل خدا را در دستوراتى كه مى دهد و در رساندن وحى و رسالت، خيانت و دخل و تصرّفى نمى كند.» «2»

رسول خدا (ص) تنها شنونده وحى نبود بلكه در مواقعى فرشته وحى را به وضوح مى ديد، گاه تمثّل فرشته را در قالب بشرى شاهد بوده است. درباره رسول وحى، جبرائيل بزرگ آن چه كه حتميّت دارد اين كه دو بار وى را در هيبت اصلى خودش ديده و شاهد بوده است. اين رسول وحى كه به زعم قرآن

______________________________

(1) بقره/ 97.

(2) ترجمه تفسير الميزان، ج 40، صص 90- 89.

سروش آسمانى سيرى در مفاهيم قرآنى، ص: 30

«شديد القوى» است بسيار نيرومند است و از جهت كيفيت رسالت نيز بارز در نظر قرآن «روح الامين» است كه بسيار بسيار امانت دار

است و به طور قطع مى توان به وى اعتماد كرد.

وَ إِنَّهُ لَتَنْزِيلُ رَبِّ الْعالَمِينَ، نَزَلَ بِهِ الرُّوحُ الْأَمِينُ عَلى قَلْبِكَ لِتَكُونَ مِنَ الْمُنْذِرِينَ. بِلِسانٍ عَرَبِيٍّ مُبِينٍ. «1»

و آن به راستى فرو فرستاده پروردگار عالميان است. فرود آورد آن را روح الامين بر دل تو تا از بيم دهندگان باشى، به زبان عربى آشكار.

و گاهى همين رسول وحى با عنوان «روح القدس» معرفى شده، چنان كه در سوره شريفه نحل مى خوانيم:

قُلْ نَزَّلَهُ رُوحُ الْقُدُسِ مِنْ رَبِّكَ بِالْحَقِّ لِيُثَبِّتَ الَّذِينَ آمَنُوا وَ هُدىً وَ بُشْرى لِلْمُسْلِمِينَ. «2»

بگو: روح پاكى آن را از پروردگارت، به حق فرود آورد تا سبب استوارى كسانى شود كه ايمان آوردند و راهنمايى و مژده اى براى مسلمانان باشد.

وحى به اصطلاح اهل معرفت يك تجربه دينى است و تجربه دينى عبارت است از ارتباط يافتن با خداوند به گونه اى كه خداوند به نوعى بر بشر تجلّى كند. و نوع وحى امكان اين ارتباط را حتمى دانسته و بشر را به نوعى و در شرايطى قابل و لايق براى اين ارتباط مى داند.

وحى هر چند كه از مقوله اشراق و انكشاف است و نوعى پرده بر گرفتن و خرق حجاب به حساب مى آيد. امّا به هر صورت در نظر قرآن آشكارگى خداوند بر انسان نيست بلكه نوعى تجلّى است. نوعى از پرتو نگاه و توجّه است نه عين آشكارگى توجّه كننده و نه عين پديدارى نگاه كننده. پاسخ لن ترانى كه پيش از اين به موسى (ع) داده شد نشان از اين عدم آشكارگى

______________________________

(1) شعراء/ 195- 192.

(2) نحل/ 104- 102.

سروش آسمانى سيرى در مفاهيم قرآنى، ص: 31

خداوند نه تنها بر انسان، بلكه حتى بر انسان

نبى است، غير نبى كه جاى خود دارد! و اين به خوبى نفى آشكارگى خداوند و اثبات تجلّى او را دارد و تجلّى خداوند غير از خود خداوند است و هم تجلى او غير از آشكارگى اوست.

بنابراين، سخن گويى خداوند با انسان در حقيقت نوعى ادراك اين تجلّى است نه ادراك صاحب تجلّى. و اين تجلّى، خود سبب قربت و نزديكى انسان به خداست و مايه اين قربت هم نه از سوى انسان بلكه از عالم قدس است و انسان از همان سو قابل و لايق اين ادراك تجلّى شده است.

روحى كه خداوند بر انسان دميد و او را بدان واسطه هم قابل تعليم اسما كرد و هم لايق تسجيد ملائك، با همان روح نيز با آدمى رابطه برقرار مى كنند و او را مخاطب قرار مى دهند.

تكلّم خداوند با انسان به واسطه همين روح است و امكان وقوع تجربه دينى نيز به واقع به واسطه حضور همين روحى است كه من روح اللّه است. و اگر اين دميدن نبود انسان هرگز قابليّت هم سخنى با خدا را نمى يافت و هرگز تجلّى او را ادراك نمى كرد و به تجربه شخصى دينى نائل نمى شد. و اين نشانگر آن است كه بشريّت بشر نيست كه قابليّت هم سخنى با خدا را دارد بلكه جانى ملكوتى و روحى الهى است كه قابليت اين هم سخنى را پيدا مى كند و مخاطب حضرت خداوندى قرار مى گيرد.

از وحى دو چيز عايد انسان مى گردد يكى معرفت به عالم قدس و ديگر دگرگون شدن حالات و ديگرگونى ماهيت انسانى. چه، به انسانى كه وحى مى آيد ديگر شرايط طبيعى را ندارد و رمز گيرايى وحى و دگرگون كنندگى

آن اين است كه خود كلماتى قدسى و رمزدار است، كلامى كه به مانند ديگر كلمات نيست نه از نوع، نه از جنس و نه از خاستگاه. وحى كلامى است به طور كلى ديگر. و نازل شده از موجودى به طور كلى ديگر. بديهى است كه با اين دو حال بر هر جانى اگر بنشيند او را به كلّى ديگر مى كند و من او را در آن حال از او باز مى ستاند و اين ويژگى وحى است. و آن كس كه به اين دگرگونى راه يابد نشانى از ادراك وحى را حاصل كرده است.

سروش آسمانى سيرى در مفاهيم قرآنى، ص: 32

وحى قرآن به معناى آشكارگى و آشكار شدن خدا نيست اين در نگاه يك مسيحى است كه آشكارگى خدا را به معناى وحى مى گيرد و تجربه دينى را به معنى كشف، از نوع ديدن خدا. در اسلام و به ويژه در كلام قرآن خداوند با وحى براى انسان آشكار نمى شود بلكه زمينه را براى انسان آماده مى كند تا از آن چه كه هست فراتر آيد تا بتواند با عوالم قدسى انس و قربت بيش ترى بيابد.

لذا اين خطا نيز در انديشه مسيحيت هست كه خداوند با وحى به معناى آشكارگى وجود پيدا مى كند و اگر نفس اين ارتباط نمى بود اصل وجود او زير سؤال بود و بيش تر به نبودن در ذهن مايل بود تا مشكوك الوجود. و اين در حالى است كه خداوند قرآنى حتّى بى وحى كردن نيز خداست و وحى كردن نه به خدايى او مى افزايد و نه وحى نكردن از خدايى او مى كاهد خداوند در نظام قرآن بى وحى كردن هم خداست. بى تجلّى كردن

هم خداست.

قاموس كتاب مقدس وحى را چنين تعريف مى كند: وحى حلول روح خداوند است در روح نويسندگان كتب مقدس تا آن ها از حقايق روحى و اخبار غيبى آگاه گردند. در اين حلول و آگاهى، شخصيت نويسندگان به واسطه وحى كم و كاستى پيدا نمى كند و هر كدام از آن روش تأليفى و سبك تعبيرى خاص خودش را محفوظ نگاه مى دارد. «1» بايد توجه داشت كه وحى با كشف و مشابهات آن مانند الهام، حدس باطنى، شعور درونى و شعور ناخودآگاه فرق دارد. پديده وحى همواره با نوعى آگاهى كامل همراه است. لذا به كار بردن مفهوم حلول براى القاى وحى كارى چندان خوشايند نيست، چه به هنگام حلول آن كس كه در وى حلول صورت مى گيرد اوّلين چيزى را كه از دست مى دهد اشعار كامل است كه اين خود نشان و معناى حلول است. امّا درباره وحى قرآنى چنين امرى صادق نيست. چه اشعار رسول خدا (ص) به حالت خود و مشعر بودن در تمام مدت وحى به اين كه وى عبد است و فرستنده مولى، نفى حلول حق مى كند.

______________________________

(1) به نقل از پژوهش هايى درباره قرآن و وحى، دكتر صبحى صالح، ص 33.

سروش آسمانى سيرى در مفاهيم قرآنى، ص: 33

هر چند كه ما كيفيت وحى را نمى دانيم و فهم ما از آن كاملا ناقص است ولى آن چه كه مهم است اين كه وحى كه نوعى سخن گفتن خداست با بشر به طور قطع با نزول توأم است يعنى كلام خداوند از مقام قدس تا جايگاه انسانى نزول مى يابد و در قلب انسان مى نشيند، هر چند كه اين قلب نيز با توجّه به آن

چه كه اسلام و قرآن مى گويد اين جهانى نيست ولى با توجه به نزول وحى كه از بالا به پايين سرازير مى گردد اين كاهش و كاستن نيز اصلى است قابل تأمل، چه اگر سخن عينا آن گونه كه از خداست سرازير گردد چه كسى را طاقت و ظرفيت شناخت و دريافت و استماع كردن آن است؟ چه كسى ياراى آن را دارد كه عين كلام او را دريافت كند. اين وحى به منزله كلام خداوند درست بسان تجلّى اوست چنان كه خداوند قابل رؤيت نيست و لن ترانى نشان از آن دارد و در عوض تجلّى رخ مى نمايد، وحى الهى نيز به منزله كلام خدا عينا منتقل نمى شود بلكه بى اين كه از محتواى آن (در صورت پيام داشتن) كاسته شود به امين وحى، جبرائيل و از آن جا با همان كيفيت به قلب مبارك رسول خدا و از سوى او به مردم سرازير مى گردد.

اگر كلام خداوند را جلالى و جمالى بدانيم در هر صورت بشر را به طور مستقيم طاقت آن نيست كه عين كلام را بربتابد و اين عين تنزّل يافتن كلام اوست. در عين حال بر خلاف آنان كه فكر مى كنند وحى، بشرى شدن كلام خداست، كلام او بشرى نمى شود بلكه به گوش جان بشر مى نشيند. چه اگر بشرى مى شد مى بايستى همه كسانى كه بشر هستند با آن كلام متغير و دگرگون شوند و حال آن كه بسيارى از آن بى اعتنا مى گذرند حتّى بسيارى از مسلمانان بدان بى اعتنا و از ماهيت آن بى تأثير هستند. پس آن چه كه گيرنده وحى است بشريّت بشر نيست كه وحى بشرى شود بلكه روحى است الهى كه

در بشر است و متوجّه به عالم بالاست و اين در حالى است كه بشريّت بشر خالى از ادراك و حيانى است و اين كه رسول خدا (ص) اين تخصيص را براى خود قائل مى شود كه: يوحى الى، نشان از همين مسئله دارد كه او را گيرنده اى قوى كه وحيانى است و قابل ادراك كلام وحيانى داده اند.

سروش آسمانى سيرى در مفاهيم قرآنى، ص: 34

آن چه از وحى بر مى آيد اين است كه از ناحيه اى بلند به سوى انسان نازل مى شود و ضرورت اين نزول خواست و اراده عالم بالاست، چنان چه صلاح بدانند و به هر گونه كه بخواهند انسان را مخاطب قرار مى دهند و آن چه كه بايسته است به شايستگى تمام فرو مى فرستند. اگر نخواهيم بسان عارفان وحى را از گونه لطف الهى و منّت وى بر بشر تلقى كنيم لا اقل مى توانيم آن را اراده او معرفى نماييم و وحى را به حكم و ارادت او جارى بدانيم، چه وحى نوعى فعل الهى محسوب مى شود. و اراده خداوند بر فعلش حاكم و حتمى است. پيامبر نيز تسليم اين حكم است و تابع و طالب كامل آن. آيات بسيار زيادى در قرآن هست كه به اين مقوله اشاره مى كند و بيان مى دارد كه رسول خدا (ص) تابع و طالب وحى است و نه وحى طالب و تابع او. از بين اين آيات كه تعداد آن نيز چنان كه گفتيم بسيار است مى توان به اين چند نمونه اشاره كرد:

آل عمران، 44 ذلِكَ مِنْ أَنْباءِ الْغَيْبِ نُوحِيهِ إِلَيْكَ وَ ما كُنْتَ لَدَيْهِمْ إِذْ يُلْقُونَ أَقْلامَهُمْ أَيُّهُمْ يَكْفُلُ مَرْيَمَ وَ ما كُنْتَ لَدَيْهِمْ إِذْ يَخْتَصِمُونَ.

اين ها

از خبرهاى غيب است كه به تو وحى مى كنيم وگرنه آن گاه كه قرعه زدند تا چه كسى از ميانشان عهده دار نگهدارى مريم شود، و آن گاه كه كارشان به نزاع كشيد، تو در نزدشان نبودى.

انعام، 50 قُلْ لا أَقُولُ لَكُمْ عِنْدِي خَزائِنُ اللَّهِ وَ لا أَعْلَمُ الْغَيْبَ وَ لا أَقُولُ لَكُمْ إِنِّي مَلَكٌ إِنْ أَتَّبِعُ إِلَّا ما يُوحى إِلَيَّ قُلْ هَلْ يَسْتَوِي الْأَعْمى وَ الْبَصِيرُ أَ فَلا تَتَفَكَّرُونَ.

بگو: به شما نمى گويم كه خزائن خدا نزد من است. و علم غيب هم نمى دانم و نمى گويم كه فرشته اى هستم. تنها از چيزى پيروى مى كنم كه بر من وحى شده است. بگو: آيا نابينا و بينا يكسانند؟

چرا نمى انديشيد؟

سروش آسمانى سيرى در مفاهيم قرآنى، ص: 35

اعراف، 203 وَ إِذا لَمْ تَأْتِهِمْ بِآيَةٍ قالُوا لَوْ لا اجْتَبَيْتَها قُلْ إِنَّما أَتَّبِعُ ما يُوحى إِلَيَّ مِنْ رَبِّي هذا بَصائِرُ مِنْ رَبِّكُمْ وَ هُدىً وَ رَحْمَةٌ لِقَوْمٍ يُؤْمِنُونَ.

چون آيه اى برايشان نياورى گويند: چرا از خود چيزى نمى گويى؟

بگو: من پيرو چيزى هستم كه از پروردگارم به من وحى مى شود و اين ها حجّت هايى است از جانب پروردگارتان و رهنمود و رحمت است براى مردمى كه ايمان مى آورند.

يونس، 16- 15 وَ إِذا تُتْلى عَلَيْهِمْ آياتُنا بَيِّناتٍ قالَ الَّذِينَ لا يَرْجُونَ لِقاءَنَا ائْتِ بِقُرْآنٍ غَيْرِ هذا أَوْ بَدِّلْهُ قُلْ ما يَكُونُ لِي أَنْ أُبَدِّلَهُ مِنْ تِلْقاءِ نَفْسِي إِنْ أَتَّبِعُ إِلَّا ما يُوحى إِلَيَّ إِنِّي أَخافُ إِنْ عَصَيْتُ رَبِّي عَذابَ يَوْمٍ عَظِيمٍ. قُلْ لَوْ شاءَ اللَّهُ ما تَلَوْتُهُ عَلَيْكُمْ وَ لا أَدْراكُمْ بِهِ فَقَدْ لَبِثْتُ فِيكُمْ عُمُراً مِنْ قَبْلِهِ أَ فَلا تَعْقِلُونَ.

چون آيات روشن ما بر آنان تلاوت شد آن ها كه به ديدار ما اميد ندارند گفتند: قرآنى

جز اين قرآن بياور يا دگرگونش كن. بگو: مرا نرسد كه آن را از سوى خود دگرگون كنم هر چه به من وحى مى شود پيرو همان هستم. مى ترسم كه اگر به پروردگارم عاصى شوم به عذاب آن روز بزرگ گرفتار آيم. بگو: اگر خداى مى خواست من آن را بر شما تلاوت نمى كردم و شما را از آن آگاه نمى ساختم. و پيش از اين در ميان شما عمرى زيسته ام. چرا به عقل در نمى يابيد؟

هود، 49 تِلْكَ مِنْ أَنْباءِ الْغَيْبِ نُوحِيها إِلَيْكَ ما كُنْتَ تَعْلَمُها أَنْتَ وَ لا قَوْمُكَ مِنْ قَبْلِ هذا فَاصْبِرْ إِنَّ الْعاقِبَةَ لِلْمُتَّقِينَ.

اين ها از خبرهاى غيب است كه بر تو وحى مى كنيم، پيش از اين نه تو آن ها را مى دانستنى و نه قوم تو. پس صبر كن، زيرا عاقبت نيك از آن پرهيزگاران است.

سروش آسمانى سيرى در مفاهيم قرآنى، ص: 36

يوسف، 102 ذلِكَ مِنْ أَنْباءِ الْغَيْبِ نُوحِيهِ إِلَيْكَ وَ ما كُنْتَ لَدَيْهِمْ إِذْ أَجْمَعُوا أَمْرَهُمْ وَ هُمْ يَمْكُرُونَ.

اين ها خبرهاى غيب است كه به تو وحى مى كنيم و آن هنگام كه با يكديگر گرد آمده بودند و مشورت مى كردند و حيلت مى ساختند تو نزد آن ها نبودى.

شعراء، 196- 192 وَ إِنَّهُ لَتَنْزِيلُ رَبِّ الْعالَمِينَ. نَزَلَ بِهِ الرُّوحُ الْأَمِينُ. عَلى قَلْبِكَ لِتَكُونَ مِنَ الْمُنْذِرِينَ. بِلِسانٍ عَرَبِيٍّ مُبِينٍ. وَ إِنَّهُ لَفِي زُبُرِ الْأَوَّلِينَ.

و اين كتاب نازل شده از جانب پروردگار جهانيان است. آن را روح الامين نازل كرده است بر دل تو، تا از بيم دهندگان باشى. به زبان عربى روشن. و آن در نوشته هاى پيشينيان نيز هست.

قصص، 45- 44 وَ ما كُنْتَ بِجانِبِ الْغَرْبِيِّ إِذْ قَضَيْنا إِلى مُوسَى الْأَمْرَ وَ ما كُنْتَ مِنَ الشَّاهِدِينَ. وَ لكِنَّا

أَنْشَأْنا قُرُوناً فَتَطاوَلَ عَلَيْهِمُ الْعُمُرُ وَ ما كُنْتَ ثاوِياً فِي أَهْلِ مَدْيَنَ تَتْلُوا عَلَيْهِمْ آياتِنا وَ لكِنَّا كُنَّا مُرْسِلِينَ.

آن گاه كه به موسى فرمان امر نبوت را وحى كرديم تو نه در جانب غربى طور بودى و نه از حاضران. ولى ما از آن پس نسل هايى را بيافريديم كه عمرشان به درازا كشيد. و تو در ميان مردم مدين مقيم نبودى كه آيات ما را بر آن ها بخوانى. ولى ما بوديم كه پيامبرانى مى فرستاديم.

قصص، 86- 85 إِنَّ الَّذِي فَرَضَ عَلَيْكَ الْقُرْآنَ لَرادُّكَ إِلى مَعادٍ قُلْ رَبِّي أَعْلَمُ مَنْ جاءَ بِالْهُدى وَ مَنْ هُوَ فِي ضَلالٍ مُبِينٍ. وَ ما كُنْتَ تَرْجُوا أَنْ يُلْقى إِلَيْكَ الْكِتابُ إِلَّا رَحْمَةً مِنْ رَبِّكَ فَلا تَكُونَنَّ ظَهِيراً لِلْكافِرِينَ.

آن كس كه قرآن را بر تو فرض كرده است تو را به وعده گاهت

سروش آسمانى سيرى در مفاهيم قرآنى، ص: 37

باز مى گرداند. بگو: پروردگار من بهتر مى داند كه چه كسى بر راه راست است و چه كسى در گمراهى آشكار است. اگر رحمت پروردگارت نبود، اميد آن را نداشتى كه اين كتاب بر تو القا شود.

پس نبايد پشتيبان كافران باشى.

شورى، 52 وَ كَذلِكَ أَوْحَيْنا إِلَيْكَ رُوحاً مِنْ أَمْرِنا ما كُنْتَ تَدْرِي مَا الْكِتابُ وَ لَا الْإِيمانُ وَ لكِنْ جَعَلْناهُ نُوراً نَهْدِي بِهِ مَنْ نَشاءُ مِنْ عِبادِنا وَ إِنَّكَ لَتَهْدِي إِلى صِراطٍ مُسْتَقِيمٍ.

هم چنين كلام خود را به فرمان خود به تو وحى كرديم. تو نمى دانستى كتاب و ايمان چيست. ولى ما آن را نورى ساختيم تا هر يك از بندگانمان را كه بخواهيم بدان هدايت كنيم و تو به راه راست راه مى نمايى.

دكتر صبحى صالح در پژوهش هايى درباره قرآن و وحى به خوبى به

اين مسئله توجّه كرده و مى نويسد: ما دو مسأله را بر شمرده ايم. يكى اين كه پيامبر به هنگام دريافت وحى از هشيارى و آگاهى كامل برخوردار بود و ديگر اين كه شخصا معتقد بود كه پديده وحى واقعيتى مستقل است كه از ذات او ناشى نمى شود و از مبدأ ديگرى مى آيد. مسأله سوم اين است كه او دريافته بود كه هر وقت قرآن نازل مى گردد اراده شخصى او محو مى شود و وى از طبيعت بشرى اش جدا مى گردد به طورى كه او هيچ گونه اراده و دخالتى در نزول وحى يا قطع شدن آن ندارد. وحى گاهى پشت سر هم فرود مى آمد و گاهى هم با همه نياز و تمنّاى وى خبرى از آن نمى شد.

وحى به وقت معينى محدود نبود و در همه حالات گوناگون نازل مى شد.

مثلا سورة الكوثر (خير فراوان) هنگامى نازل شد كه پيامبر تازه به بستر رفته بود و هنوز چشمانش گرم نشده بود كه برخاست و با لب هاى خندان سر را از زمين بلند كرد و نزول سوره كوثر را خبر داد. هم چنين آيه مربوط به توبه سه نفر از كسانى كه از جنگ تبوك تخلّف كرده بودند در ثلث آخر شب يعنى در

سروش آسمانى سيرى در مفاهيم قرآنى، ص: 38

ساعاتى كه پيامبر در خانه اش آرميده بود نازل شد:

توبه، 118 وَ عَلَى الثَّلاثَةِ الَّذِينَ خُلِّفُوا حَتَّى إِذا ضاقَتْ عَلَيْهِمُ الْأَرْضُ بِما رَحُبَتْ وَ ضاقَتْ عَلَيْهِمْ أَنْفُسُهُمْ وَ ظَنُّوا أَنْ لا مَلْجَأَ مِنَ اللَّهِ إِلَّا إِلَيْهِ ثُمَّ تابَ عَلَيْهِمْ لِيَتُوبُوا إِنَّ اللَّهَ هُوَ التَّوَّابُ الرَّحِيمُ.

و به آن سه تن كه از جنگ تبوك تخلّف كردند تا آن كه زمين با همه پهناورى اش

بر آن ها تنگ شد و خود نيز زير فشار شديد وجدان خويش قرار گرفتند و دانستند كه از خداوند جز به خود او نمى توان پناه برد (در اين حال) خداوند به آن ها عنايت نمود تا توبه كنند كه خداوند عنايت كننده و مهربان است.

وحى در شب ظلمانى و در روز روشن، در سرماى سوزان و در گرماى طاقت فرسا، در آرامش حضر و در اثناى سفر، در محيط بازار و در معركة جنگ و حتى در اثناى حركت به سوى مسجد الاقصى و پرواز به آسمان هاى برين، در همه اين حالات گوناگون بر قلب پيامبر فرود مى آمد. ولى گاهى با وجود شوق و تمناى شديد پيامبر وحى از او بريده مى شد. پس از آن كه جبرائيل اوايل سوره علق يعنى آيه: اقْرَأْ بِاسْمِ رَبِّكَ الَّذِي خَلَقَ را آورد مدت سه سال وحى قطع شد «1». از عايشه نقل شده كه پيامبر به شدّت غمگين گرديد و اين غم چنان بود كه بارها وى در صدد بر آمد كه خود را از كوه ها به پايين پرتاب كند ولى هر وقت براى اين منظور در قلّه كوه قرار مى گرفت جبرئيل بر او ظاهر مى گرديد و مى گفت: «اى محمّد تو حقا رسول خدا هستى».

و بدين وسيله اضطراب او برطرف مى شد و روانش آرام مى گرفت. تا اين كه روزى پيامبر در راه رفتن بود كه از آسمان صدايى شنيد و وقتى نگاه خود را متوجه آن سوى كرد، همان فرشته را ديد كه در غار حرا به سراغش آمده بود.

______________________________

(1) بين مفسران شيعه و سنى در اين باره اختلاف است و آن چه نقل شده بيش تر ناظر بر قول اهل

سنت است.

سروش آسمانى سيرى در مفاهيم قرآنى، ص: 39

وى ازين فرشته بيم برداشت و پيش همسر باوفايش خديجه شتافت در حالى كه مى گفت: زملونى يعنى مرا بپوشانيد. در اين هنگام اين آيات نازل شد:

مدثر، 5- 1 يا أَيُّهَا الْمُدَّثِّرُ قُمْ فَأَنْذِرْ وَ رَبَّكَ فَكَبِّرْ وَ ثِيابَكَ فَطَهِّرْ وَ الرُّجْزَ فَاهْجُرْ.

اى آن كه خود را در لباس پيچيده اى! برخيز و (از جانب خدا) انذار كن، پروردگارت را به بزرگى ياد كن و لباست را پاكيزه گردان و از پليدى دورى گزين.

بدين ترتيب، وحى دوباره آغاز شد و پشت سر هم جريان يافت.

پيامبر (ص) شكفته شد و شادمانى جايگزين انتظار غم آلود گرديد و بر وى يقين شد كه اگر وحى در اين مدّت با خواست او هماهنگ نبوده و از او دريغ شده به اين علّت بوده كه اين پديده امرى مستقل از ذات اوست و از مبادى تفكر او بيرون است و مبدأ آن شخص خداوند علّام الغيوب مى باشد.

مسأله مهمّ و فراموش نشدنى ديگر اين است كه پس از داستان افك يك ماه تمام نزول وحى به تأخير افتاد، در اين حادثه منافقان به عايشه دختر ابو بكر نسبت رابطه نامشروع دادند و سر و صداى فراوان به پا كردند تا آن جا كه شبهه در دل پيامبر نيز راه يافت و به همسر خود فرمود: اى عايشه! درباره تو به من عتابى رسيده در صورتى كه تو از آن ها مبرّى باشى خداوند برائت ترا نشان خواهد داد و اگر غير از اين است و دامنت به گناه آلوده شده از خداوند مغفرت بخواه.

كيست كه نفهمد كه اين يك ماه پس از حادثه افك

كه در آن هيچ وحى اى نيامد و منافقان نيز مرتبا سم پاشى مى كردند بر پيامبر سنگين تر از چند سال گذشت. آرى پس از يك ماه تمام بود كه آيات سورة النّور نازل شد و عايشه تبرئه گرديد ولى سئوال اين است كه چگونه پيامبر كه خود به شدت از شك و نگرانى رنج مى برد نتوانست درين مدت هيچ چاره اى بينديشد و تمام اين مدت را ساكت و منتظر به سر آورد؟ چرا وى در كار آسمان مداخله نكرد، چرا اين

سروش آسمانى سيرى در مفاهيم قرآنى، ص: 40

كار را نكرد كه چون رهبانان جامه بر دوش اندازد و اوراد و اذكار بخواند و روغن مقدس بسوزاند و با به پا كردن اين تشريفات مذهبى، خودش حكم برائت عايشه را صادر كند؟! و باز اين چنين بود داستان تحوّل قبله از بيت المقدس به كعبه، پيامبر در آتش شوق به اين كه قبله به كعبه منتقل شود مى سوخت و شانزده يا هفده ماه تمام روى به آسمان مى گرداند تا بلكه دستور تحول قبله به كعبه بر او وحى شود. ولى على رغم همه اين علاقه و شوق وى، پروردگار قرآن آيات اين تحوّل را زودتر از حدود يك سال و نيم نازل نفرمود.

بقره، 144 قَدْ نَرى تَقَلُّبَ وَجْهِكَ فِي السَّماءِ فَلَنُوَلِّيَنَّكَ قِبْلَةً تَرْضاها فَوَلِّ وَجْهَكَ شَطْرَ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ وَ حَيْثُ ما كُنْتُمْ فَوَلُّوا وُجُوهَكُمْ شَطْرَهُ.

ما مى بينيم كه صورتت را به سوى آسمان مى گردانى (و در انتظار فرمان خدا براى تعيين قبله نهايى هستى) اكنون ترا به سوى قبله اى كه از آن خشنود باشى باز مى گردانيم. روى خود را به جانب مسجد الحرام كن و هر كجا باشيد

روى خود را به جانب آن گردانيد.

سؤال اين است كه چرا در اين مدّت پيامبر نتوانست كارى كند كه زودتر وحى مورد لزوم فرود آيد تا خواست و تمناى بسيار مهم او هر چه زودتر جامه عمل بپوشد؟ پاسخ اين سؤال ها اين است كه كار وحى نه در دست محمّد، بلكه در دست پروردگار محمّد بود. نزول يا انقطاع وحى، هر دو تابع اراده خداوند بود نه تدبيراتى چون ورد خوانى و سجع بافى در اين پديده تأثير داشت و نه عواطف و احساسات محمّد مى توانست نزول آن را تسريع كند و يا به تأخير اندازد.

براى اثبات اين كه وحى من عند اللّه است و به ويژه وحى انبيا و خاصّه وحى محمّدى كه بيش تر به واسطه جبرائيل يا به قول اهل حكمت و فلسفه، عقل دهم يا عقل فعّال صورت مى گرفت بى اراده شخصى حضرت رسول

سروش آسمانى سيرى در مفاهيم قرآنى، ص: 41

اكرم (ص) بود. آن چه كه از بالا افاضه مى شد او به منزله يك ظرف كامل و قابل، آن مظروف سنگين را در خود مى پذيرفت و عينا به مردم مى رساند.

آياتى كه ذكر آن رفت به منزله نمونه هايى از اين دست است كه وى در انزال وحى نقشى نداشته و فقط به واسطه ظرف وحى پذير، حكم گيرنده وحى را داشته است. غير از اين دو مقوله ديگرى هست كه اين مسئله را ثابت كند يكى شتابكارى آن حضرت براى تكرار كلمات وحى تا مبادا از ذهن مباركش فراموش شود و ديگر عتاب هاى مكرر خداوند به واسطه وحى به آن حضرت، البته شواهد ديگرى نيز وجود دارد كه اين مقوله را به اثبات برساند،

امّا در اين مجال اندك بيش از اين نه مقدور اين صفحات است و نه نياز به بيان آن شواهد است. و چنان چه اهل تحقيق بخواهند به شواهد بيش ترى دسترسى پيدا كنند مى توانند به پرسش هايى كه وحى به آن ها پاسخ داده توجه كنند و به ويژه به آياتى كه با امر قل آغاز شده مراجعه نمايند كه نشان آن است كه رسول گرامى اسلام صرفا گيرنده وحى و مأمور ابلاغ آن بوده است.

الف- شتاب پيامبر براى حفظ آيات نشان ديگرى است از اين كه او تابع وحى است و اگر غير از اين بود ضرورتى براى تكرار و شتاب جهت در حافظه نگاه داشتن نبود. وجود همين شتاب براى به خاطر سپردن و از ياد نبردن آيات نشان آن است كه وحى تابع او نيست، اين اوست كه تابع وحى است. آياتى چند بر اين امر گواهند كه برخى از آن آيات عبارتند از:

طه، 114 فَتَعالَى اللَّهُ الْمَلِكُ الْحَقُّ وَ لا تَعْجَلْ بِالْقُرْآنِ مِنْ قَبْلِ أَنْ يُقْضى إِلَيْكَ وَحْيُهُ وَ قُلْ رَبِّ زِدْنِي عِلْماً.

پس برتر است خداى يكتا آن پادشاه راستين. و پيش از آن كه وحى به پايان رسد در خواندن قرآن شتاب مكن و بگو: اى پروردگار من، بر علم من بيفزاى.

قيامت، 19- 16 لا تُحَرِّكْ بِهِ لِسانَكَ لِتَعْجَلَ بِهِ إِنَّ عَلَيْنا جَمْعَهُ وَ قُرْآنَهُ، فَإِذا قَرَأْناهُ

سروش آسمانى سيرى در مفاهيم قرآنى، ص: 42

فَاتَّبِعْ قُرْآنَهُ. ثُمَّ إِنَّ عَلَيْنا بَيانَهُ.

به تعجيل زبان به خواندن قرآن مجنبان. كه گرد آوردن و خواندنش به عهده ماست. چون خوانديمش تو آن خواندن را پيروى كن.

سپس بيان آن بر عهده ماست.

ب- عتاب هاى خداوند به رسول اكرم (ص)

به واسطه وحى نيز نوعى ديگر از بيان نقش نداشتن رسول خدا (ص) در فرو فرستادن وحى است.

اسراء، 75- 73 وَ إِنْ كادُوا لَيَفْتِنُونَكَ عَنِ الَّذِي أَوْحَيْنا إِلَيْكَ لِتَفْتَرِيَ عَلَيْنا غَيْرَهُ وَ إِذاً لَاتَّخَذُوكَ خَلِيلًا. وَ لَوْ لا أَنْ ثَبَّتْناكَ لَقَدْ كِدْتَ تَرْكَنُ إِلَيْهِمْ شَيْئاً قَلِيلًا. إِذاً لَأَذَقْناكَ ضِعْفَ الْحَياةِ وَ ضِعْفَ الْمَماتِ ثُمَّ لا تَجِدُ لَكَ عَلَيْنا نَصِيراً.

نزديك بود تو را از آن چه بر تو وحى كرده بوديم منحرف سازند تا چيز ديگرى جز آن را به دروغ به ما نسبت كنى، آن گاه با تو دوستى كنند. و اگر نه آن بود كه پايداريت داده بوديم، نزديك بود كه اندكى به آنان ميل كنى. آن گاه تو را دو چندان در دنيا و دو چندان در آخرت عذاب مى كرديم و براى خود در برابر ما ياورى نمى يافتى.

انفال، 69- 67 ما كانَ لِنَبِيٍّ أَنْ يَكُونَ لَهُ أَسْرى حَتَّى يُثْخِنَ فِي الْأَرْضِ تُرِيدُونَ عَرَضَ الدُّنْيا وَ اللَّهُ يُرِيدُ الْآخِرَةَ وَ اللَّهُ عَزِيزٌ حَكِيمٌ. لَوْ لا كِتابٌ مِنَ اللَّهِ سَبَقَ لَمَسَّكُمْ فِيما أَخَذْتُمْ عَذابٌ عَظِيمٌ: فَكُلُوا مِمَّا غَنِمْتُمْ حَلالًا طَيِّباً وَ اتَّقُوا اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِيمٌ.

براى هيچ پيامبرى نسزد كه اسيران داشته باشد تا كه در روى زمين كشتار بسيار كند. شما متاع اين جهانى را مى خواهيد و خدا آخرت را مى خواهد. و او پيروزمند و حكيم است. اگر پيش از اين از جانب خدا حكمى نشده بود، به سبب آن چه گرفته بوديد عذابى بزرگ به شما مى رسيد. از آن چه به غنيمت گرفته ايد كه حلال است

سروش آسمانى سيرى در مفاهيم قرآنى، ص: 43

و پاكيزه بخوريد. و از خدا بترسيد، هر آينه خدا آمرزنده و

مهربان است.

نساء، 107- 105 إِنَّا أَنْزَلْنا إِلَيْكَ الْكِتابَ بِالْحَقِّ لِتَحْكُمَ بَيْنَ النَّاسِ بِما أَراكَ اللَّهُ وَ لا تَكُنْ لِلْخائِنِينَ خَصِيماً. وَ اسْتَغْفِرِ اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ كانَ غَفُوراً رَحِيماً. وَ لا تُجادِلْ عَنِ الَّذِينَ يَخْتانُونَ أَنْفُسَهُمْ إِنَّ اللَّهَ لا يُحِبُّ مَنْ كانَ خَوَّاناً أَثِيماً.

ما اين كتاب را به راستى بر تو نازل كرديم تا بدان سان كه خدا به تو آموخته است ميان مردم داورى كنى و به نفع خائنان به مخاصمت برمخيز. و از خدا آمرزش بخواه كه او آمرزنده و مهربان است. و به خاطر كسانى كه به خود خيانت مى ورزند مجادله مكن كه خدا خائنان گناه كار را دوست ندارد.

توبه، 43 عَفَا اللَّهُ عَنْكَ لِمَ أَذِنْتَ لَهُمْ حَتَّى يَتَبَيَّنَ لَكَ الَّذِينَ صَدَقُوا وَ تَعْلَمَ الْكاذِبِينَ.

خدايت عفو كند، چرا به آنان اذن ماندن دادى؟ مى بايست آن ها كه راست مى گفتند آشكار شوند و تو دروغ گويان را بشناسى.

حاقه، 52- 40 إِنَّهُ لَقَوْلُ رَسُولٍ كَرِيمٍ. وَ ما هُوَ بِقَوْلِ شاعِرٍ قَلِيلًا ما تُؤْمِنُونَ. وَ لا بِقَوْلِ كاهِنٍ قَلِيلًا ما تَذَكَّرُونَ تَنْزِيلٌ مِنْ رَبِّ الْعالَمِينَ. وَ لَوْ تَقَوَّلَ عَلَيْنا بَعْضَ الْأَقاوِيلِ. لَأَخَذْنا مِنْهُ بِالْيَمِينِ. ثُمَّ لَقَطَعْنا مِنْهُ الْوَتِينَ. فَما مِنْكُمْ مِنْ أَحَدٍ عَنْهُ حاجِزِينَ. وَ إِنَّهُ لَتَذْكِرَةٌ لِلْمُتَّقِينَ. وَ إِنَّا لَنَعْلَمُ أَنَّ مِنْكُمْ مُكَذِّبِينَ. وَ إِنَّهُ لَحَسْرَةٌ عَلَى الْكافِرِينَ. وَ إِنَّهُ لَحَقُّ الْيَقِينِ. فَسَبِّحْ بِاسْمِ رَبِّكَ الْعَظِيمِ.

اين سخن فرستاده اى بزرگوار است. نه سخن شاعرى. چه اندك ايمان مى آوريد. و نيز سخن كاهنى نيست. چه اندك پند مى گيرند.

سروش آسمانى سيرى در مفاهيم قرآنى، ص: 44

از جانب پروردگار جهانيان نازل شده است. اگر پيامبرى پاره اى سخنان را به افترا به ما مى بست. با قدرت او را فرو مى گرفتيم.

سپس رگ دلش

را پاره مى كرديم. و هيچ يك از شما را توان آن نبود كه مانع شود. و قرآن براى پرهيزگاران پندى است. ما مى دانيم كه از ميان شما كسانى هستند كه تكذيب مى كنند. و قرآن كافران را مايه حسرت است. و آن سخن حق و يقين است. پس به نام پروردگار بزرگت تسبيح بگوى.

ج- از نكات ديگرى كه اين مطلب را به وضوح تمام روشن مى كند پاسخ، اخبار و اشعار وحى به برخى از پرسش هاست و به ويژه اين كه به حضرتش خطاب مى كند كه به جميع پرسندگان در پاسخ چنين بگو، و طرح پرسش و نحوه پاسخ گويى از جمله مقولاتى است كه بر وحى آسمانى، و اين كه از ناحيه بالا بر قلب رسول خدا (ص) نازل مى شده صحّه مى گذارد.

هر چند كه پيش از اين نيز در اثبات اين معنى نظر خواننده محقق را به واژه مكرّر «قل» اشارات و ارجاع داديم كه حاكى از پاسخ و سخنى از عالم بالاست كه رسول خدا (ص) يا رسولان الهى فقط ناقلان كلام آن واحد مطلقند، اما در اين جا به تخصيص به مسائلى اشاره مى شود كه در دوران حضرتش مطرح بوده و مورد سئوال قرار مى گرفته است و لذا چون مخاطب پرسش رسول خدا (ص) بوده است، لذا بايد پاسخ مى داده اما از آن جا كه او از روى هوا و بر اساس خواهش خويش هيچ گاه نه سخن مى گويد و نه پاسخ مى دهد لذا او نيز در انتظار پاسخ و جوابى كه از ناحيه وحى بدو مى رسيده است مى نشسته تا اين كه از لطف و كرم حضرت حق به اين پاسخ نائل مى شده و موظف به

پاسخ گويى نيز مى شده است. تعداد مسائلى كه از رسول خدا (ص) پرسيدند بسيار بوده خوشبختانه برخى از آن پرسش ها در قرآن انعكاس يافته و خداوند با اين لحن كه اى رسول، از تو در اين باره مى پرسند، به ايشان چنين بگو مسئله را طرح و غرض اصلى را خاطر نشان كرده است. برخى از اين پرسش ها بدين شرح است: 1- پرسش از هلال هاى ماه، بقره 189. 2- پرسش

سروش آسمانى سيرى در مفاهيم قرآنى، ص: 45

از اين كه چه چيزى را بايد انفاق كنند، بقره 215. 3- پرسش از جنگ كردن در ماه حرام، بقره 217. 4- پرسش از شراب و قمار، بقره 219. 5- پرسش درباره يتيمان و بى سرپرستان، بقره 220. 6- پرسش از حيض زنان، بقره 222. 7- پرسش درباره آن چه كه حلال شده است، مائده 4. 8- پرسش از انفال و غنايم جنگى، انفال 1. 9- پرسش از حقيقت روح، اسراء 85.

10- پرسش از شخصيت ذى القرنين، كهف 83. 11- پرسش از سر انجام كوه ها، طه 105. 12- و سرانجام پرسش هاى مكرر از حقيقت قيامت و نحوه و زمان آن، احزاب 63، نازعات 42 و اعراف 187. از اين بين توجه خوانندگان را به ويژه به آيه اخير كه همه مراد ما نيز با ذكر آن حاصل مى شود جلب مى كنيم:

يَسْئَلُونَكَ عَنِ السَّاعَةِ أَيَّانَ مُرْساها قُلْ إِنَّما عِلْمُها عِنْدَ رَبِّي لا يُجَلِّيها لِوَقْتِها إِلَّا هُوَ ثَقُلَتْ فِي السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ لا تَأْتِيكُمْ إِلَّا بَغْتَةً يَسْئَلُونَكَ كَأَنَّكَ حَفِيٌّ عَنْها قُلْ إِنَّما عِلْمُها عِنْدَ اللَّهِ وَ لكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لا يَعْلَمُونَ.

درباره قيامت از تو مى پرسند كه چه وقت فرا مى رسد. بگو: علم آن نزد

پروردگار من است. تنها اوست كه چون زمانش فرا رسد آشكارش مى سازد. فرا رسيدن آن بر آسمانيان و زمينيان پوشيده است، جز به ناگهان بر شما نيايد. چنان از تو مى پرسند كه گويى تو از آن آگاهى. بگو: علم آن نزد خداست ولى بيش تر مردم نمى دانند.

سروش آسمانى سيرى در مفاهيم قرآنى، ص: 46

2 كتاب هاى آسمانى

از جمله عنايات خداوند بر انسان ها، گذشته از ارسال رسل، انزال كتب نيز هست، با آن چه كه در اين كتاب آسمانى هست به دست مى آيد كه خداوند براى بشر كتاب ها و الواح گوناگونى را فرستاده كه حاوى پيام هاى معنوى و عرفانى براى ساخت و تزكيه بشر است. كتاب هايى كه وحى الهى بوده است و گيرنده آن ها رسولان خداوند هستند و مخاطب اين آثار الهى معمولا و بيش تر بشرى است كه حاوى روحى الهى و داراى فطرتى خداجوست.

در اين باره آيات ذيل به ما كمك مى كنند تا نسبت به اين آثار بهتر و بيش تر آشنا شويم.

بقره، 53 وَ إِذْ آتَيْنا مُوسَى الْكِتابَ وَ الْفُرْقانَ لَعَلَّكُمْ تَهْتَدُونَ.

و به ياد آريد آن هنگام را كه به موسى كتاب و فرقان داديم، باشد كه هدايت شويد.

بقره، 87 وَ لَقَدْ آتَيْنا مُوسَى الْكِتابَ وَ قَفَّيْنا مِنْ بَعْدِهِ بِالرُّسُلِ وَ آتَيْنا عِيسَى ابْنَ مَرْيَمَ الْبَيِّناتِ وَ أَيَّدْناهُ بِرُوحِ الْقُدُسِ أَ فَكُلَّما جاءَكُمْ

سروش آسمانى سيرى در مفاهيم قرآنى، ص: 47

رَسُولٌ بِما لا تَهْوى أَنْفُسُكُمُ اسْتَكْبَرْتُمْ فَفَرِيقاً كَذَّبْتُمْ وَ فَرِيقاً تَقْتُلُونَ.

به تحقيق موسى را كتاب داديم و از پى او پيامبران را فرستاديم و به عيسى بن مريم دليل هاى روشن عنايت كرديم و او را به روح القدس تأييد نموديم. و هر گاه پيامبرى آمد و چيزهايى آورد

كه پسند نفس شما نبود سركشى كرديد و گروهى را دروغگو خوانديد و گروهى را كشتيد.

آل عمران، 48 وَ يُعَلِّمُهُ الْكِتابَ وَ الْحِكْمَةَ وَ التَّوْراةَ وَ الْإِنْجِيلَ خدا به او كتاب و حكمت و تورات و انجيل مى آموزد.

آل عمران، 184 فَإِنْ كَذَّبُوكَ فَقَدْ كُذِّبَ رُسُلٌ مِنْ قَبْلِكَ جاؤُ بِالْبَيِّناتِ وَ الزُّبُرِ وَ الْكِتابِ الْمُنِيرِ.

اگر تو را تكذيب كردند، پيامبرانى هم كه پيش از تو با معجزها و نوشته ها و كتاب روشنگر آمده بودند تكذيب شده اند.

نساء، 54 أَمْ يَحْسُدُونَ النَّاسَ عَلى ما آتاهُمُ اللَّهُ مِنْ فَضْلِهِ فَقَدْ آتَيْنا آلَ إِبْراهِيمَ الْكِتابَ وَ الْحِكْمَةَ وَ آتَيْناهُمْ مُلْكاً عَظِيماً.

يا بر مردم به خاطر نعمتى كه خدا از فضل خويش به آنان ارزانى داشته حسد مى برند؟ در حالى كه ما به خاندان ابراهيم كتاب و حكمت داديم و فرمان روايى بزرگ ارزانى داشتيم.

نساء، 136 يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا آمِنُوا بِاللَّهِ وَ رَسُولِهِ وَ الْكِتابِ الَّذِي نَزَّلَ عَلى رَسُولِهِ وَ الْكِتابِ الَّذِي أَنْزَلَ مِنْ قَبْلُ وَ مَنْ يَكْفُرْ بِاللَّهِ وَ مَلائِكَتِهِ وَ كُتُبِهِ وَ رُسُلِهِ وَ الْيَوْمِ الْآخِرِ فَقَدْ ضَلَّ ضَلالًا بَعِيداً.

اى كسانى كه ايمان آورده ايد به خدا و پيامبرش و اين كتاب كه بر

سروش آسمانى سيرى در مفاهيم قرآنى، ص: 48

پيامبرش نازل كرده و آن كتاب كه پيش از آن نازل كرده، به حقيقت ايمان بياوريد. و هر كه به خدا و فرشتگان و كتاب هايش و پيامبرانش و به روز قيامت كافر شود سخت در گمراهى افتاده است.

مائده، 44- 46 إِنَّا أَنْزَلْنَا التَّوْراةَ فِيها هُدىً وَ نُورٌ يَحْكُمُ بِهَا النَّبِيُّونَ الَّذِينَ أَسْلَمُوا لِلَّذِينَ هادُوا وَ الرَّبَّانِيُّونَ وَ الْأَحْبارُ بِمَا اسْتُحْفِظُوا مِنْ كِتابِ اللَّهِ وَ كانُوا عَلَيْهِ شُهَداءَ فَلا

تَخْشَوُا النَّاسَ وَ اخْشَوْنِ وَ لا تَشْتَرُوا بِآياتِي ثَمَناً قَلِيلًا وَ مَنْ لَمْ يَحْكُمْ بِما أَنْزَلَ اللَّهُ فَأُولئِكَ هُمُ الْكافِرُونَ. وَ كَتَبْنا عَلَيْهِمْ فِيها أَنَّ النَّفْسَ بِالنَّفْسِ وَ الْعَيْنَ بِالْعَيْنِ وَ الْأَنْفَ بِالْأَنْفِ وَ الْأُذُنَ بِالْأُذُنِ وَ السِّنَّ بِالسِّنِّ وَ الْجُرُوحَ قِصاصٌ فَمَنْ تَصَدَّقَ بِهِ فَهُوَ كَفَّارَةٌ لَهُ وَ مَنْ لَمْ يَحْكُمْ بِما أَنْزَلَ اللَّهُ فَأُولئِكَ هُمُ الظَّالِمُونَ. وَ قَفَّيْنا عَلى آثارِهِمْ بِعِيسَى ابْنِ مَرْيَمَ مُصَدِّقاً لِما بَيْنَ يَدَيْهِ مِنَ التَّوْراةِ وَ آتَيْناهُ الْإِنْجِيلَ فِيهِ هُدىً وَ نُورٌ وَ مُصَدِّقاً لِما بَيْنَ يَدَيْهِ مِنَ التَّوْراةِ وَ هُدىً وَ مَوْعِظَةً لِلْمُتَّقِينَ.

ما تورات را كه در آن هدايت و روشنايى است نازل كرديم.

پيامبرانى كه تسليم فرمان بودند بنا بر آن براى يهود حكم كردند و نيز خدا شناسان و دانشمندان كه به حفظ كتاب خدا مأمور بودند و بر آن گواهى دادند، پس از مردم نترسيد از من بترسيد و آيات مرا به بهاى اندك مفروشيد و هر كه بر وفق آياتى كه خدا نازل كرده است حكم نكند، كافر است. و در تورات بر آنان مقرّر داشتيم كه نفس در برابر نفس و چشم در برابر چشم و بينى در برابر بينى و گوش در برابر گوش و دندان در برابر دندان و هر زخمى را قصاصى است و هر كه از قصاص در گذرد گناهش را كفاره اى خواهد بود و هر كه به آن چه خدا نازل كرده است حكم نكند از ستم كاران است.

و از پى آن ها عيسى پسر مريم را فرستاديم كه تصديق كننده

سروش آسمانى سيرى در مفاهيم قرآنى، ص: 49

توراتى بود كه پيش از او فرستاده بوديم و انجيل را كه تصديق

كننده تورات پيش از او بود به او داديم كه در آن هدايت و روشنايى بود و براى پرهيزگاران هدايت و موعظه اى.

مريم، 12 يا يَحْيى خُذِ الْكِتابَ بِقُوَّةٍ وَ آتَيْناهُ الْحُكْمَ صَبِيًّا.

اى يحيى، كتاب را به نيرومندى بگير و در كودكى به او دانايى عطا كرديم.

عنكبوت، 27 وَ وَهَبْنا لَهُ إِسْحاقَ وَ يَعْقُوبَ وَ جَعَلْنا فِي ذُرِّيَّتِهِ النُّبُوَّةَ وَ الْكِتابَ وَ آتَيْناهُ أَجْرَهُ فِي الدُّنْيا وَ إِنَّهُ فِي الْآخِرَةِ لَمِنَ الصَّالِحِينَ.

و اسحاق و يعقوب را به او بخشيديم و در فرزندان او پيامبرى و كتاب نهاديم. و پاداشش را در دنيا داديم، و او در آخرت از صالحان است.

حديد، 25- 26 لَقَدْ أَرْسَلْنا رُسُلَنا بِالْبَيِّناتِ وَ أَنْزَلْنا مَعَهُمُ الْكِتابَ وَ الْمِيزانَ لِيَقُومَ النَّاسُ بِالْقِسْطِ وَ أَنْزَلْنَا الْحَدِيدَ فِيهِ بَأْسٌ شَدِيدٌ وَ مَنافِعُ لِلنَّاسِ وَ لِيَعْلَمَ اللَّهُ مَنْ يَنْصُرُهُ وَ رُسُلَهُ بِالْغَيْبِ إِنَّ اللَّهَ قَوِيٌّ عَزِيزٌ. وَ لَقَدْ أَرْسَلْنا نُوحاً وَ إِبْراهِيمَ وَ جَعَلْنا فِي ذُرِّيَّتِهِمَا النُّبُوَّةَ وَ الْكِتابَ فَمِنْهُمْ مُهْتَدٍ وَ كَثِيرٌ مِنْهُمْ فاسِقُونَ.

ما پيامبرانمان را با دليل هاى روشن فرستاديم و با آن ها كتاب و ترازو را نيز نازل كرديم تا مردم به عدالت عمل كنند و آهن را كه در آن نيرويى سخت و منافعى براى مردم است فرو فرستاديم تا خدا بداند چه كسى به ناديده، او و پيامبرانش را يارى مى كند، زيرا خدا توانا و پيروزمند است. ما نوح و ابراهيم را به رسالت فرستاديم و در ميان فرزندانشان نبوت و كتاب نهاديم. بعضى شان هدايت يافتگان بودند ولى بيش ترينشان نافرمانان.

سروش آسمانى سيرى در مفاهيم قرآنى، ص: 50

اعلى، 18- 19 إِنَّ هذا لَفِي الصُّحُفِ الْأُولى. صُحُفِ إِبْراهِيمَ وَ مُوسى.

اين سخن در صحيفه هاى

نخستين است. صحيفه هاى ابراهيم و موسى.

اسرى، 55 وَ رَبُّكَ أَعْلَمُ بِمَنْ فِي السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ لَقَدْ فَضَّلْنا بَعْضَ النَّبِيِّينَ عَلى بَعْضٍ وَ آتَيْنا داوُدَ زَبُوراً.

و پروردگار تو به آن چه در آسمان ها و زمين است آگاه تر است بعضى از پيامبران را بر بعضى ديگر برترى نهاديم و به داوود زبور داديم.

با عنايت به آيات فوق چنين به دست مى آيد كه خداوند كتاب ها و صحيفه هاى متعدّدى را به سوى رسولان خود فرستاده است كه از آن ميان كتاب نوح، كتاب يحيى، كتاب موسى، كتاب ابراهيم، كتاب عيسى و كتاب زبور مورد نظر قرار گرفته است و از اين ميان سه كتاب، زبور، تورات و انجيل به نام آمده اند كه دو كتاب اخير جزو عمده ترين آثار پيش از قرآن هستند كه حائز اهميّت بسيارند، كتاب هايى كه براى پيامبران اولو العزم فرود آمده اند حضرت موسى و از پس او حضرت عيسى، با توجّه به اين كه اين دو رسول بزرگ الهى صاحب شريعت بوده اند بايد كتاب هايشان نيز بسيار جالب توجّه باشد چرا كه بايد دو جنبه در اين آثار باشد، يكى جهان بينى توحيدى و ديگر احكام شرعى متناسب با دوره و زمان.

بديهى است كه در حال حاضر تنها كتابى كه داراى اعتبار و اهميّت است قرآن است چرا كه انحصارا تنها اثرى است كه در برابر تحريفات و دخل و تصرّفات، محكم و پايدار مانده است، نه كلمه اى به آن افزوده و نه كلمه اى از آن كاسته شده است. غير از قرآن با تحقيقات و تأملات فراوان به دست آمده كه ساير آثار، حتّى انجيل و تورات، از دستبرد مصون نبوده اند و در حقيقت بين آن چه كه هست

و آن چه كه بوده زمين تا آسمان تفاوت است، هر چند كه هنوز

سروش آسمانى سيرى در مفاهيم قرآنى، ص: 51

نيز كلماتى از وحى را مى توان در آن ها يافت ولى عمده آن دستخوش تحريف و تغيير شده است و در مجموع قابل اعتنا و اعتبار نخواهد بود.

آن گاه كه موسى عليه السلام آمد آثار پيشين را تأييد و تعظيم كرد و احكامى چند به آن افزود و برخى از احكام قبل را نسخ نمود و به رسول پس از خود و كتاب پس از خود اشاره و توجّه داد. و آن گاه كه حضرت روح الله، عيسى بن مريم از ناحيه حق شروع به حركت و اداى رسالت نمود تورات موسى را تقديس كرد و به آن احكام و آيات نوينى افزود كه آن مجموعه «انجيل» نام گرفت و او نيز چون پيامبران گذشته و همچون موسى به پيامبر پس از خود و به كتاب آن حضرت اشاره و توجّه داد، آن گاه كه حضرت ختمى مرتبت و قرآن جاويدان نازل گرديد به همه آن ها اشاره كرد و اصل يكايك آن ها را تأييد و من عند اللّه دانست و او نيز بر اين باور بود كه اين آثار، آن گونه كه حضرت حق نازل فرموده است نيست بلكه از آن يا كاسته و يا افزوده اند.

آن چه در پى اين عبارات مى آيد نكات مهمّى است كه بسيارى از مطالب را در اين خصوص طرح و بررسى مى كند. و عنايت خواننده صاحب ذوق و علاقمند به تحقيق به اين نكات مى تواند براى وى بسيار قابل تأمل و بررسى باشد.

1- كتاب مقدّس كه معرّف اهل تحقيق است اثرى است مشتمل بر عهد

عتيق و عهد جديد. عهد عتيق شامل تورات و صحف انبياست و عهد جديد شامل رسالات گوناگون انجيل مسيح است كه از چهار انجيل مشهور: متى، مرقس، لوقا و يوحنا، 21 رساله كه به برخى از جمله پولس منسوب است و همين طور دو رساله كه حاوى: اعمال رسولان و مكاشفه مشهور يوحنا است تشكيل و تدوين شده كه مجموعا داراى 27 قسمت است كه مورد تأييد و اعتبار نصارا است.

بسيارى بر اين آثار، اعم از عهد عتيق و عهد جديد خرده گرفته و نقدهايى محكم كرده اند و از خلال آن بسيارى خطاها را گوشزد كرده و تناقضات فراوانى در آن يافته اند. از جمله اينان يكى

سروش آسمانى سيرى در مفاهيم قرآنى، ص: 52

ابراهيم بن مائير بن عزرا است كه دانشمندى است يهودى و در حيطه مذهب، طب، رياضى و نجوم اطلاعات گسترده داشته و در تحقيقات خود پيرامون تورات و به ويژه اسفار پنج گانه آن بر اين عقيده بوده كه آن ها از سوى حضرت موسى عليه السلام نيست بلكه در قرون بعد نوشته و ثبت شده است. غير از او، فيلسوف نامى يهودى، بنديكت (باروخ) د، اسپينوزا «1» (1632- 1677 م) نيز عين همين مطالب را با توجه به انديشه هاى ابن عزرا تأييد و تأكيد كرده است و اين ها در رساله اى به نام رسالة فى اللاهوت و السياسه (1670 م) جمع و منتشر شده است. «2»

انجيل ها و رساله هايى كه به مسيح و شاگردان وى نسبت داده شده است درست به سان عهد عتيق خدشه دارند و به هيچ وجه قابل اعتنا و استناد نيستند، نه سند معتبر تاريخى دارند و نه از لحاظ

متن جامع و كامل هستند. و بدون شك دخل و تصرّف هاى فراوانى در يكايك آن ها صورت گرفته است.

اسپينوزا در اين باره مى نويسد: من معتقدم كه استدلال هاى عميق و طولانى پولس در رساله به روميان به نيروى وحى متّكى نيست و از حدّ استدلال هاى معمول پا فراتر ننهاده است و همين طور راه و روش گفتار حواريون به گونه اى كه از رساله ايشان بر مى آيد به روشنى دلالت دارد كه اين نوشته ها از وحى و به لطف خداوند نيست بلكه افكار شخصى و معمولى نويسندگان آن هاست. «3»

فيليسن شاله نيز در اين باره معتقد است كه: در هر حال اين ها آثار انسانى است و غير ممكن است كه اين كتب گفتار خدا شمرده شود. «4»

2- دانشمندان محقّق و منصف مسيحى نيز در زمره كسانى هستند كه انتساب اناجيل فعلى را به حضرت عيسى (ع) رد و انكار مى كنند و چون ديگر

______________________________

(1).deSpinoza )Baruch(-Benedict 1.

(2) د. حسن حنفى، چاپ مصر، سال 1971، صص 326 265.

(3) رسالة فى اللاهوت، ص 330.

(4) تاريخ مختصر اديان بزرگ، ص 441.

سروش آسمانى سيرى در مفاهيم قرآنى، ص: 53

محقّقان آزادانديش بر اين باورند كه اين رسالات مدّت ها پس از زمان عيسى (ع) نوشته شده است. امّا با حوادثى كه در يونان و روم يكى پس از ديگرى پيش آمد و كسانى چون «ديوكلسين، قسطنطين شرير، طراژان، مارك اورل، دسيوس و والرين با مخالفت هاى پياپى با كليسا، و اهل كليسا مشكل بتوان باور كرد آن چه كه موجود است همان آثار اصلى و دقيق دينى است.

اين ها و حوادث مربوطه همه جزو نكاتى است كه ميلر دانشمند مسيحى در كتابى به نام تاريخ كليسا جمع و ثبت كرده

است.

3- رسالات موجود عهد جديد را 74 رساله بدين شرح نام برده اند:

7 رساله به عيسى (ع)، 8 رساله به مريم، 11 رساله به پطرس حوارى، 9 رساله به يوحنا، 2 رساله به اندرياه حوارى، 2 رساله به متى، 2 رساله به فيليپ حوارى، 1 رساله به برتولماى حوارى، 5 رساله به توماى حوارى، 3 رساله به يعقوب حوارى، 3 رساله به متياس، 3 رساله به مرقس، 2 رساله به برنابا، 1 رساله به تهيودوش و 15 رساله به پولس.

بديهى است كه در پذيرش يك سخن بايد شخص گوينده و راوى را امين دانست و چنان چه اشخاص ناقل و راوى امين و مورد اعتماد نباشند مشكل بتوان سخن و كلامشان را باور كرد. و جالب است كه برخى از رسالاتى كه در عهد جديد وجود دارد و مستند كليسا و مسيحيان نيز مى باشد از آن كسانى است كه مورد وثوق نه كليسا، بلكه عيسى (ع) هم نبوده اند. چنان كه گفتيم عهد جديد حاوى 27 رساله است كه به واسطه پطرس، يوحنا، يهودا، متى، مرقس، لوقا، يعقوب و پولس تأليف و جمع آورى شده است. مثلا پطرس كه نويسنده 2 رساله از اين كتاب است و مأخذى از براى سه انجيل متى، مرقس و لوقا قرار گرفته جز كسانى است كه مورد نظر مسيح بوده و از نظر عيساى مسيح يك شيطان بوده است. در انجيل متى باب 16 در اين باره مى خوانيم: هنگامى كه مسيح كشته شدن خود را به شاگردانش پيش گويى مى كرد پطرس او را گرفته شروع كرد به منع نمودن و مى گفت حاشا از تو، اى خداوند كه اين بر تو هرگز واقع نخواهد

شد! امّا او برگشته پطرس را گفت: دور شو از من اى شيطان زيرا

سروش آسمانى سيرى در مفاهيم قرآنى، ص: 54

كه باعث لغزش من مى باشى چون نه امور الهى را بلكه امور انسانى را تفكّر مى كنى.

شبى كه عيسى به دشمنانش تسليم شده بود به شاگردان گفت: با من بيدار باشيد ولى آنان همگى خوابيدند. عيسى هنگامى كه آنان را بدين حالت ديد ايشان را سرزنش كرد و به پطرس گفت: آيا هم چنين نمى توانستيد يك ساعت با من بيدار باشيد. «1» سپس براى ديگر بار فرمان داد با من بيدار باشيد و مشغول دعا گرديد، وقتى از دعا فارغ شد باز ايشان را در خواب ديد كه بار ديگر راحتى خود را بر فرمان او مقدّم داشتند «2».

با توجّه به اين حالات و احوال كه از ياران وى و به خصوص از پطرس سر مى زده است چگونه مى توان به نوشته هاى او اطمينان حاصل كرد و به ثقه بودن او و نوشته هايش باور داشت. ميلر، مبشّر معروف مسيحى نيز در اين باره مى نويسد: چقدر مى بايست مسيح متألم و متأثر شده باشد هنگامى كه نگاه به جمعيت كرد و پطرس را با ديگران در كنار آتش مشغول گرم كردن خود ديد، اين قصور و سقوط برگزيده ترين شاگردان براى وى بيش از تمام رفتار و حركات ناپسند و بدى كه در آن شب از دشمنان خود ديد باعث آزار خاطر او گرديد. «3»

عجيب است كه اين ياران مسيح و كاتبان انجيل با اين همه اعجازى كه از اين مرد الهى مى ديدند باز در انجام دستورات او كوتاهى مى كردند و هم در كلمات او شك مى نمودند و در بسيار از

موارد ناباورانه او را دنبال مى كردند، با اين كه عيسى در زمان حيات خود به شاگردانش گفته بود كه روز سوم دفن، از قبر بر خواهد خاست هيچ كدام از ايشان باور نداشتند و هر كس كه به ايشان خبر مى داد باور نمى كردند تا اين كه مسيح خود برخاست و نزد شاگردان حاضر شد

______________________________

(1) انجيل، متى، باب 26، بند 55- 1.

(2) انجيل مرقس، باب 14، بند 41.

(3) تفسير انجيل يوحنا، ص 384.

سروش آسمانى سيرى در مفاهيم قرآنى، ص: 55

و آنان را به سبب بى ايمانى سخت نكوهش و به سبب سخت دلى توبيخ نمود. «1»

واقعه مشهور ديگر از ياران سست ايمان، كلام عيسى است كه فرمود: همه شما امشب در راه من لغزش مى خوريد، شاگردان همگى از اين لغزش اظهار تنفّر كردند و پطرس گفت: هرگز چنين نخواهيم كرد. ناگاه يهودا با جمعى كثير با شمشيرها و چوب ها از جانب رؤساى كهنه و مشايخ قوم آمدند، آن گاه پيش آمده دست به عيسى انداخته او را گرفتند در آن وقت جميع شاگردان او را واگذاردند و گريختند. «2» و بالاتر از همه ورود پطرس در ميان جمعيت دشمن بود كه مسيح را سخت متأثر و آزرده كرد.

4- از جمله مسائلى كه در قرآن هست و از گونه هاى اعجاز آن محسوب مى شود، كلام خداست مبنى بر اين كه اين قرآن كلام وحى است و از جانب خداست و دليل آن نيز همين عدم اختلاف در متن آن است كه كوچك ترين خطايى در آن نرفته است. و حال آن كه كتاب هاى سلف آسمانى كه به دست پيروان خود مورد دستبرد و دخل و تصرّف قرار گرفته به هنگام تدوين

و نگارش ده ها خطا و عبارات متناقض در آن ديده مى شود و همين تناقضات نشانى از بشرى بودن اين آثار است، چه اگر از ناحيه خداوند مى بود در آن ها خطا و تناقض يافت نمى شد.

مثلا در داستان مصلوب شدن عيسى در انجيل متى مى خوانيم كه همراه او دو دزد نيز با وى مصلوب شدند و هر دو عيسى را دشنام مى دادند، «3» و اين در صورتى است كه لوقا در انجيل خود مى نويسد: يكى از آن دو خطاكار مصلوب بر وى كفر گفت: كه اگر تو مسيح هستى خود را و ما را برهان امّا آن ديگرى جواب داده او را نهيب كرد و گفت: مگر تو از خدا نمى ترسى، چون كه تو نيز زير همين حكمى و امّا ما به انصاف چون كه جزاى اعمال خود را يافته ايم ليكن

______________________________

(1) نگاه كنيد به انجيل متى، باب 16، بند 21 و نيز انجيل مرقس، باب 16، بند 14- 12.

(2) نگاه كنيد به انجيل متى، باب 26، بند 57- 31.

(3) انجيل متى، باب 27 بند 44- 39.

سروش آسمانى سيرى در مفاهيم قرآنى، ص: 56

اين شخص هيچ كار بيجا نكرده است. «1»

حكايت ديگر در اين باره كه دچار تناقض است چنين است كه مرقس وقتى قصه سفارش هاى مسيح را نسبت به شاگردانش نقل مى كند مى نويسد:

پس آن دوازده را پيش خوانده شروع كرد به فرستادن ايشان جفت جفت و ايشان را به روح هاى پليد قدرت داد و ايشان را قدغن فرمود: كه جز عصا فقط هيچ چيز بر نداريد نه توشه دان و نه پول در كمر بند خود بلكه موزه در پا كنيد و دو قبا در بر

نكنيد، «2» در حالى كه متى در انجيل خود مى نويسد: دوازده شاگرد خود را طلبيده ايشان را بر ارواح پليد قدرت داد كه آن ها را بيرون كنند، و بديشان گفت: طلا يا نقره يا مس را در كمرهاى خود ذخيره مكنيد و براى سفر توشه دان يا دو پيراهن يا كفش ها يا عصا بر نداريد زيرا كه مزدور مستحق خوراك خود است. «3» چنان كه مشهود است مرقس از پول سخن مى گويد و متى از طلا و نقره، مرقس از جواز استفاده از عصا و كفش سخن مى گويد و متى از ممنوعيت استفاده از آن.

5- در تورات فعلى صد البته كه حكايات ناصواب و كلمات ناراست فراوان است، داستان شرابخوارى لوط و ماجراى كشتى گرفتن حضرت يعقوب با خدا از جمله مسائل ناصواب اين اثر انسان ساز است. در داستان لوط مى خوانيم: و لوط از صوغر بر آمد و با دو دختر خود در كوه ساكن شد زيرا ترسيد كه در صوغر بماند پس با دو دختر خود در مغازه سكنى گرفت و دختر بزرگ به كوچك گفت: «پدر ما پير شده و مردى بر روى زمين نيست كه بر حسب عادت كل جهان به ما در آيد. بيا تا پدر خود را شراب بنوشانيم و با او هم بستر شويم، تا نسلى از پدر خود نگاه داريم پس در همان شب پدر خود را شراب نوشانيدند و دختر بزرگ آمده با پدر خويش هم خواب شد و او از خوابيدن و برخاستن وى آگاه نشد و واقع شد كه روز ديگر بزرگ به كوچك گفت: اينك

______________________________

(1) انجيل لوقا، باب 23، بند 41- 39.

(2) انجيل مرقس، باب 6، بند

9- 7.

(3) انجيل متى، باب 10، بند 10- 1.

سروش آسمانى سيرى در مفاهيم قرآنى، ص: 57

دوش با پدرم همخواب شدم امشب نيز او را شراب بنوشانيم و تو بيا و با وى همخواب شو تا نسلى از پدر خود نگاه داريم، آن شب نيز پدر خود را شراب نوشانيدند و دختر كوچك همخواب وى شد و او از خوابيدن و برخاستن وى آگاه نشد، پس هر دو دختر لوط از پدر خود حامله شدند و آن بزرگ پسرى زاييده او را موآب نام نهاد و او تا امروز پدر موآبيان است و كوچك نيز پسرى بزاد و او را بن عمى نام نهاد وى تا امروز پدر بنى عمون است.» «1»

پيامبر خدا در اين حكايت، هم شراب مى خورد و هم زياده روى مى كند و هم با دختران خود پياپى زنا مى كند و نسبت به هيچ كدام هم وقوف ندارد و چيزى كه سبب پشيمانى هم باشد نيست. اكنون اين حكايت را با كلمات قرآن در باب لوط و جهاد و تلاش وى براى اصلاح جامعه مقايسه كنيد و خود نتيجه بگيريد.

از ديگر حكايات، ماجراى كشتى گرفتن يعقوب است با خدا كه در سفر پيدايش آمده است: و يعقوب تنها ماند و مردى با وى تا طلوع فجر كشتى مى گرفت و چون او ديد كه بر وى غلبه نمى يابد، كف ران يعقوب را لمس كرد و كف ران يعقوب در كشتى گرفتن با او فشرده شد، پس گفت مرا رها كن زيرا كه فجر مى شكافد. گفت تا مرا بركت ندهى ترا رها نكنم، به وى گفت نام تو چيست؟ گفت يعقوب، گفت از اين پس نام

تو يعقوب خوانده نشود بلكه اسرائيل، زيرا كه با خدا و با انسان مجاهده كردى و نصرت يافتى. و يعقوب از او سؤال كرده گفت: مرا از نام خود آگاه ساز گفت چرا اسم مرا مى پرسى؟ و او را در آن جا بركت داد و يعقوب آن مكان را فنيئيل ناميده (گفت): زيرا خدا را رو به رو ديدم و جانم رستگار شد. «2»

6- در كتاب تورات فعلى همان طور كه گفتيم هنوز مى توان كلماتى را كه حاكى از وحى است پيدا كرد. از جمله اين كلمات بشارتى است كه آمدن

______________________________

(1) تورات، سفر پيدايش، باب 19، بند 38- 30.

(2) همان، باب 32، بند 30- 24.

سروش آسمانى سيرى در مفاهيم قرآنى، ص: 58

رسول خدا (ص) در آن درج شده است، چنان كه در سفر تثنيه در اين باره مى خوانيم: يهوه خدايت نبى را از قوم تو از برادرانت مثل من براى تو مبعوث خواهد گردانيد او را بشنويد موافق هر آن چه در حوريب در روز اجتماع از يهوه خدايت مسئلت نموده گفتى آواز يهوه خداى خود را ديگر نشنوم و اين آتش عظيم را ديگر نبينم مبادا كه بميرم. و خداوند به من گفت آن چه گفتند نيكو گفتند نبى را براى ايشان از ميان برادران ايشان مثل تو مبعوث خواهم كرد و كلام خود را به دهانش خواهم گذاشت و هر آن چه به او امر فرمايم به ايشان خواهد گفت و هر كسى كه سخنان مرا كه او را به اسم من گويد نشنود من از او مطالبه خواهم كرد. و امّا نبى كه جسارت نموده به اسم من سخن گويد كه به گفتنش امر نفرمودم يا

به اسم خدايان غير سخن گويد آن نبى البتّه كشته شود و اگر در دل خود گويى سخنى را كه خدا نگفته است چگونه تشخيص نماييم هنگامى كه نبى به اسم خداوند سخن گويد اگر آن چيز واقع نشود و به انجام نرسد اين امرى است كه خداوند نگفته است بلكه آن نبى آن را از روى تكبّر گفته است پس از او نترس. «1»

چنان كه از متن آيات تورات پيداست كلام موسى عليه السلام نويد آمدن پيامبر بزرگى را مى دهد كه داراى صفاتى چند است كه به ترتيب عبارتند از: از برادران موسى و قوم اسرائيل است. همچون خود موسى است. كلام خدا بر دهانش خواهد بود. هر چه خدا به او فرمايد ابلاغ خواهد كرد. هر كس سخنانش را كه از جانب خداست نشنود خداوند او را مؤاخذه خواهد كرد، چيزى از جانب خود نخواهد گفت. نشانه صحت ادعاى آن پيامبر پيشگويى هاى مطابق با واقع خواهد بود. مخالفت با آن خطرناك است امّا اگر پيامبرى به دروغ ادعا كند مخالفتش ترسى ندارد.

اين ها همه مجموعه صفاتى است كه با رسول خدا محمّد مصطفى (ص) قابل انطباق است و غير از او با هيچ كس ديگر سازگار نيست، چرا كه در ابتدا

______________________________

(1) تورات، سفر تثنيه، باب 18، بند 22- 15.

سروش آسمانى سيرى در مفاهيم قرآنى، ص: 59

گفت: از برادران قوم اسرائيل است. و در بررسى تاريخ، محقّق است كه ابراهيم (ع) دو پسر داشت، يكى اسماعيل و ديگر اسحاق. اسحاق نيز پسرى به نام يعقوب داشت كه نام ديگر او اسرائيل است. و يعقوب دوازده پسر داشت كه پدران قوم بنى اسرائيل به شمار

مى روند. اسماعيل نيز فرزندانى داشت كه همانند آن بزرگوار در سرزمين حجاز زندگى و سكونت مى كردند و اين گروه به منزله برادران قوم بنى اسرائيل به حساب مى آيند زيرا پدر هر دو قوم ابراهيم خليل الرحمان است كه مورد اعتبار هم يهود است و هم نصارا. و رسول خدا (ص) نيز از نسل اسماعيل است و به همين جهت از برادران قوم اسرائيل محسوب مى شود، و ديگر گفت: همچون موسى است، چرا كه رسول خدا (ص) نيز چون موسى داراى معجزات، آيات و كتاب بود و همچون او در برابر دشمن خدا قيام به سيف كرد و با كافران جنگيد و به مانند موسى پيروز شد. و گفت:

كلام خدا بر دهانش است. و گفت: چيزى از خود نخواهد گفت. و گفت: هر چه خدا به او امر فرمايد ابلاغ خواهد كرد. و اين همه نيز دقيقا با آن يگانه عالم منطبق است چرا كه فرمود: وَ ما يَنْطِقُ عَنِ الْهَوى، إِنْ هُوَ إِلَّا وَحْيٌ يُوحى «1».

كه او چيزى از ناحيه خود نمى گويد بلكه همين عين وحى است كه به او نازل مى شود. و نيز فرمود: وَ ما عَلَى الرَّسُولِ إِلَّا الْبَلاغُ الْمُبِينُ. نيست بر پيغمبر مگر رساندن روشن. و نيز گفت: هر كس سخنانش را كه از جانب خداست نشنود خداوند او را مؤاخذه خواهد كرد. و قرآن فرمود: وَ مَنْ يَعْصِ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ فَإِنَّ لَهُ نارَ جَهَنَّمَ خالِدِينَ فِيها أَبَداً «2» و آن كه بر خدا و پيامبرش عصيان ورزد براى اوست آتش دوزخ كه در آن جاويدان مى مانند. و گفت: نشانه صحت ادعاى آن پيامبر پيش گويى هاى مطابق با واقع خواهد بود. و

در قرآن كريم نيز مى يابيم كه او ده ها پيشگويى مطابق با واقع كرده است كه از آن دست مى توان به سوره روم اشاره داشت. و نيز گفت: مخالفت با آن پيامبر خطرناك است. و به

______________________________

(1) نجم/ 4- 3.

(2) جن/ 23.

سروش آسمانى سيرى در مفاهيم قرآنى، ص: 60

واقع چنين است كه سعادت و شقاوت همه در گرو پذيرش و مخالفت با اوست.

در تورات بشارتى ديگر هست كه اشعياى نبى رؤيايى ديده كه شرح آن چنين است: و چون سواران جفت الاغ سوارى و شتر سوارى را بيند. «1» در اين بشارت به يك الاغ سوار و يك شتر سوار اشاره شده است كه اولى منطبق با حضرت عيسى (ع) و دومى منطبق است با رسول خدا محمّد مصطفى (ص).

دو بشارت ديگر نيز در تورات هست كه درباره كوه فاران است كه در تطبيق همان كوه حراست. يكى در سفر تثنيه است كه مى گويد: اين است بركتى كه موسى مرد خدا قبل از وفاتش به بنى اسرائيل بركت داد گفت يهوه از سينا آمد و از سعير بر ايشان طلوع نمود و از جبل فاران درخشان گرديد. «2» و ديگر بشارت حبقوق نبى عليه السلام است كه: خدا از يتيمان آمد و قدوس از جبل فاران. جلال او آسمان ها را پوشانيد و زمين از تسبيح او مملو گرديد. «3»

در بشارت قبل از سوى حضرت موسى به سه كوه اشاره شد اول كوه سينا، كه محل ظهور خود موسى است. دوم كوه سعير كه سرزمين يهوديه است و عيسى از آن جا مبعوث شد. و سوم كوه فاران كه در مكه است و مكه محلى است كه به

قول تورات حضرت اسماعيل در صحراى فاران ساكن شد و آن جا همان مكه است و كوه فاران نيز همان كوه مشهور حراست، جايگاهى كه رسول خدا در آن جا به نبوّت رسيد. و سوره شريفه علق بر او نازل گشت.

7- گذشته از تورات در انجيل هاى متعدّد نيز از اين گونه بشارات كمابيش موجود است بشارتى كه به آمدن رسول خدا (ص) و دين آسمانى او اشارت مى كند از جمله در انجيل يوحنا است كه مى نويسد: و من از پدر سئوال مى كنم و تسلّى دهنده ديگر به شما عطا خواهد كرد تا هميشه با شما بماند. «4» و نيز:

ليكن چون تسلّى دهنده كه او را از جانب پدر نزد شما مى فرستم آيد يعنى روح

______________________________

(1) كتاب اشعياى نبى، باب 21، بند 7.

(2) تورات، سفر تثنيه، باب 33، بند 2- 1.

(3) كتاب حقوق نبى، باب 3، بند 3.

(4) انجيل يوحنا، باب 14، بند 14.

سروش آسمانى سيرى در مفاهيم قرآنى، ص: 61

راستى كه از پدر صادر مى گردد او بر من شهادت خواهد داد. «1» و نيز: و من به شما راست مى گويم كه رفتن من براى شما مفيد است. زيرا اگر نروم تسلّى دهنده نزد شما نخواهد آمد امّا اگر بروم او را نزد شما مى فرستم. «2»

يوحنا هم چنين مى نويسد: و بسيار چيزهاى ديگر نيز دارم به شما بگويم لكن الان طاقت تحمّل آن ها را نداريد و ليكن چون او، يعنى روح راستى آيد شما را به جميع راستى هدايت خواهد كرد زيرا كه از خود تكلم نمى كند بلكه به آن چه شنيده است سخن خواهد گفت و از امور آينده به شما خبر خواهد داد. «3» و اين كلام

نيز از قول عيسى بسيار ارجمند است كه: بعد از اين بسيار با شما نخواهم گفت، زيرا كه رئيس اين جهان مى آيد و در من چيزى ندارد. «4»

______________________________

(1) انجيل يوحنا، باب 15، بند 26.

(2) همان، باب 16، بند 7.

(3) همان، بند 13- 12.

(4) همان، باب 14، بند 30.

سروش آسمانى سيرى در مفاهيم قرآنى، ص: 62

3 قرآن معجزه جاويد محمّد (ص)

اشاره

قرآن كتاب آسمانى ما و معجزه جاويد رسول خداست. اين كتاب در طول بيست و سه سال تدريجا بر رسول خدا (ص) نازل شده است. اين وحى آسمانى كه هم كتاب پيامبر اسلامى و هم مظهر بزرگ ترين و شگفت انگيزترين اعجاز او به حساب مى آيد نقشى بس عظيم تر از معجزه هاى رسولان قبل داشته است. بديهى است كه هيچ گاه معجزه عصاى موسى و يد بيضاى او، و دم شفابخش و حيات آفرين عيسى به پاى اسرار ژرفى كه در اين كتاب شريف است نمى رسد.

رسول خدا (ص) هرگاه كه از طريق وحى آيه اى از آيات را مى گرفت آن را بر مردم مى خواند و جاذبه الفاظ و مفاهيم لطيف آيات، افراد را به سوى اسلام مى كشيد و شيفته كلام و بيان سحرانگيز او مى كرد. اهتمامى كه مسلمين از صدر اسلام تا دوران حاضر نسبت به حفظ و نقل و شرح آيات قرآن نشان داده اند نشانه اى از همين شيفتگى بى مانند آنان نسبت به اين كتاب بى مانند است.

گفتيم كه قرآن و آيات كريمه آن معجزه است. امّا معجزه چيست و چه ضرورتى براى اعجاز هست، و چرا پيامبران اعجاز مى كنند؟ اين مطلبى است

سروش آسمانى سيرى در مفاهيم قرآنى، ص: 63

كه به اختصار از آن سخن خواهيم گفت.

اعجاز در لغت به معناى عاجز كردن و ناتوان

ساختن است. به عبارت ديگر انجام عملى است كه ديگران از انجام آن عاجزند. و در حقيقت وسيله اى است كه رسولان براى صدق نبوّتشان ارائه مى دهند كه جز به اذن خداى لايزال به انجام نمى رسد.

اين از نكاتى است كه در قرآن كريم بارها و بارها نسبت به آن اشاره شده است. از جمله آيه اى است كه مى فرمايد: ما كانَ لِرَسُولٍ أَنْ يَأْتِيَ بِآيَةٍ إِلَّا بِإِذْنِ اللَّهِ «1» هيچ فرستاده اى توانا نيست كه آيه اى بياورد جز به اجازه و اراده خداوند.

پس اعجاز پيامبران به قدرت و اجازه حضرت حق است و بى اذن او هيچ كس قادر به انجام معجزه نيست. از جمله كسانى كه معجزات فراوانى داشته اند يكى حضرت عيسى بن مريم (ع) است، و قرآن مجيد كه خبر دهنده از اعجازهاى متعدّد اوست با صراحت بيان مى دارد كه هر معجزه اى با اذن و قدرت الهى صورت مى گرفته است. كما اين كه در اين كتاب آسمانى مى خوانيم:

وَ إِذْ تَخْلُقُ مِنَ الطِّينِ كَهَيْئَةِ الطَّيْرِ بِإِذْنِي فَتَنْفُخُ فِيها فَتَكُونُ طَيْراً بِإِذْنِي وَ تُبْرِئُ الْأَكْمَهَ وَ الْأَبْرَصَ بِإِذْنِي وَ إِذْ تُخْرِجُ الْمَوْتى بِإِذْنِي. «2»

و نيز در سوره شريفه آل عمران، آيه 49 مى خوانيم: وَ رَسُولًا إِلى بَنِي إِسْرائِيلَ أَنِّي قَدْ جِئْتُكُمْ بِآيَةٍ مِنْ رَبِّكُمْ أَنِّي أَخْلُقُ لَكُمْ مِنَ الطِّينِ كَهَيْئَةِ الطَّيْرِ فَأَنْفُخُ فِيهِ فَيَكُونُ طَيْراً بِإِذْنِ اللَّهِ وَ أُبْرِئُ الْأَكْمَهَ وَ الْأَبْرَصَ وَ أُحْيِ الْمَوْتى بِإِذْنِ اللَّهِ وَ أُنَبِّئُكُمْ بِما تَأْكُلُونَ وَ ما تَدَّخِرُونَ فِي بُيُوتِكُمْ إِنَّ فِي ذلِكَ لَآيَةً لَكُمْ إِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنِينَ.

آب و گل چون از دم عيسى چريدبال و پر بگشاده مرغى شد پريد «3»

______________________________

(1) مؤمن/ 78.

(2) مائدة/ 110.

(3) مثنوى، دفتر اوّل، ب 865.

سروش آسمانى سيرى

در مفاهيم قرآنى، ص: 64

معجزه عملى است خارق العاده، امّا هر عمل خارق العاده اى معجزه نيست، و هر كس كه عمل خارق العاده انجام دهد نيز پيامبر نيست. اين از نكاتى است كه بايد در آن ژرف نگريست و در صورت رؤيت به آسانى تسليم نشد.

بسيارند كسانى كه مى توانند كارهاى خارق العاده و محيّر العقول انجام دهند امّا همه اين اعمال به گونه اى است كه مى توان همانند آن را آورد و يا گاهى حتّى مى توان آن ها را خنثى و يا باطل كرد و يا از انجام آن با القاى نيرويى برتر مانع شد. اين قسمت اخير از مواردى است كه بارها توسط كسانى كه در اين وادى سير كرده اند مشاهده شده و به اثبات رسيده است. يعنى كسانى بودند و هنوز هم هستند كسانى كه كارى خاص را كه نتيجه رياضت و تمريناتشان است به انجام برسانند امّا با همه مهارتى كه در انجام كارهاى خاص دارند گاه در شرايط زمانى و مكانى خاصى از عهده آن كار عاجز مى شوند و گاه با حضور شخصى خاص از عهده انجام كار معهود برنمى آيند.

به هر جهت اين سخن را از آن رو گفتيم كه هر كرامتى را معجزه نپنداريد و هر صاحب كرامت و خوارق را پيامبر ندانيد هر چند كه داعيه دار اين منصب سخت و گران باشند، چه معجزه نشانى از نبوت است نه عين نبوت و هر آن كس كه معجزه اى داشته باشد بايد ده ها نشانه ديگر نيز داشته باشد كه صاحبان خوارق عادت و عالمان كرامت از داشتن آن همه نيز عاجز و ناتوانند.

بارى معجزه و آن چه كه به واسطه انبياى عظام الهى به بار نشسته

بر دو گونه است، گونه اى اجابت حواس آدمى را مى كند و برخى نيز به مسائل ذهنى و روحى و حالات بى كرانه باطنى انسان پاسخ مى دهد، بديهى است كه اين دو معجزه يكدست و يكسان نيستند و مصاديق شان نيز يكسان نيست. آن كس كه طالب معجزه جسمى و حسّى مادى است نشانگر آن است كه از عوالم بلند روح و نفس مجرد فرسنگ ها فاصله دارد و بديهى است كه چشم او را حركتى صورى پر مى كند، معجزه اى كه بتواند به چشم او بنشيند و عيان گردد. و آن كس كه صاحب خرد است و در جهان هاى پهناور ماوراى حسّ ظاهرى سير مى كند بديهى است كه به اين گونه معجزات و كرامات وقع نمى نهد، هر چند كه

سروش آسمانى سيرى در مفاهيم قرآنى، ص: 65

انكار هم نمى كند و از وراى آن، قدرتى فوق بشرى را احساس مى كند ولى آن چه كه براى او مهمّ است پاسخ گفتن به مجرّدات و ناشناخته هاى عالم ماوراء است.

آن چه كه خردمند و عالم راستين را قانع و سيراب مى كند علم راستين و خرد ناب است. دانشى كه از همه جهت معجزه باشد، هم از لحاظ صورت و هم از لحاظ معنى، هم از لحاظ ظاهر و هم از لحاظ باطن. اين جاست كه عالمان و صاحبان تفكّر هرگاه به قرآن برسند در مقابل آيات استوار و عميق او چنان خيره و تسليم مى شوند كه گويى هر آن چه كه در نظر ايشان بايسته و شايسته است در اين كتاب بى مانند به تمامى جمع شده است و اين نه تنها در قرن حاضر، بلكه اعجاز قرآن چنان است كه در اعصار آينده نيز خردمندان

را چنان كه امروزه اشباع كرده و پاسخ مى گويد، و هنوز رازها و رمزهاى ناشناخته فراوانى باز در دل و بطن اين كتاب مبين موجود است كه جز خدا و راسخان در علم نمى دانند. آن چه كه غير راسخان از لفظ و معنى قرآن مى توانند دانست به قدر وسع خويش است نه به قدر بيان قرآن و در هر زمانى نيز همين گونه است.

امّا اعجاز قرآن هم از لحاظ «لفظ» است و هم از جهت «معنى» و شرح آن بدين گونه است:

1- الفاظ قرآن

مى دانيم كه سبك بيان قرآن نه به شعر مى ماند و نه به نثر، يعنى نه شعر است و نه نثر. شعر نيست براى اين كه پايه و اساس آن بر وزن و قافيه تكيه ندارد و هم مقيّد و محدود به آن دو نيست. به علاوه شعر معمولا عنصر «خيال» را با خود به همراه دارد و حال آن كه از خيال در قرآن اثرى پديد نيست.

درست به همين خاطر خود قرآن از خود نفى شعر مى كند كه:

وَ ما عَلَّمْناهُ الشِّعْرَ وَ ما يَنْبَغِي لَهُ إِنْ هُوَ إِلَّا ذِكْرٌ وَ قُرْآنٌ مُبِينٌ «1» به او شعر نياموختيم و شعر در خور او نيست آن چه به او آموخته ايم

______________________________

(1) يس/ 69.

سروش آسمانى سيرى در مفاهيم قرآنى، ص: 66

جز اندرز و قرآنى روشنگر نيست.

در عين حال نثر معمول هم نيست زيرا از نوعى انسجام و تركيبى خاص برخوردار است كه در هيچ نثرى تاكنون مشابه آن مشاهده نشده است. و عجيب اين است كه زيبايى قرآن زمان و مكان را درنورديده و نه زبان مى شناسد و نه نژاد و نه حتى فرهنگ خاص.

همه كسانى كه با زبان

شيوا و بليغ قرآن آشنا شدند آن را با ذائقه خود متناسب يافتند و هر چه زمان مى گذرد انسان ها بيش از پيش مجذوب زيبايى مفاهيم و كلمات بى مانند قرآن مى شوند. با اين كه قرآن از زبان محمد (ص) جارى شده است امّا سخن وى از قرآن به خوبى قابل تشخيص است و چون رسول خدا (ص) درس ناخوانده و امّى بوده به وضوح درك مى شود كه اين سخنان از عالمى وراى عالم طبيعت و از جانب خداوند بزرگ به طريق وحى بر پيامبر اكرم (ص) نازل شده است.

از شگفتى هاى بى مانند قرآن يكى ساختمان كلمات آن است.

ساختمان بندى كلمات در قرآن بى نظير است نه كسى توانسته يك كلمه قرآن را پس و پيش كند و نه مانند آن را بياورد. از اين جهت است كه نداى تحدّى و مبارزه طلبى فرهنگى قرآن در تمام اعصار و قرون پيچيده است و مدت 14 قرن است كه هم چنان مبارز مى طلبد و در اين مدت هر كه به خود جرأت مقابله داده است خود را ناتوان و مغلوب و سرانجام خام و رسوا يافته است.

قرآن كريم، خود در اين باره مى فرمايد:

وَ إِنْ كُنْتُمْ فِي رَيْبٍ مِمَّا نَزَّلْنا عَلى عَبْدِنا فَأْتُوا بِسُورَةٍ مِنْ مِثْلِهِ وَ ادْعُوا شُهَداءَكُمْ مِنْ دُونِ اللَّهِ إِنْ كُنْتُمْ صادِقِينَ «1» و اگر از آن چه بر بنده خويش نازل كرديم در شك و ترديد هستيد پس سوره اى را همانند آن بياوريد و در اين راه هر كه را جز خدا مى خواهيد براى شهادت دعوت كنيد، اگر راست مى گوييد.

______________________________

(1) بقره/ 23.

سروش آسمانى سيرى در مفاهيم قرآنى، ص: 67

و در آيه اى ديگر نيز مى فرمايد:

قُلْ لَئِنِ اجْتَمَعَتِ الْإِنْسُ وَ

الْجِنُّ عَلى أَنْ يَأْتُوا بِمِثْلِ هذَا الْقُرْآنِ لا يَأْتُونَ بِمِثْلِهِ وَ لَوْ كانَ بَعْضُهُمْ لِبَعْضٍ ظَهِيراً «1».

بگو اگر جن و انس دست به دست هم دهند تا مانند اين قرآن را بياورند مسلما نخواهند توانست مثل آن را بياورند. اگر چه بعضى از آن ها بعضى ديگر را يارى و مدد كنند.

و به راستى مخالفين رسول خدا (ص) نه در آن زمان و نه در زمان هاى بعد نتوانسته اند به اين مبارزه طلبى پاسخ بدهند، آخرين سخن مخالفان آن عصر اين بود كه: اين كتاب از زمره سحر و جادو است. فَقالَ إِنْ هذا إِلَّا سِحْرٌ يُؤْثَرُ «2» پس گفت كه اين قرآن چيزى جز سحرى مؤثر نيست. و همين اظهار على رغم اين كه اتهامى ناروا به ساحت قرآن است امّا حكايت از خارق العاده بودن و عجز مخالفان از مقابله با آن را دارد.

2- معانى قرآن

قرآن كريم براى انسان موقعيت و مقامى خاص تشريح مى كند و همان طور كه براى هر موجود هدفى قائل است براى انسان نيز مقصد و مقصودى معيّن مى نمايد و مقررات و وظايفى را بيان مى دارد كه انسان با نيل و عمل به آن ها به سعادت واقعى مى رسد و در اين راه خداشناسى و خدايابى را اساس قرار داده و از آن معادشناسى و اعتقاد به جهان غيب را نتيجه مى گيرد و آن گاه پس از ذكر بعثت پيامبران برنامه هاى خود را براى رسيدن انسان به هدف متعالى خويش كه توسط رسول خدا (ص) بيان شده به طور مبسوط شرح و تفسير مى كند.

قرآن انسان را نسبت به آن چه بايد بداند و به آن ايمان آورد آگاه مى كند و نه تنها او را نسبت

به برخى از مسائل حسّاس مى كند بلكه بهترين پاسخ ها را نيز به او در اين رابطه مى دهد.

______________________________

(1) اسراء/ 88.

(2) مدثر/ 24.

سروش آسمانى سيرى در مفاهيم قرآنى، ص: 68

مسائل سهل البيان و صعب الوصولى چون: كيستم؟ چيستم؟ از كجا آمده ام؟ در كجا هستم؟ به كجا مى روم؟ چرا بايد بروم؟ چگونه بايد بروم؟ و چه بايد بكنم از جمله مسائلى است كه جز وحى الهى نمى تواند پاسخى رسا و بسزا به آن دهد. و شايد از بزرگ ترين جنبه هاى اعجاز معنوى قرآن يكى هم پاسخ دادن به اين پرسش هاى بسيار سخت باشد.

پاسخى كه مى تواند سعادت انسان حقيقت جو را تضمين كند. پاسخى درست و مطابق با مقتضاى فطرت پاك الهى كه در بشر به وديعت سپرده شده.

پاسخى ژرف و گسترده، مدلّل و دقيق، جاودانه و لا يتغير، و كامل و عميق.

روزها فكر من اين است و به شب ها سخنم كه چرا غافل زاحوال دل خويشتنم

از كجا آمده ام آمدنم بهر چه بودبه كجا مى روم آخر ننمايى وطنم

مانده ام سخت عجب كز چه سبب ساخت مرايا چه بود است مراد وى از اين ساختنم

مرغ باغ ملكوتم نى ام از عالم خاك چند روزى قفسى ساخته اند از بدنم

اى خوش آن روز كه پرواز كنم تا بر دوست به هواى سر كويش پر و بالى بزنم انسان براى اين كه بداند از كجا آمده و از چه مبدأيى آغاز شده است بايد خداى را بشناسد و هم در درون خويش و در پيرامون خود به مطالعه اى پر دامنه دست بزند و با عمق و تأمل و انديشه در همه اين ها سير كند و حقيقت را آن چنان كه بايسته است دريابد.

و درست به همين جهت است

كه قرآن كريم انسان را به سير و سفر و مطالعه در خود دعوت مى كند. به او مى گويد كه در خلقت آسمان ها و زمين و در شگفتى هاى نفس انسانى دقّت كند و تاريخ را بكاود و در دل طبيعت و در

سروش آسمانى سيرى در مفاهيم قرآنى، ص: 69

ميان مخلوقات الهى به خوبى تفحّص و جست و جو كند.

آيات فراوانى در قرآن هست كه آدمى را دعوت به مطالعه و دقّت و نظر مى كند. آياتى كه به مطالعه آيات طبيعى هستى مى خواند. آياتى كه به مطالعه در خويشتن خويش و طعام خوراكى انسان دعوت مى كند. نمونه اى از اين آيات بدين شرحند:

وَ فِي الْأَرْضِ آياتٌ لِلْمُوقِنِينَ. وَ فِي أَنْفُسِكُمْ أَ فَلا تُبْصِرُونَ «1».

و در زمين نشانه هايى براى اهل باور است. و در خودتان آيا به ديده بصيرت نمى نگريد؟

فَلْيَنْظُرِ الْإِنْسانُ مِمَّ خُلِقَ «2» پس انسان بايد بنگرد كه از چه خلق شده است.

فَلْيَنْظُرِ الْإِنْسانُ إِلى طَعامِهِ «3» پس انسان بايد به غذايش بنگرد.

دامنه اين مطالعه تا آن جاست كه حتّى در خود قرآن نيز بايد مطالعه كرد و آيات آن را به دقّت مورد تأمّل و بررسى قرار داد و در باطن آن سير و تدبّر نمود، چنان كه فرموده است: أَ فَلا يَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ «4» آيا پس در آيات قرآن تدبر نمى كنند؟

بر عهده آدمى است كه بداند كه كجاست، پس بايد نظامات و سنن جارى جهان را بشناسد و به قوانين خداوند در هستى پى ببرد و مقام و جايگاه خود را در ميان ساير موجودات درك كند و خود را آن چنان كه بايسته است در ميان آن ها بازيابد. و بداند كه تمامى آفرينش با اين همه

عرض و طول براى كمال او و دست يافتن به حقيقت حق است. پس به اين نكته نيز بايد واقف باشد كه خداوند هستى جهان را از براى او آفريده و همه را در تسخير او قرار داده است.

______________________________

(1) ذاريات/ 21- 20.

(2) طارق/ 5.

(3) عبس/ 24.

(4) محمّد/ 23.

سروش آسمانى سيرى در مفاهيم قرآنى، ص: 70

أَ لَمْ تَرَوْا أَنَّ اللَّهَ سَخَّرَ لَكُمْ ما فِي السَّماواتِ وَ ما فِي الْأَرْضِ وَ أَسْبَغَ عَلَيْكُمْ نِعَمَهُ ظاهِرَةً وَ باطِنَةً «1».

آيا نمى بينيد كه خداوند هر چه را كه در آسمان ها و زمين است مسخّر شما كرد و فراوان كرد بر شما روزى هاى خويش را آشكار و نهان.

پس بدين وسيله است كه آدمى نسبت به شأن خويش و جايگاه والاى خود در نزد خدا وقوف حاصل مى كند و متوجّه مى شود كه شأن او شأن خلافت است، خلافت خداوند بزرگ در روى زمين پهناور. كه فرمود: إِنِّي جاعِلٌ فِي الْأَرْضِ خَلِيفَةً «2» همانا من در زمين جانشينى را خلق مى نمايم.

حال كه چيستى او و شأن او پديدار شد بجاست كه نسبت به مسير و سر انجام خود نيز تأمل كند و بداند كه به كجا مى رود. و براى اين مقصود لازم است درباره آن چه قرآن آن را بازگشت به خدا مى داند، يعنى معاد، و مراحل و منازلى كه در پيش دارد آگاهى و وقوف حاصل كند و پس از آگاهى آن ها را باور داشته باشد. اين گونه همان طور كه خدا را آغاز و نقطه ابتداى موجودات مى دانست، آخر و نقطه بازگشت موجودات هم خواهد دانست و اصل:

هر كسى كو دور ماند از اصل خويش باز جويد روزگار وصل خويش «3» را به

خوبى ادراك خواهد كرد. و اين اصلى است برهانى و فلسفى كه «كل شيى ء يرجع الى اصله» هر چيزى به اصل خود بازگشت مى كند. و اين نيز نداى قرآن است كه فرمود: إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَيْهِ راجِعُونَ. ما براى خداييم و به سوى او بازگشت مى كنيم.

انسان خليفه خداست پس بايد اخلاق الهى هم داشته باشد و براى اين كه بداند چگونه بايد باشد بايد خلق ها و خوى هاى الهى- انسانى را بشناسد و بر

______________________________

(1) لقمان/ 20.

(2) بقره/ 30.

(3) مثنوى مولوى، نى نامه.

سروش آسمانى سيرى در مفاهيم قرآنى، ص: 71

اساس آن ها خودسازى كند. بايد تقواى الهى را كه بالاترين خوى هاست براى خود كسب كند و با اكتساب آن تقريبا همه كمالات را در خود حفظ نمايد، چه، فرمود: إِنَّ أَكْرَمَكُمْ عِنْدَ اللَّهِ أَتْقاكُمْ «1» به راستى كه گرامى ترين شما در نزد پروردگارتان پرهيزكارترين شماست. و نيز فرمود: تَزَوَّدُوا فَإِنَّ خَيْرَ الزَّادِ التَّقْوى «2»، توشه برگيريد كه همانا بهترين توشه تقوى است.

و براى آن كه بداند چه بايد بكند بايد پس از شناخت مقرّرات و احكام و حدود الهى، اعم از احكام فردى و اجتماعى، بدان ها عمل كند. بايد وظيفه خود را بر اساس تعاليم الهى بشناسد و از نور هدايتى كه پيامبر خدا (ص) فرا راه عالميان افروخته پيروى كند و سيره او را سرلوحه اعمال خود قرار دهد، آن چه را كه فرمان اوست گردن ندهد و از آن چه كه او نهى فرموده اجتناب و دورى كند.

ما آتاكُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَ ما نَهاكُمْ عَنْهُ فَانْتَهُوا «3».

هر چه را كه پيامبر به شما ارائه نمود برگيريد و از هر چه كه شما را نهى كرد پرهيز

كنيد.»

آيا كتابى كه تا اين حدّ دقيق است و حقايق معنوى و باطنى سلوك را من المبدأ الى المعاد از آغاز تا انجام يكايك و آن هم با دقّت بى مانند وصف مى كند معجزه نيست؟!! به راستى كه قرآن بر هر دردى درمان است و بر هر جهلى شفاست. هر آن كس كه طالب آن باشد به قدر وسعش و به قدر تماسش به نكاتى ارزنده راه مى يابد كه از تاريكى به روشنايى، از ضلالت به هدايت و از جهل به علم كشيده مى شود. اين قرآن بسان خوان گسترده اى است كه در آن هر آن چه بايسته و شايسته است جمع است پس هر كس به اندازه بايستگى و شايستگى خود از آن بهره بر مى گيرد.

______________________________

(1) حجرات/ 13.

(2) بقره/ 197.

(3) حشر/ 7.

سروش آسمانى سيرى در مفاهيم قرآنى، ص: 72 هر كسى زاندازه روشندلى غيب را بيند به قدر صيقلى

هر كه صيقل بيش كرد او بيش ديدبيش تر صورت بر او آمد پديد «1» توجّهى كه اين كتاب آسمانى به مسئله انسان دارد واقعا بى مانند است، در بين كتاب هاى آسمانى شايد هيچ كدام به اين اندازه در طرح مسئله انسان كوشش نكرده باشند. انسان در قرآن چنان مطرح است كه همه قرآن سرشار از ياد اوست تكرار آيات و كثرت و وفور آياتى كه از او و ماهيت پر ابعادش ياد مى كند نشان از توجّه بيش از اندازه قرآن به اين موجود عجيب دارد. انسان در قرآن موجودى مستقل نيست بلكه همه جا با خداوند مطرح مى شود، خلقت او، رشد و كمال او، سير و سلوك او، ابعاد بى كرانه او، و مرگ و ادامه او همه با خداوند مرتبط است.

گذشته از اين قرآن از دو پيوند گسترده درباره او و خدا ياد مى كند يكى رابطه خداوند به عنوان خالق با او و ديگر رابطه انسان به عنوان مخلوق با او. گستردگى اين دو پيوند چنان است كه به راستى مى توان كتابى مفصل و كاملا مستقل از آن ساخت كه در اين جا مجالى براى طرح كامل آن نيست و لذا ذكر مختصر آن بايد براى خواننده محقق مقبول و معقول جلوه كند.

قرآن چنان كه اشارت داديم به تعبيرى كتاب انسان نيز هست چه از هويّت و ماهيّت انسان به تمام و كمال سخن گفته و كنه ضمير او را به دقت كاويده است. و اين به اين معناست كه ماهيّت قرآن به خاطر اين ارتباطى كه از طرفى با خدا و از سويى با انسان دارد كاملا مستمر و زنده خواهد بود. به كار بردن واژه هايى از قبيل آدم، انسان، انس، ناس و بشر، نشان از گستردگى كار وحى در شناخت و معرفى اين موجود عجيب دارد. واژه هايى كه هر كدام كاربردى خاص دارد و چنان چه مفاهيم هر يك به طور مجزّا بررسى و كنكاش نشود محقق و مفسّر را در فهم آيات دچار مشكل مى كند.

قرآن در آياتى چند به طرح آفرينش آدم پيش از آن كه تحقّق جسمانى وى را ظهور دهد پرداخته است. آياتى نيز مربوط مى شود به كم و كيف خلقت

______________________________

(1) مثنوى مولوى، دفتر چهارم، ب 2910- 2909.

سروش آسمانى سيرى در مفاهيم قرآنى، ص: 73

و اجزاى آفرينشى او به مانند: خلقت خاكى، گلى، سفالى، آبى و ... آياتى نيز مربوط است به آخرين مراحل خلقت وى با القاى نفخه رحمانى، آيات

ديگرى هست كه ماجراى وى را با ابليس و طرح اعلميّت وى را نسبت به اسما در برابر ملائكه نشان مى دهد. پس از اين آياتى هست كه طرح وجودى او را از جهت دارايى صفات مثبت و منفى عهده دار است. آياتى نيز هست كه تفرق آدميان را در طريقت هاى متفاوت مثبت و منفى نشان مى دهد. سير و سلوك متفاوت آدم ها و نوع عملكرد آنان و مفاهيم ديگرى از خصوص ماهيت انسانى از جمله مسائلى است كه در صدها آيه قرآن مجال ظهور و بروز پيدا كرده.

غير از اين بايد از پيوند انسان و خدا، خدا و انسان، انسان و طبيعت و انسان و ماوراء طبيعت نيز ياد كرد كه هر كدام از اين موارد آياتى را به خود اختصاص داده است و قرآن از بابت طرح صحيح و عميق هر كدام به واقع الگويى تمام و كامل است. اما در اين جا نكته اى نيز هست كه شناخت اين كتاب و فهم مفاهيم آن منوط به آن است كه به آن، آورنده آن و فرستنده آن ايمان و باور داشته باشيم چه اگر ايمان و تقوى و باور در كار نباشد انتظار راه بردن به درون آن كاملا بيهوده است و اين عين عبارت شريف آيات قرآنى است:

ذلِكَ الْكِتابُ لا رَيْبَ فِيهِ هُدىً لِلْمُتَّقِينَ. الَّذِينَ يُؤْمِنُونَ بِالْغَيْبِ وَ يُقِيمُونَ الصَّلاةَ وَ مِمَّا رَزَقْناهُمْ يُنْفِقُونَ. وَ الَّذِينَ يُؤْمِنُونَ بِما أُنْزِلَ إِلَيْكَ وَ ما أُنْزِلَ مِنْ قَبْلِكَ وَ بِالْآخِرَةِ هُمْ يُوقِنُونَ. «1»

و در شرح اين نيز كلام منظوم جناب حكيم سنائى غزنوى بسيار زيبا و رساست كه گفت:

عروس حضرت قرآن نقاب آن گه براندازدكه دار الملك ايمان را

مجرد بيند از غوغا

______________________________

(1) بقره/ 4- 2.

سروش آسمانى سيرى در مفاهيم قرآنى، ص: 74

4 جمع آورى قرآن

از جمله مسائلى كه منكرين قرآن بيان مى كنند احتمال داشتن دست خوردگى و تحريف شدن آن است. آن چه را كه در ذيل خواهيم گفت دلايل عمده اى است كه اين اثر شريف غير قابل تبديل و تحويل و تحريف است. و به واقع بى كم و كاست هر آن چه كه از منشأ الهى صادر و نازل شده و به زبان پاك و طاهر رسول خدا (ص) رفته است هم اكنون نيز بى هيچ تغيير و تحويلى همان است كه بود.

1- اوّلين مسأله كه ضامن نگهدارى و حفظ اين كتاب شريف است آن است كه فرستنده آن خود ضامن و حافظ آن است، و اين مطلبى است كه در چند جاى قرآن بدان اشاره شده است.

الف: حجر، 9 إِنَّا نَحْنُ نَزَّلْنَا الذِّكْرَ وَ إِنَّا لَهُ لَحافِظُونَ.

به راستى كه قرآن (ذكر) را ما فرو فرستاديم و ما نيز عهده دار نگهدارى آن هستيم.

ب: قيامت، 17 إِنَّ عَلَيْنا جَمْعَهُ وَ قُرْآنَهُ.

سروش آسمانى سيرى در مفاهيم قرآنى، ص: 75

پس با اين حساب حفظ و جمع قرآن در درجه اوّل به عهده خداست و همين كافى است تا اين كتاب شريف از هر گونه دستبردى مصون و در امان بماند.

مصطفى را وعده كرد الطاف حق گر بميرى تو نميرد اين سبق

من كتاب و معجزت را حافظم بيش و كم كن را زقرآن رافضم

كس نتاند بيش و كم كردن در اوتو بجز من حافظى ديگر مجو

رونقت را روز روز افزون كنم نام تو بر زر و بر نقره زنم

منبر و محراب سازم بهر تودر محبّت قهر من شد قهر تو

از

هراس و ترس كفّار لعين دينت پنهان مى شود زير زمين

تا قيامت باقيش داريم ماتو مترس از نسخ دينت اى مصطفى «1» 2- دومين مسئله كه در اين جا بايد بدان توجّه شود اين است كه خود حضرت رسول اكرم (ص) نخستين كسى است كه حافظ كل قرآن است، و بدين مسئله نيز اهتمام بسيار نشان مى داد.

3- سومين مسئله كه حائز اهميّت است اين كه به سفارش حضرت ختمى مرتبت و با گرايش باطنى برخى از اهل اسلام آيات قرآن به سرعت در خاطرها مى نشست و در حافظه ايشان جاى مى گرفت تا جايى كه در همان اوان نزول وحى بسيارى از صحابه جزو حافظان و قاريان قرآن محسوب مى شدند.

رسول خدا (ص) نه تنها خود قرآن را بارها و بارها مى خواند بلكه گاهى صحابه را نيز تشويق به خواندن مى كرد و گاه مى فرمود تا در حضور شخص وى آيات را بخوانند تا هم ترويج آيه و قرآن شود و هم اين كه اشكالى در حفظ و قرائت آيات پديد نيايد. و بدين وسيله درست در زمان حيات پيامبر گروهى از صحابه آيات قرآن را چنان به خاطر سپردند كه به «حفاظ» و

______________________________

(1) مثنوى مولوى، دفتر سوم، ب 1197 به بعد.

سروش آسمانى سيرى در مفاهيم قرآنى، ص: 76

«قرّاء» قرآن مشهور شدند.

آن گونه كه صاحبان نظر گفته اند در حيات پيامبر تعداد حافظان قرآن در بين صحابه از هفتاد تجاوز مى كرد. «سيوطى» اين عدّه از قراء را با تفكيك مهاجر از انصار چنين ياد مى كند:

الف: در ميان گروه مهاجرين خلفاى اربعه، طلحه، سعد بن عبيد، عبد اللّه بن مسعود، حذيفه، سالم بن معقل، ابو هريره، عبد اللّه بن سائب، عبادله اربعه

(عبد اللّه بن عباس، عبد اللّه بن عمرو بن عاص، عبد اللّه بن عمر و عبد اللّه بن زبير)، عايشه، حفصه و امّ سلمه را مى توان به عنوان حافظان قرآن نام برد.

ب: در ميان گروه انصار عبادة بن صامت، معاذ بن جبل، مجمع بن جاريه، فضالة بن عبيده و مسلمة بن مخلد را مى توان از قراء و حافظان قرآن زمان پيغمبر اكرم (ص) به شمار آورد.

گذشته از اين ها بايد از حضرت صديقه طاهره فاطمه زهرا (س) نيز نام برد كه عموما از قلم اهل سنت به خطا يا به غرض افتاده است.

اين گروه از قاريان و حافظان كسانى هستند كه در زمان رسول خدا موفّق به حفظ قرآن شدند و حفظ خود را به آن حضرت ارائه داده و صحّت قرائت را تأييد گرفته اند و بر اين اساس نخستين حافظ و قارى و هم چنين اوّلين استاد قرائت ايشان شخص رسول اكرم (ص) بوده است.

صحابه پيغمبر (ص) پس از آن كه كاملا و با دقّت قرآن را از بر مى كردند و به تمامى به حافظه مى سپردند به نشر قرآن مى پرداختند و آن را به فرزندان خود و كودكان و هم چنين كسانى كه به هنگام نزول آيات قرآن، شاهد نزول آن ها نبوده اند. اعم از مردم مكه و مدينه يا نواحى مختلف اين دو شهر، تعليم مى دادند و يك روز يا دو روز پس از نزول آيات و سوره ها نمى گذشت مگر آن كه عده قابل ملاحظه اى از صحابه، آن ها را به خاطر مى سپردند و آن گاه آن آيات را بر پيغمبر اكرم (ص) عرضه مى داشتند و آن مقدار از قرآن را كه بر

سروش آسمانى سيرى در مفاهيم قرآنى،

ص: 77

رسول خدا (ص) نازل مى شد نزد آن حضرت ختم مى كردند.

عده اى از صحابه، قرآن را در زمان رسول خدا (ص) با همان قراآتى كه از پيامبر گرامى اخذ كرده بودند حفظ مى كردند يعنى به قرائت هاى مختلف و معتبر- به مدد حافظه- آشنايى داشتند. عبد اللّه بن مسعود و ابى بن كعب از كسانى بودند كه تمام قرآن را حفظ نموده و از آغاز تا انجام آن را بر پيغمبر قرائت مى كردند. «1»

از ياران پيامبر خدا هفت نفر به عنوان مقرى و استاد قرائت كسب شهرت نمودند و آنان عبارتند از امير المؤمنين على بن ابيطالب (ع)، عثمان بن عفان، ابى بن كعب، زيد بن ثابت، عبد اللّه بن مسعود، ابو الدرداء، و ابو موسى اشعرى. «2»

بارى اهتمام صحابه و ياران پيغمبر (ص) در قرائت و حفظ قرآن در بيانى كه از ابو موسى اشعرى نقل شده است كاملا منعكس است: بخارى و مسلم با وسايطى از ابو موسى اشعرى نقل كرده اند كه مى گفت:

من دوستان خود را از صداى آن ها به هنگامى كه شب ها در منزل بسر مى بردند مى شناختم و خانه هاى آن ها را تشخيص مى دادم در حالى كه در روز از پيدا كردن خانه هاى آن ها عاجز بودم، زيرا شب ها قرآن مى خواندند و چون به صداى آن ها آشنا بودم از طريق صوت قرآن به خانه هاى آن ها در شب و تاريكى رهنمون مى شدم. «3»

4- و چهارمين مسئله نيز كه در جمع و تدوين قرآن مهم به نظر مى رسد، نگارش و ثبت دقيق قرآن است.

كتابت قرآن نيز درست در زمان آن حضرت شروع شد و در اين باره رسول خدا (ص) گاه سفارش هايى مى فرمود كه همان سبب نگارش

اوّلين نسخه هاى آيات قرآن شد.

پيامبر اسلام (ص) به منظور صيانت قرآن علاوه بر بهره گيرى از نيروى

______________________________

(1) مقدمه مجمع البيان، ج 1، ص 15.

(2) تاريخ قرآن كريم، ص 243.

(3) مناهل العرفان، زرقانى، ج 1، ص 313 به نقل از تاريخ قرآن كريم، ص 245.

سروش آسمانى سيرى در مفاهيم قرآنى، ص: 78

حافظه خود و صحابه اى كه جزو قاريان و حافظان قرآن بودند دستور به كتابت قرآن نيز مى داد و لذا آن كسانى كه نسبت به نوشتن آيات قرآن جهد و تلاش مى كردند به «كاتبان وحى» و بعدها كه افزون شدند به «كتّاب وحى» شهرت يافتند.

تعداد افرادى كه جزو كاتبان وحى بودند طبق گزارش مورخان در زمان خود حضرت به بيش از چهل و پنج مى رسيد. تعدادى از اين افراد كه در كتاب هاى تاريخ قرآن عموما نام ايشان آمده بدين قرار است:

1- على عليه السلام 2- ابى بن كعب 3- زيد بن ثابت 4- ابو بكر 5- عمر 6- عثمان 7- زبير بن عوّام 8- ابو سفيان 9- معاوية بن ابى سفيان 10- يزيد بن ابى سفيان 11- سعيد بن عاص بن اميه 12- ابان بن سعيد 13- خالد بن سعيد 14- حنظلة بن ربيع اسدى 15- معيقب بن ابى فاطمه سدوسى 16- عبد اللّه بن ارقم ازهرى 17- شرحبيل بن حسنه 18- عبد اللّه بن رواحه 19- طلحة بن عبيد اللّه 20- سعد بن ابى وقاص 21- عامر بن فهيره 22- عبد اللّه بن سعد بن ابى سرح 23- ثابت بن قيس 24- علاء بن حضرى 25- خالد بن وليد 26- عمرو بن عاص 27- مغيرة بن شعبه 28- حذيفة بن يمان 29- حويطب بن عبد

العزيز عامرى 30- فاطمه سدوسى 31- علاء بن عقبه 32- جهيم بن صلت 33- حصين بن نمير (حسن بن نمير) 34- ارقم بن ابى ارقم 35- حاطب بن عمرو 36- ابو سلمة بن عبد الاشهل 37- مصعب بن عمير 38- عبد اللّه بن جحش 39- عبد الله بن زيد 40- محمد بن سلمه انصارى.

امّا درباره اين كه نخستين كسى كه اقدام به نگارش و كتابت قرآن كرد كيست، بين اهل تحقيق اختلاف است، برخى نام عبد الله بن سعد بن ابى سرح را كه مرتد شد و در ايام فتح مكه به اسلام بازگشت را ثبت كرده اند و برخى نيز نام ابى بن كعب را.

امّا اگر به گونه اى دقيق تر بنگريم خواهيم ديد كه هم نخستين فرد و هم موفق ترين كاتبان كسى بوده كه مدام در خدمت حضرت رسول خدا (ص) بوده. و طبيعى نيز همين است. آن كس كه بيش تر در خدمت او بوده بيش تر در

سروش آسمانى سيرى در مفاهيم قرآنى، ص: 79

جريان وحى قرار مى گرفته، لذا منطقى است كه نخستين فرد مشخص، باب علم او «امير المؤمنين على (ع)» باشد و پس از او ظاهرا شخص ابى بن كعب و سپس زيد بن ثابت است كه بيش تر اوقات در محضر شريف رسول خدا (ص) بوده اند.

راجع به زيد بن ثابت نوشته اند كه: خارجة بن زيد مى گفت: عده اى بر زيد بن ثابت وارد شدند و از او درخواست كردند حديثى و داستانى را از زمان پيغمبر (ص) بازگو نمايد. زيد بن ثابت گفت چه داستانى را از زمان رسول خدا (ص) گزارش كنم: من همسايه آن حضرت بودم، و هر وقت وحى نازل مى گرديد مرا

احضار مى فرمود و من آن را مى نوشتم. «1»

درست است كه برخى از افراد نگارنده قرآن كريم بودند امّا دليلى نيست كه شخصيّت آن ها نيز چون نگارششان موجّه و معقول باشد، چه در بين اين افراد همان طور كه گفته شد «عبد الله بن سعد بن ابى سرح را كه مرتد شد نيز مى بينم، و غير از او از معاوية بن ابى سفيان نيز بايد ياد كرد. كسى كه مورد نفرت رسول خدا (ص) بوده است.

علامه مجلسى در بحار الانوار از ابن محجوب روايتى دارد كه وى از امام باقر (ع) نقل كرده است كه فرمود: وقتى معاويه در حضور رسول خدا (ص) به نگارش وحى مشغول بود با دست خود و شمشير اشاره به بر و پهلوى معاويه كرد و فرمود: اگر كسى روزگارى را درك كند كه اين شخص، امير و فرمانرواى مردم باشد او سزاست كه بر و پهلوى وى را با شمشير بدرد.

به هر حال، مسئله كتابت وحى و نگارش قرآن در زمان پيغمبر اسلام (ص) با توجّه به اسناد و مدارك معتبر مطلبى است كه هيچ گونه ترديدى در آن راه ندارد. ولى بايد يادآور شد كه كتّاب و نويسندگان وحى طبق دستور رسول خدا (ص) هر مقدارى از قرآن را كه مى نوشتند نسخه اى از آن را در خانه آن حضرت قرار مى دادند و نسخه اى از آن را نيز نزد خود نگاه مى داشتند. «2»

______________________________

(1) المصاحف، ص 3، به نقل از تاريخ قرآن كريم ص 204.

(2) المصاحف، ص 5.

سروش آسمانى سيرى در مفاهيم قرآنى، ص: 80

خلاصه اين مطلب از زبان دكتر حسين نصر چنين است: پس از رحلت حضرت رسول اكرم (ص)، از

آن جا كه شمار «حفّاظ» قرآن به سبب جنگ ها و حوادث و بلاياى طبيعى كاهش يافته بود، مسلمين احساس كردند كه دير يا زود بايستى قرآن را كتابت و تدوين كنند و نشر بدهند. لذا آن چه از قرآن كه پيش تر توسط «كتّاب» وحى يا ديگران، بويژه على بن ابيطالب (ع) و زيد بن ثابت از زمان حيات حضرت رسول (ص)، و سپس در زمان ابو بكر كتابت شده بود، گردآورى شد. سرانجام در عهد خلافت عثمان متن كامل كتابت شده قرآن مجيد فراهم آمد و بنا به دستوراتى كه خود پيامبر اكرم (ص) داده بود در 114 سوره اى كه اينك در دسترس ماست تدوين يافت. سپس از صحف نهايى چندين نسخه تهيه گرديد و به چهار گوشه جهان تازه تأسيس اسلام فرستاده شد.

همه نسخ ديگر قرآن مجيد از روى همين مصحفى كه به صورت قطعى و نهايى فراهم آمد استنساخ شده است. هيچ متن ديگر يا ديگر گونه اى از قرآن مجيد وجود ندارد و در اين متن واحد نيز هيچ تغيير و تجديد نظرى وارد نشده است. تنها يك متن واحد و ثابت از قرآن مجيد مورد قبول همه مسلمين، اعم از شيعه و سنّى و ساير فرق و طوايف اسلامى است و همين متن واحد و ثابت و قطعى است كه منبع اصلى حقيقت، هدايت و الهام براى همه مسلمين است. «1»

______________________________

(1) جوان مسلمان و دنياى متجدد، ص 16.

سروش آسمانى سيرى در مفاهيم قرآنى، ص: 81

5 اسامى و صفات قرآن

اشاره

قرآن اسم است از براى يك سلسله الفاظ و كلماتى كه با اسلوبى خاص و طرزى مخصوص منظم و مرتب گرديده و از آن الفاظ و كلمات،

آيات بسيارى و از آن آيات سوره هاى چندى تشكيل يافته و مجموع آن آيات و سوره ها سرچشمه علوم و حكم و گنجينه اسرار و حقايق است. و آغاز آن سوره فاتحة الكتاب و پايان آن سوره «ناس» است مسمّاى قرآن است و تمام ملل عالم از لفظ قرآن همين معنى را مى فهمند و قريب يك هزار و چهارصد سال است كه هر زمان اسم قرآن برده مى شود همين معنى را به نظر مى آورند.

در هر عصرى هزارها نسخه از اين قرآن مكتوب و در ميان مردم موجود بوده و در عصر حاضر نيز ميليون ها قرآن در نقاط مختلف زمين انتشار دارد.

پس مدلول عرفى قرآن از هر چيزى معروف تر است و ملل اسلامى و غير اسلامى اختلافى در آن ندارند هم چنان كه در مبدأ پيدايش و مصدر ظاهرى قرآن كريم نيز خلافى نيست، يعنى همگان متفقند بر اين كه هزار و سيصد و اندى پيش از اين، در مدّت بيست و سه سال اين قرآن شريف در سرزمين حجاز از لسان مبارك محمّد بن عبد اللّه بن عبد المطلب (ص) صادر و

سروش آسمانى سيرى در مفاهيم قرآنى، ص: 82

در ميان ملّت عرب پديدار گشت. «1»

اين كتاب آسمانى كه آخرين كتاب نيز هست با استناد به آيات مندرج در آن اسامى گوناگونى دارد و اوصاف بسيارى به او نسبت داده شده كه مشهورترين اسامى قرآن به اين شرح است.

1- قرآن

قرآن معروف ترين نام اين كتاب آسمانى است، نامى كه در همه جا شناخته شده است و به هر كس بگوييد دقيقا يك معنى خاص معلوم را از آن در نظر مى آورد و آن كتاب آسمانى ما مسلمانان

است. خوشبختانه در خود قرآن از همين لفظ بسيار استفاده شده است و در آيات بسيارى اين نام تكرار گشته، از جمله: الرَّحْمنُ. عَلَّمَ الْقُرْآنَ. «2» و نيز: يس. وَ الْقُرْآنِ الْحَكِيمِ «3» و نيز: فَاقْرَؤُا ما تَيَسَّرَ مِنَ الْقُرْآنِ. «4» و هم چنين: قُرْآناً فَرَقْناهُ لِتَقْرَأَهُ عَلَى النَّاسِ عَلى مُكْثٍ. «5»

در اشتقاق و معنى لفظى قرآن اندكى نظريات متفاوت است ولى دور از هم نيست. گفته اند از قرائت مى آيد به اين معنى كه كتابى است خواندنى و بايد آن را قرائت كرد و خواند. و خوشبختانه اين جنبه آن در بين مسلمين خيلى بيش تر از ساير اديان است و آن قدر كه قرآن خوانده مى شود ساير كتب دينى ديگر اديان خوانده و قرائت نمى شود. برخى نيز گفته اند كه به معنى جمع آورى است، و اين نيز به خاطر آن است كه آيات به طور دقيق و مرتب در آن جمع شده است. با اين حال برخى هم بر اين باورند كه قرآن از هيچ مبدأيى مشتق نشده است و خداوند خود اين واژه را به طور مستقيم براى اين كتاب وضع فرموده است:

______________________________

(1) مقدمه تفسير منهج الصادقين، ج 1، ص 5.

(2) رحمن/ 2- 1.

(3) يس/ 2- 1.

(4) مزمل/ 20.

(5) اسراء/ 106.

سروش آسمانى سيرى در مفاهيم قرآنى، ص: 83

2- فرقان

اين واژه يكى ديگر از نام هاى قرآن كريم است كه در چند آيه آمده، از جمله:

تَبارَكَ الَّذِي نَزَّلَ الْفُرْقانَ عَلى عَبْدِهِ لِيَكُونَ لِلْعالَمِينَ نَذِيراً «1».

قرآن از آن جهت كه حق و باطل را معرّفى مى كند و بين آن دو فرق مى گذارد «فرقان» نام گرفته است. جهت ديگرى نيز در واژه فرقان هست و آن نجات يافتن

و به سعادت رسيدن است. امّا شرط آن رسيدن به تقوى است. كه فرمود: يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِنْ تَتَّقُوا اللَّهَ يَجْعَلْ لَكُمْ فُرْقاناً. «2»

در سوره بقره مى خوانيم: ذلِكَ الْكِتابُ لا رَيْبَ فِيهِ هُدىً لِلْمُتَّقِينَ. و در اين جا إِنْ تَتَّقُوا اللَّهَ يَجْعَلْ لَكُمْ فُرْقاناً در هر دو آيه لفظ تقوى را مى بينم. در آيه اوّل هدايت را مختص مى كند به اهل تقوى و در آيه ديگر فرقان را مختص مى كند به اهل تقوى.

3- كتاب

اما كتاب در لغت به معناى نوشته اى است كه در يك جا جمع شده باشد. و اصل آن به معنى گرد هم آوردن است. لذا هر نوشته اى را از آن جهت كه حروف و كلمات آن در يك جا گرد آمده اند كتاب گفته اند. و قرآن را از آن جهت كتاب گفته اند كه بسيارى از مسائل در آن گرد آمده است. مسائلى چون:

آيات، احكام، عقايد، اجتماعيات، تاريخ و قصص و ...

در موارد زيادى آيه اى مشابه آيه ذيل را در قرآن مى بينم كه كتاب در حكم قرآن است. از جمله: الر. تِلْكَ آياتُ الْكِتابِ وَ قُرْآنٍ مُبِينٍ «3».

قابل ذكر است كه كتاب نه تنها در خود قرآن بلكه در بين اصوليون و كسانى كه با فقه سر و كار دارند نيز قرآن بيش تر با نام «كتاب» معروف و مشهور است. لذا در منابع اجتهاد چهار اصل ياد مى شود كه به ترتيب عبارتند

______________________________

(1) فرقان/ 1.

(2) انفال/ 29.

(3) حجر/ 2- 1.

سروش آسمانى سيرى در مفاهيم قرآنى، ص: 84

از: 1- كتاب 2- سنت، 3- اجماع 4- عقل.

4- ذكر

ص. وَ الْقُرْآنِ ذِي الذِّكْرِ «1». ذكر يعنى يادآورى، توجّه و پند دادن، متذكّر شدن و تذكر دادن. و اين معنى نه تنها به جاى قرآن بلكه وظيفه شخص رسول خدا (ص) نيز هست كه فرمود: فَذَكِّرْ إِنَّما أَنْتَ مُذَكِّرٌ لَسْتَ عَلَيْهِمْ بِمُصَيْطِرٍ. «2»

آيات ديگر كه پيش از اين هم از آن ياد كرديم يكى: إِنَّا نَحْنُ نَزَّلْنَا الذِّكْرَ وَ إِنَّا لَهُ لَحافِظُونَ است ديگر هذا ذِكْرٌ مُبارَكٌ. گذشته از ساير معانى كه برشمرديم، ذكر به مفهوم شرف نيز هست.

صاحب مجمع البيان نيز در اين باره يادآور مى شود كه: وجه تسميه قرآن

به ذكر از آن جهت است كه خداوند متعال با سخن خود بندگان خويش را به فرايض و احكام يادآور مى گردد. «3»

5- تنزيل

واژه تنزيل نيز در چندين جاى قرآن آمده است و در حكم نامى از براى قرآن به شمار مى آيد. و از آن جا كه تنزيل، نزول و فرود آمدن تدريجى است و از اين جهت كه قرآن كريم به تدريج نازل شده است به اين نام خوانده شده است.

و آيه يكصد و نود و دو از سوره شريفه شعراء به همين خاطر است كه: وَ إِنَّهُ لَتَنْزِيلُ رَبِّ الْعالَمِينَ.

6- كلام اللّه

از جمله نام هايى كه در بين مردم بسيار شايع است همين كلام اللّه است كه با صفت مجيد به كار مى رود. و على رغم استعمال فراوان آن در بين مسلمانان،

______________________________

(1) ص/ 2- 1.

(2) غاشيه/ 21.

(3) مقدمه مجمع البيان، ج 1، ص 14.

سروش آسمانى سيرى در مفاهيم قرآنى، ص: 85

در قرآن كريم ظاهرا بسيار محدود و معدود به كار رفته است.

از جمله در سوره شريفه فتح است كه مى فرمايد: يُرِيدُونَ أَنْ يُبَدِّلُوا كَلامَ اللَّهِ. «1» و نيز در سوره شريفه توبه است كه مى فرمايد: وَ إِنْ أَحَدٌ مِنَ الْمُشْرِكِينَ اسْتَجارَكَ فَأَجِرْهُ حَتَّى يَسْمَعَ كَلامَ اللَّهِ. «2»

7- بيان

يكى ديگر از اسامى قرآن كه برخى قرآن شناسان نيز بدان اشاره كرده اند بيان است به معناى روشن و آشكار. چنان كه فرمود: هذا بَيانٌ لِلنَّاسِ وَ هُدىً وَ مَوْعِظَةٌ لِلْمُتَّقِينَ. اين قرآن بيانى است براى مردم و راهنمايى و اندرزى است براى پرهيزكاران. در آيات قرآنى بينه و بيان به معناى دليل و برهان آشكار و محكم نيز آمده است و در مواردى هم مفهوم معجزه از آن استنباط مى شود. به هر جهت همه معانى مذكور براى بيان كه از اسامى قرآن كريم است در اين جا جاى دارد و قابل انطباق است.

8- نور

ديگر از اسامى قرآن كريم نور است نه تنها نام آن نور است بلكه محتواى آن نيز سرشار از نور و روشنايى است و نه تنها نورانى است بلكه نوربخش و نيّر هم هست. كتاب خدا در اين باره مى فرمايد: يا أَيُّهَا النَّاسُ قَدْ جاءَكُمْ بُرْهانٌ مِنْ رَبِّكُمْ وَ أَنْزَلْنا إِلَيْكُمْ نُوراً مُبِيناً. «3» اى مردم همانا بيامد شما را برهانى از پروردگارتان و فرستاديم به سوى شما پرتوى آشكار.

9- حكم

اشاره

ديگر از اسامى قرآن كريم حكم است، چنان كه مى فرمايد: وَ كَذلِكَ أَنْزَلْناهُ

______________________________

(1) فتح/ 15.

(2) توبه/ 6.

(3) نساء/ 174.

سروش آسمانى سيرى در مفاهيم قرآنى، ص: 86

حُكْماً عَرَبِيًّا وَ لَئِنِ اتَّبَعْتَ أَهْواءَهُمْ بَعْدَ ما جاءَكَ مِنَ الْعِلْمِ ما لَكَ مِنَ اللَّهِ مِنْ وَلِيٍّ وَ لا واقٍ. «1» هم چنين قرآن را به زبان عربى نازل كرديم. اگر پس از دانشى كه به تو رسيده از پى خواهش هاى آنان بر وى در برابر خدا كارساز و نگهدارنده اى نخواهى داشت.

غير از اين، نام هاى ديگرى نيز به قرآن كريم نسبت داده اند كه به قول برخى از دانشمندان اين نام ها به حدود پنجاه و پنج بالغ مى شود. برخى از اين نام ها بدين شرحند: مبين، متشابه، روح، مطهره، حق، علم، صحف، هدى، رحمه، شفا، مبارك، على، مرفوعه، حكمة، حكيم، حبل، صراط، مستقيم، قيم، قول، فصل، نباء، احسن الحديث، مثانى، وحى، عربى، بصائر، مكرمه، هادى، عجب، تذكره، عروة الوثقى، صدق، عدل، امر، منادى، بشرى، مجيد، نور، بشير، نذير، عزيز، بلاغ، قصص.

بديهى است كه بسيارى از اين كلمات كه به عنوان اسم معرفى شده اند جزو صفات قرآن محسوب مى شوند نه اسم. اكنون به برخى از صفات قرآن كريم خواهيم پرداخت.

1- مبين

از جمله صفات مشهور و معروف قرآن «مبين» است، كه بارها و بارها در قرآن تكرار شده است به مانند: حم وَ الْكِتابِ الْمُبِينِ «2»، تِلْكَ آياتُ الْكِتابِ وَ قُرْآنٍ مُبِينٍ «3»، تِبْياناً لِكُلِّ شَيْ ءٍ «4»، هذا بَيانٌ لِلنَّاسِ «5» و تِلْكَ آياتُ الْقُرْآنِ وَ كِتابٍ مُبِينٍ «6».

آن چه كه به خوبى پيداست اين كه قرآن صراحت بر روشن بودن و

______________________________

(1) رعد/ 37.

(2) زخرف/ 2.

(3) حجر/ 1.

(4) نحل/ 89.

(5) آل عمران/ 138.

(6)

حجر/ 1.

سروش آسمانى سيرى در مفاهيم قرآنى، ص: 87

روشنگرى كردن خود دارد. يعنى كتابى روشن و كاملا ساده به گونه اى كه انسان سليم النفس آن را به خوبى مى فهمد، چه مخاطب اصلى او نيز كسى جز انسان نيست. پس بايد لحن و بيان او آن قدر ساده و به دور از پيچيدگى باشد كه عموم مردم بتوانند به فهم و ادراك آن نزديك شوند.

2- حكيم

از صفات ديگر كه انتساب به قرآن دارد صفت «حكيم» است، و اين نيز چندين جاى قرآن آمده است از جمله بايد به اين آيات اشاره كرد: يس. وَ الْقُرْآنِ الْحَكِيمِ «1». الر. كِتابٌ أُحْكِمَتْ آياتُهُ ثُمَّ فُصِّلَتْ مِنْ لَدُنْ حَكِيمٍ خَبِيرٍ «2». فِيها يُفْرَقُ كُلُّ أَمْرٍ حَكِيمٍ «3»

3- مبارك

مبارك نيز از جمله صفاتى است كه به قرآن كريم نسبت داده مى شود. از جمله كِتابٌ أَنْزَلْناهُ مُبارَكٌ «4» و نيز: وَ هذا كِتابٌ أَنْزَلْناهُ مُبارَكٌ مُصَدِّقُ الَّذِي بَيْنَ يَدَيْهِ وَ لِتُنْذِرَ أُمَّ الْقُرى وَ مَنْ حَوْلَها وَ الَّذِينَ يُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَةِ يُؤْمِنُونَ بِهِ وَ هُمْ عَلى صَلاتِهِمْ يُحافِظُونَ. «5» اين است كتابى مبارك كه نازل كرده ايم، تصديق كننده چيزى است كه پيش از آن نازل شده است تا با آن مردم امّ القرى (مكه) و مردم اطرافش را بيم دهى. كسانى كه به روز قيامت ايمان دارند به آن نيز ايمان دارند. اينان مراقب نمازهاى خويشند.

4- كريم

اين صفت جزو مشهورترين اوصاف قرآن كريم است نه تنها بارها در قرآن به

______________________________

(1) يس/ 2- 1.

(2) هود/ 1.

(3) دخان/ 4.

(4) انعام/ 155.

(5) انعام/ 92.

سروش آسمانى سيرى در مفاهيم قرآنى، ص: 88

آن اشاره شده است بلكه در حال حاضر اكثر قرآن هاى موجود بدين نام خوانده مى شود: قرآن كريم. إِنَّهُ لَقُرْآنٌ كَرِيمٌ. فِي كِتابٍ مَكْنُونٍ. لا يَمَسُّهُ إِلَّا الْمُطَهَّرُونَ. تَنْزِيلٌ مِنْ رَبِّ الْعالَمِينَ «1». هر آينه اين قرآنى است كريم و گرامى قدر. در كتابى مكنون كه جز پاكان دست به آن نزنند. نازل شده از جانب پروردگار جهانيان است.

5- مجيد

مجيد يكى ديگر از اوصاف مشهور قرآن است كه در آيات قرآن بارها بدان اشارت رفته و هم در برخى از قرآن هاى موجود همين نام قرار گرفته است:

قرآن مجيد. وَ اللَّهُ مِنْ وَرائِهِمْ مُحِيطٌ. بَلْ هُوَ قُرْآنٌ مَجِيدٌ. فِي لَوْحٍ مَحْفُوظٍ «2» و خدا از همه سو به آن ها احاطه دارد. بلى اين قرآن مجيد است. در لوح محفوظ.

6- عجب

يكى ديگر از اوصاف قرآن عجب است و به واقع كه كتابى عجيب است و به واسطه الفاظ بسيار عالى و زيبا و معانى شگرف و بلند همه كس را به تعجّب و شگفتى وا مى دارد. نه تنها آدميان را بلكه حتّى اهل جن را كه فرمود: قُلْ أُوحِيَ إِلَيَّ أَنَّهُ اسْتَمَعَ نَفَرٌ مِنَ الْجِنِّ فَقالُوا إِنَّا سَمِعْنا قُرْآناً عَجَباً. يَهْدِي إِلَى الرُّشْدِ فَآمَنَّا بِهِ وَ لَنْ نُشْرِكَ بِرَبِّنا أَحَداً «3». بگو به من وحى شده است كه گروهى از جن گوش فرا دادند و گفتند كه ما قرآنى شگفت شنيديم، به راه راست هدايت مى كند. پس ما بدان ايمان آورديم و هرگز كسى را شريك پروردگارمان نمى سازيم.

______________________________

(1) واقعه/ 80- 77.

(2) بروج/ 22- 20.

(3) جن/ 2- 1.

سروش آسمانى سيرى در مفاهيم قرآنى، ص: 89

7- فصل

ديگر از صفات قرآن فصل است به معناى جدا كننده چنان كه در آيه 13 سوره طارق آمده است: إِنَّهُ لَقَوْلٌ فَصْلٌ. وَ ما هُوَ بِالْهَزْلِ. «1» كه آن است همانا گفتارى جدا سازنده و نيست آن ياوه و شوخى.

8- عزيز

عزيز يكى ديگر از اوصافى است كه در قرآن به كتاب نسبت داده شده است كه به معنى غير قابل نفوذ است به اين معنى كه هيچ انحرافى و هيچ باطلى در آن راه ندارد. صفت عزت كه متعلق به خداست به كلام او نيز بى شك نسبت داده مى شود، لذا در قرآن مى خوانيم:

إِنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا بِالذِّكْرِ لَمَّا جاءَهُمْ وَ إِنَّهُ لَكِتابٌ عَزِيزٌ. لا يَأْتِيهِ الْباطِلُ مِنْ بَيْنِ يَدَيْهِ وَ لا مِنْ خَلْفِهِ تَنْزِيلٌ مِنْ حَكِيمٍ حَمِيدٍ. «2»

به كيفر خويش رسند آنان كه به قرآن كه براى هدايتشان آمده است ايمان نمى آورند، حال آن كه كتابى است ارجمند. نه از پيش روى باطل بدو راه يابد و نه از پس، نازل شده از جانب خداوندى حكيم و ستودنى است.

9- غير ذى عوج

ديگر از اوصاف اين كتاب ارجمند چنان كه در قرآن آمده يكى هم غير ذى عوج است، يعنى كتابى كه در آن كژى راه ندارد و هم مستقيم است و هم غير مستقيم را به خود راه نمى دهد. در اين باره مى خوانيم:

قُرْآناً عَرَبِيًّا غَيْرَ ذِي عِوَجٍ لَعَلَّهُمْ يَتَّقُونَ. «3»

قرآنى به زبان عربى بى هيچ انحراف و كجى، شايد پروا كنند.

و نيز در سوره شريفه كهف مى فرمايد:

______________________________

(1) طارق/ 15- 14.

(2) فصلت/ 42- 41.

(3) زمر/ 28.

سروش آسمانى سيرى در مفاهيم قرآنى، ص: 90

الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي أَنْزَلَ عَلى عَبْدِهِ الْكِتابَ وَ لَمْ يَجْعَلْ لَهُ عِوَجاً. «1»

سپاس خداوندى را كه بر بنده خود اين كتاب را نازل كرد و هيچ كجى و انحراف در آن ننهاد.

10- بشير و نذير

ديگر از اوصافى كه به قرآن نسبت داده شده است بشير و نذير است و اين ها صفاتى است كه خداوند به رسولان خود نيز نسبت داده است. و معناى آن مژده دادن و بيم رساندن از براى هدايت و خلاص از معاصى و گرفتارى از عذاب آخرت است. و مجموع آن را در آيات اوليه سوره شريفه فصّلت مى يابيم كه فرمود:

حم. تَنْزِيلٌ مِنَ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ. كِتابٌ فُصِّلَتْ آياتُهُ قُرْآناً عَرَبِيًّا لِقَوْمٍ يَعْلَمُونَ. بَشِيراً وَ نَذِيراً فَأَعْرَضَ أَكْثَرُهُمْ فَهُمْ لا يَسْمَعُونَ. وَ قالُوا قُلُوبُنا فِي أَكِنَّةٍ مِمَّا تَدْعُونا إِلَيْهِ وَ فِي آذانِنا وَقْرٌ وَ مِنْ بَيْنِنا وَ بَيْنِكَ حِجابٌ فَاعْمَلْ إِنَّنا عامِلُونَ. «2»

حا، ميم. كتابى است كه از جانب آن بخشاينده مهربان نازل شده است. كتابى است كه آيه هايش به وضوح بيان شده، قرآنى است به زبان عربى براى مردمى كه مى دانند، هم مژده دهنده است و هم بيم دهنده. بيش ترشان از آن

اعراض كرده اند و سخن نمى شنوند.

گفتند: دل هاى ما از آن چه ما را بدان دعوت مى كنى در پرده است و گوش هامان سنگين است و ميان ما و تو حجابى است، تو به كار خود پرداز و ما نيز به كار خود مى پردازيم.

______________________________

(1) كهف/ 1.

(2) فصلت/ 5- 1.

سروش آسمانى سيرى در مفاهيم قرآنى، ص: 91

6 كيفيت صورى قرآن، آيه- سوره

اشاره

قرآن كريم به مانند بسيارى از آثار ديگر تركيبى است از حروف و كلمات، از پيوستگى حروف و كلمات گاه آيه و از تركيب چند آيه، سوره تشكيل مى شود.

آيه و سوره هر دو داراى معانى گوناگونى هستند كه در خود قرآن به انحاى گوناگون به كار گرفته شده و مورد اعتبار است. در اين بخش بر آنيم كه به مسائل مختلفى كه پيرامون آيه و سوره وجود دارد اشاره كنيم.

1- آيه

اشاره

براى آيه معانى گوناگونى نقل كرده اند از جمله در كتاب قاموس قرآن در ذيل لغت آيه به علامت، نشانه، عبرت، دليل و معجزه اشاره شده است و در آن جا تذكارى نيز هست كه معناى اصلى آيه همان علامت و نشانه است و ساير معانى با اين كه معانى فرعى به حساب مى آيد در عين حال با اصل قابل جمع است.

مثلا در آيه ذيل مراد از كلمه آيه، «معجزه» است.

سروش آسمانى سيرى در مفاهيم قرآنى، ص: 92

سَلْ بَنِي إِسْرائِيلَ كَمْ آتَيْناهُمْ مِنْ آيَةٍ بَيِّنَةٍ. «1»

و در آيه ديگر اين واژه به معناى «دليل» است.

إِنَّ آيَةَ مُلْكِهِ أَنْ يَأْتِيَكُمُ التَّابُوتُ «2» و در اين آيه نيز مراد از آيه «عبرت» است.

فَالْيَوْمَ نُنَجِّيكَ بِبَدَنِكَ لِتَكُونَ لِمَنْ خَلْفَكَ آيَةً «3».

و در آيه هفتم از سوره شريفه بنى اسرائيل، مراد از آيه همان است كه در كتاب قرآن كريم گرد آمده است. يعنى قسمتى از كلمات قرآن كه از محلّى آغاز و به مقطعى ختم مى شود.

مرحوم علامه طباطبائى در اين باره مى نويسد:

«با آن كه «آيه» در موارد فوق استعمال مى شود ولى مراد از آيات در آيه مورد بحث (آيه اول از سوره شريفه يونس). قطعا اجزاى كلام الهى است

زيرا اساسا سخن در مورد وحى اى است كه بر پيغمبر نازل شده و نزول وحى را به هر معنى كه تصور كنيم بالأخره كلامى است كه تلاوت و قرائت مى شود.» «4»

در كتاب پژوهشى در تاريخ قرآن كريم، در اين باره مى خوانيم: چنان كه مى دانيم جمع آيه، آيات است و اين كلمه داراى معانى گوناگونى است كه كلمه آيه طبق برخى از آن معانى در قرآن به كار رفته است و ما به بعضى از آن ها در زير اشاره مى كنيم:

1- علامت و نشانه

إِنَّ آيَةَ مُلْكِهِ أَنْ يَأْتِيَكُمُ التَّابُوتُ فِيهِ سَكِينَةٌ «5».

نشان پادشاهى او (طالوت) اين است كه تابوت و صندوقى نزد شما

______________________________

(1) بقره/ 211.

(2) بقره/ 248.

(3) يونس/ 92.

(4) ترجمه تفسير الميزان، ج 19، ص 13.

(5) بقره/ 248.

سروش آسمانى سيرى در مفاهيم قرآنى، ص: 93

آرند كه در آن آرامشى است از پروردگار شما.

و كلمه آيه در اين جا به معنى نشانه و علامت است.

2- جماعت

چنان كه عرب گويد: خرج القوم بآيتهم، لم يدعوا ورائهم شيئا «1» اين گروه جماعت خود را بيرون بردند و پشت سر خود چيزى را وا نگذاشتند.

آيه در اين جمله به معنى جماعت است.

3- امر عجيب و شگفت آور

گويند: «فلان آية فى كذا.» يعنى فلانى در فلان امر عجيب و فوق العاده است.

آيه قرآن به تناسب هر يك از معانى فوق، آيه ناميده شده است. از آن جهت كه:

الف- هر آيه اى در قرآن، نشانه صدق و راستى آورنده آن، و علامت عجز و ناتوانى مخالفان و حاكى از انقطاع و جدايى آن از ما قبل و ما بعد آن است.

ب- آيه از جماعتى حروف و كلمات و يا جمله ها تشكيل شده است.

ج- هر آيه در همان حد كوتاه و محدود خود، از نظر لفظ و مدلول در حد اعجاز قرار دارد و عجيب و شگفت آور است. «2»

با اين همه همان طور كه پيش از اين هم گفتيم آيه به عبارتى از قرآن كريم گفته مى شود كه ابتدا و انتهاى آن مشخص است. و اين تشخيص نيز از سوى وحى و تحت نظر رسول خدا (ص) صورت پذيرفته است. يعنى حدود آيات را خود حضرت معين فرموده اند.

آيه عبارت از بخشى از حروف و يا كلمات و يا جمله هايى است كه از طريق نقل و روايت حدود آن ها مشخص شده است. و اين آيه ها- از لحاظ حد

______________________________

(1) روض الجنان، ج 1، ص 10.

(2) تاريخ قرآن كريم، صص 64- 63.

سروش آسمانى سيرى در مفاهيم قرآنى، ص: 94

و مرز- از كلامى كه پس از آن است- در آغاز قرآن، و از كلامى كه قبل از آن است در پايان قرآن، و از ما

قبل و ما بعد خود- در هر جاى ديگر قرآن- طبق اشاره و ارشاد پيغمبر (ص) جدا و منقطع است. «1»

هر چند كه بين دانشمندان قرآن شناس در اين كه آيات قرآن و تعيين حد و مرز آن ها آيا از ناحيه حضرت رسول خدا (ص) صورت گرفته و يا به اجتهاد افراد صحابه بوده است اختلاف است ولى همان گونه كه گفتيم صحّت بيش تر به علل زيادى همان است كه پيش از اين به آن اشاره كرديم. لذا از مجموع اسناد و مدارك و روايات معتبر چنين استفاده مى شود كه ترتيب آيات در سوره هاى قرآن با ارشاد و راهنمايى هاى مستقيم پيامبر اسلام (ص) صورت گرفته و رأى و سليقه صحابه در به وجود آمدن ترتيب مذكور دخالتى نداشته است.

عثمان بن ابى العاص گويد: ما نزد رسول خدا (ص) بوديم و ديديم كه ديدگان خود را بالا برده و سپس آن را در نقطه اى متمركز كرد و پس از آن فرمود: جبرائيل هم اكنون به من فرود آمد و گفت آيه: إِنَّ اللَّهَ يَأْمُرُ بِالْعَدْلِ وَ الْإِحْسانِ وَ إِيتاءِ ذِي الْقُرْبى ... «2» را اين جاى سوره قرار دهم. «3»

از نكات ديگرى كه در بحث آيات بايد به آن بپردازيم، تعداد آيات قرآن كريم است، اين مقوله هم بحثى است مهم در پژوهش هاى قرآنى كه مورد اختلاف علماى قرآن شناس نيز هست.

امّا پيش از اين كه به تعداد آيات و شمارش آن ها بپردازيم لازم است كه سرّ اختلاف افراد را بر تعداد آيات مشخص كنيم. در زمان حضرت رسول خدا (ص)، همان طور كه اشاره كرديم خود ايشان آيات را بر مردم قرائت مى كردند. و لذا براى آگاه كردن مردم

كه آيه در كجا تمام مى شود در رأس آيه بعد وقف مى فرمودند، و اين وقف نشانه اتمام آيه قبل بود، و سپس همان آيه را به آيه بعدى وصل مى فرمود، و اين نيز بيش تر به خاطر پيوستگى مفاهيم آن دو

______________________________

(1) تاريخ قرآن كريم، ص 65.

(2) نحل/ 90: خداوند امر مى كند به داد و نيكى و انفاق به خويشاوندان.

(3) الاتقان، ج 1، ص 105.

سروش آسمانى سيرى در مفاهيم قرآنى، ص: 95

آيه بود، در نتيجه براى برخى اين توهّم و اشكال پيش آمد كه اين وصل بعد از وقف علامت انقطاع و تمام شدن آيه نيست لذا به همين خاطر در شمارش آيات دچار اختلاف شدند و برخى كم تر و برخى بيش تر شماره كرده اند. امّا با اين همه، على رغم كمى يا زيادى تعداد آيات، همه نسخه ها به طور دقيق منطبق بر يكديگر است و در هيچ كدام هيچ كمى و كاستى ديده نمى شود.

در بين اعداد كه هر كدام به يك شهر اسلامى منسوب است اين موارد ديده مى شود.

1- عدد كوفى 2- عدد مدنى 3- عدد مكى 4- عدد بصرى 5- عدد شامى شيخ طبرسى در مجمع البيان مى نويسد: صحيح ترين اعداد آيات قرآن كه از لحاظ اسناد از ديگر روايات عالى تر است عدد كوفى است. زيرا اين عدد از امير المؤمنين على (ع) مأخوذ است.

و روايتى كه از رسول خدا (ص) نقل شده است آن را تأييد مى نمايد. «1»

مطابق حديثى كه از امير المؤمنين على (ع) نقل شده است، رسول خدا (ص) فرمود:

مجموع آيات قرآن 6236 آيه است. «2» و بنابراين عدد كوفى نسبت به ساير روايات و اعداد ديگر به صواب نزديك تر است.

ابو عمرو عثمان

دانى گويد: در اين كه شمار آيات قرآن كم تر از 6200 آيه نيست تمام محققّان و محدّثان اتّفاق نظر دارند و اختلاف آن ها در مازاد بر 6200 مى باشد كه برخى بر اين عدد، عددى اضافه نكرده اند و عده اى ديگر

______________________________

(1) مجمع البيان، ج 1، ص 11.

(2) همان، ج 10، ص 406.

سروش آسمانى سيرى در مفاهيم قرآنى، ص: 96

تعدادى بر آن افزوده اند كه به ترتيب عبارتند از: عدد 6204- 6214- 6216- 6219- 6225- 6236. «1»

2- سوره

اشاره

سوره نيز از جمله مواردى است كه عالمان قرآن شناس در آن دچار اختلاف شده اند و كم و كيف آن را با بيان هاى گوناگون نقل كرده اند علّت اساسى اختلاف ايشان در لفظ سوره بيش تر به خاطر منشأ اشتقاق آن است. چون منشأ اشتقاق را مختلف گرفته اند بنابراين مفهوم سوره هم مختلف مى شود، امّا نكته جالب اين است كه با آن چه كه ما به عنوان سوره تلقّى مى كنيم همه اين معانى قابل جمع است.

برخى آن را از «سوره» گرفته اند كه به معنى نمى خورده و هم چنين باقيمانده آشاميدنى در ظرف است. برخى نيز از «سور» گرفته اند كه معنى حصار و باروى شهر را مى دهد. برخى نيز از «سوار» گرفته اند كه به معنى دستواره و دستبند است. گروهى نيز بر اساس آيه بيست و يكم از سوره شريفه «ص» با توجه به: «اذ تسوّروا المحراب»، آن را از تسوّر به معنى تصاعد و تركيب گرفته اند.

هر كدام از اين معانى كه گفته شد با اصل سوره قابل انطباق است. مثلا در مورد اوّل كه حكم باقيمانده آشاميدنى ظرف را داشت سوره قرآن به منزله قطعه و قسمتى از قرآن است. و در مورد دوّم كه معناى

حصار و بارو را داشت قرآن به منزله حصارى است كه پيرامون آيات را احاطه كرده و آن ها را در يك محل جمع و محافظت مى كند. و در موردى كه معناى دستواره و دستبند را مى داد سوره به منزله دستبند آياتى از قرآن را در بر گرفته و در مورد آخر كه مفهوم تركيب و تصاعد از آن حاصل مى شد نشانگر اين است كه سوره هاى قرآن گويا بر روى هم قرار گرفته و بالا مى روند.

______________________________

(1) الاتقان، ج 1، ص 16 به نقل از تاريخ قرآن كريم، ص 73.

سروش آسمانى سيرى در مفاهيم قرآنى، ص: 97

از اين معانى گذشته، سوره به مفهوم مقام و منزلت رفيع نيز هست. چنان كه شيخ «ابو الفتوح رازى» مفسر نامى در اين باره در جلد اول تفسير خود مى نويسد: بدان كه سوره را معنى، منزلت بود از منازل شرف و دليل اين قول «نابغه» است فى قوله: ا لم تر ان الله اعطاك سورة ترى كل ملك دونها يتذبذب نمى بينى كه خداوند چنان جايگاهى از منازل شرف به تو داده كه كاخ هاى پادشاهان نزد آن كوتاه مى نمايد.

و باره شهر را از آن، سور خوانند كه بلند و مرتفع باشد. «1»

گذشته از لفظ، سوره به بخشى از آيات قرآن مى گويند كه داراى آغاز و انجامى معلوم است. برخى گفته اند: سوره بخشى از آيات قرآن است كه در ميان دو «بسم اللّه الرحمن الرحيم» قرار دارد.

بديهى است كه قرآن موجود. قرآنى كه بر اساس نزول وحى باشد نيست، چرا كه در قرآن فعلى نخستين سوره، «حمد» و آخرين سوره، «ناس» است. و اين با ترتيب نزول قرآن هماهنگى ندارد چرا كه

بر اساس آن چه مفسّران و محدّثان نامى نقل كرده اند اولين سوره نازله «علق» نام دارد.

در اين جا نيز همان سؤالى كه در ترتيب آيات پيش آمد عينا تكرار مى شود. و آن اين كه آيا اين گونه ترتيب بر اساس سليقه صحابه بوده يا نظر مستقيم خود رسول خدا (ص)؟

همان گونه كه در بحث آيات بسيارى دچار اختلاف شدند در ترتيب سوره ها نيز اين اختلاف وجود دارد. امّا عمده اين است كه اين ترتيب به نظر رسول خدا (ص) رسيده و با مراقبت آن حضرت تحقق و انجام يافته است، عدم اعتراض امامان معصوم (ع) هم خود دليلى است بر اين كه اين ترتيب مخالف رأى و نظر رسول خدا (ص) نيست.

از ابى بن كعب نقل است كه گفت: رسول خدا (ص) مرا احضار كرد و فرمود:

______________________________

(1) روض الجنان، ج 1، ص 10.

سروش آسمانى سيرى در مفاهيم قرآنى، ص: 98

جبرائيل مرا مأمور ساخت كه به تو درود و تهنيت گفته و قرآن را بر تو بخوانم، ابى عرض كرد: پدر و مادرم فداى تو باد، مرا به ثواب و فضيلت قرآن آگاه فرما. رسول خدا (ص) به بيان ثواب قرائت سوره ها مى پردازد و از سوره «فاتحه» آغاز فرموده و به ترتيب، ثواب قرائت سوره ها را تا آخرين سوره، «الناس» ذكر مى كند. «1»

از جمله مسائلى كه به برخى از اين اختلافات پاسخ مى دهد سخن خود رسول خداست كه فرمود: خداوند به جاى تورات «سبع طوال»، و به جاى زبور «مئين» و به جاى انجيل «مثانى» را اعطا فرمود و با اعطاى «مفصل» مرا به ديگران فضيلت داد. «2»

امّا شرح آن از زبان صاحب تفسير مجمع البيان چنين

است:

1- سبع طوال

هفت سوره طولانى قرآن است كه چون طولانى ترين سوره ها هستند بدين نام خوانده شده اند و آن ها عبارتند از: بقره، آل عمران، نساء، مائده، انعام، اعراف، و انفال با توبه. چون دو سوره با هم اند به آن ها «قرينتين» مى گويند و لذا فاصله آن ها بسم اللّه الرحمن الرحيم نيست.

3- مثانى

سوره هاى پس از هفت سوره طولانى «مثانى» اند كه اول آن ها سوره يونس و آخرشان سوره «نحل» است. سبب اين كه به آن ها مثانى گفته اند اين است كه آن ها به دنبال سوره هاى طولانى آمده اند و از كلمه «ثنّت» يعنى دنبال كرده آمده است.

______________________________

(1) تاريخ قرآن كريم، ص 89.

(2) ترجمه تفسير مجمع البيان، ج 1، ص 25

سروش آسمانى سيرى در مفاهيم قرآنى، ص: 99

3- مئون

مئون- صدها- جمع مأه- صد- است و آن سوره هايى هستند كه در حدود 100 آيه دارند خواه چند آيه بيش تر و يا كم تر. و آن ها هفت سوره اند از سوره هاى بنى اسرائيل تا سوره مؤمنون.

4- مفصل

اشاره

مفصل، سوره هاى كوچك پس از حم ها هستند تا آخر قرآن و علّت اين كه به آن ها مفصل گفته اند اين است كه فاصله بين سوره ها بسم اللّه الرحمن الرحيم زياد است. «1»

و بالأخره ذوق و سليقه در تربيت تمام سوره هاى قرآن نقشى نداشته است.

ولى احتمالا در ترتيب اندكى از سوره ها بى دخالت هم نبوده است، چنان كه گويند: سوره و آيات قرآن در عهد پيغمبر (ص) طبق ترتيب موجود بوده، جز سوره انفال و برائت كه به دستور عثمان در كنار هم قرار گرفته اند و «قرينتين» نام يافتند. «2»

در تعداد سوره هاى قرآن اندكى اختلاف بين دانشمندان وجود دارد.

بيشترينه اهل تحقيق تعداد آن ها را يكصد و چهارده نوشته اند امّا برخى به يكصد و سيزده و كم تر و بيش تر نيز اشاره كرده اند مثلا آنان كه بين سوره هاى انفال و برائت بسم اللّه نديده اند حكم به واحد بودن آن كرده اند لذا بر اين اساس تعداد شمارش سوره هاى قرآن يكصد و سيزده مى شود و حال آن كه بيش تر محققان و مفسّران اين دو را از هم تفكيك كرده اند و نام گذارى مجزا براى هر يك خود نشان از اين حقيقت دارد.

در كتاب مجمع البيان روايتى از قول پيامبر (ص) نقل شده كه تعداد نه تنها سوره ها بلكه آيات و حروف قرآن نيز تعيين و مشخص شده است.

«جميع سور القرآن مأته و اربع عشر سوره: 114. و آيات القرآن سته الاف

______________________________

(1) ترجمه تفسير مجمع البيان، ج 1، ص 25،

26.

(2) تاريخ قرآن كريم، ص 92.

سروش آسمانى سيرى در مفاهيم قرآنى، ص: 100

آيه و مائتان آيه و ست و ثلاثون آيه: 6236، و جميع حروف القرآن ثلاث مائه الف حرف واحد و عشرون الف حرف و مائتان و خمسون حرفا: 321250 لا يرغب في تعلّم القرآن الّا السّعداء. و لا يتعهد قرائته الّا اولياء الرّحمن.» «1»

مجموعه سوره هاى قرآن يكصد و چهارده و شمار آيات قرآن 6236 آيه و همه حروف آن به 321250 مى رسد. به تعلم اين قرآن جز نيك بختان روى نمى آورند، و قرائت و تلاوت آن را جز اولياى خداوند متعال به عهده نمى گيرند.

سوره هاى قرآن على رغم نام مشهورى كه دارند اسامى ديگرى هم دارند كه اين اسامى به جهات خاصى كه با آن سوره ارتباط دارد به آن نسبت داده شده است در اينجا به برخى از اين سوره ها اشاره مى كنيم:

1- سوره حمد

اسامى اين سوره برخى مشهورند و برخى نه، نام هاى مشهور اين سوره عبارتند از:

1- فاتحة الكتاب، از آن جهت كه قرآن با آن افتتاح مى شود و از آن روى است كه نماز با آن شروع مى شود.

2- امّ الكتاب، از آن جهت كه مقدم بر ساير سوره هاست.

3- السبع، از آن جهت كه داراى هفت آيه است.

4- مثانى، از آن جهت كه در هر نماز دو بار بايد خوانده شود و نيز از آن روى كه دو بار نازل شده است.

و امّا اسامى غير مشهور آن عبارتند از: وافيه، كافيه، اساس، شفاء، فاتحة القرآن، نور، و غيره ...

2- سوره ملك

اسامى ديگر اين سوره عبارتند از: منجيه، الواقعه، تبارك.

______________________________

(1) مجمع البيان، ج 8، ص 406.

سروش آسمانى سيرى در مفاهيم قرآنى، ص: 101

3- سوره صف

اين سوره دو نام ديگر بدين شرح دارد: حواريين و عيسى.

4- سوره بينه اين سوره شريفه نيز اسامى ديگرى بدين شرح دارد: بريه. لم يكن. قيامة.

5- اخلاص اين سوره شريفه نيز دو نام ديگر دارد كه عبارتند از: توحيد و الصمد.

سوره هاى قرآن غير از روايتى كه از رسول خدا (ص) درباره اسامى برخى از آن ها نقل شده داراى اسامى ديگرى نيز هستند. كه اين اسامى با توجه به صورت، محتوا و ابتداى آيات همان سوره وضع شده است. نمونه هايى از اين اسامى بدين شرحند:

1- حواميم- شامل سوره هاى مؤمن، زخرف، سجده، حمعسق، احقاف، جاثيه و دخان.

2- ممتحنات- شامل سوره هاى فتح، حشر، سجده، طلاق، ن و القلم، حجرات، تبارك، تغابن، منافقون، جمعه، صف، جن، نوح، مجادله، ممتحنه، و تحريم.

3- ال- سوره هايى كه با الف و لام آغاز مى شود مانند: بقره، آل عمران، اعراف، عنكبوت، روم، لقمان و سجده.

4- مسبّحات- سوره هايى كه با تسبيح شروع مى شوند مانند: اسراء، حديد، حشر، صف، جمعه، تغابن و اعلى.

5- حامدات- سوره هايى كه با حمد آغاز مى شوند مانند: فاتحة الكتاب، انعام، كهف، سباء و فاطر.

6- عتاق- به معنى كهنه و قديم است و شامل سوره هاى اسراء، كهف، مريم، طه، و انبياء است.

7- عزائم- به معنى فرايض و واجبات است و از آن جا كه در سوره هاى سجده، فصلت، نجم، و علق، شامل آيه هاى سجده دار است بدين نام خوانده شده اند.

سروش آسمانى سيرى در مفاهيم قرآنى، ص: 102

8- قل، سوره هايى كه سر آغاز آن كلمه خطابى «قل» قرار گرفته مانند:

جن، كافرون، اخلاص،

فلق و ناس.

9- طواسين- شامل سوره هايى است كه با «طس» آغاز مى شوند مانند:

شعراء، نمل و قصص.

10- زهراوان- به معنى دو درخشان است، و شامل دو سوره بقره و آل عمران است.

11- قرينتين- همان طور كه پيش از اين نيز گفتيم نام دو سوره انفال و توبه است.

12- معوّذتين- شامل سوره هاى فلق و ناس است.

و امّا اسامى يكصد و چهارده سوره قرآن به ترتيب الفبايى و ترتيب فعلى به اضافه ترتيب نزول بدين شرح است:

الف: ترتيب الفبايى

ب: ترتيب موجود

ج: ترتيب نزول

1- آل عمران/ 3/ 89- 88 2- ابراهيم/ 14/ 72- 71 3- احزاب/ 33/ 90- 89 4- احقاف/ 46/ 66- 65 5- اخلاص/ 112/ 22- 21 6- اسرائيل/ 17/ 49 7- اعراف/ 7/ 39- 38 8- اعلى/ 87/ 8- 7 9- انبياء/ 21/ 73- 72 10- انشراح/ 94/ 12- 11 11- انشقاق/ 84/ 83- 82 12- انعام/ 6/ 55- 54

سروش آسمانى سيرى در مفاهيم قرآنى، ص: 103

13- انفال/ 8/ 88- 87 14- انفطار/ 82/ 82- 81 15- بروج/ 85/ 27- 26 16- بقره/ 2/ 87- 86 17- بلد/ 90/ 35- 34 18- بينه/ 98/ 100- 99 19- تبت/ 111/ 6- 5 20- تحريم/ 66/ 107 21- تغابن/ 64/ 108- 109 22- تكاثر/ 102/ 16- 15 23- تكوير/ 81/ 7- 6 24- توبه/ 9/ 113 25- تين/ 95/ 28- 27 26- جاثيه/ 45/ 65- 64 27- جمعه/ 62/ 110- 108 28- جن/ 72/ 40- 39 29- حاقه/ 69/ 78- 77 30- حج/ 22/ 103 31- حجر/ 15/ 54- 53 32- حجرات/ 49/ 106 33- حديد/ 57/ 94- 93 34- حشر/ 59/ 101- 100 35- دخان/ 44/ 64- 63 36- دهر/ 76/ 98-

97 37- ذاريات/ 51/ 67- 66 38- رحمن/ 55/ 97- 96

سروش آسمانى سيرى در مفاهيم قرآنى، ص: 104

39- رعد/ 13/ 96- 95 40- روم/ 20/ 84- 83 41- زخرف/ 43/ 63- 62 42- زلزال/ 99/ 93- 92 43- زمر/ 39/ 59- 58 44- سبا/ 34/ 58- 57 45- سجده/ 32/ 75- 60 46- شعراء/ 26/ 47- 46 47- شمس/ 91/ 26- 25 48- شورى/ 42/ 62- 61 49- ص/ 38/ 38- 37 50- صافات/ 37/ 56- 55 51- صف/ 61/ 109- 110 52- ضحى/ 93/ 11- 10 53- طارق/ 86/ 36- 35 54- طلاق/ 65/ 99- 98 55- طور/ 52/ 76- 75 56- طه/ 20/ 45- 44 57- عاديات/ 100/ 14- 13 58- عبس/ 80/ 24- 23 59- عصر/ 103/ 13- 12 60- علق/ 96/ 1 61- عنكبوت/ 29/ 85- 84 62- غاشيه/ 88/ 68- 67 63- فاتحه/ 1/ 114 64- فاطر/ 35/ 43- 42

سروش آسمانى سيرى در مفاهيم قرآنى، ص: 105

65- فتح/ 48/ 111 66- فجر/ 89/ 10- 9 67- فرقان/ 25/ 42- 41 68- فصلت/ 41/ 61- 74 69- فلق/ 113/ 20- 19 70- فيل/ 105/ 19- 18 71- ق/ 50/ 34- 33 72- قارعه/ 101/ 30- 29 73- قدر/ 97/ 25- 24 74- قريش/ 106/ 29- 28 75- قصص/ 28/ 49- 48 76- قلم/ 68/ 5- 2 77- قمر/ 54/ 36 78- قيامة/ 75/ 31- 30 79- كافرون/ 109/ 18- 17 80- كوثر/ 108/ 15- 14 81- كهف/ 18/ 69- 68 82- لقمان/ 31/ 57- 56 83- ليل/ 92/ 9- 8 84- مائده/ 5/ 112 85- ماعون/ 107/ 17- 16

86- مجادله/ 58/ 105 87- محمّد (ص)/ 47/ 95- 94 88- مدثر/ 74/ 3- 2- 4 89- مرسلات/ 77/ 33- 32 90- مريم/ 19/ 44- 43

سروش آسمانى سيرى در مفاهيم قرآنى، ص: 106

91- مزمل/ 73/ 4- 3 92- مطففين/ 83/ 86- 85 93- معارج/ 70/ 79- 78 94- ملك/ 67/ 77- 76 95- ممتحنه/ 60/ 91- 90 96- منافقون/ 63/ 104- 73 97- مؤمن/ 40/ 60- 59 98- مؤمنون/ 23/ 74- 73 99- نازعات/ 79/ 81- 80 100- ناس/ 114/ 21- 20 101- نباء/ 78/ 80- 79 102- نجم/ 53/ 23- 22 103- نحل/ 16/ 70- 69 104- نساء/ 4/ 92- 91 105- نصر/ 110/ 114- 101 106- نمل/ 27/ 48- 47 107- نوح/ 71/ 71- 70 108- نور/ 24/ 102 109- واقعه/ 56/ 46- 45 110- همزه/ 104/ 32- 31 111- هود/ 11/ 52- 51 112- يس/ 36/ 41- 40 113- يوسف/ 12/ 53- 52 114- يونس/ 10/ 51- 50 از مسائل ديگرى كه در قرآن بسيار حائز اهميّت است اين كه تعداد حروف

سروش آسمانى سيرى در مفاهيم قرآنى، ص: 107

و كلمات آن توسط محقّقان علوم قرآن جمع و ثبت شده است و بدين گونه از اين كه كلمه يا حرفى كم و يا زياد شود به خودى خود معلوم مى شود و اين ارائه شمارش مى تواند جلو دخل و تصرف ها را به خوبى بگيرد، هر چند كه پيش از اين هم ياد كرديم كه حافظ اصلى كتاب، فرستنده آن است و براى اهل معنى و يقين همين كافى است، ما بقى براى پيشگيرى و اطمينان قلب است.

شرح كامل اين مطلب چنين است.

شماره نام

سوره تعداد آيه تعداد كلمه تعداد حروف 1/ حمد/ 7/ 29/ 142 2/ بقره/ 286/ 6221/ 25500 3/ آل عمران/ 200/ 3480/ 14525 4/ نساء/ 176/ 3745/ 16030 5/ مائده/ 120/ 2804/ 11933 6/ انعام/ 165/ 3860/ 12254 7/ اعراف/ 206/ 3825/ 13877 8/ انفال/ 75/ 1095/ 5080 9/ توبه/ 129/ 4098/ 10488 10/ يونس/ 109/ 1832/ 7567 11/ هود/ 123/ 1715/ 7513 12/ يوسف/ 111/ 1766/ 7166 13/ رعد/ 43/ 855/ 3506 14/ ابراهيم/ 52/ 831/ 3434 15/ حجر/ 99/ 654/ 2760 16/ نحل/ 128/ 2840/ 7707 17/ اسراء/ 111/ 1533/ 6460 18/ كهف/ 110/ 1579/ 6360

سروش آسمانى سيرى در مفاهيم قرآنى، ص: 108

19/ مريم/ 98/ 982/ 3802 20/ طه/ 135/ 1341/ 5242 21/ انبياء/ 112/ 1168/ 4890 22/ حج/ 78/ 1291/ 5070 23/ مؤمنون/ 118/ 1840/ 4802 24/ نور/ 64/ 1316/ 5680 25/ فرقان/ 77/ 892/ 3733 26/ شعراء/ 227/ 1297/ 5522 27/ نمل/ 93/ 1149/ 4799 28/ قصص/ 88/ 1441/ 5800 29/ عنكبوت/ 69/ 1981/ 4195 30/ روم/ 60/ 819/ 3534 31/ لقمان/ 34/ 542/ 2110 32/ سجده/ 30/ 380/ 1500 33/ احزاب/ 73/ 1280/ 5796 34/ سبا/ 54/ 883/ 1512 35/ فاطر/ 45/ 797/ 3130 36/ يس/ 83/ 729/ 3000 37/ صافات/ 182/ 820/ 3823 38/ ص/ 88/ 732/ 3029 39/ زمر/ 75/ 1192/ 4708 40/ مؤمن/ 85/ 1199/ 4960 41/ فصلت/ 54/ 796/ 3350 42/ شورى/ 53/ 866/ 3577 43/ زخرف/ 89/ 833/ 3400 44/ دخان/ 59/ 346/ 1431

سروش آسمانى سيرى در مفاهيم قرآنى، ص: 109

45/ جاثيه/ 37/ 488/ 2191 46/ احقاف/ 35/ 644/ 2598 47/ محمّد (ص)/

38/ 539/ 2349 48/ فتح/ 29/ 560/ 2438 49/ حجرات/ 18/ 343/ 1496 50/ ق/ 45/ 357/ 1494 51/ ذاريات/ 60/ 360/ 1287 52/ طور/ 49/ 312/ 1500 53/ نجم/ 62/ 308/ 1405 54/ قمر/ 55/ 342/ 1420 55/ رحمن/ 78/ 351/ 1636 56/ واقعه/ 96/ 378/ 1703 57/ حديد/ 29/ 544/ 2476 58/ مجادله/ 22/ 473/ 1792 59/ حشر/ 24/ 445/ 1913 60/ ممتحنه/ 13/ 348/ 1510 61/ صف/ 14/ 221/ 900 62/ جمعه/ 11/ 180/ 720 63/ منافقون/ 11/ 180/ 776 64/ تغابن/ 18/ 241/ 1070 65/ طلاق/ 12/ 248/ 1060 66/ تحريم/ 12/ 246/ 1160 67/ ملك/ 30/ 330/ 1300 68/ قلم/ 52/ 300/ 1256 69/ حاقه/ 52/ 256/ 1086 70/ معارج/ 44/ 216/ 1061

سروش آسمانى سيرى در مفاهيم قرآنى، ص: 110

71/ نوح/ 28/ 224/ 929 72/ جن/ 28/ 235/ 870 73/ مزمل/ 20/ 285/ 837 74/ مدثر/ 56/ 255/ 1010 75/ قيامة/ 40/ 199/ 652 76/ دهر/ 31/ 240/ 1054 77/ مرسلات/ 50/ 181/ 816 78/ نباء/ 40/ 173/ 770 79/ نازعات/ 46/ 139/ 753 80/ عبس/ 42/ 133/ 533 81/ تكوير/ 29/ 114/ 533 82/ انفطار/ 19/ 80/ 327 83/ مطففين/ 36/ 177/ 830 84/ انشقاق/ 25/ 109/ 430 85/ بروج/ 22/ 109/ 458 86/ طارق/ 17/ 61/ 645 87/ اعلى/ 19/ 72/ 270 88/ غاشيه/ 26/ 72/ 330 89/ فجر/ 30/ 137/ 577 90/ بلد/ 20/ 82/ 330 91/ شمس/ 15/ 54/ 247 92/ ليل/ 21/ 71/ 302 93/ ضحى/ 11/ 40/ 192 94/ انشراح/ 8/ 27/ 103 95/ تين/ 8/ 34/ 150 96/ علق/ 19/ 92/ 280

سروش

آسمانى سيرى در مفاهيم قرآنى، ص: 111

97/ قدر/ 5/ 30/ 112 98/ بينه/ 8/ 94/ 392 99/ زلزال/ 8/ 35/ 149 100/ عاديات/ 11/ 40/ 163 101/ قارعه/ 11/ 36/ 150 102/ تكاثر/ 8/ 28/ 120 103/ عصر/ 3/ 14/ 68 104/ همزه/ 9/ 33/ 130 105/ فيل/ 5/ 23/ 96 106/ قريش/ 4/ 17/ 93 107/ ماعون/ 7/ 25/ 125 108/ كوثر/ 3/ 10/ 42 109/ كافرون/ 6/ 26/ 94 110/ نصر/ 3/ 19/ 78 111/ تبت/ 5/ 20/ 77 112/ اخلاص/ 4/ 15/ 47 113/ فلق/ 5/ 23/ 74 114/ ناس/ 6/ 20/ 79 امّا مطلب ديگرى كه جا دارد در اين مجموعه از آن سخن بگوييم مسئله فواتح سور يا حروف مقطعه قرآنى است. پيش از اين كه از محتواى آن و از كم و كيفش بگوييم بهتر است تعداد و اقسام آن ها را از لحاظ تعداد حروف برشماريم. در برخى از سوره ها، حروف مقطعه به كار رفته در آن يك حرفى است. در برخى دو حرفى، در برخى ديگر سه حرفى، در گروهى چهار حرفى و در يكى دو مورد هم پنج حرفى. و مشروح اين حروف چنين است:

سروش آسمانى سيرى در مفاهيم قرآنى، ص: 112

الف: يك حرفى

1- سوره صاد/ ش 38/ ص 2- سوره قاف/ ش 50/ ق 3- و سوره ن و القلم/ ش 68/ ن

ب: دو حرفى

1- سوره غافر/ ش 40/ حم 2- سوره فصلت/ ش 41/ حم 3- سوره شورى/ ش 42/ حم 4- سوره زخرف/ ش 43/ حم 5- سوره جاثيه/ ش 45/ حم 6- سوره دخان/ ش 44/ حم 7- سوره احقاف/ ش 46/ حم 8- سوره طه/ ش 20/ طه 9- سوره طس/ ش 27/ طس 10- سوره يس/ ش 38/ يس

ج: سه حرفى

1- سوره بقره/ ش 2/ الم 2- سوره آل عمران/ ش 3/ الم 3- سوره عنكبوت/ ش 29/ الم 4- سوره روم/ ش 30/ الم 5- سوره لقمان/ ش 31/ الم 6- سوره سجده/ ش 32/ الم 7- سوره يونس/ ش 10/ الر 8- سوره هود/ ش 11/ الر 9- سوره يوسف/ ش 12/ الر 10- سوره ابراهيم/ ش 14/ الر

سروش آسمانى سيرى در مفاهيم قرآنى، ص: 113

11- سوره حجر/ ش 15/ الر 12- سوره شعراء/ ش 26/ طسم 13- سوره قصص/ ش 28/ طسم

د: چهار حرفى

1- سوره اعراف/ ش 7/ المص 2- سوره رعد/ ش 13/ المر

ه: پنج حرفى

1- سوره مريم/ ش 19/ كهيعص 2- سوره شورى/ ش 42/ حمعسق شيخ طبرسى درباره حروفى كه در اوايل بعضى از سوره ها آمده است موارد ذيل را مى آورد:

1- جز خدا كسى نمى داند

از متشابهاتى است كه جز خدا كسى معناى آن ها را نمى داند و به اين مضمون رواياتى از ائمه (ع) وارد شده است. اهل سنت از امير المؤمنين (ع) نقل كرده اند كه آن حضرت فرمود: براى كتاب قسمت هاى برگزيده است و برگزيده اين كتاب «حروف تهجّى است» و «شعبى» مى گويد براى خدا در هر كتاب سرّى است و آن سرّ در قرآن همان حروف تهجّى است كه در اوايل سوره ها ذكر شده است.

2- نام سوره ها

نام هاى سوره هايى است كه با اين حروف آغاز شده است.

3- اشاره به اسم و يا صفتى از خدا

هر يك از آن ها و يا مجموعشان اشاره به اسم و صفتى از صفات خداست مثلا: «الم» يعنى انا (من) ل اللّه- م اعلم و مجموعا: «انا اللّه اعلم» (من خداى دانايم) و «المر» اشاره به: «انا اللّه أعلم و ارى» (من خداى دانا و بينايم).

سروش آسمانى سيرى در مفاهيم قرآنى، ص: 114

ابن عباس درباره «الم» مى گويد: «الف» بر اسم خدا و «لام» بر اسم جبرائيل و «ميم» بر اسم محمّد دلالت مى كند. «ابو اسحق ثعلبى» در تفسيرش حديثى را از «على بن موسى الرضا» (ع) نقل مى كند كه از امام صادق (ع) درباره «الم» سؤال شد؟ حضرت فرمود: در الف نمونه هايى از صفات خداست با اين ترتيب:

1- الف ابتداى حروف است و خدا ابتداى جهان.

2- الف مستقيم است و انحراف ندارد و خدا عدل مطلق است.

3- الف فرد و تنها است و خدا بى نظير و واحد است.

4- الف به حروف ديگر چسبيده نيست ولى حروف ديگر بدان پيوسته اند، خدا با صفات مخصوص از همه خلق جداست ولى موجودات به او پيوستگى دارند.

5- الف از الفت و انس مشتق است زيرا او سبب تركيب و تأليف حروف ديگر مى شود همان طور كه خداوند سبب الفت خلق و تركيب و تأليف جهان آفرينش است.

4- حروف پراكنده اسم اعظم

سعيد بن جبير مى گويد اين حروف مفردات پراكنده از اسم اعظم حق اند كه اگر كسى بتواند آن ها را درست با هم تركيب كند اسم اعظم را خواهد فهميد مثلا از تركيب «الر» و «حم» و «ن» كلمه «الرحمن» به دست مى آيد و هم چنين حروف ديگر كه تشكيل اسم هاى ديگر را مى دهد ولى ما اين توانايى را نداريم.

5- سوگندهاى قرآن

ابن عباس مى گويد اين حروف قسم هاى قرآن است و أخفش مى گويد علّت اين كه خداوند به اين حروف سوگند مى خورد شرافت و برترى آن ها است زيرا همين حروف شالوده و پايه همه جمله بندى ها در كتاب هاى آسمانى است كه به زبان هاى مختلف مى باشد و نيز اسم هاى الهى و سخن گويى مردم همه و همه بر پايه همين حروف است و از تركيب مختلف همين حروف است كه مردم با هم سخن مى گويند و به ذكر و توحيد و ثناى حق مى پردازند و خدا با اين

سروش آسمانى سيرى در مفاهيم قرآنى، ص: 115

حروف قسم خورده است كه قرآن كتاب و كلام اوست.

6- براى ساكت كردن مردم

برخى مى گويند اين حروف آورده شده تا به سبب تازگى و مأنوس نبودن سبب سكوت مردم شود زيرا مشركان بنا گذاشته بودند كه به سخن رسول اكرم (ص) گوش ندهند و شلوغ كنند و حرف بزنند تا كسى سخن آن حضرت را نشنود همان طور كه قرآن مى گويد: لا تَسْمَعُوا لِهذَا الْقُرْآنِ وَ الْغَوْا فِيهِ اينان براى اين كه كسى به سخن پيامبر گوش ندهد گاهى دست مى زدند گاهى فرياد مى كشيدند و نيز مى خواستند تا خود پيامبر هم به غلط افتد و اشتباه كند.

خداوند اين حروف را كه كاملا تازگى داشت نازل نمود تا توجّه آنان را به خود جلب كند و كلمات قرآن به گوش آن ها خورده و شايد به دلشان راه يابد و به آن چه خير و صلاح آن هاست آنان را برساند.

7- قرآن از همين حروف است

منظور اين است كه قرآنى را كه شما از آوردن آن ناتوانيد از جنس همين حروفى است كه با آن ها سخن مى گوييد پس وقتى نمى توانيد نظير آن را بياوريد بدانيد كه از طرف خداست. «1»

به هر حال اين كلمات و وجود آن در قرآن سبب تعجّب همگان را فراهم آورده است و سبب شده تا هر كس بنابر تحقيق و تدقيق و تدبّر در آن به نتايجى راه يابد، نتايجى كه بخشى از آن را شماره وار ذكر كرديم. برخى از سوره ها حروفى مشابه دارند و اين تشابه البتّه تصادفى نيست و در ضمير آن اهدافى نهفته است هر چند كه دانش ما تاكنون نسبت به آن هم كاملا ناچيز و ناقص است. مرحوم علامه طباطبايى در تفسير خود بر اين باور است كه:

سوره هايى كه حروف مقطّعه بر سر آن آمده است،

با يكديگر ارتباط دارند و اشتراك اين حروف ميان چند سوره دلالت بر اشتراك مضامين آن ها مى نمايد.

محاسبات كامپيوترى دكتر رشاد خليفه نيز به نوعى بر اين مطلب صحه گذاشته

______________________________

(1) ترجمه تفسير مجمع البيان، ج 1، صص 55، 57.

سروش آسمانى سيرى در مفاهيم قرآنى، ص: 116

و امكان آن را بسيار صادق مى داند و در مجموع تمام سوره هايى كه با حروف مقطّعه آغاز شده اند را به نوعى قابل ضرب و تقسيم بر عدد 19 مى داند مثلا درباره واژه زيباى «يس» بنابر محاسبات رياضى و عددى محقّقان و از جمله دكتر رشاد خليفه مطالب ذيل حاصل شده است:

1- مجموع حروف «ى» و «س» در سوره يس عبارتند از: ى 237 بار و س 48 بار كه مجموع آن ها عدد 285 را بدست مى دهد كه به عدد نوزده قابل تقسيم است: 15* 19 285 2- حرف «ى» فقط در حروف مقطعه سوره مريم و يس بدين شرح به كار رفته است: كهيعص. يس. كه مجموع آن از لحاظ اعداد اين گونه است: 345+ 237 582 3- حرف «س» در حروف مقطعه 5 سوره به كار رفته كه مجموع آن ها عبارت است از: سوره شعراء: طسم 93، سوره نحل: طس 93، سوره قصص: طسم 100، سوره يس: يس 48، سوره شورى: حم عسق 53.

مجموع حرف «س» 387 و مجموع حرف «ى» 582 است كه بر اساس عدد 19 مى شود: 969 51* 19.

لذا آن چنان كه از آمار فوق هويداست، مجموع حروف ى و س نه تنها در سوره «يس» بلكه در 6 سوره ديگرى كه ذكر آن رفت نيز ضريب عدد 19 به حساب مى آيد. بنابراين مى توان اين هفت سوره

را در ارتباط با هم دانست به گونه اى كه هر كدام از لحاظ صورت و معنى مكمّل ديگرى است.

مهندس عبد العلى بازرگان نيز در كتاب شيواى نظم قرآن در اين باره مى نويسد: اكنون با توجه به سمبل حرف «ى» كه در نام حضرت عيسى (ع) خلاصه شده و سمبل حرف «س» كه نشانه «رسالت» و «مرسلون» مى باشد، مى توانيم بگوييم سوره «يس» به طور سمبليك اشاره به رسالت حضرت عيسى بن مريم دارد (و الله اعلم). هم چنان كه در بررسى سوره «طه» ديديم كه به رسالت حضرت موسى (ع) اشاره داشت. «1»

______________________________

(1) ج 2، ص 237.

سروش آسمانى سيرى در مفاهيم قرآنى، ص: 117

7 ظاهر و باطن قرآن

رسول خدا، محمد مصطفى (ص) مى فرمايند:

«ان للقرآن ظهرا و بطنا و لبطنه بطنا الى سبعة ابطن.» «1»

همانا براى قرآن ظاهر و باطنى است و براى باطن آن نيز باطنى است تا هفت بطن.

«ظهر» يعنى آن چه به نظر سطحى و بر اساس تعبير ظاهرى قرآن و ترجمه تحت اللفظى كلمات و با ملاحظه شأن نزول ها از آيات فهميده مى شود. و «بطن» يعنى معنايى وراى ظهر قرآن كه يك معناى گسترده تر و قابل دوام و هميشگى و جاويد است و اين نيز كلام رسول خداست كه فرمود:

«ما فى القرآن آية الّا و لها ظهر و بطن».

حرف قرآن را مدان كه ظاهرى ست زير ظاهر باطنى بس قاهرى ست

زير آن باطن يكى بطن ديگرخيره گردد اندرو فكر و نظر

______________________________

(1) سفينة البحار، ماده بطن. گونه ديگر اين خبر چنين است: ان للقرآن ظهر و بطن و لبطنه بطن الى سبعة ابطن. و فى رواية الى سبعين بطنا.

سروش آسمانى سيرى در مفاهيم قرآنى، ص: 118 زير آن باطن

يكى بطن سوم كاندر او گردد خردها جمله گم

بطن چارم از نبى خود كس نديدجز خداى بى نظير بى نديد

هم چنين تا هفت بطن اى بوالكرم مى شمر تو زين حديث معتصم

تو زقرآن اى پسر ظاهر مبين ديو آدم را نبيند غير طين

ظاهر قرآن چو شخص آدمى است كه نقوشش ظاهر و جانش خفى است

مرد را صد سال عمّ و خال اويك سر مويى نبيند حال او «1» وقتى به آيه اى نظر مى كنيم در ابتدا معنايى از آن فهميده مى شود و هرگاه با دقت بيش ترى به همان آيه نظر كنيم خواهيم يافت كه دريافتى تازه تر نصيبمان شده و اين مسئله اصلى است مستمر يعنى هرگاه كه به همان آيه نظر كنيد و هر بار در آن تأمل و انديشه و توجّه نماييد حقايقى تازه تر كه در حكم بطن آن آيه است را به چنگ خواهيد آورد.

اين همان ظاهر و باطن قرآن است كه در ظاهرش مطلبى را بيان داشته است و با تأمل و تدبر در آن مى توان مسائل ديگرى را از آن فهميد و به باطن آن نفوذ كرد. البتّه هر چه بيش تر در قرآن تدبر شود به مقتضاى درك و فهم و ظرفيت هر فرد معانى مختلف و گسترده ترى به دست مى آيد. اين تذكار نيز لازم است كه معناى همه در طول هم بوده و هيچ گونه تعارضى با ظاهر آيه ندارند.

گذشته از كلام شگفت انگيز رسول خدا (ص) كلامى هم از باب علم پيامبر،

______________________________

(1) مثنوى معنوى، دفتر سوم، ابيات 4249- 4244.

سروش آسمانى سيرى در مفاهيم قرآنى، ص: 119

امير المؤمنين على (ع) هست كه ظاهر و باطن قرآن را شرح مى دهد. حضرت مى فرمايند:

«انّ القرآن ظاهره انيق و باطنه عميق لا تفنى عجائبه

و لا تنقضى غرائبه.»

ظاهر قرآن زيبا و دل انگيز است و باطن آن ژرف و عميق، عجايب آن پايان ندارد و غرايب آن تمام نمى شود.

و رمز جاويد بودن قرآن همين باطن جامعى است كه هيچ گاه پايان نمى پذيرد و هر چه زمان به جلو برود قرآن نيز با عمقى بيش تر و تازه تر به سراغ انسان ها مى آيد و پاسخ ايشان را به تمام و كمال مى دهد.

امام باقر (ع) نيز ضمن روايتى درباره بطن و ظهر آيه مى فرمايد: بطن قرآن همان تأويل قرآن است و خداى متعال در قرآن مى فرمايد: تأويل آيات متشابهات را كسى جز خدا و راسخان در علم نمى داند و ما آن را مى دانيم. «1»

______________________________

(1) بصائر الدرجات، ص 54.

سروش آسمانى سيرى در مفاهيم قرآنى، ص: 120

8 آيات مكى و مدنى

همان طور كه از ظاهر كلمات بر مى آيد برخى از آيات در شهر مكه و برخى ديگر در مدينه منوره نازل شده است. بر اين اساس به اختصار مكى و مدنى گفته مى شود.

آيات مكى، آياتى هستند كه عموما از زمان بعثت رسول اكرم (ص) تا زمان هجرت آن حضرت به مدينه نازل شده است. دوران بعثت كه دوران سختى هم بوده در مجموع دوران تكوين فكر و انديشه به حساب مى آيد. دورانى كه تفكر و جهان بينى الهى در حال شكل گرفتن بوده و پيرو آن اخلاق صحيح و مبانى اعتقادى مسلمين در آن دوران پى ريزى مى شده است.

دوران مكه دوران شكل گيرى و تكوين شخصيت اسلامى افراد نو مسلمان است. دوران جهاد فكرى و جهاد اخلاقى. دوران خوديابى، تحليل شخصيّت، راست پندارى حقيقت، كنجكاوى در زواياى نهفته آفرينش.

در اين هنگام كه تازه دينى نو در حال ترويج و تكاپو است. نومسلمان

و گرايندگان جديد دين الهى وظايفى بر عهده دارند. و اين وظايف كه عموما در مكه صورت گرفته است عبارت است از مبارزه با شرك و كفر و بت پرستى.

مخالفت با جمود فكرى و تقليدى كوركورانه و بى اساس براى ايجاد تدين و

سروش آسمانى سيرى در مفاهيم قرآنى، ص: 121

آزادانديشى. تشويق به علم و دانش، تعقل و تفكر، و تبديل ظاهربينى ها به حقيقت بينى. دعوت به تزكيه همكيشان و ديگر مردم، تطهير جان ها از رذائل اخلاقى و تعصّب هاى قومى و قبيله اى- و كشاندن مردم از خود پرستى به سوى خداپرستى و از خودخواهى به خداجويى و از تفرقه و تشتّت به وحدت و يگانگى.

لذا آيات مكى عموما با تكيه بر خداشناسى به بيان هدف خلقت و علّت غايى و نهايى آفرينش انسان و نهايت او پرداخته است. و انسان را دعوت به تفكر در نظام آفرينش و توجّه به معاد و زندگى پس از مرگ، عبادات، اخلاق و تزكيه نفس مى نمايد.

نزول آياتى كه به مقطعات مشهورند و هم آياتى كه مختصر و كوتاه هستند از ديگر خصايص آيات مكى به حساب مى آيند. چه، به هنگام نزول قرآن در آغاز رسالت حضرت رسول (ص) با توجهى كه مردم به شعر و شاعرى داشتند و به فصاحت و بلاغت خويش تكيه مى كردند، بديهى است كه آيات نخستين بايد چنان مى بود كه همه مردم و به ويژه اهل فن را كه از صاحبان انديشه شعرى و از فصيحان و بليغان عرب بودند به خود آورد. لذا آيات نخستين آياتى كه به ايشان نازل و قرائت مى شد كوتاه و مختصر بودند، آياتى كه به راحتى ذهن ها را تسخير مى كرد و گوش ها

و دل ها را جذب و جلب مى نمود آياتى كه گاه از شكل ظاهرى آن به شعر مى زد امّا شعر نبود و از نوع ترتيب به نثر مى زد ولى نثر هم نبود. آرى نه نظم و نه نثر، كه «وحى» كلماتى قاطع، محكم، كوبنده، دقيق و جذّاب.

امّا آيات مدنى آياتى هستند كه عموما پس از دوران هجرت پيامبر تا وفات ايشان نازل شده است. اين دوره دوره تأسيس جامعه اسلامى است كه رسول خدا (ص) بر اساس وحى و قرآن در اين زمان تشكيل حكومت مى دهد و براى پى ريزى يك حكومت الهى و سعادت بخش در سياست و اقتصاد و تشكيلات نظامى تحوّل ايجاد مى كند.

چون دوران مدينه از لحاظ شرايط و مقتضيات با دوران مكه فرق هايى

سروش آسمانى سيرى در مفاهيم قرآنى، ص: 122

داشت لذا دستورات و برنامه هايى متناسب با آن دوره از جانب خداوند تشريح مى شد و چنين است كه مى بينيم آيات مدنى اكثرا شامل احكام و فروع، روابط مسلمانان با غير مسلمين، جهاد، قتال و غيره است.

آن چه گذشت مربوط بود به آيات مكى و مدنى امّا در مورد سوره ها بايد گفت: سوره هايى مكى هستند كه اكثر آيات آن ها مكى باشد و سوره هايى مدنى هستند كه عموم آيات آن ها مدنى باشد.

نظر دانشمندان قرآن شناس درباره آيات و سوره هاى قرآن كه كدام يك مكى و كدام مدنى است يكسان نيست. هر كدام نكاتى را درباره شناسايى اين دسته آيات و سوره ها برشمرده اند كه در مجموع براى دانستن و شناخت آيات مفيد است.

يك نگاه كلّى به نظريات عالمان قرآن پژوه نشان مى دهد كه سه مسئله را اصل قرار داده اند.

1- مخاطبان 2- مكان 3- زمان نزول در مورد اوّل كه مخاطبان

و اشخاص اصل قرار گرفته اند سوره ها بر اساس ايشان شناسايى مى شود بدين معنى كه سوره هاى مكى و آيات مكى آن تعداد آيات و سوره هايى هستند كه مخاطب شان مردم مكه است و به همين منوال آيات و سوره هاى مدنى نيز آن هايى هستند كه مخاطب شان اشخاص مدينه هستند. از آن جا كه دوران مكه كه دوران اوليه آيات نيز بوده است با مردمى سر و كار داشته كه هنوز از احكام و اوامر و نواهى، و قوانين عمومى و اجتماعى بسيار فاصله داشته اند و بيش تر آيات بر شناسايى خويشتن، خدا و هستى تكيه مى كرده اند لذا مجموع آياتى كه با يا ايها الناس شروع شده و مردم عادى را نشانه گرفته است نشان از افراد مكه دارد و لذا هرگاه اين آيات ملاك قرار گيرد مجموعه آن ها آيات و سوره هاى مكى را به دست مى دهد و در عوض آياتى كه تكليف زاست و خطاب آن با اهل ايمان است آيات مدنى را

سروش آسمانى سيرى در مفاهيم قرآنى، ص: 123

مى سازد، به تعبير ديگر يا ايها الذين آمنوا نشان از مدنيت آيات مى دهد.

برخى نيز چنان كه گفتيم مكان يا محلّى را كه آيه در آن جا نزول يافته ملاك تشخيص قرار مى دهند. لذا صورت ظاهر كلمات مكى و مدنى در اين باره گواه است كه مكى مجموع آياتى است كه در مكه و مدنى مجموع آياتى است كه در مدينه نازل شده است.

برخى ديگر زمان نزول را اصل قرار داده اند و بر اين اساس آيات مكى آيات پيش از هجرت و آيات مدنى آيات پس از هجرت خواهد بود. طبق اين اصل آن چه كه اساس قرار گرفته زمان است نه مكان لذا

ممكن است آيه اى در مكه نازل شده باشد امّا چون پس از هجرت است ديگر مكى به حساب نمى آيد، بلكه جزو آيات مدنى محسوب خواهد شد.

بديهى است كه اين موارد صددرصد نيست و آياتى وجود دارد در هر سه مورد كه نقض اين موارد را نشان مى دهد و آن ها را از كليّت مى اندازد. اختلافى هم كه بين دانشمندان در اين باره هست قطعيّت بيان را در هر كدام از موارد مكى و مدنى از كار مى اندازد.

در عين حال خصايصى براى شناسايى آيات مكى و مدنى وجود دارد كه توجّه به آن ها گاه شناسايى را نزديك و ما را به اصل واصل مى كند. برخى از اين خصايص بدين گونه است:

1- هر آيه اى كه در آن يا ايها الناس آمده است مكى است.

2- هر آيه اى كه در آن يا ايها الذين آمنوا نباشد دلالت بر مكى بودن مى كند.

3- داستان آگاهى بخش و ايمانزاى آدم و ابليس نشانى ديگر براى آيات مكى است. با اين حال سوره بقره كه حاوى اين حكايت است مستثنى شمرده شده است.

4- در هر سوره اى كه داستان انبياى سلف قيد شده به استثناى سوره بقره مكى است.

5- هر سوره اى كه داراى سجده باشد مكى است.

6- در هر آيه يا سوره اى كه كلمه كلّا آمده باشد مكى است. اين كلمه كه

سروش آسمانى سيرى در مفاهيم قرآنى، ص: 124

در 15 سوره قرآن آمده و عمدتا در سوره هاى كوتاه نيز هست اين تعداد را در اين باره حتمى مى دانند.

7- هر سوره اى كه با آيات و كلمات مقطع به مانند: الم، الر، يس، ... شروع شده باشد مكى است. باز در اين باره سوره هاى بقره و آل عمران

مستثنى هستند.

8- آيات مكى بيش تر موجز و كوتاهند و كلمات آن داراى لحن شديد و بيدار كننده است.

9- در آيات و سوره هاى مكى معمولا تجانس صوتى وجود دارد و كلمات آهنگين بوده و خوش تراش به حساب مى آيد.

10- در آيات و سوره هاى مكى چنان كه پيش از اين هم اشاره كرديم به مسائل بنيادين دين يعنى انسان، خدا و هستى اشاره دارد.

11- بيش ترين آيات مربوط به بهشت و دوزخ كه لحن شديد و هشدار دهنده دارد و گاه آهنگين و تأمل برانگيز است مكى است.

13- در آيات مكى از اين بابت كه تفكر و انديشه در بنيادهاى هستى اساس قرار گرفته است لذا بحث و درگيرى هاى كلامى و گفتارى با مشركان نيز در آن مشهود است. وجود اين گفت و گوها نشان از مكى بودن آيات دارد.

14- در سوره هايى كه سوگند در آن فراوان است مكى به حساب مى آيد.

15- آياتى كه به كسب خصلت ها و خوى هاى انسانى و حفظ و حراست از مفاهيم عملى اخلاقى را متضمن است مكى است.

با اين همه چنان كه گفتيم هنوز بين مفسّران و دانشمندان قرآن شناس در اين باره اتّحاد نظر كامل وجود ندارد. امّا با اين همه با توجه به آراى مشابه مفسّران و عالمان قرآن پژوه درباره ترتيب نزول سوره هاى قرآن مى توان اين فهرست را به دست داد:

1l 1- علق/ 96 2- قلم/ 68 3- مزمل/ 73 2l 4- مدثر/ 74 5- فاتحه/ 10 6- مسد/ 111

سروش آسمانى سيرى در مفاهيم قرآنى، ص: 125

1l 7- تكوير/ 81 8- اعلى/ 87 9- ليل/ 92 10- فجر/ 89 11- ضحى/ 93 12- انشراح/ 94 13- عصر/ 103 14- عاديات/ 100 15- كوثر/

108 16- تكاثر/ 102 17- ماعون/ 107 18- كافرون/ 109 19- فيل/ 105 20- فلق/ 113 21- ناس/ 114 22- اخلاص/ 112 23- نجم/ 53 24- عبس/ 80 25- قدر/ 97 26- شمس/ 91 27- بروج/ 85 28- تين/ 95 29- قريش/ 106 30- قارعه/ 101 31- قيامة/ 75 32- همزه/ 104 33- مرسلات/ 77 2l 43- ق/ 50 35- بلد/ 90 36- طارق/ 86 37- قمر/ 54 38- ص/ 38 39- اعراف/ 7 40- جن/ 72 41- يس/ 36 42- فرقان/ 25 43- ملائكه/ 35 44- مريم/ 19 45- طه/ 20 46- واقعه/ 56 47- شعراء/ 26 48- نمل/ 27 49- قصص/ 28 50- اسرى/ 17 51- يونس/ 10 52- هود/ 11 53- يوسف/ 12 54- حجر/ 15 55- انعام/ 6 56- صافات/ 37 57- لقمان/ 31 58- سباء/ 34 59- زمر/ 39 60- مؤمن/ 40

سروش آسمانى سيرى در مفاهيم قرآنى، ص: 126

1l 16- فصلت/ 41 62- شورى/ 42 63- زخرف/ 43 64- دخان/ 44 65- جاثيه/ 45 66- احقاف/ 46 67- ذاريات/ 51 68- غاشيه/ 88 69- كهف/ 18 70- نحل/ 16 71- نوح/ 71 72- ابراهيم/ 14 73- انبياء/ 21 74- مؤمنون/ 23 75- سجده/ 32 76- طور/ 52 77- ملك/ 67 78- حاقه/ 69 79- معارج/ 70 80- نباء/ 78 81- نازعات/ 79 82- انفطار/ 82 83- انشقاق/ 84 84- روم/ 30 85- عنكبوت/ 29 86- مطففين/ 83 87- بقره/ 2 2l 88- انفال/ 8 89- آل- عمران/ 3 90- احزاب/ 33 91- ممتحنه/ 60 92- نساء/ 4 93- زلزله/ 99 94- حديد/ 57 95- محمّد/ 47 96- رعد/ 13

97- رحمن/ 55 98- انسان/ 76 99- طلاق/ 65 100- بينه/ 98 101- حشر/ 59 102- نور/ 24 103- حج/ 22 104- منافقون/ 63 105- مجادله/ 58 106- حجرات/ 49 107- تحريم/ 66 108- تغابن/ 64 109- صف/ 61 110- جمعه/ 62 111- فتح/ 48 112- مائده/ 5 113- توبه/ 9 114- نصر/ 110

سروش آسمانى سيرى در مفاهيم قرآنى، ص: 127

9 آيات محكم و متشابه

اشاره

آيات قرآنى از نظر بيان معانى بنابر بيان خود قرآن به دو دسته تقسيم مى شوند:

1- محكمات 2- متشابهات محكمات كه مفهوم مشخص و روشنى دارند و آن معنا از ظاهر آن پيدا است و متشابهات آياتى مى باشند كه معناى مورد نظر آيه با معنى ديگر قابل اشتباه و اختلاط است. به عبارت ديگر تعبيرهاى متفاوتى از معنى ظاهر آيه قابل برداشت هستند كه البتّه تمامى آن ها مقصود واقعى از نزول آيه را بيان نمى دارند. در اين ميان افراد پاك و با ايمان كه در قلوب آن ها تيرگى و زيغى نيست با رجوع دادن آيه متشابه با آيات محكم مى توانند در حدّ توان و به نسبت درك خود و نه به رأى خود، آن گونه كه هيچ منافاتى با آيات و روايات و مسائل ديگر دينى نداشته باشد به مقصد يا مقاصد آيه دست يابند.

قرآن مجيد مى فرمايد:

هُوَ الَّذِي أَنْزَلَ عَلَيْكَ الْكِتابَ مِنْهُ آياتٌ مُحْكَماتٌ هُنَّ أُمُّ الْكِتابِ وَ أُخَرُ مُتَشابِهاتٌ فَأَمَّا الَّذِينَ فِي قُلُوبِهِمْ زَيْغٌ فَيَتَّبِعُونَ ما تَشابَهَ مِنْهُ

سروش آسمانى سيرى در مفاهيم قرآنى، ص: 128

ابْتِغاءَ الْفِتْنَةِ وَ ابْتِغاءَ تَأْوِيلِهِ وَ ما يَعْلَمُ تَأْوِيلَهُ إِلَّا اللَّهُ وَ الرَّاسِخُونَ فِي الْعِلْمِ يَقُولُونَ آمَنَّا بِهِ كُلٌّ مِنْ عِنْدِ رَبِّنا وَ ما يَذَّكَّرُ إِلَّا أُولُوا الْأَلْبابِ «1».

خداوند

كسى است كه بر تو كتاب را نازل كرد كه برخى از آن آيات محكم مى باشند كه آن ها در (مرجع و اساس مسلم) كتابند و برخى آيات متشابه هستند. امّا كسانى كه در دل هايشان ميل به انحراف و كجروى از استقامت است از متشابه كتاب پيروى مى كنند براى فتنه و فريب دادن مردم و براى اين كه تأويلش را مى خواهند و حال آن كه تأويل متشابهات را جز خدا كسى نمى داند، و آنان كه در علم خود راسخ و ثابت هستند مى گويند: به آن ها ايمان داريم، همه آن ها از نزد پروردگار ماست. و به اين دانش پى نمى برند جز خردمندان.

چنان كه از خود آيه پيداست، خود خطر برداشت ها و سوء استفاده هاى غلط از آيات متشابه از سوى منافقان و منفعت طلبان كه دين را فداى خود مى كنند يادآور مى شود و مردم را از آن برحذر مى دارد. پيداست كه با اين خطر بزرگ، برداشت از روى اين آيات آسان نيست و محتاج به بصيرت و آگاهى كامل از قرآن است ضمن اين كه خبره بودن در اخبار و احاديث اهل عصمت و دانا بودن به فقه و مسائل دينى را نيز مى طلبد.

در اين جا دو مسئله را بايد مورد دقت قرار داد.

1- محكم و متشابه چيست؟

2- چرا در قرآن متشابه وجود دارد؟

واژه «محكم» در اصل از «احكام» به معنى «ممنوع ساختن» گرفته شده است و به همين دليل به موضوعات پايدار و استوار محكم مى گويند زيرا عوامل نابودى را از خود مى رانند و به سخنان روشن و قاطع كه هر گونه

______________________________

(1) آل عمران/ 7.

سروش آسمانى سيرى در مفاهيم قرآنى، ص: 129

احتمال خلافى را از خود دور

مى سازند «محكم» مى گويند.

بنابر اين منظور از آيات محكم آياتى است كه مفهوم آن به قدرى روشن است كه جاى گفت و گو و بحث در معنى آن نيست مثلا آيه هاى قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ لَيْسَ كَمِثْلِهِ شَيْ ءٌ. اللَّهُ خالِقُ كُلِّ شَيْ ءٍ. لِلذَّكَرِ مِثْلُ حَظِّ الْأُنْثَيَيْنِ و هزاران آيه مانند آن ها درباره عقايد و احكام و مواعظ و تواريخ همه از «محكمات» مى باشند. اين آيات- محكمات- در قرآن «ام الكتاب» ناميده شده اند، يعنى اصل و مرجع و مفسّر و توضيح دهنده آيات ديگر هستند. «1»

واژه «متشابه» در اصل به معنى چيزى است كه قسمت هاى مختلف آن شبيه يكديگر باشند، و به همين جهت به جمله ها و كلماتى كه معنى آن ها پيچيده باشد و گاهى احتمالات مختلف درباره آن داده شود، «متشابه» مى گويند. و منظور از متشابهات قرآن همين است، يعنى آياتى كه معناى آن در بدو نظر پيچيده است و در آغاز احتمالات متعدّد در آن مى رود اگر چه با توجّه به آيات محكم، تفسير آن ها روشن است.

با توجّه به آراى مفسّران آن چه كه در باب محكم و متشابه و فرق هاى آن گفته اند به شرح ذيل است:

1- متشابهات و متشابه آن باشد كه مراد در او مشتبه باشد و مراد از ظاهرش ندانند.

2- محكم ناسخ باشد كه بر او عمل بايد كردن و متشابه منسوخ باشد كه به او ايمان بايد آوردن و بر او كار نبايد كردن.

3- محكمات قرآن حلال و حرام و حدود و احكام و فرايض است كه آن را كار بايد بستن و ايمان بايد آوردن و متشابه امثال و مواعظ و مقدم و مؤخر است كه در اين جا چيزى نبود

كه كار بايد بستن.

4- محكم آن باشد كه محتمل نباشد الّا يك وجه را و متشابه آن بود كه محتمل بود وجوه مختلف را.

______________________________

(1) تفسير نمونه، ج 2، ص 320.

سروش آسمانى سيرى در مفاهيم قرآنى، ص: 130

5- محكم آن باشد كه علما تأويل آن دانند و متشابه آن باشد كه جز خداى تأويل آن را نداند مانند خبر ساعت قيامت، باران كه كى ببارد و بچه كه در رحم است چه باشد و آن كه فردا چه باشد و هر كس چند ماند و كى ميرد و كجا ميرد و آن چه اخبار غيب است. «1»

6- محكم آن باشد كه در او انديشه بسيار نبايد كردن تا معنى مفهوم شود و متشابه آن بود كه معنى او الّا به نظر و انديشه بسيار نتوان دانستن.

7- محكم استوار و رخنه ناپذير است و متشابه مشتمل است بر افراد و اجزايى همانند هم.

8- محكم مستقل است و متشابه مستقل نيست.

9- معنى محكم معلوم است و معناى متشابه معلوم نيست.

10- محكم آن بود كه در او خلاف نباشد و متشابه آن بود كه خلاف كنند در او علما هر يك قولى گويند به خلاف آن ديگر.

11- محكم فاتحة الكتاب است كه نماز روا نباشد الّا به او.

12- محكم سوره اخلاص است كه در او جز توحيد نيست و متشابه قدر است.

13- متشابه قرآن حروف التهجى است كه در اوايل سوره است.

اين آرا و بسيارى ديگر همانند آن نگاه صاحبان تفسير است كه هر يك به وجهى از آن اشاره كرده اند، ولى با نگاهى به آيات قرآن به راحتى خلاف برخى از اين آرا ثابت مى شود. و با توجّه

به جنبه هاى روانى نيز همين مقوله ثابت مى گردد، امّا در اين باره با استناد و تأمل در آيات قرآن بايد به سه مسئله توجّه داد:

______________________________

(1) در اين باره در بحث تأويل سخن گفتيم و بر اساس شواهد روايتى به دست داديم كه راسخان فى العلم دانايان به تأويل متشابهات هستند و هم گفتيم كه راسخان فى العلم حضرت رسول و خاندان صاحب عصمت او هستند. و نيز درباره غيب اشارت داديم كه خداوند به برخى از افراد خاص اين غيب را اطلاع مى دهد و از وقايع، آن ها را در جريان مى گذارد.

سروش آسمانى سيرى در مفاهيم قرآنى، ص: 131

الف: همه قرآن محكم است.

از اين جهت كه همه قرآن اعجاز است و وحى مطلق، و از اين جهت كه هيچ اختلاف و تناقضى در هيچ يك از آيات آن نيست محكم است و اين كه در ذات خود داراى نورانيت و هدايت است نيز محكم به حساب مى آيد و بديهى است كه از اين جهات هيچ فرقى بين يك آيه و كل آيات قرآن نيست و از اين بابت همه يك دست و خالص هستند پس همه محكم و نفوذ ناپذيرند. شيخ ابو الفتوح در تفسير خود مى نويسد: آيات قرآن محكم از آن جهت است كه نقصى بر او راه نيابد و متناقض نشود و شبهه ملحدان و اصحاب اباطيل بر او متطرّق نشود و چنان كه فرمود: «لا يأتيه الباطل من بين يديه و لا من خلفه.»

ب: همه قرآن متشابه است.

بديهى است كه معنى تشابه در اين جا به معنى اختلاف نيست بلكه به معناى مصطلح مشابهت است كه آيات قرآن همه همانند هم هستند و در بسيارى از مسايل مشابه به يكديگرند. مرحوم علامه طباطبايى در ذيل آيه مى نويسد:

تشابه عبارت از توافقى است كه بين اشياى مختلفه در بعضى از اوصاف و كيفيات حاصل مى گردد و چون در آيه: كِتاباً مُتَشابِهاً مَثانِيَ تَقْشَعِرُّ مِنْهُ جُلُودُ الَّذِينَ يَخْشَوْنَ رَبَّهُمْ «1»، تمام آيات قرآنى را به اين صفت توصيف نموده است، ناچار مقصود آن است كه: تمام اين آيات داراى نظم واحد بوده از حيث اسلوب و روش تشابه كامل دارند، هم چنين از نظر بيان حقايق و حكمش داراى توافق بوده تمامى در هدايت و رهبرى به حق شباهت بس نزديك دارند اين است معناى تشابهى كه براى تمام آيات ثابت

شده است.

ج: برخى از آيات محكم و برخى متشابهند

اين نيز از مسلّمات آيات است، چنان كه در آيه مورد بحث به اين تفكيك

______________________________

(1) زمر/ 23.

سروش آسمانى سيرى در مفاهيم قرآنى، ص: 132

اشاره مستقيم كرده است. برخى از آيات را محكم و برخى ديگر را متشابه دانسته و آيات محكم را مستند به ام الكتاب تلقى نموده كه در آن هيچ اختلاف و دگرگونى نيست و در حكم مرجع نيز هست چرا كه ام در حكم تكيه گاه است و اگر متشابهات را پس از محكمات كه مستند به ام الكتاب است آورده بدين خاطر است كه براى فهم آن بايد به آيات محكم رجوع كرد تا از متشابه رفع تشابه شود و منظور اصلى حاصل و هويدا گردد. و اين رجوع به محكم به خاطر مفهوم باطنى خود محكم است كه متقن و نفوذناپذير است لذا اگر به مشتقات اين واژه نگاه كنيم همين مسئله حاصل مى شود. مثلا احكام به معنى استوار گردانيدن است و حكم به معنى فرمان و تحكيم به معنى حاكم كردن در كارى است، و حكمت به معنى معرفت كامل و دانش قطعى است و اين همه به خاطر دارا بودن همان ماده معناى خود را با خصوصيت نامبرده افاده مى كند، روى اين جهت است كه گفته شده: ماده حكم، دلالت بر اصلاح و اتقان داخلى كرده از خارج خود ممانعت مى نمايد. «1»

امّا اين كه برخى از مفسران كه قائل به اين هستند كه محكمات آيات ناسخ و متشابهات آيات منسوخ هستند. آيا توجه كرده اند كه اگر كلّيت آيات محكم و متشابه را به جزئيت ناسخ و منسوخ تبديل كنيم چه مشكلاتى پيش خواهد آمد بديهى است

كه هيچ كدام از آنان كه اين گونه با لفظ محكم و متشابه برخورد كرده اند به اين مسئله فكر نكرده اند. اگر آيات را بر اين اساس به ناسخ و منسوخ تقسيم كنيم مگر تعداد آيات ناسخ و منسوخ چندتاست؟ مسلم است كه تعداد آن ها بسيار اندكند. و حدود آن ها نيز براى بسيارى معلوم و مسلّم است، پس ساير آيات چيستند؟ و تازه اگر آيات را به ناسخ و منسوخ تقسيم كنيم و هم قائل به آياتى غير از ناسخ و منسوخ باشيم نام آيات ديگر چه خواهد بود؟ و هم اگر قائل به اين باشيم كه محكمات و متشابهات در حكم ناسخ و منسوخند، دانستن ناسخ و منسوخ چندان دشوار نيست پس مسئله

______________________________

(1) نگاه كنيد به تفسير الميزان، ج 5، ص 34.

سروش آسمانى سيرى در مفاهيم قرآنى، ص: 133

دانستن تأويل آيات كه در انحصار خدا و تا حدى در اختيار راسخان در علم است چه مى شود؟ اين ها و ده ها مسئله ديگر هست كه اين سخن را نقض و باطل مى كند.

نظر ديگرى كه محكم و متشابه را به باور داشتن و عمل كردن و باور داشتن بدون عمل توضيح مى داد نيز از جهاتى مردود است. چرا كه اگر آيات محكم آياتى باشد كه به آن ايمان داشته و به آن عمل كنيم پس دايره آن بسيار تنگ و محدود خواهد بود و از حيطه آيات الاحكام فراتر نخواهد رفت و لذا با اين تعبير بايد گفت كه غير آيات احكام همگى متشابه هستند و اگر چنين باشد و به فرض اين كه تأويل متشابهات را جز خدا و راسخان در علم نمى دانند پس بايد گفت كه

بيشترينه معارف اسلامى مجهول باقى مى ماند و حتى شناخت خود قرآن نيز محدود و غير مسلّم مى نمايد.

مرحوم علامه در ذيل آيات مربوط به شانزده نظر درباره آيات محكم و متشابه اشاره كرده و به طور عقلى و نقلى، با مستندات آيات به يكايك آن ها پاسخ داده و در آن نظريات اشكالات اساسى كرده است.

سروش آسمانى سيرى در مفاهيم قرآنى، ص: 134

10ناسخ و منسوخ

نسخ در لغت چيزى را از ميان برداشتن يا باطل كردن و چيز ديگرى به جاى آن قرار دادن است چنان كه گفته مى شود: آفتاب سايه را، و پيرى جوانى را نسخ كرد، يعنى آن را برداشت و جاى آن را گرفت. و از نظر شرع باطل كردن حكمى است كه مدتى به آن عمل شده است و قرار دادن حكمى ديگر به جاى آن.

در قرآن كريم در آيه 106 سوره بقره آمده است: ما نَنْسَخْ مِنْ آيَةٍ أَوْ نُنْسِها نَأْتِ بِخَيْرٍ مِنْها أَوْ مِثْلِها أَ لَمْ تَعْلَمْ أَنَّ اللَّهَ عَلى كُلِّ شَيْ ءٍ قَدِيرٌ. هر آيه اى را نسخ كنيم يا حكم آن را متروك سازيم بهتر از آن يا مانند آن بياوريم. آيا مردم نمى دانند كه خداوند بر هر چيز قادر است.

نسخ يك آيه به منزله تمام شدن مهلت انجام آن است و در عمل يعنى اعتبار يك حكم در زمانى معين كه پس از اين زمان اعتبار آن از بين مى رود و آن چه كه لازم و بايسته است جايگزين و جانشين آن مى شود، واژه ننسها، هم كه بعد از آن آمده است اين نكته را قوت مى دهد.

ميبدى در نوبت دوم تفسير كشف الاسرار سبب نزول آيه را چنين بيان مى كند كه: جهودان

و مشركان اعتراض كردند و عيب گفتند و طعن زدند در نسخ قرآن،

سروش آسمانى سيرى در مفاهيم قرآنى، ص: 135

گفتند اگر فرمان پيشين حق بود و پسنديده پس نسخ چرا بود و اگر باطل بود و ناپسنديده آن روز خلق را بر آن داشتن چه معنى داشت؟ اين سخن نيست مگر فرا ساخته محمّد، و كارى كه از بر خويشتن نهاده بر مراد و برگ خويش روزاروز، چون كافران اين سخن گفتند رب العالمين آيت فرستاد كه: ما نَنْسَخْ مِنْ آيَةٍ. جاى ديگر از اين گشاده تر گفت: وَ إِذا بَدَّلْنا آيَةً مَكانَ آيَةٍ وَ اللَّهُ أَعْلَمُ بِما يُنَزِّلُ. هرگه كه به دل فرستيم آيتى از قرآن به جايگه آيتى كه منسوخ كنيم دشمنان گويند: «انّما انت مفتر»، اين تغيير و تبديل در سخن از آن است كه خود مى نهى و دروغى است كه خود مى سازى، روزى بفرمايى وزان پس از گفته خويش باز آيى، اين بر مراد و هواى خويش مى نهى.

رب العالمين گفت: بَلْ أَكْثَرُهُمْ لا يَعْلَمُونَ. نه چنان است كه مى گويند، بيش تر ايشان نادانند. اين نسخ ما مى فرماييم و هر چه منسوخ كنيم از آن كنيم تا ديگرى به از آن آوريم، يا بارى هم چنين به سزاى هنگام يا به سزاى جاى يا به سزاى مرد.

با توجه به مفهوم گسترده آيه و كاربردهاى وسيع آن در قرآن، معناى اصلى آن اصل قرار گرفته، يعنى نشانه و علامت. و بر اين اساس هر آن چه كه نشانه اى از اوست مى تواند شامل اين حكم و تغييرى كه صاحب حكم دارد شود. مثلا آيات كتاب قرآن از اين جهت آيه هستند كه نشانى از وجود

خداوند هستند چه، كلماتى بى نظير و بى مانندند كه كسى جز خداوند قادر بر ساخت آن نيست و آدميان و پريان هر دو در برابر آن عاجز و ناتوان هستند هم براى ساختن نمونه و هم براى از بين بردن اصل آن. و نيز احكام و تكاليفى كه حق تعالى بر بندگان وضع كرده است آيات حقند چرا كه سبب تصفيه باطن و پاكسازى درون ايشان مى شود و اين تمهيدى است براى قرب هر چه بيش تر به خداوند قادر متعال. و همين طور است موجودات آفريده شده در جهان خارج كه هر كدام به نوعى آيه محسوب مى شوند و از ذرات ناچيز تا كهكشان هاى بسيار بزرگ را دربر مى گيرد. زيرا هر كدام از اين موجودات نشانى از خدا هستند و با دقت به هر يك مى توان راه رسيدن به خدا را دريافت نمود. لذا

سروش آسمانى سيرى در مفاهيم قرآنى، ص: 136

حكم خداوند چنان كه بر وجود هر يك از اين اجزا تحقق گرفته، به همين منوال مى تواند بر نسخ آن نيز تعلّق بگيرد و منظور از نسخ آيه از بين بردن اثر آن است با حفظ اصل آن نه معدوم كردن آن. به قول مرحوم علامه طباطبايى، مثلا بعضى از آيات قرآن از نظر حكم شرعى و تكليفى نسخ شده اند امّا از نظر اعجاز و فصاحت و بلاغت به جاى خود باقى هستند.

علامه هم چنين مى نويسد: امّا اين كه گفتيم كه نسخ در اين جا هر گونه زائل كردن و تبديل نمودن را شامل مى شود و اختصاص به يك نوع معين ندارد (مانند نسخ از جنبه تكليف) براى اين است كه علّتى كه در ذيل آيه ذكر

شده نيز اقتضاى تعميم دارد چه اين كه مى فرمايد: أَ لَمْ تَعْلَمْ أَنَّ اللَّهَ عَلى كُلِّ شَيْ ءٍ قَدِيرٌ. أَ لَمْ تَعْلَمْ أَنَّ اللَّهَ لَهُ مُلْكُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ ... اشكالى كه در مورد نسخ تصور مى شود يا ايرادى كه يهود به موضوع نسخ داشتند چنان كه در شأن نزول آيه نقل كرده اند در دو قسمت خلاصه مى شود. اول: از جهت اين كه اگر آيه اى از جانب خدا باشد لا بد حافظ مصلحتى از مصالح واقعى خواهد بود و چنان چه چنين آيه اى نسخ و زائل گردد آن مصلحت واقعى از دست خواهد رفت و چيزى نمى تواند مصلحت از بين رفته را جبران كند. اين را هم مى دانيم كه علم خداوند مانند علم بندگانش نيست كه هر روز تغيير و تبديل پيدا كند.

يك روز فلان موضوع را واجد مصالح تشخيص داده و حكمى براى آن قرار مى دهند روز ديگر مصلحت را در خلاف آن ديده و حكم اوّل را ابطال مى كنند و حكم ديگرى جانشين آن مى نمايند. و خلاصه هر روز حكم تازه و رنگ تازه اى روى كار مى آورند، و براى افرادى كه به تمام جهات مصالح و مفاسد احاطه ندارند چنين پيش آمدى قهرى است. ولى آن كس كه علم او به تمام جهات احاطه دارد نبايد اين طور باشد. اين ايراد در صورتى صحيح است كه ما تعميم قدرت قادر ندانيم. چه مانعى دارد به جاى آيه يا حكم منسوخ آيه و حكم ديگرى قرار دهد كه بهتر يا لا اقل مثل او باشد؟ البتّه از قدرت او چنين چيزى دور نيست. لذا خداوند در ذيل آيه مورد بحث مى فرمايد: أَ لَمْ تَعْلَمْ أَنَّ اللَّهَ عَلى كُلِّ

شَيْ ءٍ قَدِيرٌ. دوم: اين كه قدرت خدا اگر چه عموميت دارد ولى

سروش آسمانى سيرى در مفاهيم قرآنى، ص: 137

تأثير قدرت در موقعى است كه چيزى موجود نشده، امّا همين كه فعليت وجود پيدا كرد ديگر قابل تغيير نيست. زيرا مسلم است كه: الشى ء لا يتغير عما وقع عليه، يعنى بعد از وجود آن چه بايد بشود شده و كار گذشته است و قابل تغيير نيست. اين مطلب نظير مطلبى است كه در بحث اختيارى بودن افعال انسان گفته اند و آن اين كه: افعال انسان تا آن وقت اختيارى هستند كه از وى صادر نشده اند امّا بعد از صادر شدن از اختيار انسان بيرون مى روند و قابل تبديل و تحويل نيستند. اين ايراد هم در صورتى صحيح است كه مالكيت مطلقه خدا را نسبت به تمام موجودات نپذيريم و معتقد باشيم كه زمام آن ها بعد از وجود از كف او بيرون رفته و امكان تصرّف در آن ها را ندارد، چنان كه يهود مى پنداشتند و مى گفتند: يد اللّه مغلوله (دست خدا بسته است) لذا خداوند در ذيل آيه مورد بحث براى دفع اين ايراد مى فرمايد: أَ لَمْ تَعْلَمْ أَنَّ اللَّهَ لَهُ مُلْكُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ ما لَكُمْ مِنْ دُونِ اللَّهِ مِنْ وَلِيٍّ وَ لا نَصِيرٍ يعنى مالكيت و سلطنت آسمان ها و زمين مال اوست و هيچ كس در مقابل او چيزى ندارد تا بتواند جلو تصرفات او را بگيرد ...

با اين حساب دايره نسخ از حدّ تشريفات و حدود احكام گذشته و به دايره تكوينيات هم مى رسد و بر اساس چند روايت كه از امام معصوم (ع) نقل شده است نوع اخير را «بداء» گفته اند.

در

تفسير نعمانى از امير المؤمنين (ع) روايت شده كه آن جناب بعد از معرفى عده اى از آيات منسوخ و آياتى كه آن ها را نسخ كرده فرمود: و آيه: وَ ما خَلَقْتُ الْجِنَّ وَ الْإِنْسَ إِلَّا لِيَعْبُدُونِ، من جن و انس را نيافريدم مگر براى اين كه عبادتم كنند. با آيه: وَ لا يَزالُونَ مُخْتَلِفِينَ إِلَّا مَنْ رَحِمَ رَبُّكَ وَ لِذلِكَ خَلَقَهُمْ و لايزال در اختلافند مگر آن هايى كه پروردگارت رحم شان كرده باشد و به همين منظور هم خلق شان كرده، نسخ شده، چون در اولى غرض از خلقت را عبادت معرفى كرده و در اين آيه مى فرمايد براى اين كه رحمشان كند خلقشان

سروش آسمانى سيرى در مفاهيم قرآنى، ص: 138

كرده است. «1»

پس اجمال اين كه نسخ به اصطلاح فقيهان منتهاى مدت حكم است كه پس از مدتى حكم را بر دارد و تبديل نمايد به حكم نيكوتر از آن يعنى از همان ابتدايى كه فرود آمده موقّت بوده به مدت معيّن نه اين كه اوّل حكم دائمى باشد و بعد بدائى پديد گشته كه حكم برداشته شود چنان كه نسبت به اصل شريعت ها چنين است كه بعضى تبديل به بعض گرديده مثل شريعت موسى به عيسى و شريعت عيسى به شريعت حضرت ختمى مرتبت (ص) كه از اوّل تشريع محدود به مدت معين و زمان محدودى از روى حكمتى كه مقتضى آن بوده انجام گرفته و نسبت به بعضى از احكام شريعت اسلام نيز همين رويه و قاعده جريان داشته و حكمت ربانى چنين تقاضا مى نموده كه از ابتدا حكم موقت و محدود به مدّت معين تأسيس مى گشته و به گمان مردم حكم دائمى است

پس از آن كه مدت حكم منقضى مى شد و حكم ديگرى به جاى آن تأسيس مى شد مى گفتند فلان حكم نسخ گرديد.

با توجّه به همه مواردى كه بدان اشارت شد نكاتى به دست مى آيد كه به ترتيب عبارتند از: 1- نسخ چنان كه گفتيم تنها مخصوص احكام شرعيه نيست بلكه شامل امور تكوينى نيز مى شود كه به آن بداء اطلاق كرديم و علّت شمول نسخ نسبت به هر دو، آيه بودن هر دو است. 2- در مسئله نسخ طرفين قضيه بايد وجود داشته باشد، حكمى كه منسوخ شده و حكمى كه حكم قبلى راسخ نموده يعنى ناسخ. 3- حكم منسوخ كه در زمان خود حاوى مصالح و كمالاتى بوده بايد توسط حكمى كه كمالات بيش ترى دارد و مصالح آن بهتر است نسخ شود. 4- ناسخ و منسوخ اختلاف شان در ظاهر است نه در باطن يعنى اختلاف شان صورى است وگرنه در باطن قضيه ناقض هم نيستند بلكه حكمى كه مصلحتى را ايجاب مى كرده مدتى روى كار بوده و به عللى با آمدن حكم ديگر از بين رفته است. بنابر اين هنگامى كه حكمى به وسيله حكم ديگر نسخ

______________________________

(1) شرح جامعى از اين روايت در جلد دوم تفسير الميزان صص 68 و 69 صورت گرفته است.

سروش آسمانى سيرى در مفاهيم قرآنى، ص: 139

شود هر دو حكم واجد مصلحت دينى هستند و هر يك در زمان خود با مصلحت وقت بهتر تطبيق مى كرده است. 5- از آن جايى كه آيات متفاوت هستند، برخى جامع تر و برخى محدودترند لذا نسخ آيات نيز متفاوت است، آيه اى كه يك جنبه بيش تر ندارد با نسخ ممكن است كه از بين برود در حالى

كه آيه اى كه جنبه هاى گوناگون دارد با نسخ حكمى فقط يك جنبه آن دگرگون و تبديل مى شود و ديگر جنبه ها ثابت خواهند ماند.

مسئله ناسخ و منسوخ گويا در ابتداى زمان نزول نيز داراى اهميت فراوانى بوده است به ويژه از سوى بزرگان معصوم اهلبيت (ع) دانش آن بسيار تأكيد مى شده است تا جايى كه: ابو عبد الرحمن سلمى از مولانا على بن ابى طالب امير المؤمنين (ع) نقل مى كند كه آن حضرت در مواجه با يك قاضى از وى پرسيد: هل تعرف النّاسخ من المنسوخ؟ فقال: لا، فقال: هلكت و اهلكت! كه نشان از آن دارد قضاوت كردن و در مسند قضا نشستن بدون دانستن احكام و آيات ناسخ و منسوخ مى تواند هم شخص را و هم ديگران را به هلاكت و نابودى بكشاند. اين مطلب را عياشى در تفسير خود آورده و مشابه با آن را در الاتقان سيوطى و البرهان زركشى نيز مى توان ديد.

در قرآن آياتى هست كه امكان وقوع نسخ را بيان مى كند و اين آيات بدين شرحند:

بقره، 106 ما نَنْسَخْ مِنْ آيَةٍ أَوْ نُنْسِها نَأْتِ بِخَيْرٍ مِنْها أَوْ مِثْلِها أَ لَمْ تَعْلَمْ أَنَّ اللَّهَ عَلى كُلِّ شَيْ ءٍ قَدِيرٌ.

هيچ آيه اى را منسوخ يا ترك نمى كنيم مگر آن كه بهتر از آن يا همانند آن را مى آوريم. آيا نمى دانى كه خدا بر هر كارى تواناست؟

رعد، 39 يَمْحُوا اللَّهُ ما يَشاءُ وَ يُثْبِتُ وَ عِنْدَهُ أُمُّ الْكِتابِ.

خداوند هر چه را بخواهد محو يا اثبات مى كند و امّ الكتاب نزد اوست.

سروش آسمانى سيرى در مفاهيم قرآنى، ص: 140

نساء، 160 فَبِظُلْمٍ مِنَ الَّذِينَ هادُوا حَرَّمْنا عَلَيْهِمْ طَيِّباتٍ أُحِلَّتْ لَهُمْ وَ بِصَدِّهِمْ عَنْ سَبِيلِ اللَّهِ كَثِيراً.

و

به كيفر ستمى كه يهودان روا داشتند و منع كردن بسيارشان از راه خدا، آن چيزهاى پاكيزه را كه بر آنان حلال بود، حرام كرديم.

نحل، 101 وَ إِذا بَدَّلْنا آيَةً مَكانَ آيَةٍ وَ اللَّهُ أَعْلَمُ بِما يُنَزِّلُ قالُوا إِنَّما أَنْتَ مُفْتَرٍ بَلْ أَكْثَرُهُمْ لا يَعْلَمُونَ.

و چون آيه اى را جانشين آيه ديگر كنيم، خدا بهتر مى داند كه چه چيز نازل كند. گفتند كه تو دروغ بافى، نه، بيش ترشان نادانند.

از جمله آثارى كه از زمان هاى اوليه اسلام يعنى پس از قرن اول نوشته شده و مسئله ناسخ و منسوخ را شرح كرده است نشان از اهميت آن داشته است ولى در عين حال اين مقوله جزو مسائلى است كه به شدّت مورد اختلاف است، و اظهار دانايى آن داعيه اى است گزاف و بلند و چنان چه از روايات بر مى آيد به جز امامان اهل بيت (ع) كم تر كسى داناى كامل آيات ناسخ و منسوخ است. عبارت شيواى امير مؤمنان (ع) نيز گواه آن است:

«سلونى قبل ان تفقدونى، فواللّه الذى فلق الحبّة و برأ النسمة لو سألتمونى عن آية فى ليل انزلت او فى نهار انزلت؟ مكّيها و مدنيها؟

سفريّها و حضريّها؟ ناسخها و منسوخها؟ محكمها و متشابهها؟ و تأويلها و تنزيلها؟ لاخبرتكم.»

بپرسيد از من پيش از آن كه مرا از دست بدهيد، زيرا قسم به آن خداوندى كه دانه را شكافت و جان را بيافريد، اگر شما از يكايك آيات قرآن از من بپرسيد كه آيا در شب نازل شده است يا در روز، در مكه نازل شده يا در مدينه، در سفر يا حضر، و نيز از ناسخ و منسوخ، محكم و متشابه، و تنزيل و تأويل، هر آينه به

راستى پاسخ آن را به شما خواهم داد و حقيقت آن را برايتان بيان خواهم كرد.

سروش آسمانى سيرى در مفاهيم قرآنى، ص: 141

11شأن نزول آيات

بسيارى از سوره ها و آيات قرآنى از جهت نزول با حوادث و وقايعى كه در مدّت رسالت پيامبر (ص) اتفاق افتاده ارتباط دارد. مانند سوره حشر در مورد بيرون راندن قوم بنى نظير از ديارشان يا قسمتى از سوره بقره كه در مورد توبيخ و سرزنش يهوديانى است كه در ابتداى پيشرفت اسلام كارشكنى مى كردند. و يا نياز به احكام و قوانين اسلام، موجب نزول سوره ها يا آياتى شده است كه احكام را بيان مى دارد. مانند سوره هاى نساء، انفال، طلاق و نظاير آن ها.

چنين زمينه هايى را كه موجب نزول سوره يا آيه مربوطه مى باشد اسباب نزول يا شأن نزول مى گويند و البتّه دانستن آن ها تا اندازه اى انسان را از مورد نزول و مضمونى كه آيه نسبت به مسئله مورد نزول خود به دست مى دهد آگاهى داده و كمك مى كند.

بايد توجّه داشت كه شأن نزول، آيه را محدود به همان زمان و مكان ماضى يا خاص نمى كند بلكه مفهوم آيه در تمام قرون و اعصار به اعتبار خود باقى و پابرجاست. براى نمونه به آيات هفتاد و پنج و هفتاد و شش از سوره توبه توجه كنيد:

وَ مِنْهُمْ مَنْ عاهَدَ اللَّهَ لَئِنْ آتانا مِنْ فَضْلِهِ لَنَصَّدَّقَنَّ وَ لَنَكُونَنَّ مِنَ

سروش آسمانى سيرى در مفاهيم قرآنى، ص: 142

الصَّالِحِينَ. فَلَمَّا آتاهُمْ مِنْ فَضْلِهِ بَخِلُوا بِهِ وَ تَوَلَّوْا وَ هُمْ مُعْرِضُونَ.

و از جمله منافقان كسانى هستند كه با خداى خويش پيمان مى بندند كه اگر از فضلش- كه مشتمل بر نعمت هاى دنيوى است- نصيب مان گرداند ما هم صدقه

و انفاق مى كنيم و از افراد صالح و درستكار خواهيم بود. پس زمانى كه خداوند از فضلش به آنان بخشيد بخل ورزيدند و به اوامر خداوند پشت كردند.

آن گونه كه در تفسير شريف مجمع البيان آمده است شأن نزول اين آيه چنين است: فردى از انصار به نام ثعلبة بن حاطب از پيامبر اكرم (ص) درخواست مى نمايد كه از خداوند براى او ثروت و پولى فراوان طلب نمايد. حضرت در جواب او مى فرمايد:

«قليل تؤدى شكره خير من كثير لا تطيقه»

، يعنى مال كمى كه شكر آن را ادا كنى بهتر است از مال زيادى كه طاقت شكرگزاريش را ندارى و سپس به او فرمود: آيا رسول خدا براى تو الگوى حسنه نيست؟

به خدا اگر من مى خواستم كه كوه هايى از طلا و نقره با من به حركت درآيند مسلما واقع مى شد.

آن مرد رفت و پس از مدّتى مراجعت كرد و از پيامبر اكرم (ص) همان تقاضا را نمود. حضرت دعا كرده و فرمودند:

«اللهم ارزق ثعلبة مالا.»

خدايا به ثعلبه مالى ببخش. از آن پس ثروت و حشم وى رو به فزونى گذاشت به گونه اى كه براى تهيه غذاى دام خود مجبور به ترك مدينه شد و چنان مشغوليت او زياد شد كه در نماز جمعه و جماعت شركت نمى كرد.

وضع به اين گونه پيش مى رفت كه پيامبر (ص) فردى را پيش او فرستادند تا زكات را جمع آورى كند. ثعلبه با چهره اى برافروخته و رويى ترش از دادن زكات و صدقه خوددارى كرد. قاصد برگشت و ماجرا را براى پيامبر (ص) نقل كرد پس از آن كه پيامبر (ص) از جريان باخبر شدند فرمودند: واى بر ثعلبه، واى بر ثعلبه. و

بعد اين آيه نازل شد.

بديهى است با اين كه اين مورد و اين آيه در زمان رسول خدا (ص) نازل شده و سبب نزولش نيز همين واقعه و همين شخص بوده ولى مفهومى كه از آيه

سروش آسمانى سيرى در مفاهيم قرآنى، ص: 143

حاصل مى شود منحصر به همان زمان نيست و از مقوله هايى است كه در طول تاريخ بارها و بارها در جاى هاى گوناگون و به واسطه اشخاص مختلف تكرار شده است. با توجّه به حالات روانى انسان اين مسئله از مسائل تكرارپذير است و به جهت همين تكرارپذيرى است كه اين آيه با توجّه به شأن نزول خاصى كه دارد در دايره زمانى خود نمانده و به همه جا و همه زمان ها و مكان ها سرايت پيدا مى كند و هم چنان الى الابد در جريان است.

لذا آنان كه قرآن را بازتاب مجموعه حوادث زمان هاى گذشته تلقى مى كنند كه با هر حادثه اى آيه يا آياتى نازل شده و به همان عصر و دوران مربوط مى شود اين از بهترين نمونه هاست تا نقض كلام ايشان حاصل شود، بديهى است كه از اين دست آيات فراوانند و به صرف وجود يكى دو حادثه كاملا خاص كه آيه اى نيز به آن اختصاص پيدا كرده و در همان زمان قابليت اجرا و طرح داشته نمى توان آن را به همه آيات تعميم داد، هر چند كه آن آيات نيز از جهاتى توجيه پذيرند و مى توان پاسخ هايى معقول از براى آن پيدا كرد.

شأن نزول يا آن چه كه اسباب نزول مى خوانند در اندك زمانى پس از گذشت آيات خود از جمله دانش هايى شد كه دانايان را نسبت به ديگران ممتاز و متمايز مى كرد. چه،

آن كس كه از شأن نزول آيه اى سخن مى گويد يا بايد سبب نزول را حضور داشته باشد و از جمله شاهدان نزول آيه به حساب آيد تا روايت او به حقيقت نزديك باشد يا بايد از كسانى كه آن را مى دانند و معتبر و مستند هستند روايت كند.

دانستن شأن نزول گاه از آن جهت كه مى تواند در فهم آيات و يا از برداشت هاى خطا مانع شود بسيار حائز اهميت و اعتبار است و به همين جهت بيش تر مفسّران قرآن در ابتداى شرح آيات و سوره ها به ذكر سبب يا اسباب نزول آيه يا سوره مربوطه اشاره مى كنند و دانستن آن سبب مى شود تا آيه از جنبه كاملا مفهومى فراتر رفته و مصداق آن نيز روشن و معلوم شود و بديهى است كه بسيارى از اين مصاديق مى تواند وجود داشته و در حقيقت چنان كه گفتيم تكرارپذير باشد.

سروش آسمانى سيرى در مفاهيم قرآنى، ص: 144

سيوطى در كتاب الاتقان فى علوم القرآن بخشى را به اين مقوله اختصاص داده است كه براى خواننده محقق مى تواند قابل تأمل باشد. خلاصه اى از آن بحث را دكتر محمود راميار در كتاب تاريخ قرآن تحت عنوان فايده شناسايى سبب نزول بدين شرح آورده است.

1- شناسايى سبب نزول، حكمت اصلى و اساسى نزول و فلسفه تشريع و تعيين احكام را روشن مى كند.

2- مى دانيم كه هر سخنى در مواقع مختلف معانى مختلفى مى دهد و براى درك درست سخن، فهم جهات خارجى و قرائن ديگر نيز لازم و ضرورى است. به همين جهت است كه در كلام انسانى، علم معانى و بيان بيش تر تكيه بر معرفت مقتضاى حال مى كند كه خود سخن از چه

قماش است و يا گوينده و يا شنونده آن در چه پايه از مايه هستند. تشخيص اين كه مراد از بيان سخن استفهام، توبيخ، سرزنش، تأكيد و يا احيانا استهزا و ريشخند است بستگى به چگونگى بيان آن و قرائن و امارات ديگر دارد. هم چنين «امر» گاهى فرمان و زمانى اباحه و وقتى تهديد و هنگامى هم ناتوانى طرف را دربردارد. شناسايى سبب نزول نيز چون قرائن و امارات و مقتضاى احوال كلام بلغاى بشرى است و براى درك درست معانى كلام خداوندى نيازى بسيار بدان داريم.

3- چه بسيار اتفاق افتاده، كسى كه سبب نزول آيه اى را نمى دانسته و يا فراموش كرده، به اشتباه افتاده و دچار اشكال شده است. در چنين مواردى بيان سبب نزول آيه موجب فهم آيه و رفع اشكال مى گردد.

4- گاه در آيه اى و يا حكمى توهّم حصر مى رود و بيان سبب نزول موجب دفع چنين توهّمى مى گردد.

5- فايده ديگر آن اين است كه گاه حكم از سبب نزول خود تعدّى كرده و شامل موارد ديگر نيز مى گردد نمونه آن چهار آيه اوّل سوره مجادله است كه درباره اوس صامت و زوجه اش خوله دختر حكيم ثعلبه نزول يافت و قبلا به ظهار كه ميان آن ها گذشت اشاره شد و بدون دانستن سبب نزول آيه تقريبا غير مفهوم و خالى از فايده مى نمايد و يا آيه لعان در سوره نور آيات 4- 6 كه درباره

سروش آسمانى سيرى در مفاهيم قرآنى، ص: 145

هلال بن امية الخزاعى آمد.

6- شناسايى مورد نزول آيه به نحو قطعى، موجب صيانت از اشتباه و جلوگيرى از سرايت حكم به غير مورد خود مى گردد.

7- ثبت سبب نزول موجب

مى گردد كه حفظ و فهم آيه آسان تر شود، چه سبب به مسبّب آن پيوسته است و احكام وابسته به حوادث و حوادث به اشخاص و زمان و مكان مربوط مى گردد.

بنابر اين دانستن شأن نزول سبب فهم بهتر آيه مى گردد و چنان چه اين دانش نباشد در برخى موارد خواننده در فهم و درك درست آيات دچار مشكل شود.

امّا آن چه كه تأمل كردنى است اين كه در بيان شأن نزول و كشف اسباب نزول حصر كردن معنى در آن مصداق شخصى و زمانى گذشته كارى است نامعقول، چه غرض آيات هم كشف و شناخت خدا و انسان است و هم هدايت انسان به سوى خدا و ايجاد ارتباط بين آفريده خاص و آفريدگار توانا. لذا با اين ديد آن چه كه به واسطه حوادث و حادثه سازان سبب بروز و نزول آيات شده است اولا منحصر در شخص ايشان نبوده و نيست بلكه آن ها به منزله مصداقى بيرونى از براى تحقّق آيات الهى جهت ارشاد و هدايت بشر هستند و بر همين مبناست كه اين مفهوم به جهت داشتن مصاديق متعدّد و تكرارپذير و باز در زمره آيات جاويد و هميشگى خواهد بود كه مصداق واحدى كه سبب نزول آيه شده است دست آيه را براى زمان خاص خود نمى بندد و بسط آن را از جهت تطابق مفهوم با مصاديق آتى محدود و بسته نمى سازد.

دانستن علم اسباب نزول يا آن چه شأن نزولش خوانده اند مى تواند به مفهوم و درك باطنى برخى امور از قرآن ما را راهبرى كند. آيه اى كه از غيب نازل شده سبب رسوايى گروهى را كه بر عليه رسول خدا (ص) و دين او دسيسه و توطئه چينى

مى كرده اند شده است از اين رو فهميدن اسباب نزول مى تواند به برخى از حوادث پس پرده راه نمايد و حقايقى از آن دست را براى محقق قرآن روشن كند. در اين باره نيز بديهى است كه دانش كامل شأن نزول در حيطه معرفت صاحب عصمت است و كلامى كه از حضرت صاحب ولايت نقل كرديم

سروش آسمانى سيرى در مفاهيم قرآنى، ص: 146

به خوبى بر اين امر گواه است.

اهميت دانش اسباب نزول تا جايى است كه بسيارى از اهل فن در اين باره نيز نگارش هايى داشته اند و صرف نگاشتن اثرى مستقل به همين نام دلالت بر ارزش آن دارد. تعدادى از اين آثار بدين شرح است: اسباب النزول شيخ على ابن مدينى شيخ بخارى. اسباب النزول شيخ عبد الرحمن بن محمد، معروف به مطرف اندلسى. اسباب النزول على بن احمد واحدى نيشابورى، لباب النقول في اسباب النزول جلال الدين عبد الرحمن بن ابى بكر سيوطى. گذشته از اين آثار كه از محققان سلف است برخى از قرآن پژوهان معاصر نيز به اين بخش چه به استقلال و چه در ذيل يك مجموعه پرداخته اند كه ذكر يكايك آن ها موجب اطاله كلام خواهد شد.

در خاتمه اين بخش به آيات 36 و 37 سوره انفال اشاره و شأن نزول آن را خواهيم گفت كه: در جنگ بدر گويا كمك هاى مالى فراوانى به واسطه مردم مكّه براى شكست مسلمين فراهم شد. گذشته از آن ظاهرا ابو سفيان نيروهاى وسيعى را براى اين جنگ به استخدام كفر گرفت اما با اين حال سرانجام شكست نصيب كافران شد و نه تنها كارهاى ايشان پامال بلكه به سوى دوزخ كشانده شدند و آن چه

تلاش كردند مايه حسرت و اندوهشان شد. در اين هنگام اين آيات نازل شد كه:

إِنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا يُنْفِقُونَ أَمْوالَهُمْ لِيَصُدُّوا عَنْ سَبِيلِ اللَّهِ فَسَيُنْفِقُونَها ثُمَّ تَكُونُ عَلَيْهِمْ حَسْرَةً ثُمَّ يُغْلَبُونَ وَ الَّذِينَ كَفَرُوا إِلى جَهَنَّمَ يُحْشَرُونَ لِيَمِيزَ اللَّهُ الْخَبِيثَ مِنَ الطَّيِّبِ وَ يَجْعَلَ الْخَبِيثَ بَعْضَهُ عَلى بَعْضٍ فَيَرْكُمَهُ جَمِيعاً فَيَجْعَلَهُ فِي جَهَنَّمَ أُولئِكَ هُمُ الْخاسِرُونَ.

كافران اموالشان را خرج مى كنند تا مردم را از راه خدا باز دارند.

اموالشان را خرج خواهند كرد و حسرت خواهند برد، سپس مغلوب مى شوند، كافران را در جهنم گرد مى آورند، تا خدا ناپاك را از پاك باز نماياند و ناپاكان را بر هم نهد. آن گاه همه را گرد كند و به جهنم افكند. اينان زيان كارانند.

سروش آسمانى سيرى در مفاهيم قرآنى، ص: 147

12تفسير

اشاره

كلمه تفسير از واژه فسر گرفته شده و به معناى كشف و برداشتن پرده از روى چيزى است. راغب اصفهانى كه از بزرگ ترين عالمان لغت شناس است در مفردات مى نويسد: فسر به معناى ظاهر كردن و تفسير به معناى ظاهر و روشن كردن معانى معقوله لفظ است.

براى تفسير تعاريف گوناگونى نقل شده، بخشى از اين تعاريف طبق بيان عالمان اين رشته چنين است:

1- تفسير، عالم شدن به يك اصول و قواعدى است كه به وسيله آن، شخص مى تواند به معانى كلمات خدا از اوامر و نواهى و امور ديگرى كه قرآن متضمّن آن است آشنايى پيدا كند.

2- علم تفسير علمى است بحث كننده از حالات الفاظ كلام خدا از آن جهتى كه بر مقصود وى دلالت كند.

3- تفسير علمى است كه از مراد خدا در قرآن بحث مى كند.

4- تفسير علم آشنا شدن به احوال كلام خداى تعالى است

از جهت قرآنيّت و از جهت دلالتش در آن چه علم يا ظن حاصل شود كه آن مقصود خداى تعالى است به اندازه توانايى و استعدادى كه در بشر هست.

سروش آسمانى سيرى در مفاهيم قرآنى، ص: 148

و خلاصه ترين و شايد جامع ترين اين ها تعريفى باشد كه در ذيل مى آيد:

تفسير عبارت از بيانى است پيرامون آيه كه به وسيله آن مراد و مقصود خداوند را از آيه مورد نظر نشان مى دهد. تفسير آيه بايد با تأنى و تأمل و تفكر در آيه و ديگر آياتى كه با آن در ارتباط هستند صورت گيرد و در صورت امكان از روايات رسيده از ائمه عليهم السلام استفاده گردد.

اين روشى است كه پيامبر اكرم (ص) و اهل بيت او (ع) در تعليمات خود به آن اشاره فرموده اند چنان كه پيامبر (ص) مى فرمايد:

«و انما نزل ليصدق بعضه بعضا.»

همانا قرآن نازل شده است تا اين كه بعضى از آن بعضى ديگر را تصديق نمايند. و امير المؤمنين، على (ع) مى فرمايد:

«ينطق بعضه ببعض و يشهد بعضه على بعض.»

بعضى از آيات قرآن به بعضى ديگر سخن مى گويند و بعضى بر بعضى ديگر شهادت مى دهند. بنابر اين وظيفه مفسّر اين است كه به احاديث پيامبر اكرم (ص) و ائمه اهل بيت (ع) كه در تفسير قرآن وارد شده مرور و ژرف نگرى نموده به روش ايشان آشنا شود. پس از آن طبق دستورى كه به دست مى آورد، با استفاده از آن چه پيش از اين درباره آيات قرآن گذشت، از قبيل شأن نزول و آيات محكم و متشابه و ظاهر و باطن و هم چنين آيات ناسخ و منسوخ، به تفسير قرآن پردازد و از رواياتى كه در

تفسير آيه وارد شده آن گونه كه بايد استفاده نمايد.

مسئله قابل توجّه اين است كه مفسر بايد جدا از تفسير به رأى بپرهيزد و با طهارت كامل و نيت پاك به تفسير بپردازد. تفسير به رأى يعنى آن كه از خود چيزى را بگويد و آن را به عنوان مضمون آيه بيان كند يا در هنگام تفسير برداشت خود را به جاى مفهوم آيه ابراز دارد. اين گونه تفسير داراى خطرات بسيار است و تفسيرى است گمراه كننده. و كم نبوده اند افرادى كه به دليل تفسير به رأى به گمراهى كشيده شده و سقوط كرده اند، آنان كه قرآن را بنا به اهداف و مقاصد خود بيان داشته اند و به گونه اى آن را تأويل كرده اند كه بتوانند خود را به كرسى حكومت و رياست نشانند و يا ديگران را در اين مقام تثبيت كنند. اينان از ملعون ترين انسان ها در نزد خدايند و عذابى سخت در انتظار

سروش آسمانى سيرى در مفاهيم قرآنى، ص: 149

آن هاست و اين عبارت شريفه از براى آنان است:

من فسر القرآن برأيه فليتبوء مقعده من النار

و اين تفسيرى است كه به شدت از آن نهى شده است.

تفسير و بيان الفاظ و عبارات قرآن مجيد از عصر نزول شروع شده است و شخص پيامبر اكرم (ص) به تعليم قرآن و بيان معانى و مقاصد آيات كريمه مى پرداخته است. چنان كه خداى متعال مى فرمايد:

وَ أَنْزَلْنا إِلَيْكَ الذِّكْرَ لِتُبَيِّنَ لِلنَّاسِ ما نُزِّلَ إِلَيْهِمْ «1» و ما بر تو كتاب را نازل كرديم تا براى مردم آن چه را بر ايشان فرو فرستاده شده بيان نمايى.

از آن زمان به بعد روش مفسّرين اهل سنت چنين بود كه در تفاسير خود

از هر گونه اظهار نظرى در قرآن خوددارى كرده و تنها به ذكر رواياتى كه از پيامبر و صحابه رسيده بود در كنار آيات اكتفا مى نموده اند، امّا عموم اين روايات از نظر سند ضعيف بودند.

تنها از قرون پنجم هجرى به بعد متخصصين هر علم از راه فن مخصوص خود به تفسير پرداختند و با اين عمل جمود و ركودى را كه در طبقه مفسّرين به وجود آمده بود از بين بردند.

اما روش تفسير شيعيان در طول تاريخ متفاوت بوده است، چون شيعيان بجز قرآن براى سخن پيامبر و ائمه اطهار (ع) حجيت قائل بوده اند در تفاسير خود تنها به اين سخنان استناد مى كرده اند. در اين ميان عده اى تنها به نقل روايات اكتفا مى نموده و عده اى پا فراتر نهاده و به فراخور دانش و تخصّص خود به تفسير قرآن مى پرداخته اند، مانند «سيّد رضى» در تفسير ادبى خود، «صدر المتألهين شيرازى» در تفاسير فلسفى خود و «خواجه رشيد الدين ميبدى» در تفسير عرفانى خود.

موضوع علم تفسير، كلام اللّه مجيد است و در اين فن از

______________________________

(1) نحل/ 44.

سروش آسمانى سيرى در مفاهيم قرآنى، ص: 150

كلماتى كه از طرف پروردگار به پيامبر اكرم (ص) نازل گرديده بحث مى شود. و بديهى است كه آشنا شدن با كلام خدا بالاترين مرتبه كمال و منتهاى مرتبه سعادت است. هر كس بخواهد معرفت پروردگار پيدا كند بايد آشنايى به كتابش پيدا كند و كسى داناتر به كتاب خداست كه بيش تر و بهتر خدا را بشناسد. كلام رسول خدا (ص) نيز چه شيواست كه فرمود:

«اعرفكم باللّه اعلمكم بكتابه».

عارف ترين شما به خدا كسى است كه داناتر به كتاب خدا باشد.

امّا غرض از علم تفسير

ايجاد قدرت و توانايى در اشخاص است براى استنباط معارف دين و احكام شرع مبين، چه مبناى معارف دين و احكام شرع قرآن كريم است شخص به واسطه واقف شدن فنّ تفسير يك نحوه قدرت و توانايى در او پيدا مى شود و مى تواند بدين وسيله معارف دين و احكام را استنباط نمايد.

و فايده تفسير نيز نائل شدن به كمالات نفس و روح است، چه انسان پس از آن كه به اين كتاب آسمانى كه كتاب تعليم و تربيت است متوجه شود و به دستور وى عمل نمايد به كمالات لايقه اش رسيده و از هر حيث و هر جهت رستگار خواهد بود.

عالمان واقعى و مفسّران راستين در درجه اول شخص رسول خدا (ص) و پس از آن اهل بيت اويند آنان كه محل نزول وحى و مورد نظر خداى متعال بودند. امّا معرفت به كنه، تنها براى حضرت رسالت پناه و عترت طيّبه او سلام اللّه عليهم اجمعين حاصل است چه تمام حقيقت مقدّسه قرآن كه كلام خداوند و تجلّى علم الهى است از مبدأ غيب مطلق صادر و بر قلوب نورانى آنان افاضه شده و آن نفوس كامله به همه علوم و معارف و حقايق قرآن عالم و عارف بودند و غير از آنان هيچ كس نتواند قرآن را به كنه و حقيقت بشناسد و ماهيت آن را دريابد.

سروش آسمانى سيرى در مفاهيم قرآنى، ص: 151 عقل جزئى كى تواند گشت بر قرآن محيطعنكبوتى كى تواند كرد سيمرغى شكار با آن كه آفتاب جهان افروز قرآن از پس حجاب ها در كسوت حروف و الفاظ متعارفه تجلّى نموده و از اشعه نور درخشانش جهان و جهانيان را روشن

و منوّر ساخته چه اگر با همان حقيقت نوريّه اوليه تجلّى مى كرد هيچ موجودى تاب تحمّل نداشت و هر ديده اى از مشاهده طلعت جمال بى مثالش ناتوان بود:

لَوْ أَنْزَلْنا هذَا الْقُرْآنَ عَلى جَبَلٍ لَرَأَيْتَهُ خاشِعاً مُتَصَدِّعاً مِنْ خَشْيَةِ اللَّهِ. «1»

در خاتمه اين مبحث بد نيست كه فهرستى كوتاه و فشرده از نمونه هاى تفسير شيعه و اهل عرفان را جهت اطلاع خوانندگان عزيز به دست دهيم.

الف: نمونه هاى تفسير شيعه

1- تفسير على بن ابراهيم قمى كه از تفاسير معروف و مورد اعتماد است. وى از مشايخ كلينى است و تا سال 307 زنده بوده است.

2- تفسير عياشى، اين تفسير نوشته محمد بن مسعود سمرقندى است كه از مشايخ كلينى بوده كه داراى تأليفات فراوانى نيز هست. اين تفسير به اتكاى اخبار و احاديث اهل بيت اطهار عليهم السلام نوشته شده است.

3- تفسير نعمانى، مؤلف اين تفسير ابو عبد اللّه محمّد بن ابراهيم است كه شاگرد كلينى بوده و نخستين كسى است كه در غيبت امام زمان (ع) كتاب نوشته است. وى در قرن چهارم مى زيسته.

4- تفسير تبيان، نوشته شيخ الطائفه ابو جعفر محمد بن حسن بن على طوسى است كه در سال 385 تولد يافته و در سال 460 وفات كرده است. اين تفسير با آن كه هزار سال از زمان تأليف آن مى گذرد امّا هنوز به تازگى و قوّت و احترام خود باقى است و مورد استفاده عموم است.

5- روض الجنان، اثر شيخ ابو الفتوح رازى است كه در اواسط قرن ششم

______________________________

(1) مقدمه تفسير منهج الصادقين، ج 1، ص 4.

سروش آسمانى سيرى در مفاهيم قرآنى، ص: 152

مى زيسته و تفسيرش از آثار مرجع براى اهل تحقيق به حساب مى آيد.

6-

مجمع البيان، مؤلف اين اثر ابو على فضل بن حسن بن طبرسى است كه نوشتن آن در سال 536 به پايان رسيده و به حق از برجسته ترين و عالى ترين تفاسيرى است كه در عالم اسلام نوشته شده است.

7- تفسير حكيم ملاصدراى شيرازى، با اين كه اين اثر كامل و تمام نيست امّا خود كتابى است جامع و مفصل. و راهگشاى بسيارى از مسائل تفسيرى است.

در اين اثر شريف قسمتى از سوره بقره تا آيه 62 و نيز سوره هاى سجده، اعلى، يس، واقعه، حديد، جمعه، طارق، زلزال، آيه نور، آية الكرسى، آيات 10 و 90 از نحل را شامل مى شود.

8- تفسير منهج الصادقين، نوشته ملافتح الله كاشى است كه در سال 988 وفات يافته. اين اثر به زبان فارسى تدوين شده و نكات برجسته فراوانى نيز در علم تفسير دارد.

9- تفسير صافى، اثر عالم جليل القدر، ملامحسن فيض كاشانى است. كه در سال 1090 فوت كرده است.

10- تفسير شبر، نوشته سيد عبد اللّه شبر، كه در سال 1242 فوت كرده و معاصر با شخصيت هايى چون علامه كاشف الغطاء و ميرزاى قمى بوده است.

11- تفسير برهان. مؤلف اين اثر مرحوم سيّد هاشم بحرانى است كه در حدود سال 1109 درگذشته است. اين تفسير بر اساس اخبار و روايات نوشته شده است.

12- تفسير نور الثقلين، اثر شيخ عبد العلى بن جمعه است كه معاصر مرحوم مجلسى و شيخ حر عاملى است. اين تفسير جنبه روايتى دارد و مشهون از روايات اهل بيت است.

13- تفسير لاهيجى، نوشته بهاء الدين محمد بن شيخ على شريف لاهيجى است. كه در سال 1705 فوت كرده است.

14- تفسير الميزان، نوشته مرحوم علامه فقيد

محمد حسين طباطبائى تبريزى است كه در 20 مجلد نوشته و در 40 جلد ترجمه شده است. اين تفسير در

سروش آسمانى سيرى در مفاهيم قرآنى، ص: 153

دوران معاصر از بهترين و جامع ترين تفاسير موجود و قابل استناد است.

ب- نمونه هاى تفسير عرفانى

تفاسيرى نيز غير از اين تفاسير معتبر شيعه وجود دارد كه به اهل عرفان منسوب است. تفاسيرى عرفانى كه بيش تر به تأويل نزديك است و مفسر در صدد كشف حقايق باطنى آيات است. نمونه هايى از اين تفاسير عرفانى بدين شرح است:

1- تفسير ابن عطاء اثر عارف نامى ابو العباس احمد از ياران و دوستان حلاج است وى در قرائت و مطالعه قرآن به قدرى سخت كوش بوده كه به نوشته تاريخ بغداد در ماه هاى عادى روزى يك بار و در ماه رمضان روزى سه بار ختم قرآن مى كرده است.

2- تفسير كشف الاسرار و عدة الابرار، نوشته عارف محقق ابو الفضل رشيد الدين ميبدى، كه تفسير وى در سه مرحله انجام شده است، مرحله اول ترجمانى است سليس و شيوا به زبان پارسى، تفسير دوم تفسيرى است كه بسيارى از نكات شأن نزول و احكام و تاريخ در آن درج شده و قسم سوم كه بيش تر شهرت اين تفسير بدان است در واقع تأويلى است بر آيات قرآن كه بخش تفسير عرفانى اين اثر است، گذشته از بيان مفاهيم معنوى آيات نقل قول ها و حكايات شيوايى از عارفان نيز براى فهم بهتر آيه بكار گرفته است.

3- تفسير عرفانى و رمزى شيخ اكبر محى الدين بن العربى. كه بيش تر در آثار شگرف او، يكى فصوص الحكم و ديگر دايرة المعارف وسيع عرفانى او فتوحات المكيه گرد آمده است. اما

وى تفسير القرآنى نيز دارد كه با همين ديد تأويل و رمزوار به آن نگريسته است.

تفسير قرآن گويا از زمان نخستين نزول آيات تحقق عينى داشته است.

آن چه بديهى است اين كه بسيارى از اهل باور از كنه و معنا و مفهوم آيات مى پرسيدند و غرض شان فهم آيه بود، از اين رو گاه آيات ديگر را در تفسير

سروش آسمانى سيرى در مفاهيم قرآنى، ص: 154

يك آيه ملاك قرار مى دادند و گاه مستقيم از خود رسول خدا (ص) طلب تفسير براى آيه معينى مى كردند. لذا گذشته از خود قرآن كه مفسّر خود است در همان زمان نخستين نزول آيات شخص رسول خدا (ص) به عنوان عالى ترين و برترين مفسّر و مرجع تفسيرى شناخته شده است، و دليل آن نيز در خود قرآن بدين شرح آمده است:

وَ ما أَنْزَلْنا عَلَيْكَ الْكِتابَ إِلَّا لِتُبَيِّنَ لَهُمُ الَّذِي اخْتَلَفُوا فِيهِ وَ هُدىً وَ رَحْمَةً لِقَوْمٍ يُؤْمِنُونَ. «1»

ما اين كتاب را بر تو نازل نكرده ايم جز براى آن كه هر چه را در آن اختلاف مى كنند برايشان بيان كنى. و نيز راهنما و رحمتى براى مؤمنان باشد.

غير از رسول خدا (ص) بزرگ ترين مفسّر قرآن، مريد و شاگرد برجسته او امير مؤمنان على (ع) است. كسى كه با جرأت تمام حديث سلونى كرده و در شأن او نيز باب علم نبى وارد شده است. آن كه داناى تمام كتاب است و هر نكته اى را از حضرت رسول خدا (ص) فهم كرده و ناگفته اى باقى نمانده است.

لذاست كه فرمود: من داناترين به كتاب خدايم، عام و خاص، مطلق و مقيد، محكم و متشابه، ناسخ و منسوخ، مجمل و مبين، واجب و مستحب و

شأن نزول همه آيات را مى داند. جايگاه نزول را به تمامى مى داند و مى داند كه آيات در شب يا روز، در سفر يا حضر، در شهر يا در راه نازل شده است. زركشى در البرهان خود با صراحت مى نويسد: اوّلين مفسّر در ميان صحابه على (ع) است.

از مفسّران ديگر بايد از عبد الله بن عباس ياد كرد كه از خواص مريدان و شاگردان امام على (ع) است، شأن او در تفسير آن قدر بالا بود كه وى را ترجمان القرآن لقب كردند و بعدها صاحبان تفسير او را رئيس المفسّرين قلمداد نمودند. در كتاب طبقات المفسرين از قول ابو الخير آمده است كه: او ترجمان قرآن و حبر امّت و رئيس مفسران است.

______________________________

(1) نحل/ 64.

سروش آسمانى سيرى در مفاهيم قرآنى، ص: 155

ديگر از مفسران بزرگ اوايل، عبد الله بن مسعود است كه داراى شأنى والا در تفسير قرآن است. غير از او بايد از ابى بن كعب بن قيس نام برد كه اوّلين نوشته ها در فضايل قرآن جزو آثار اوست. ابى بن كعب به عنوان سيد القراء مشهور شده و جزو ارادتمندان و شيعيان مولا على (ع) است.

مفسّر ديگر جابر بن عبد الله انصارى است كه از صحابى رسول خدا (ص) بوده و بعد از وفات آن حضرت به تفسير قرآن اشتغال داشته است. غير از او بايد از دو مفسّر نامدار ديگر ياد كرد، يكى رفيع بن مهران رياحى و ديگر سعيد ابن جبير كه فرد اخير به خاطر ابراز تشيّع اش بدست حجاج به شهادت رسيد.

اين ها همه جزو مفسران طبقه اول بودند، در قرون دوم و سوم نيز به ترتيب مفسران بزرگى چون:

مجاهد، عكرمه، ابان بن تغلب، قتاده، جابر بن يزيد جعفى، ابو حمزه ثمالى، مقاتل بن سليمان، مالك بن انس، هشام بن محمد، قاسم بن خليل، على بن مهزيار، فرات بن ابراهيم، و بسيارى ديگر بوده اند.

در بين نويسندگان قرآن پژوه گويا سيوطى، نحوى و لغوى معروف (911 ق) اولين كسى بود كه دست به نگارش درباره طبقات مفسّران زد. وى در آثار خود از 136 مفسّر ياد كرد. بعد از او شيخ ابو سعيد صنع الله كوزه كنانى (980 ق) كتاب ديگرى را درباره طبقات مفسّران نوشت. بعد از او نيز بنا به گزارش صاحب كشف الظنون كتاب تراجم المفسّرين تأليف احمد بن محمد الادنه است. امّا مهم ترين كار در اين باره كتاب طبقات المفسّرين محمد بن على بن احمد داودى است كه به سال 945 ق درگذشته است و صاحب كشف الظنون آن را بهترين تأليف در اين باره مى داند. در اين اثر حدود 704 مفسّر نامبرده شده است. و اين اثر طبق گزارش نويسنده از اين آثار حاصل شده است: طبقات الكبرى اثر ابن سبكى، طبقات ابن قاضى شهيد، طبقات المالكيه ابن فرحون، طبقات الحنفيه اثر قريشى، طبقات الحنابله ابو يعلى و ابن رجب، السياق نوشته عبد الغافر فارسى، ترتيب و طبقات ابن فرحون و مازاد عليها من طبقات القاضى عياض تأليف حافظ شمس الدين عياض كه به غنيه معروف است، المقفى تأليف مقريزى، تكملة وفيات النقلة اثر منذرى، ذيل تاريخ بغداد اثر ابن ربيثى، صله ابن

سروش آسمانى سيرى در مفاهيم قرآنى، ص: 156

شبكو، طبقات الحفّاظ اثر ذهبى، طبقات الحفّاظ و طبقات النحوييّن و تاريخ مصر اثر سيوطى، معجم بقاعى و تاريخ ابن خلكان. «1»

______________________________

(1)

طبقات المفسّرين، ج 2، ص 387.

سروش آسمانى سيرى در مفاهيم قرآنى، ص: 157

13تأويل

بحث تأويل و كم و كيف، و حقيقت آن از جمله مسائلى است كه بين صاحبان تفسير و محققان علوم قرآنى مورد اختلاف است لذا نظريات گوناگونى در آن باره ارائه و ثبت شده است.

تأويل و تأويل قرآن در چندين آيه وارد شده است و جمع اين آيات و دقت در آن تا حدودى مفهوم تأويل و چگونگى آن را براى ما مشخص مى كند.

در اين كه خود قرآن و آيات آن تأويل بردار است شكى نيست امّا بخشى از اختلافات صاحبان تفسير در اين است كه آيا كدام آيات تأويل پذير هستند، با توجه به آيه تقسيم آيات به محكم و متشابه اين گمان و اختلاف بين مفسّران پيش آمده كه آن چه كه تأويل پذير هست كداميك از اين سلسله آيات است، آيات محكم يا آيات متشابه؟

در اين جا شماره وار به برخى از مسائل پيرامون تأويل و تأويل آيات قرآن اشاره مى كنيم:

1- در سوره آل عمران، آيه 7 مى خوانيم:

هُوَ الَّذِي أَنْزَلَ عَلَيْكَ الْكِتابَ مِنْهُ آياتٌ مُحْكَماتٌ هُنَّ أُمُّ الْكِتابِ وَ أُخَرُ مُتَشابِهاتٌ فَأَمَّا الَّذِينَ فِي قُلُوبِهِمْ زَيْغٌ فَيَتَّبِعُونَ ما تَشابَهَ مِنْهُ

سروش آسمانى سيرى در مفاهيم قرآنى، ص: 158

ابْتِغاءَ الْفِتْنَةِ وَ ابْتِغاءَ تَأْوِيلِهِ وَ ما يَعْلَمُ تَأْوِيلَهُ إِلَّا اللَّهُ وَ الرَّاسِخُونَ فِي الْعِلْمِ يَقُولُونَ آمَنَّا بِهِ كُلٌّ مِنْ عِنْدِ رَبِّنا وَ ما يَذَّكَّرُ إِلَّا أُولُوا الْأَلْبابِ.

اوست كه اين كتاب را به تو نازل كرد. بعضى از آيه ها محكماتند، اين آيه ها امّ الكتابند، و بعضى آيه ها متشابهاتند. امّا آن ها كه در دلشان ميل به باطل است، به سبب فتنه جويى و ميل به

تأويل از متشابهات پيروى مى كنند، در حالى كه تأويل آن را جز خداى نمى داند و آنان كه قدم در دانش استوار كرده اند مى گويند: ما بدان ايمان آورديم. همه از جانب پروردگار ماست و جز خردمندان پند نمى گيرند.

غير از اين ترجمه ديگرى نيز از اين آيه هست كه مى گويد: در صورتى كه جز خدا و راسخان در علم تأويل آن ها را نمى داند. با توجه به اين دو ترجمه، راسخون در ترجمه اول مبتداست و لذا جز خداوند كسى ديگر از تأويل متشابهات آگاه نيست و حتّى راسخان در علم نيز تأويل آن را نمى دانند، و در ترجمه دوم كه راسخون عطف به اللّه در نظر گرفته شده داناى تأويل متشابهات هم خداست و هم راسخون فى العلم.

اين خود مطلبى است كه در حاشيه تأويل قرار دارد و درباره اين كه چه كسى تأويل قرآن را مى داند در صفحات بعد سخن خواهيم گفت.

2- واژه تأويل چند بار در ماجراى شگفت انگيز حضرت موسى و خضر عليهما السلام بدين شرح وارد شده است كه به نحوى معناى تأويل را براى ما روشن مى كند.

فَوَجَدا عَبْداً مِنْ عِبادِنا آتَيْناهُ رَحْمَةً مِنْ عِنْدِنا وَ عَلَّمْناهُ مِنْ لَدُنَّا عِلْماً. قالَ لَهُ مُوسى هَلْ أَتَّبِعُكَ عَلى أَنْ تُعَلِّمَنِ مِمَّا عُلِّمْتَ رُشْداً. قالَ إِنَّكَ لَنْ تَسْتَطِيعَ مَعِيَ صَبْراً. وَ كَيْفَ تَصْبِرُ عَلى ما لَمْ تُحِطْ بِهِ خُبْراً. قالَ سَتَجِدُنِي إِنْ شاءَ اللَّهُ صابِراً وَ لا أَعْصِي لَكَ أَمْراً. قالَ فَإِنِ اتَّبَعْتَنِي فَلا تَسْئَلْنِي عَنْ شَيْ ءٍ حَتَّى أُحْدِثَ لَكَ مِنْهُ ذِكْراً.

سروش آسمانى سيرى در مفاهيم قرآنى، ص: 159

فَانْطَلَقا حَتَّى إِذا رَكِبا فِي السَّفِينَةِ خَرَقَها قالَ أَ خَرَقْتَها لِتُغْرِقَ أَهْلَها لَقَدْ جِئْتَ شَيْئاً إِمْراً. قالَ أَ

لَمْ أَقُلْ إِنَّكَ لَنْ تَسْتَطِيعَ مَعِيَ صَبْراً. قالَ لا تُؤاخِذْنِي بِما نَسِيتُ وَ لا تُرْهِقْنِي مِنْ أَمْرِي عُسْراً. فَانْطَلَقا حَتَّى إِذا لَقِيا غُلاماً فَقَتَلَهُ قالَ أَ قَتَلْتَ نَفْساً زَكِيَّةً بِغَيْرِ نَفْسٍ لَقَدْ جِئْتَ شَيْئاً نُكْراً. قالَ أَ لَمْ أَقُلْ لَكَ إِنَّكَ لَنْ تَسْتَطِيعَ مَعِيَ صَبْراً. قالَ إِنْ سَأَلْتُكَ عَنْ شَيْ ءٍ بَعْدَها فَلا تُصاحِبْنِي قَدْ بَلَغْتَ مِنْ لَدُنِّي عُذْراً. فَانْطَلَقا حَتَّى إِذا أَتَيا أَهْلَ قَرْيَةٍ اسْتَطْعَما أَهْلَها فَأَبَوْا أَنْ يُضَيِّفُوهُما فَوَجَدا فِيها جِداراً يُرِيدُ أَنْ يَنْقَضَّ فَأَقامَهُ قالَ لَوْ شِئْتَ لَاتَّخَذْتَ عَلَيْهِ أَجْراً. قالَ هذا فِراقُ بَيْنِي وَ بَيْنِكَ سَأُنَبِّئُكَ بِتَأْوِيلِ ما لَمْ تَسْتَطِعْ عَلَيْهِ صَبْراً. أَمَّا السَّفِينَةُ فَكانَتْ لِمَساكِينَ يَعْمَلُونَ فِي الْبَحْرِ فَأَرَدْتُ أَنْ أَعِيبَها وَ كانَ وَراءَهُمْ مَلِكٌ يَأْخُذُ كُلَّ سَفِينَةٍ غَصْباً. وَ أَمَّا الْغُلامُ فَكانَ أَبَواهُ مُؤْمِنَيْنِ فَخَشِينا أَنْ يُرْهِقَهُما طُغْياناً وَ كُفْراً فَأَرَدْنا أَنْ يُبْدِلَهُما رَبُّهُما خَيْراً مِنْهُ زَكاةً وَ أَقْرَبَ رُحْماً وَ أَمَّا الْجِدارُ فَكانَ لِغُلامَيْنِ يَتِيمَيْنِ فِي الْمَدِينَةِ وَ كانَ تَحْتَهُ كَنْزٌ لَهُما وَ كانَ أَبُوهُما صالِحاً فَأَرادَ رَبُّكَ أَنْ يَبْلُغا أَشُدَّهُما وَ يَسْتَخْرِجا كَنزَهُما رَحْمَةً مِنْ رَبِّكَ وَ ما فَعَلْتُهُ عَنْ أَمْرِي ذلِكَ تَأْوِيلُ ما لَمْ تَسْطِعْ عَلَيْهِ صَبْراً. «1» سروش آسمانى سيرى در مفاهيم قرآنى 159 13 تأويل

آن جا بنده اى از بندگان ما را كه رحمت خويش بر او ارزانى داشته بوديم و خود بدو دانش آموخته بوديم بيافتند. موسى گفتش:

آيا با تو بيايم تا از آن چه به تو آموخته اند به من كمالى بياموزى؟

گفت: تو را شكيب همراهى با من نيست. و چگونه در برابر چيزى كه بدان آگاهى نيافته اى صبر خواهى كرد؟ گفت: اگر خدا بخواهد مرا صابر خواهى يافت آن چنان كه در هيچ كارى تو را

نافرمانى نكنم. گفت: اگر از پى من مى آيى نبايد كه از من چيزى بپرسى تا

______________________________

(1) كهف/ 82- 65.

سروش آسمانى سيرى در مفاهيم قرآنى، ص: 160

من خود تو را از آن آگاه كنم. پس به راه افتادند تا به كشتى سوار شدند. كشتى را سوراخ كرد. گفت: كشتى را سوراخ مى كنى تا مردمش را غرقه سازى؟ كارى كه مى كنى كارى سخت بزرگ و زشت است. گفت: نگفتم كه تو را شكيب همراهى با من نيست؟

گفت: اگر فراموش كرده ام مرا بازخواست مكن و بدين اندازه بر من سخت مگير. و رفتند تا به پسرى رسيدند، او را كشت، موسى گفت:

آيا جان پاكى را بى آن كه مرتكب قتلى شده باشد مى كشى؟ مرتكب كارى زشت گرديدى. گفت نگفتم كه تو را شكيب همراهى با من نيست؟ گفت: اگر از اين پس از تو چيزى پرسم با من همراهى مكن، كه از جانب من معذور باشى. پس برفتند تا به دهى رسيدند.

از مردم آن ده طعامى خواستند. از ميزبانيشان سر برتافتند. آن جا ديوارى ديدند كه نزديك بود فرو ريزد. ديوار را راست كرد. موسى گفت: كاش در برابر اين كار مزدى مى خواستى. گفت: اكنون زمان جدايى ميان من و توست و تو را از راز آن كارها كه تحملشان را نداشتى آگاه مى كنم. امّا آن كشتى از آن بينوايانى بود كه در دريا كار مى كردند. خواستم معيوبش كنم. زيرا در آن سوى پادشاهى بود كه كشتى را به غصب مى گرفت. امّا آن پسر، پدر و مادرش مؤمن بودند. ترسيدم كه آن دو را به عصيان و كفر دراندازد. خواستم تا در عوض او پروردگارشان چيزى نصيبشان سازد به پاكى

بهتر از او و به مهربانى نزديك تر از او. امّا ديوار از آن دو پسر يتيم از مردم اين شهر بود. در زيرش گنجى بود از آن پسران. پدرشان مردى صالح بود. پروردگار تو مى خواست آن دو به حد رشد رسند و گنج خود را بيرون آرند. و من اين كار را به ميل خود نكردم. رحمت پروردگارت بود. اين است راز آن سخن كه گفتم: تو را شكيب آن نيست.

3- تأويل از ماده اول به معنى ارجاع و بازگشت دادن چيزى است به اوّل يا

سروش آسمانى سيرى در مفاهيم قرآنى، ص: 161

نهايت خود. و هر كارى كه به هدف اصلى خود برسد در حقيقت به تأويل آن راه يافته ايم. تأويل در قرآن با توجّه به آيات مربوطه به معانى گوناگون آمده است. مرحوم شعرانى در نثر طوبى به چهار معناى آن اشاره كرده است كه به ترتيب عبارتند از: 1- عاقبت و نتيجه كار: وَ زِنُوا بِالْقِسْطاسِ الْمُسْتَقِيمِ ذلِكَ خَيْرٌ وَ أَحْسَنُ تَأْوِيلًا «1» با ترازوى راست بسنجيد كه آن بهتر است و در عاقبت نيكوتر، يعنى عذاب و معصيت ندارد. 2- به معنى تعبير خواب: وَ يُعَلِّمُكَ مِنْ تَأْوِيلِ الْأَحادِيثِ «2» ترا تعبير خواب آموزد. نَبِّئْنا بِتَأْوِيلِهِ «3»، تعبير آن خواب را به ما خبر ده. آن را تأويل گويند كه بازگشت خواب بدو است. 3- به معنى حقيقت قيامت و معاد و ثواب و عقاب آن: هَلْ يَنْظُرُونَ إِلَّا تَأْوِيلَهُ يَوْمَ يَأْتِي تَأْوِيلُهُ يَقُولُ الَّذِينَ نَسُوهُ مِنْ قَبْلُ قَدْ جاءَتْ رُسُلُ رَبِّنا بِالْحَقِّ. «4» انتظار ندارند كفار مگر تأويل خبر قيامت را. روزى كه تأويل آن بيايد آن ها كه تغافل نمودند

خواهند گفت رسولان پروردگار ما خبر درست آوردند. حقيقت نعمت و عذاب آخرت و درجه شدت آن براى مردم اين جهان چنان كه بايد مفهوم نشده و آن را سست مى گيرند امّا چون بدان جا روند حقيقت را در مى يابند مردم در دنيا گويى خوابند و در آخرت بيدار مى شوند چنان كه فرعون هفت گاو فربه و هفت گاو لاغر ديد بترسيد و بيدار شد از وحشت امّا چون هفت سال قحط را ديد بى اندازه وحشتناك تر و سخت تر بود. آتش آخرت نيز بى اندازه سخت تر است از آن چه در وهم ما آيد و نعيم آن هم چنين. 4- به معنى تعيين مراد و مقصود خداوند تعالى از آيات متشابه و مجمل قرآن.

4- بنابر اين تأويل واقع و خارج يك عمل و يك خبر است كه گاهى به صورت علّت غايى و نتيجه و گاهى به صورت وقوع خارجى متجلّى شده و به عمل و خبر بر مى گردد مثلا حضرت يوسف در خواب ديد يازده ستاره و

______________________________

(1) اسراء/ 35.

(2) يوسف/ 7.

(3) يوسف/ 38.

(4) اعراف/ 53.

سروش آسمانى سيرى در مفاهيم قرآنى، ص: 162

خورشيد و ماه بر او سجده مى كنند، بعد از سال ها رنج و زحمت كه در مصر به مقام بزرگ رسيد، چون خانواده اش به مصر منتقل شدند يازده برادر و پدر و مادرش بر او خضوع كردند گفت: يا أَبَتِ هذا تَأْوِيلُ رُءْيايَ مِنْ قَبْلُ «1» پدرم اين تأويل خواب گذشته من است. در اين جا مى بينيم كه خواب ديدن به صورت يك خبر، و تأويل، وقوع خارجى آن است. «2»

5- از نكات ديگرى كه در اين جا قابل ذكر است، اين كه با توجه به روايات به

دست مى آيد كه راسخان جزو كسانى هستند كه تأويل آيات را مى دانند.

واژه راسخون در دو آيه از آيات قرآن آمده است يكى در آيه هفتم از سوره شريفه آل عمران كه گذشت و ديگر در آيه 162 سوره نساء كه مى فرمايد:

لكِنِ الرَّاسِخُونَ فِي الْعِلْمِ مِنْهُمْ وَ الْمُؤْمِنُونَ يُؤْمِنُونَ بِما أُنْزِلَ إِلَيْكَ وَ ما أُنْزِلَ مِنْ قَبْلِكَ.

دانشمندان و راسخون در علم از اهل كتاب به آن چه بر تو نازل شده و آن چه پيش از تو نازل گرديده ايمان مى آورند.

راسخون فى العلم كسانى هستند كه در علم و دانش، عميق، دقيق و ثابت قدم هستند و لذا رسولان الهى همگى راسخون فى العلم هستند و در رأس همه رسول خدا (ص) راسخ فى العلم است، چنان كه در روايتى از امام باقر (ع) و امام صادق (ع) وارد شده است كه فرمودند: پيامبر خدا (ص) بزرگ ترين راسخان در علم بود و تمام آن چه را خداوند بر او نازل كرده بود از تأويل و تنزيل قرآن مى دانست، خداوند هرگز چيزى بر او نازل نكرد كه تأويل آن را به او تعليم نكند و او و اوصياى وى همه اين ها را مى دانستند. «3» و نيز روايتى از امام صادق عليه السلام است كه مى فرمايد:

«نحن الراسخون فى العلم و نحن نعلم»

______________________________

(1) يوسف/ 100

(2) نگاه كنيد به قاموس قرآن، ذيل لغت اوّل.

(3)

كافى، ج 1، ص 213، عن ابى جعفر (ع) قال: ان رسول اللّه صلى اللّه عليه و آله افضل الراسخون فى العلم قد علم جميع ما انزل اللّه عليه من التنزيل و التأويل و ما كان اللّه لينزل عليه شيئا لم يعلمه التأويل و اوصياءه من بعده يعلمونه

كله ... سروش آسمانى سيرى در مفاهيم قرآنى، ص: 163

تاويله.» «1» ما راسخون در علم هستيم و تأويل قرآن را مى دانيم. و نيز روايتى ديگر است كه حضرت باقر (ع) درباره آيه: الم غُلِبَتِ الرُّومُ فِي أَدْنَى الْأَرْضِ.

مى فرمايد:

«ان لهذا تأويلا لا يعلمه الا اللّه و الراسخون فى العلم من آل محمّد صلوات اللّه عليهم

. كه اين آيه تأويلى دارد كه جز خدا و راسخان در علم از آل محمّد (ص) آن را نمى دانند. «2»

اين ها همه رواياتى است كه دانايى اهل بيت را نسبت به تأويل آيات تصديق مى كند و هم مى نماياند كه راسخون فى العلم نيز ايشان هستند. گذشته از اين روايات زيادى نيز هست كه حيطه دانش آنان را نسبت به قرآن ثابت مى كند و مى نماياند كه همه قرآن و علوم مربوط به آن در نزد ايشان است.

اين ها همه نشانگر عطف بودن راسخون است. هر چند مرحوم علامه اين رأى را نپذيرفته اند امّا در ذيل آيه شريفه آل عمران ضمن تحقيق گسترده اشاره كرده اند كه اين آيه با عالم بودن رسول خدا (ص) و ائمه هدى عليهم السلام به تأويل قرآن و تأويل آيات متشابه آن كه از ادله ديگر استفاده مى شود منافات ندارد. «3»

با توجّه به آراى محققانه مرحوم علامه در تفسير آيه مورد بحث در سوره شريفه آل عمران چند مطلب بدين شرح روشن مى شود اوّل: يعنى اين كه آيه اى داراى تأويل باشد و به آن رجوع كند غير آن است كه متشابه باشد و به آيه محكمه ديگرى رجوع نمايد. دوم اين كه تأويل داشتن مخصوص به آيات متشابه نيست بلكه تمام آيات قرآنى اعم از محكم و متشابه همگى

داراى تأويل اند. سوم اين كه تأويل از قسم مفاهيمى كه مدلول لفظاند نبوده بلكه از امور خارجى و عينى است. هم چنين روشن است كه اتصاف آيات قرآنى به تأويل از قبيل وصف به حال متعلّق مى باشد.

از طرفى نيز اشارت داديم كه علامه از اين كه با صراحت مسئله دانايى

______________________________

(1) كافى، ج 1، ص 213.

(2) همان، ج 8، ص 269.

(3) الميزان، ج 3.

سروش آسمانى سيرى در مفاهيم قرآنى، ص: 164

راسخان را به واسطه دانا بودن در تأويل نمى پذيرد امّا اين به منزله اين نيست كه اوليا و ائمه را از اين بابت خارج بداند منتهى براى وى دليل ديگرى وجود دارد كه به آن اشاره مى كنيم:

1- ظاهر آيه ما يَعْلَمُ تَأْوِيلَهُ إِلَّا اللَّهُ، علم به تأويل را مخصوص ذات اقدس الهى مى داند و اين قسمت منافاتى با ورود استثناء به آن ندارد چنان كه آيات چندى علم غيب را مخصوص خداوند دانسته و با اين وصف با امثال اين آيه: عالِمُ الْغَيْبِ فَلا يُظْهِرُ عَلى غَيْبِهِ أَحَداً إِلَّا مَنِ ارْتَضى مِنْ رَسُولٍ «1» او داناى غيب است و هيچ كس را بر غيبش آگاهى ندهد مگر آن كس از رسولان خود كه برگزيده است استثناء پذيرفته است. هم چنين منافاتى بين اين آيه و اين كه مستثنى خود راسخين در علم باشد نيست، زيرا آيه مورد بحث متعرض شأن مخصوصى از شئون آنان يعنى توقف در برابر آيات متشابه و تسليم و ايمان به آن ها مى باشد. و آيات ديگرى كه راسخين در علم به طور كلى يا بعضى از افرادشان را دانايان به تأويل قرآن قرار داده با اين آيه هيچ گونه مخالفتى ندارد.

2- راسخين از اين جهت

كه در علم رسوخ دارند دليل فهم جامع تأويل نيست چرا كه راسخون در نظر قرآن گاه افرادى از اهل كتاب نيز هستند، على رغم اين كه مورد تمجيد قرار گرفته اند ولى با اين حال آنان جزو عالمان به تأويل نيستند.

3- از آن جا كه برخى از اشخاص به ويژه آنان كه مورد توجّه و عنايت الهى هستند كه رجس و پليدى از ايشان گرفته شده و اهل طهارت باطنى هستند از آن جا كه خداوند قلوب ايشان را طاهر كرده ايشان را اهل باور قرار داده است و عبارت يقولون آمنا به كل من عند ربنا از اين بابت از ايشان صادر شده است. لذا علم به تأويل را مسبب از طهارت قلبى آنان قرار مى داد نه آن كه علم به تأويل را سبب از رسوخ در علم قرار داده باشد. و به عبارت ديگر، علت و سبب علم به تأويل طهارت قلبى است نه رسوخ در علم.

______________________________

(1) جن/ 27.

سروش آسمانى سيرى در مفاهيم قرآنى، ص: 165

از طرفى نيز خداوند نسبت به برخى از اهل قرآن فرموده است: لا يَمَسُّهُ إِلَّا الْمُطَهَّرُونَ، اينان كسانى هستند كه قادر به درك قرآن هستند و چون اهل طهارت هستند منظور خداوند نيز قرار گرفته اند و لذا از اين جهت است كه قابليت كشف و درك تأويل در آنان قرار داده شده است.

6- از نكات ديگر در اين باره فرق بين تفسير و تأويل است كه برخى گفته اند كشف آيات محكم را تفسير و بيان آيات متشابه و ديگر وجوه احتمالات آن را تأويل عهده دار است، چرا كه حق تعالى در قرآن لفظ تأويل را در باب آيات متشابه آورده

است. و نيز گفته اند كه آيه محكم تأويل ندارد و بر خلاف زعم كسانى كه براى آن تأويل ساخته و مثلا براى اقيموا الصلوة گفته اند كه منظور از آن اطاعت امام است يا مراد از صوم نگهدارى اسرار است.

و بدين ترتيب احكام شريعت را باطل كرده و از كار مى انداختند. البتّه پيداست كه برخى از آثارى كه به تأويل پرداختند و از زمره آثار برگزيده نيز هستند پر بيراهه نرفته اند و غرض ايشان از تأويل آيات محكم تصريح به مفاهيم احتمالى از آيات است نه مصداق عينى تحقيقى خارجى.

آثارى مانند تفسير نيشابورى، يا تأويلات عبد الرزاق كاشانى، و يا آن چه كه در آثار خواجه عبد الله به ويژه به قلم ميبدى در تفسير كشف الاسرار است از اين نوع به حساب مى آيد. مثلا نيشابورى در تفسير آيه: وَ إِذِ اسْتَسْقى مُوسى لِقَوْمِهِ، موسى را به روح انسان و بدن را به منزله قوم او تأويل كرده است و لذا از خداوند بر اين اساس آب حكمت براى قوم خود خواسته است و آن گاه كه خداوند به او فرمان مى دهد كه عصايش را به سنگ بزند چنين تأويل مى كند كه: خداوند فرمود به عصاى توحيد بر دل چون سنگ بزن تا از آن دوازده چشمه حكمت بجوشد چون لا اله الّا اللّه دوازده حرف است. لذا گوييم مقصود وى تنظير و تشبيه است يعنى حالت موسى با قوم خود نظير حالت روح انسان است با بدن نه آن كه مراد خداى از ظاهر عبارت اين باشد. «1»

______________________________

(1) در اين باره نگاه كنيد به نثر طوبى، ذيل لغت اوّل.

سروش آسمانى سيرى در مفاهيم قرآنى، ص: 166

بديهى

است كه اين گونه تأويلات كه از ذوق و لطافت معرفت عارفان مى جوشد و بدون شك ادامه تأويلات و تدبر فراوان ايشان نسبت به آيات قرآن است نه تنها آدمى را به بيراهه نمى كشاند بلكه گاه براى اهل آن چنان صيقل و صفايى ايجاد مى كند و بينشى نو را نسبت به آيات ارائه مى دهد كه بسيار كارسازى در ساخت باطن آدمى دارد و اى بسا سبب تأليف بيش تر انسان با اين كتاب آسمانى مى شود.

سروش آسمانى سيرى در مفاهيم قرآنى، ص: 167

14محتويات قرآن

اشاره

قرآن كريم همان طور كه بارها در اين مجموعه بدان اشاره كرده ايم كتابى است جامع و مانع، يعنى هر آن چه كه لازمه هدايت و ارشاد، و كمال و سعادت نسل بشر باشد در آن جمع است و در اين باره حتّى نكته اى را فروگذار نكرده است.

لذا در روابط متقابل انسان و خدا. انسان و جامعه. انسان و طبيعت. انسان و ماوراء طبيعت. و حتى انسان با خودش هر آن چه كه بايسته بوده است به شايستگى بيان كرده. لذا در اين كتاب شريف آسمانى كه موجب سازندگى فرد و جامعه است مطالبى با تقسيم بندى ذيل مى توان ديد.

1- مسائل اعتقادى كه شامل مطالبى چون: خدا و توحيد. نبوت، قيامت و آن چه كه مربوط به آن است. كتاب هاى آسمانى، ملائكه و بهشت و دوزخ مى شود.

2- مسائل اجتماعى و سياسى و احكام دينى كه شامل حقوق والدين و فرزندان، مالكيت، حكومت، شورا، حقوق انسانى و اجتماعى، خمس و زكات، جهاد، رهن و اجاره، ازدواج و طلاق، حدود، قضا و ارث و وصيت و قصاص و ...

سروش آسمانى سيرى در مفاهيم قرآنى، ص: 168

3- مسائل اخلاقى و تربيتى كه

شامل محبت و عدالت و رضا، حسن خلق و خوف الهى و تقوى، احسان و صبر و شجاعت و استقامت، توكل و شكر و صدق و امانت دارى و ...

4- مسائل فلسفى عقل و مسائل عقلانى. تفكر و انديشه در خدا و خلقت. ارائه برهان و استدلال.

شناخت و امكان و ابزار شناخت.

5- مسائل تاريخى و فلسفه تاريخ حوادث تاريخ هاى گذشته، امم و اقوام، و تاريخى مثبوت و مستند از 23 سال رسالت رسول خدا (ص) كه مشتمل است بر جنگ ها و صلح ها، اشخاص و اصحاب، دوستان و دشمنان، حوادث و پيشآمدها و برخوردها.

در اين بين به برخى از مسائل مهم از چند عنوان كلى اشاره مى كنيم:

1- خدا

اشاره

قرآن نه تنها نامه اى است از سوى خدا بلكه خود نيز «خدانامه» است، هر چه كه بايسته است درباره خدا بدانيم خوشبختانه از زبان وحى بر ايمان شرح و تفصيل داده شده است. آياتى كه به يگانگى خداوند و قدرت و حكمت و لطافت او مى خوانند فراوانند. گذشته از آيات طبيعى و محسوس، خداوند كريم در قرآن مجيد اسما و صفاتى دارد كه اين اسما و صفات تقريبا همه جاى قرآن را فرا گرفته اند.

ابتدا به ذكر اسما و صفات باريتعالى مى پردازيم و سپس ساير مسائل توحيدى قرآن را درباره خداوند بيان مى كنيم:

سروش آسمانى سيرى در مفاهيم قرآنى، ص: 169

الف- اسما و اوصاف مفرد و بسيط

نام سوره آيه 1- الاخر/ 57- حديد/ 3 2- الاحد/ 112- اخلاص/ 1 3- الاعلم/ 3- آل عمران/ 36 4- الاعلى/ 79- نازعات/ 24 5- الاكبر/ 9- توبه/ 72 6- الاكرم/ 96- علق/ 3 7- الله/ 1- حمد/ 1 8- اله/ 2- بقره/ 133 9- الاول/ 57- حديد/ 3 10- البارى/ 59- حشر/ 24 11- الباسط/ 2- بقره/ 245 12- الباطن/ 57- حديد/ 3 13- الباعث/ 2- بقره/ 213 14- الباقى/ 55- رحمن/ 27 15- البديع/ 2- بقره/ 117 16- البرّ/ 52- طور/ 28 17- البصير/ 2- بقره/ 96 18- التواب/ 2- بقره/ 37 19- الجامع/ 3- آل عمران/ 9 20- الجبّار/ 59- حشر/ 23 21- الجليل/ 55- رحمن/ 27، 78 22- الحسيب/ 4- نساء/ 86 23- الحفيظ/ 11- هود/ 57 24- الحق/ 23- مؤمنون/ 71

سروش آسمانى سيرى در مفاهيم قرآنى، ص: 170

25- الحكيم/ 2- بقره/ 32 26- الحليم/ 2- بقره/ 225 27- الحميد/ 2- بقره/ 267 28- الحّى/ 2- بقره/ 255 29- الخالق/

59- حشر/ 24 30- الخبير/ 2- بقره/ 234 31- الخلّاق/ 15- حجر/ 86 32- الرّؤف/ 2- بقره/ 143 33- الرحمن/ 1- حمد/ 1 34- الرحيم/ 1- حمد/ 1 35- الرّزّاق/ 51- ذاريات/ 58 36- الرّقيب/ 4- نساء/ 1 37- السلام/ 59- حشر/ 23 38- السميع/ 2- بقره/ 127 39- الشّاكر/ 2- بقره/ 158 40- الشّفيع/ 6- انعام/ 51 41- الشكور/ 35- فاطر/ 30 42- الشهيد/ 3- آل عمران/ 98 43- الصّادق/ 6- انعام/ 146 44- الصّمد/ 112- اخلاص/ 2 45- الضّار/ 58- مجادله/ 10 46- الظّاهر/ 57- حديد/ 3 47- العزيز/ 2- بقره/ 129 48- العظيم/ 2- بقره/ 255 49- العفوّ/ 22- حج/ 60 50- العلام/ 5- مائده/ 109

سروش آسمانى سيرى در مفاهيم قرآنى، ص: 171

51- العلى/ 2- بقره/ 255 52- العليم/ 2- بقره/ 29 53- الغفّار/ 20- طه/ 82 54- الغفور/ 2- بقره/ 173 55- الغنى/ 2- بقره/ 263 56- الفاطر/ 6- انعام/ 14 57- الفتاح/ 34- سبا/ 26 58- القابض/ 2- بقره/ 245 59- القادر/ 6- انعام/ 37 60- القاهر/ 6- انعام/ 18 61- القدّوس/ 59- حشر/ 23 62- القدير/ 2- بقره/ 20 63- القريب/ 2- بقره/ 186 64- القهّار/ 12- يوسف/ 39 65- القوى/ 8- انفال/ 52 66- القيّوم/ 2- بقره/ 255 67- الكافى/ 39- زمر/ 36 68- الكبير/ 22- حج/ 62 69- الكريم/ 82- انفطار/ 6 70- اللطيف/ 6- انعام/ 103 71- المالك/ 1- حمد/ 4 72- المبدى ء/ 85- بروج/ 13 73- المتعال/ 13- رعد/ 9 74- المتكبر/ 59- حشر/ 23 75- المتين/ 51- ذاريات/ 58 76- المجيب/ 11- هود/ 61

سروش آسمانى سيرى در مفاهيم قرآنى، ص: 172

77- المجيد/

11- هود/ 73 78- المحصى/ 58- مجادله/ 6 79- المحيط/ 2- بقره/ 156 80- المحيى/ 3- آل عمران/ 26 81- المذلّ/ 3- آل عمران/ 26 82- المستعان/ 12- يوسف/ 18 83- المصوّر/ 59- حشر/ 24 84- المعزّ/ 3- آل عمران/ 26 85- المعيد/ 85- بروج/ 13 86- المغنى/ 53- نجم/ 48 87- المقتدر/ 18- كهف/ 45 88- المقنى/ 53- نجم/ 48 89- المقيت/ 4- نساء/ 85 90- المميت/ 3- آل عمران/ 156 91- المنّان/ 14- ابراهيم/ 11 92- المنتقم/ 5- مائده/ 95 93- المنعم/ 4- نساء/ 69 94- المهيمن/ 59- حشر/ 23 95- المؤخّر/ 11- هود/ 104 96- المولى/ 8- انفال/ 40 97- المؤمن/ 59- حشر/ 23 98- النّصير/ 4- نساء/ 45 99- النّور/ 24- نور/ 35 100- الهادى/ 22- حج/ 54 101- الواجد/ 93- ضحى/ 7، 8 102- الواحد/ 2- بقره/ 163

سروش آسمانى سيرى در مفاهيم قرآنى، ص: 173

103- الوارث/ 21- انبياء/ 89 104- الواسع/ 2- بقره/ 115 105- الوالى/ 13- رعد/ 11 106- الودود/ 11- هود/ 90 107- الوكيل/ 3- آل عمران/ 173 108- الولى/ 42- شورى/ 9 109- الوهّاب/ 38- ص/ 9

ب- اسما و صفات مركب

نام سوره آيه 1- احكم الحاكمين/ 11- هود/ 45 2- ارحم الراحمين/ 7- اعراف/ 151 3- اسرع الحاسبين/ 6- انعام/ 62 4- اله الناس/ 114- ناس/ 3 5- اهل التقوى/ 74- مدثر/ 56 6- اهل المغفره/ 74- مدثر/ 56 7- بديع السموات و الارض/ 2- بقره/ 117 8- خير حافظ/ 12- يوسف/ 64 9- خير الحاكمين/ 7- اعراف/ 87 10- خير الراحمين/ 23- مؤمنون/ 109 11- خير الرازقين/ 5- مائده/ 114 12- خير الغافرين/ 7- اعراف/ 155 13- خير

الفاتحين/ 7- اعراف/ 89 14- خير الفاصلين/ 6- انعام/ 57 15- خير الماكرين/ 3- آل عمران/ 54 16- خير المنزلين/ 23- مؤمنون/ 29

سروش آسمانى سيرى در مفاهيم قرآنى، ص: 174

17- خير الناصرين/ 3- آل عمران/ 150 18- خير الوارثين/ 21- انبياء/ 89 19- ذو انتقام/ 3- آل عمران/ 4 20- ذو الجلال و الاكرام/ 55- رحمن/ 27 21 ذو الرحمه/ 6- انعام/ 133 22- ذو الطول/ 40- مؤمن/ 3 23- ذو العرش/ 40- مؤمن/ 15 24- ذو عقاب اليم/ 41- فصلت/ 43 25- ذو الفضل/ 2- بقره/ 105 26- ذو القوة المتين/ 51- ذاريات/ 58 27- ذو المعارج/ 70- معارج/ 3 28- ذو مغفره/ 13- رعد/ 6 29- رب آبائكم الاولين/ 26- شعراء/ 26 30- رب السموات السبع/ 23- مؤمنون/ 86 31- رب السموات و الارض/ 13- رعد/ 6 32- رب الشعرى/ 53- نجم/ 49 33- رب العالمين/ 1- حمد/ 2 34- رب العرش/ 9- توبه/ 129 35- رب العزه/ 37- صافات/ 180 36- رب الفلق/ 113- فلق/ 1 37- رب كل شى ء/ 6- انعام/ 164 38- رب المشارق و المغارب/ 37- صافات/ 5 39- رب المشرقين/ 55- رحمن/ 17 40- رب المشرق و المغرب/ 26- شعرا/ 28 41- رب المغربين/ 55- رحمن/ 17 42- رب الناس/ 114- ناس/ 1

سروش آسمانى سيرى در مفاهيم قرآنى، ص: 175

43- رفيع الدرجات/ 40- مؤمن/ 15 44- سريع الحساب/ 2- بقره/ 202 45- سريع العقاب/ 6- انعام/ 165 46- سميع الدعا/ 3- آل عمران/ 38 47- شديد العذاب/ 2- بقره/ 165 48- شديد العقاب/ 2- بقره/ 196 49- شديد المحال/ 13- رعد/ 13 50- عالم الغيب و

الشهاده/ 6- انعام/ 73 51- غافر الذنب/ 40- مؤمن/ 3 52- فاطر السموات و الارض/ 6- انعام/ 14 53- فالق الاصباح 6- انعام 96 54- فالق الحب و النّوى/ 6- انعام/ 95 55- فعال لما يريد/ 11- هود/ 107 56- قابل التوب/ 40- مؤمن/ 3 57- مالك الملك/ 3- آل عمران/ 26 58- مالك يوم الدين/ 1- حمد/ 4 59- محيى الموتى/ 30- روم/ 50 60- الملك الحق/ 20- طه/ 114 61- الملك القدوس/ 59- حشر/ 23 62- ملك الناس/ 114- ناس/ 2 63- مليك مقتدر/ 54- قمر/ 55 64- نعم المولى/ 8- انفال/ 40 65- نعم النصير/ 8- انفال/ 40 66- نعم الوكيل/ 3 آل عمران/ 173 67 نور السّموات و الارض/ 24 نور/ 35 68- واسع عليم/ 2- بقره/ 115

سروش آسمانى سيرى در مفاهيم قرآنى، ص: 176

79- واسع المغفرة/ 53- نجم/ 32 70- ولى الحميد/ 42- شورى/ 28 قرآن كريم گذشته از اين اوصاف و اسماى حسنى در بسيارى از آيات به مسئله خداوند پرداخته و بسيارى از مسائل كه مربوط به اوست را طرح كرده است، از جمله آياتى هست كه پايدارى او و ازليت و ابديتش را شرح داده.

آياتى هست كه به حمد و ثنايش پرداخته. آياتى هست كه به تنزيه اش اشاره كرده و اوامر او را يكايك برشمرده است. محبت او، رحمت او، حلم و بردبارى او، رضاى او، عزّت و عظمت و قهاريت او، قدرت و خشم و غضب او، علم و حكمت بى پايان او، وحدانيت و مشيّت او از ديگر مسائلى است كه آيات قرآنى به آن پرداخته است.

آيات ديگرى هست كه از مالكيت و سرمايه هاى الهى

سخن گفته و هستى را به عنوان لشكر او معرفى كرده است. آيات ديگرى جهان خلقت را تسبيح گوى آن يگانه گيتى پنداشته. و در بخشى ديگر از عهد و پيمان هاى الهى با اين بشر خاكى سخن گفته است. غيب بودن بسيارى از پديده ها و دانايى و مالكيت و حاكميت حضرت حق نيز جزو مسائلى است كه در اين آيات مطرح است. اين كه روزى رسان كل هستى اوست. اين كه حيات و مرگ به دست تواناى اوست. اين كه ملك آسمان ها و زمين در اختيار اوست همگى از گونه هاى ديگر مسائل توحيدى است كه قرآن به آن توجّه و تكيه كرده است.

در اين جا براى اين كه بحث طولانى نشود و دامنه سخن به درازا نكشد به چند آيه از سوره شريفه «بقره» و چند آيه از سوره شريفه «حشر» كه خداوند را معرفى كرده و اسماء و صفات آن يگانه را طرح نموده است بسنده مى كنيم.

بقره، آيه 255 اللَّهُ لا إِلهَ إِلَّا هُوَ الْحَيُّ الْقَيُّومُ لا تَأْخُذُهُ سِنَةٌ وَ لا نَوْمٌ لَهُ ما فِي السَّماواتِ وَ ما فِي الْأَرْضِ مَنْ ذَا الَّذِي يَشْفَعُ عِنْدَهُ إِلَّا بِإِذْنِهِ يَعْلَمُ ما بَيْنَ أَيْدِيهِمْ وَ ما خَلْفَهُمْ وَ لا يُحِيطُونَ بِشَيْ ءٍ مِنْ عِلْمِهِ إِلَّا بِما شاءَ

سروش آسمانى سيرى در مفاهيم قرآنى، ص: 177

وَسِعَ كُرْسِيُّهُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ وَ لا يَؤُدُهُ حِفْظُهُما وَ هُوَ الْعَلِيُّ الْعَظِيمُ.

اللّه خدايى است كه هيچ خدايى جز او نيست. زنده و پاينده است.

نه خواب سبك او را فرا مى گيرد و نه خواب سنگين. از آن اوست هر چه در آسمان ها و زمين است. چه كسى جز به اذن او در نزد او شفاعت كند؟ آن چه

را كه پيش رو و آن چه را كه پشت سرشان است مى داند و به علم او جز آن چه خود خواهد احاطه نتوانند يافت كرسى او آسمان ها و زمين را در بر دارد. نگهدارى آن ها، بر او دشوار نيست. او بلند پايه و بزرگ است.

حشر، آيات 22- 24

هُوَ اللَّهُ الَّذِي لا إِلهَ إِلَّا هُوَ عالِمُ الْغَيْبِ وَ الشَّهادَةِ هُوَ الرَّحْمنُ الرَّحِيمُ. هُوَ اللَّهُ الَّذِي لا إِلهَ إِلَّا هُوَ الْمَلِكُ الْقُدُّوسُ السَّلامُ الْمُؤْمِنُ الْمُهَيْمِنُ الْعَزِيزُ الْجَبَّارُ الْمُتَكَبِّرُ سُبْحانَ اللَّهِ عَمَّا يُشْرِكُونَ. هُوَ اللَّهُ الْخالِقُ الْبارِئُ الْمُصَوِّرُ لَهُ الْأَسْماءُ الْحُسْنى، يُسَبِّحُ لَهُ ما فِي السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ هُوَ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ.

اوست خدايى يگانه هيچ خدايى جز او نيست. داناى نهان و آشكار و بخشاينده و مهربان است. اوست خداى يگانه كه هيچ خداى ديگرى جز او نيست، فرمانروا است، پاك است، عارى از هر عيب است، ايمنى بخش است، نگهبان است، پيروزمند است، با جبروت و بزرگوار است. و از هر چه براى او شريك قرار مى دهند منزه است. اوست خدايى كه آفريدگار است، موجد و صورت بخش است. نام هاى نيكو از آن اوست. هر چه در آسمان ها و زمين است تسبيح گوى او هستند و او پيروزمند و حكيم است.

قرآن كريم از خداوند چنان سخن مى گويد كه گويا هيچ گاه محتاج استدلال كردن از براى وجود او نيست، خداوند در مجموعه آيات كريمه قرآن داراى وجودى است كامل و بديهى كه به هيچ وجه براى پذيرش او نه به استدلال نياز

سروش آسمانى سيرى در مفاهيم قرآنى، ص: 178

است و نه برهان را ضرورتى به كار مى آيد. لذا خداى قرآن نه خداى فيلسوف است كه در حكم استدلال شدگان و مبرهن شدگان

باشد. بلكه خدايى است كه عارفان به آن توجّه كرده اند وجودى محض و قديم كه كان اللّه و لم يكن معه شيئا، خدايى كه حتّى برهان و استدلال نيز محتاج اوست تا بتواند عرض اندام كند. بنابر اين در آيات قرآن خداوند اثبات نمى شود چرا كه محتاج اثبات نيست زيرا اثبات براى وجودى مى آورند كه حضور او و هستى او قطعى و بديهى نباشد و او كه دائم الحضور و الوجود است و هيچ گاه غايب نگشته است تا شويم طالب حضور، و هرگز محتاج آن نيست تا استدلال شود. چه او اول است و آخر، و ظاهر است و باطن. بنابر اين شيوه قرآن در بحث از خداى جهان آفرين نه اثباتى بلكه توصيفى است يعنى خداوند در قرآن معرفى و تعريف مى شود و اين تعاريف را در طول اين كتاب شريف با واژه هاى الذى كه پس از نام او مى آيد مى توان يافت.

بسيارى از آيات قرآن جزء آيات توحيدى آن محسوب مى شود و خداوند در اين كتاب تقريبا عمده ترين بخش محسوب مى شود، حضور او در تمام قرآن حتمى و محسوس است در هر جا و در هر زمان و در هر شرايطى ياد او هست.

اسماى او كه همگى عظيم و اعظم و حسنى هستند و صفات بى مانند او كه پيش از اين از آن ها ياد كرديم بيش ترين آيات را به خود اختصاص داده است.

اين خداوند كه قرآن نيز كتاب او و مجموعه آن آيات او به حساب مى آيد خدايى است رحمان و رحيم، با آن كه صاحب جباريت و قهاريت نيز هست و مى تواند غضب و خشم كند، همواره صفت رحمت او بر اين همه

سبقت گرفته و فضل و رحمتش را بر همه گيتى و در هر لحظه گسترده است.

او خداوندى است كه عدل از صفات اوست و هيچ گاه و به هيچ كس و هيچ چيز حتّى به قدر خردلى ظلم و ستم نمى كند. جهان را به عدالت و آدميان را معتدل و راست آفريد و از بخشش و كرم بر پايه حكمت و دانش هيچ فروگذار نكرده است. جهان جمله فعل اوست كه مبتنى بر حكمت و خالقيت و قدرت اوست.

سروش آسمانى سيرى در مفاهيم قرآنى، ص: 179

خداوند خالقى است كه همه هستى به منزله آيات اوست و هر كدام نشانى از او به حساب مى آيد، اين خلقت مدام است و فيض او در تجلى بى تكرار و جاويد، خداوند هم خلق مى كند و حيات مى بخشد و هم مى ميراند و نابود مى سازد و هم به هر شكل قادر است تا در همه چيز و به هر گونه كه بخواهد دخل و تصرف كند. او به واسطه ربوبيّتش مدام جهان را زير نظر گرفته و به حكم علم كاملش جهان را چنان كه شايسته است تربيت و هدايت مى كند.

با اين كه آيات او همه جا هست و از هر چيزى راهى به او وجود دارد و به راحتى مى توان او را ادراك و احساس كرد امّا اشاره كردن و قطعيّت دادن به اين امر سبب دورى نيز هست، همين قدر كافى است كه وجود او را حتمى و حضور او را چنان كه قرآن فرموده بديهى تلقى كنيم چرا كه او در كمين ماست، معيّت او با ما دائم و هميشگى است و از رگ گردن ما به خود

ما نزديك تر است. اين همه مى تواند احساس او را قريب و درك او را نزديك سازد امّا رؤيت او با اين همه جزو ممتنعات است نه از اين جهت كه او پديدار نمى شود و رخسار نمى نمايد بل وجود موجودات در هيچ شأنى قابل آن نيست تا آن جمال و كمال و جلال محض را به رؤيت و نظارت نشيند. اندك تجلّى او به كوه و مندك شدن آن و پاسخ لن ترانى به عزيزى چون موساى كليم براى هميشه و در همه جا دفتر اين مجموعه را بسته است.

خداوند نه تنها خالق جهان كه پيش از اين هم از آن ياد كرديم بلكه مالك جهان نيز هست و هستى يك پارچه ملك و ملك اوست و اين همه را براى خليفه خويش كه به گونه ولىّ كامل تجلّى مى كند به تسخير در مى آورد و اين جزو معدود وعده هايى است كه از او صادر شده و قهرا اثبات آن نيز آن به آن قهرى و حتمى است. و همين نيز گونه اى از رحمت بى منتهاى اوست كه فيض وار به همه هستى سرايت داده مى شود.

اين خداوند را هم مى توان ياد كرد و هم مى توان به دست فراموشى سپرد، آنان كه دائم به ياد او هستند بيش از پيش مورد عنايت و توجّه او قرار

سروش آسمانى سيرى در مفاهيم قرآنى، ص: 180

مى گيرند و در پرتو اين ذكر هم به آرامش و هم به كشف حقايق باطنى دين راه مى يابند و آنان كه او را به نسيان مى سپارند سبب مى شود كه خداوند نيز ايشان را از ياد ببرد و سرانجام آن غرقه شدن در گرداب نفس و ويل شيطان

است. امّا با اين همه مغفرت او نيز جارى و سارى است و هر كس كه به خطاى خويش واقف و قادر بر ترك آن باشد مشمول رحمت و بخشش او قرار مى گيرد.

اين خداوند صراط و سبيلى هم دارد و هر آن كس كه در اين راه باشد محبت حق را مى خرد و محبوب خدا واقع مى شود و لذا فيض او را دائم به خود جلب مى كند و سرانجام به آن جا مى رسد كه مى تواند به لقاى او نائل گردد و براى هميشه در بهشتى جاودان و تحت نظارت و محبت و حمايت كامل او قرار بگيرد.

2- رسولان الهى

از ديگر مسائل جذّاب قرآن كريم يكى استدلال بر نبوت و رسالت رسولان است و ديگر معرفى چهره هاى شاخص نبوت. مبناى اصلى بحث نبوت، توحيد است، پس چند و چون و چرايى مسئله نبوت را در حقيقت بايد آن جا جست وجو كرد. و بنيان اين كاوش نيز به دو مقوله باز مى گردد.

1- آفرينش جهان 2- هدايت و رشد مخلوقات اين كه خداوند جهان را خلق كرده است از مواردى است كه هيچ كس در آن شكى ندارد و از زمره يقينى ترين مسائل معرفت بشرى است، خود قرآن در اين زمينه مى فرمايد:

قالَتْ رُسُلُهُمْ أَ فِي اللَّهِ شَكٌّ فاطِرِ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ يَدْعُوكُمْ لِيَغْفِرَ لَكُمْ مِنْ ذُنُوبِكُمْ وَ يُؤَخِّرَكُمْ إِلى أَجَلٍ مُسَمًّى. «1»

پيامبرانشان گفتند: آيا در خدا- آن آفريننده آسمان ها و زمين-

______________________________

(1) ابراهيم/ 10.

سروش آسمانى سيرى در مفاهيم قرآنى، ص: 181

شكى هست؟ شما را فرا مى خواند تا گناهانتان را بيامرزد و تا مدّتى معين شما را زنده گذارد.

پس آفريننده خداست و كلّ هستى كه لباس خلقت به تن كرده اند همگى ارتباط

مستقيمى با او دارند، چه آن ها مخلوقند و خداوند خالق. آن ها مصنوعند و خداوند صانع، و آن ها معلولند و خداوند علّت اولى. حال سؤال اين جاست كه آيا خداوند پس از آفرينش جهان آن ها را هدايت و رهبرى هم مى كند يا نه؟ پاسخ ما كاملا معلوم است كه اگر عنايت ازلى نباشد در جهان هيچ ذره اى بر قوام خود باقى نخواهد ماند، پس خداوند حكيم پس از آفرينش جهان نسبت به راهيابى آن ها نيز اقدام كرده است. و نه تنها آن ها را هدايت نموده بلكه بر اثر هدايت ذاتى و باطنى آن ها معرفت خود را به قدر وسع هر موجودى در نهاد او ذخيره كرده است.

اين كه جهان هدف دار است از مهم ترين مسائلى است كه قرآن به آن توجّه داده است. در نظام آفرينش بر اساس دانش و معرفت قرآن هيچ موجودى بى جهت و بى هدف نيست، آغاز و انجام و مسئوليت هاى هر يك كاملا معلوم است و اگر اين همه از ادراك و دسترس فهم بشر دور است اين مشكل معرفت بشرى است نه نظام خلقت. قرآن كريم هستى را هدف دار مى داند و آفرينش را عبث و بيهوده تلقّى نمى كند، لذا مى فرمايد:

و ما خلقنا السماء و الارض و ما بينهما باطلا. «1»

و ما خلقنا السماء و الارض و ما بينهما لاعبين. «2»

ما آسمان و زمين و آن چه كه در آن دو است را باطل و به بيهودگى نيافريديم.

اين عبث نبودن و هدف دار بودن تنها مخصوص آسمان و زمين نيست، بلكه همان طورى كه در خود آيه بدان اشاره شده است، هر آن چه كه ما بين اين دو

______________________________

(1) ص/ 27.

(2) انبياء/ 16.

سروش آسمانى سيرى در مفاهيم قرآنى،

ص: 182

نيز هست جزو اين مقوله اند. و لذا اگر آدمى را بخواهيم بكاويم و تكليف او را در نظام خلقت بررسى كنيم، بايد بگوييم اين حكم هدف دارى بر او نيز جارى است. و شاهد ما اين آيه از قرآن است كه مى فرمايد:

ا فحسبتم أنّما خلقناكم عبثا و انّكم الينا لا ترجعون. «1»

آيا گمان كرده ايد كه شما را بيهوده آفريده ايم و شما به سوى ما بازگشت نمى كنيد؟

و اين آيه به خوبى جدّى بودن نظام خلقت و آفرينش انسان را مطرح مى كند و اين كه همه و به ويژه انسان به سوى خدا بازگشت مى كنند نشان از اهميّت خلقت و محكم بودن اساس آن است. و هم نمايانگر اين نكته است كه مخلوقات به منزله موجودات رها شده در آفرينش نيستند بلكه در حركتى قهرى به سوى خداوندى ازلى سير مى كنند و بدون ترديد او را خواهند يافت، به ملاقاتش خواهند رسيد.

يا ايها الانسان انك كادح الى ربك كدحا فملاقيه. «2»

اى انسان تو در راه پروردگارت رنج فراوان مى كشى، پس پاداش آن را خواهى ديد.

انا للّه و انا اليه راجعون. «3»

به راستى كه از خداييم و به سوى او باز مى گرديم.

پس موجودات كه از لحاظ قرآن آفرينشى با اساس و پايه دارند قهرا از هدايتى برخوردارند كه به موجب اين هدايت هم به تكاليف محوّله خود مى رسند و هم سيرى سبحانى به سوى دادار گيتى دارند.

قال ربّنا الّذى اعطى كلّ شى ء خلقه ثمّ هدى. «4»

گفت پروردگار من كسى است كه به هر موجودى خلقت لازمه اش

______________________________

(1) مؤمنون/ 115.

(2) انشقاق/ 6.

(3) بقره/ 152.

(4) طه/ 50.

سروش آسمانى سيرى در مفاهيم قرآنى، ص: 183

را عطا كرده و سپس هدايتش

فرموده است.

اين هدايت كه در نگاه اهل معرفت «هدايت تكوينى» نام دارد شامل يكايك اجزاى خلقت نيز مى شود و همه موجودات اعم از جماد و نبات و حيوان و انسان همگى تحت اين امر قرار دارند و هيچ موجودى از دايره اين هدايت بيرون نيست، و نمى تواند باشد چرا كه بودن در اين دايره به منزله ادامه و تداوم حيات است و خروج از آن به منزله انقطاع هستى و حيات، يعنى مرگ و نيستى! اين كه خداوند به حشره ضعيفى چون زنبور وحى مى كند بى جهت نيست بلكه اين به منزله ادامه همان هدايت تكوينى است و اگر اين وحى نبود ضرورت و ادامه حيات اين حشره نيز بى مورد بود. لذا مى فرمايد:

و أوحى ربّك الى النّحل أن اتّخذى من الجبال بيوتا و من الشّجر و ممّا يعرشون. «1»

و پروردگار تو به زنبور عسل وحى كرد كه از كوه ها و درختان و داربست ها براى خود لانه برگزيند.

امّا اين خلقت و اين هدايت مشترك كلّ هستى است. انسان هدايت ديگرى هم دارد. چون وى داراى اراده و عقل و اختيار است پس بايد به گونه ديگرى نيز مشمول هدايت الهى قرار بگيرد. و از راه و مسير فطرى خود خارج نشود.

اين جاست كه ضرورت وجود انبيا طرح و نياز به آن احساس مى شود. و خداوند حكيم به اين نياز نوع انسان به خوبى پاسخ داده است و ارسال رسل به خودى خود پاسخى به اين نياز به حساب مى آيد.

و لكل امة رسول فاذا جاء رسولهم قضى بينهم بالقسط و هم لا يظلمون. «2»

و براى هر امتى پيامبرى هست. پس هنگامى كه پيامبرشان آمد بر

______________________________

(1) نحل/ 68.

(2) يونس/ 47.

سروش

آسمانى سيرى در مفاهيم قرآنى، ص: 184

اساس عدل ميان آن ها حكم خواهد شد و بر هيچ كس ستم نخواهد شد.

اراده و عقل آدمى گاه زير سلطه نفس امّاره وى قرار مى گيرد و به بيراهه مى رود، و همين اقتضا مى كند كه خداوند براى تعديل و احيانا تبديل حركت او و اين كه از حق و مسير طريق مستقيم هدايت خارج نشود، عقول كاملى كه صاحب اراده اى قوى نيز هستند به سوى ايشان بفرستد تا به اصل خويش باز گردند و راه را پيدا كنند. كسانى كه هيچ گاه مخالف حكم حق حكم نمى كنند و هيچ گاه بر مدار نفس امّاره سير نمى نمايند.

اين كاملان كه از سوى خداوند كامل شده اند و داراى عقولى عالى و اراده اى قوى هستند از طرف خداوند مأمورند كه انسان ها را بيدار سازند برخى را «بيم» و برخى را «اميد» دهند. و گروهى را از عاقبت خلاف بترسانند و «انذار» كنند و گروهى را به كردارهاى نيكشان و عاقبت سعادتمندانه «بشارت» دهند و شاد نمايند. لذا مى فرمايد:

رسلا مبشّرين و منذرين لئلّا يكون للنّاس على اللّه حجّة بعد الرّسل و كان اللّه عزيزا حكيما. «1»

پيامبرانى كه بشارت دهنده و بيم رسان بودند تا براى مردم پس از آمدن انبيا بر خدا حجتى باقى نماند و خداوند با عزت و حكيم است.

و نيز مى فرمايد:

و لو أنّا اهلكناهم بعذاب من قبله لقالوا ربّنا لو لا أرسلت الينا رسولا فنتّبع آياتك من قبل ان نذلّ و نخزى. قل كلّ متربّص فتربّصوا فستعلمون من اصحاب الصّراط السّوىّ و من

______________________________

(1) نساء/ 165. سروش آسمانى سيرى در مفاهيم قرآنى، ص: 185

اهتدى. «1»

و اگر پيش از آمدن پيامبرى عذابشان مى كرديم، مى گفتند: اى

پروردگار ما، چرا رسولى به ما نفرستادى تا پيش از آن كه به خوارى و رسوايى افتيم، از آيات تو پيروى كنيم؟ بگو: همه منتظرند، شما نيز منتظر بمانيد. به زودى خواهيد دانست آن ها كه به راه راست مى روند و آن ها كه هدايت يافته اند، چه كسانى هستند.

لذا بر اساس تعاليم قرآن و بر بنيان آياتى كه در اين كتاب شريف آمده اهداف رسالت و بعثت انبيا شامل موارد ذيل مى شود:

1- دعوت به توحيد.

2- آشنايى دادن مردم با اسما و صفات خداى حقيقى (اللّه).

3- اشاره داشتن به اين كه انسان ها همگى بندگان خدايند و معبودى جز اللّه نيست.

4- آشنايى دادن مردم به رسم و آيين، و احكام و فرمان هاى خداوند.

5- هشدار دادن نسبت به جهان پس از مرگ و حتمى بودن قيامت و معاد.

6- هشدار دادن نسبت به خطاهاى بشرى و بيدار كردن حسّ فطرى آن ها.

7- هشدار دادن به مردم براى وقوع عذاب الهى در صورت تداوم كفر و ظلم و شرك.

8- معرفى آيات و بينات الهى در همه جوانب آن.

9- برپا داشتن عدل و قسط.

10- اصلاح امور شخصى و اجتماعى مردم.

11- تلاوت آيات.

12- تعليم كتاب و حكمت.

13- پاكسازى و تزكيه باطن و روان آدميان.

14- دعوت به تقواى الهى و اطاعت از اوامر خداوند.

______________________________

(1) طه، آيات آخر.

سروش آسمانى سيرى در مفاهيم قرآنى، ص: 186

15- آزاد كردن آدميان و باز كردن غل و زنجير از دست و گردن آن ها.

16- خارج كردن انسان ها از ظلمات و راهنمايى آنان به نور.

اينك پس از برشمردن اهداف بعثت و رسالت رسولان الهى بجاست كه به معرفى پيامبرانى بپردازيم كه نامشان در قرآن آمده و يا از ايشان ياد شده است.

امّا

در معرفى غرض ما آن است كه آيات و سوره هايى كه از ايشان ياد كرده و حكايتشان را بيان داشته اند را براى خوانندگان گرامى فهرست وار نقل كنيم تا در صورت تمايل بتوانند به سهولت درباره هر يك از انبيايى كه نام بلندشان در قرآن ذكر شده مطالعه و بررسى كنند.

1- آدم (ع) سوره بقره، آيات 30- 38 سوره آل عمران، آيات 33- 59 سوره نساء، آيه 1 سوره اعراف، آيات 11- 27 و 189 سوره حجر، آيه 26- 40 سوره اسراء، آيات 61- 63 سوره كهف، آيه 50 سوره طه، آيات 115- 123 سوره ص، آيات 71- 85 سوره زمر، آيه 6 2- ابراهيم (ع) سوره بقره، آيات 124- 136، 140، 258، 260 سوره آل عمران، آيات 33، 64- 68، 84، 95 سوره نساء، آيات 54، 125، 163 سوره انعام، آيات 74- 90، 161 سوره توبه، آيات 70، 114 سوره هود، آيات 69- 76

سروش آسمانى سيرى در مفاهيم قرآنى، ص: 187

سوره يوسف، آيات 6، 38 سوره ابراهيم، آيات 35- 41 سوره حجر، آيات 51- 56 سوره نحل، آيات 120- 123 سوره مريم، آيات 41- 50، 58 سوره انبياء، آيات 51- 73 سوره حج، آيات 26- 28، 43، 78 سوره شعراء، آيات 69- 102 سوره عنكبوت، آيات 16، 17، 24- 27، 31، 32 سوره احزاب، آيه 7 سوره صافات، آيات 83- 113 سوره ص، آيات 45- 47 سوره شورى، آيه 13 سوره زخرف، آيات 26- 28 سوره ذاريات، آيات 24- 37 سوره نجم، آيات 36، 37 سوره حديد، آيه 26 سوره ممتحنه، آيه 4 سوره الاعلى، آيه 19 3- ادريس (ع) سوره مريم، آيات 56،

57 سوره انبياء، آيات 85، 86 4- اسحق (ع) سوره بقره، آيات 133، 136، 140 سوره آل عمران، آيات 84 سوره نساء، آيه 162

سروش آسمانى سيرى در مفاهيم قرآنى، ص: 188

سوره انعام، آيه 84 سوره هود، آيه 71 سوره يوسف، آيه 6، 38 سوره ابراهيم، آيه 39 سوره مريم، آيه 49 سوره انبياء، آيه 72 سوره عنكبوت، آيه 27 سوره صافات، آيات 112، 113 سوره ص، آيه 45 5- اسماعيل (ع) سوره بقره، آيات 125، 127، 133، 136، 140 سوره آل عمران، آيه 84 سوره نساء، آيه 163 سوره انعام، آيات 86، 87 سوره ابراهيم، آيه 39 سوره مريم، آيات 54، 55 سوره انبياء، آيات 85، 86 سوره صافات، آيات 101- 107 سوره ص، آيه 48 6- الياس (ع) سوره انعام، آيه 85 سوره صافات، آيات 123- 132 7- ايوب (ع) سوره نساء آيه 163 سوره انعام، آيه 84 سوره انبياء، آيات 83، 84

سروش آسمانى سيرى در مفاهيم قرآنى، ص: 189

سوره ص، آيات 41- 44 8- خضر (ع) حضرت خضر (ع) كه به عنوان پير راه و مرشد سلوك معنوى مشهور است نام او با صراحت در قرآن نيامده و در عوض با سه مشخصه زيبا و عالى از او ياد شده كه به ترتيب عبارتند از: عبدا من عبادنا، اتيناه رحمة من عندنا، و علمناه من لدنا علما. شرح كامل اين ماجرا چنان كه در بخش تأويل نيز آورديم در سوره شريفه كهف آيات 60 الى 82 وارد شده است.

9- داوود (ع) سوره بقره، آيات 249- 251 سوره نساء، آيه 163 سوره مائده، آيات 78، 79 سوره انعام، آيه 84 سوره اسراء، آيه

55 سوره انبياء، آيات 78- 80، 105 سوره نمل، آيات 15، 16 سوره سباء، آيات 10- 13 سوره ص، آيات 17- 26، 30 10- ذو الكفل (ع) سوره انبياء، آيات 85، 86 سوره ص، آيه 48 11- زكريا (ع) سوره آل عمران، آيات 37- 41 سوره انعام، آيه 85 سوره مريم، آيات 2- 11 سوره انبياء، آيات 89، 90

سروش آسمانى سيرى در مفاهيم قرآنى، ص: 190

12- سليمان (ع) سوره بقره، آيه 102 سوره نساء، آيه 163 سوره انعام، آيه 84 سوره انبياء، آيات 78- 82 سوره نمل، آيات 15- 44 سوره سبا، آيات 12- 21 سوره ص، آيات 30- 40 13- شعيب (ع) سوره اعراف، آيات 85- 93 سوره هود، آيات 84- 95 سوره حجر، آيات 78، 79 سوره شعراء، آيات 176- 191 سوره ق، آيه 14 سوره عنكبوت، آيات 36، 37 14- صالح (ع) سوره اعراف، آيات 73- 79 سوره هود، آيات 61- 68 سوره حجر، آيات 80- 84 سوره اسراء، آيه 59 سوره شعراء، آيات 141- 159 سوره نمل، آيات 45- 53 سوره ذاريات، آيات 43- 45 سوره قمر، آيات 23- 32 سوره فجر، آيه 9 سوره شمس، آيات 11- 15

سروش آسمانى سيرى در مفاهيم قرآنى، ص: 191

15- عزير (ع) سوره بقره، آيه 259 سوره توبه، آيه 30 16- عيسى (ع) سوره بقره، آيات 87، 136، 253 سوره آل عمران، آيات 33- 63، 84 سوره نساء، آيات 154- 159، 163، 171، 172 سوره مائده، آيات 17، 46، 72، 75، 78، 109- 120 سوره انعام، آيه 85 سوره توبه، آيات 30، 31 سوره مريم، آيات 16، 36 سوره مؤمنون، آيه 50 سوره

احزاب، آيه 7 سوره شورى، آيه 13 سوره زخرف، آيات 57- 65 سوره حديد، آيه 27 سوره صف، آيات 6- 14 سوره تحريم، آيه 12 17- لوط (ع) سوره انعام، آيه 86 سوره اعراف، آيات 80- 84 سوره توبه، آيه 70 سوره هود، آيات 70، 74- 83 سوره حجر، آيات 57- 77 سوره انبياء، آيات 71، 74، 75 سوره حج، آيات 42- 44

سروش آسمانى سيرى در مفاهيم قرآنى، ص: 192

سوره فرقان، آيه 40 سوره شعراء، آيات 160- 175 سوره نمل، آيات 54- 58 سوره عنكبوت، آيات 26، 28- 35 سوره صافات، آيات 133- 138 سوره ص، آيه 13 سوره ق، آيات 13، 14 سوره ذاريات، آيات 32- 37 سوره نجم، آيه 53 سوره قمر، آيات 33- 39 سوره تحريم، آيه 10 18- موسى (ع) سوره بقره، آيات 49- 74، 87، 92، 108، 136، 246- 248 سوره آل عمران، آيه 84 سوره نساء، آيات 153- 155، 164 سوره مائده، آيات 20- 26 سوره انعام، آيات 84، 91، 154 سوره اعراف، آيات 102- 156، 159، 160 سوره يونس، آيات 75- 93 سوره هود، آيات 17، 96- 101، 110 سوره ابراهيم، آيات 5- 8 سوره اسراء، آيات 2، 101- 104 سوره كهف، آيات 60- 82 سوره مريم، آيات 51- 53 سوره طه، آيات 9- 101 سوره انبياء، آيه 48

سروش آسمانى سيرى در مفاهيم قرآنى، ص: 193

سوره حج، آيه 44 سوره مؤمنون، آيات 45- 49 سوره فرقان، آيات 35، 36 سوره شعراء، آيات 10- 68 سوره نمل، آيات 7- 14 سوره قصص، آيات 3- 43، 48، 76 سوره عنكبوت، آيات 39، 40 سوره سجده، آيه 23 سوره

احزاب، آيات 7، 69 سوره صافات، آيات 114- 122 سوره مؤمن، آيات 23- 46، 53 سوره فصلت، آيه 45 سوره شورى، آيه 13 سوره زخرف، آيات 46- 56 سوره دخان، آيات 17- 33 سوره احقاف، آيات 12، 30 سوره ذاريات، آيات 38- 40 سوره نجم، آيه 36 سوره قمر، آيات 41، 42 سوره صف، آيه 5 سوره مزمل، آيات 15، 16 سوره نازعات، آيات 15- 26 سوره اعلى، آيه 19 19- نوح (ع) سوره آل عمران، آيه 33 سوره نساء، آيه 163

سروش آسمانى سيرى در مفاهيم قرآنى، ص: 194

سوره انعام، آيه 84 سوره اعراف، آيات 59- 64، 69 سوره توبه، آيه 70 سوره يونس، آيات 71- 73 سوره هود، آيات 25- 49 سوره اسراء، آيات 3، 17 سوره مريم، آيه 58 سوره انبياء، آيات 76، 77 سوره حج، آيه 42 سوره مؤمنون، آيات 23- 31 سوره فرقان، آيه 37 سوره شعراء، آيات 105- 122 سوره عنكبوت، آيات 14، 15 سوره احزاب، آيه 7 سوره صافات، آيات 71- 83 سوره ص، آيه 12 سوره مؤمن، آيات 5، 6، 31 سوره شورى، آيه 13 سوره ق، آيه 12 سوره ابراهيم، آيه 9 سوره ذاريات، آيه 46 سوره نجم، آيه 52 سوره قمر، آيات 9- 16 سوره حديد، آيه 26 سوره تحريم، آيه 10 سوره حاقه، آيات 11، 12

سروش آسمانى سيرى در مفاهيم قرآنى، ص: 195

سوره نوح، آيات 1- 28 20- هارون (ع) سوره بقره، آيه 248 سوره نساء، آيه 163 سوره انعام، آيه 84 سوره اعراف، آيات 122، 142 سوره يونس، آيه 75 سوره مريم، آيات 28، 53 سوره طه، آيات 30، 70، 90، 92

سوره انبياء، آيه 48 سوره مؤمنون، آيه 45 سوره فرقان، آيات 35، 36 سوره شعراء، آيات 13، 48 سوره قصص، آيه 34 سوره صافات، آيات 114، 120 21- هود (ع) سوره اعراف، آيات 65- 72 سوره هود، آيات 50- 60 سوره مؤمنون، آيات 31- 41 سوره فرقان، آيات 38، 39 سوره شعراء، آيات 123- 140 سوره عنكبوت، آيه 38 سوره فصلت، آيات 13- 16 سوره احقاف، آيات 21- 26 سوره ق، آيه 12 سوره ذاريات، آيات 41- 42

سروش آسمانى سيرى در مفاهيم قرآنى، ص: 196

سوره نجم، آيه 50 سوره قمر، آيات 18- 22 سوره حاقه، آيات 6- 8 سوره فجر، 6- 8 22- يحيى (ع) سوره آل عمران، آيات 38- 41 سوره انعام، آيه 85 سوره مريم، آيات 2- 15 سوره انبياء، آيه 90 23- اليسع (ع) سوره انعام، آيه 86 سوره ص، آيه 48 24- يعقوب (ع) سوره بقره، آيات 132، 133، 136، 140 سوره آل عمران، آيه 84 سوره نساء، آيه 163 سوره انعام، آيه 84 سوره هود، آيه 71 سوره يوسف، آيات 4- 6، 12، 16، 38، 63- 68، 78- 87، 93- 100 سوره مريم، آيات 6، 49 سوره انبياء، آيات 72، 73 سوره عنكبوت، آيه 27 سوره ص، آيات 45- 47 25- يوسف (ع) سوره انعام، آيه 84 سوره يوسف، آيات 1- 104

سروش آسمانى سيرى در مفاهيم قرآنى، ص: 197

سوره مؤمن، آيه 34 26- يونس (ع) سوره نساء، آيه 162 سوره انعام، آيات 86، 87 سوره يونس، آيه 98 سوره انبياء، آيات 87، 88 سوره صافات، آيات 139- 148 سوره قلم، آيات 48- 50 گذشته از اين اسامى شريف

كه مزيّن به زيور نبوت و رسالت هستند، بايد از سه تن ديگر ياد كرد، يكى «لقمان حكيم» و دو بانو كه يكى با صراحت نام او در كتاب آسمانى هست، «مريم» و ديگرى بانويى كه يادش هست و كار بلندش ستوده شده اما نامش با اشاره آمده است همسر فرعون، «آسيه» 1- لقمان در بزرگى لقمان همين بس كه سوره اى به نام او است و شرحى از حكمت و دانايى او نيز در همان سوره موجود است.

2- مريم مريم نيز به عنوان مادر عيسى و ملاقات كننده روح القدس سوره اى را به نام خود كرده و شأن و بلندى مقام او را در همان سوره مى توانيم ديد.

3- آسيه آسيه كه با امرأت فرعون مشخص شده شأن والايش در سوره هاى قصص آيه 9 و تحريم آيه 11 آمده است.

3- محمّد (ص)

درباره رسول خدا محمّد مصطفى (ص) خوشبختانه قرآن كريم منبعى غنى و كامل است و بيش ترين و بهترين و صحيح ترين اطلاعات از زندگى او را لااقل از بدو رسالت تا انتها مى توان در اين كتاب شريف جست وجو كرد. و در واقع

سروش آسمانى سيرى در مفاهيم قرآنى، ص: 198

قرآن كريم عالى ترين سند براى مطالعه در زندگى و سير و سلوك 23 ساله رسول خداست به يقين چيزى از نكات اساسى زندگانى اين مهتر عالم و بهتر اولاد آدم در اين كتاب فروگذار نشده است و هر چه را كه ما بايد بدانيم در طى دوران رسالتش به نيكى بيان كرده است.

قرآن نه تنها سند رسالت رسول خداست بلكه مهم ترين سند تحقيق رسالت او نيز هست، لذا ما آيات قرآن را به گونه هاى ذيل براى بررسى زندگانى

رسول خدا (ص) تقسيم مى كنيم.

1- آياتى كه اثبات رسالت رسول و ارائه وحى به او را مى كند. اين آيات كه بيش ترين بخش از زندگانى اوست تقريبا در همه جاى قرآن پخش است. در اين باره مى توان آيات ذيل را مورد تجزيه و تحليل قرار داد:

سوره بقره، آيات 119، 120، 151، 152 سوره آل عمران، آيات 44، 61، 63، 81، 108، 164، 183، 184 سوره نساء، آيات 78، 79، 113، 163، 166، 170 سوره مائده، آيات 15، 19 سوره انعام، آيات 8- 11، 19، 20، 26، 35، 50، 51، 66، 67، 92 سوره اعراف، آيات 158، 184- 187، 203 سوره توبه، آيات 33، 128، 129 سوره يونس، آيات 2، 15، 16، 41- 43، 104، 108، 109 سوره هود، آيات 2، 12- 14، 35، 49، 120 سوره يوسف، آيات 102، 108، 109 سوره رعد، آيات 7، 27، 30، 36، 38، 40، 43 سوره ابراهيم، آيه 1 سوره حجر، آيات 89، 94 سوره نحل، آيات 2، 43، 44، 64، 82، 89، 103، 123 سوره اسراء، آيات 39، 46، 47، 105 سوره كهف، آيه 110

سروش آسمانى سيرى در مفاهيم قرآنى، ص: 199

سوره مريم، آيه 97 سوره انبياء، آيات 2- 5، 7، 16، 17، 45، 107، 108 سوره حج، آيه 49 سوره مؤمنون، آيات 72، 73 سوره فرقان، آيات 1، 7- 10، 56، 57 سوره شعراء، آيات 193، 194 سوره قصص، آيات 44- 46، 85- 87 سوره عنكبوت، آيات 18، 45 سوره روم، آيات 52، 53 سوره احزاب، آيات 2، 40، 45، 46، 48 سوره سباء، آيات 28، 46، 47، 50 سوره فاطر، آيات 22- 26، 31 سوره يس،

آيات 3- 6 سوره ص، آيات 65- 70، 86 سوره زمر، آيه 65 سوره مؤمن، آيه 78 سوره فصلت، آيه 6 سوره شورى، آيات 2، 7، 52، 53 سوره زخرف، آيات 43، 88، 89 سوره جاثيه، آيه 18 سوره احقاف، آيه 9 سوره محمّد، آيه 2 سوره فتح، آيات 8، 28، 29 سوره ذاريات، آيه 50 سوره طور، آيات 29- 31 سوره نجم، آيات 1- 18

سروش آسمانى سيرى در مفاهيم قرآنى، ص: 200

سوره حديد، آيه 9 سوره صف، آيات 6، 9 سوره جمعه، آيات 2، 3 سوره منافقون، آيه 1 سوره طلاق، آيات 10، 11 سوره ملك، آيه 26 سوره قلم، آيات 47- 50 سوره جن، آيه 1 سوره مزمل، آيه 15 سوره مدثر، آيات 1، 2 سوره نازعات، آيه 45 سوره علق، آيات 1- 5 سوره بينه، آيات 2، 3 2- اخلاق و صفت هاى او نيز از ديگر مسائلى است كه قرآن كريم بارها بدان اشاره فرموده است. رسول خدا (ص) كه به عنوان رسول خاتم معرفى مى شود بايد همه چيز را تمام كند، و خود حضرت فرموده است «انى بعثت لاتمم مكارم الاخلاق» من برانگيخته شدم تا مكارم اخلاقى را تمام و كامل كنم. و صفات آن حضرت چنان نيك و پسنديده بود كه خداوند بزرگ او را الگو و سرمشق مؤمنين و همه انسان هاى مايل به كمال قرار داد. آيات ذيل جزو منابع عالى درباره اين مقوله است كه به محققان اطلاعات جامع و مفيدى مى دهد.

سوره آل عمران، آيه 159 سوره نساء، آيه 113 سوره انعام، آيه 50 سوره اعراف، آيات 157، 158، 184 سوره انفال، آيه 33

سروش آسمانى سيرى در

مفاهيم قرآنى، ص: 201

سوره توبه، آيات 61، 128 سوره يونس، آيه 16 سوره هود، آيه 2 سوره يوسف، آيات 103 سوره كهف، آيات 6، 110 سوره انبياء، آيه 107 سوره حج، آيه 67 سوره نور، آيه 35 سوره فرقان، آيات 1، 56 سوره شعراء، آيات 218، 219 سوره نمل، آيه 79 سوره احزاب، آيات 6، 28- 30، 40- 53 سوره سباء، آيه 44 سوره ص، آيه 86 سوره شورى، آيه 52 سوره زخرف، آيات 29، 41- 43 سوره احقاف، آيه 9 سوره فتح، آيات 1، 2، 8، 29 سوره ق، آيه 45 سوره طور، آيات 29، 48 سوره نجم، آيات 2، 3، 56 سوره جمعه، آيه 2 سوره تحريم، آيات 1- 5 سوره قلم، آيات 2- 6 سوره حاقه، آيات 40- 42 سوره جن، آيه 23

سروش آسمانى سيرى در مفاهيم قرآنى، ص: 202

سوره مزمل، آيات 1، 15 سوره مدثر، آيه 1 سوره تكوير، آيه 24 سوره بروج، آيه 3 سوره اعلى، آيات 6، 8 سوره بلد، آيات 1، 2 سوره ضحى، آيات 3- 8 سوره انشراح، آيات 1- 4 سوره كوثر، آيات 1- 3 3- از ديگر مسائلى كه در قرآن پيرامون حضرت رسول خدا (ص) آمده يكى هم بر شمردن نام ها و صفات اوست. صفاتى كه از بسيارى جهات بر همه رسولان گذشته برترى دارد، و صرف همين اسما و صفات نيز به خوبى بر اين نكته گواهى كامل و تمام است. درباره اين مسئله مى توان به آيات ذيل رجوع كرد:

1- احمد- سوره صف، آيه 6 2- امين- سوره اعراف، آيه 68 3- اوّل العابدين- سوره زخرف، آيه 81 4- اوّل المسلمين-

سوره انعام، آيه 163 5- اول المؤمنين- سوره اعراف، آيه 143 6- برهان- سوره نساء، آيه 174 7- بشير- سوره مائده، آيه 19 8- خاتم النبيين- سوره احزاب، آيه 40 9- داعيا الى الله- سوره احزاب، آيه 46 10- رحمة للعالمين- سوره انبياء، آيه 107 11- رحيم- سوره توبه، آيه 128 12- رسول- سوره آل عمران، آيه 144

سروش آسمانى سيرى در مفاهيم قرآنى، ص: 203

13- رسول اللّه- سوره اعراف، آيه 158 14- رسول امين- سوره شعراء، آيه 107 15- رسول كريم- سوره حاقه، آيه 40 16- رسول مبين- سوره زخرف، آيه 29 17- رؤوف- سوره توبه، آيه 128 18- سراجا منيرا- سوره احزاب، آيه 46 19- شاهد- سوره فتح، آيه 8 20- شهيد- سوره بقره، آيه 143 21- صاحب- سوره نجم، آيه 2 22- طه- سوره طه، آيه 1 23- عبد اللّه- سوره مريم، آيه 30 24- مبشّر- سوره اسراء، آيه 105 25- محمّد- سوره آل عمران، آيه 144 26- مدثر- سوره مدثر، آيه 1 27- مذكّر- سوره غاشية، آيه 21 28- مزّمل- سوره مزمل، آيه 1 29- منذر- سوره ص، آيه 65 30- ناصح امين- سوره اعراف، آيه 68 31- النبى- سوره انفال، آيه 64 32- النبى الامّى- سوره اعراف، آيات 157- 158 33- نذير- سوره مائده، آيه 19 34- النذير المبين- سوره حجر، آيه 89 35- ولىّ- سوره مائده، آيه 55 36- يس- سوره يس، آيه 1 گذشته از موارد مذكور كه پيرامون زندگانى رسول خدا (ص) جمع شده است، در قرآن مسائل زيادى در اين باره به چشم مى خورد كه فقط فهرست وار

سروش آسمانى سيرى در مفاهيم قرآنى، ص: 204

به اين

مسائل اشاره مى كنيم:

1- درباره بعثت و رسالت آن حضرت.

2- درباره برخى كارها كه انجام داده است.

3- درباره آن چه كه بدان خطاب شده است.

4- درباره همسران و دختران آن حضرت.

5- درباره مؤمنينى كه بدو گرايش پيدا كرده اند.

6- درباره اسوه حسنه بودن او.

7- درباره گفتار كافران با او و مباحثاتى كه بين او و آنان رخ داده است.

8- درباره اذيت هايى كه به آن حضرت كرده اند.

9- درباره اين كه اهل كتاب همگى او را مى شناسند.

10- درباره اين كه امت او از جهاتى ستوده و برتر هستند.

11- درباره گواهى رسول خدا (ص).

12- درباره اين كه نام آن حضرت در كتاب هاى آسمانى گذشته نيز وجود داشته است.

13- آياتى كه درباره عتاب به رسول خدا (ص) نازل شده است.

14- اشاراتى كه راجع به معراج رسول خدا (ص) وارد شده است.

15- درباره وعده هايى كه خداوند بدو داده است.

16- درباره هجرت آن حضرت.

17- درباره مسئله، مباهله اى كه صورت گرفت.

18- درباره خلاف و دشمنى با رسول خدا (ص).

19- و درباره آياتى كه محض دلدارى و پشتگرمى رسول خدا (ص) نازل شده است.

4- آفرينش

اشاره

بحث آفرينش يكى ديگر از مباحث ژرف قرآنى است. توجّهى كه قرآن كريم به آفرينش مى دهد سبب مى شود كه آيات بسيارى را در اين باره بيان و طرح كند

سروش آسمانى سيرى در مفاهيم قرآنى، ص: 205

و در خلال اين آيات كم و كيف مسئله آفرينش را به دقّت بكاود و اطلاعاتى بسيار دقيق و عالى از آفرينش و ما يتعلّق آن به اهل ايمان و براى هر انسانى كه داراى گوشى شنوا، عقلى گيرا و دلى پذيراست ارائه دهد.

از نكات مهمّى كه در مبحث آفرينش مطرح است اين كه نظام خلقت

بر اساس حكمت الهى مقرّر شده و به حكم و نظارت كامل اوست كه بر پا و برجاست. بقا و دوام آن از گونه فيضى است كه دادار گيتى بر آن دارد و اين فيّاضيّت البتّه كه كامل و شامل است. لذا اين نكته نيز بر همين اساس مهم و قابل توجه است كه بدانيم خداوند حكيم به عبث خلقت نفرموده و خلقت او نيز عبث و بيهوده نيست و حكمت هايى چند مترتّب بر اين است كه نزديكان به حضرت و خردمندان مورد عنايت بدان ها راه مى يابند. ارائه چند نمونه از آيات كه آفرينش را حكيمانه دانسته و خلقت را بيهوده و عبث ندانسته بدين شرح بيان مى شود:

آل عمران، 190، 191 إِنَّ فِي خَلْقِ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ اخْتِلافِ اللَّيْلِ وَ النَّهارِ لَآياتٍ لِأُولِي الْأَلْبابِ. الَّذِينَ يَذْكُرُونَ اللَّهَ قِياماً وَ قُعُوداً وَ عَلى جُنُوبِهِمْ وَ يَتَفَكَّرُونَ فِي خَلْقِ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ رَبَّنا ما خَلَقْتَ هذا باطِلًا سُبْحانَكَ فَقِنا عَذابَ النَّارِ.

هر آينه در آفرينش آسمان ها و زمين و آمد و شد شب و روز، خردمندان را عبرت هاست. آنان كه خدا را ايستاده و نشسته و به پهلو خفته ياد مى كنند و در آفرينش آسمان ها و زمين مى انديشند:

اى پروردگار ما، اين جهان را به بيهوده نيافريده اى، تو منزّهى، ما را از عذاب آتش بازدار.

ص، 27 وَ ما خَلَقْنَا السَّماءَ وَ الْأَرْضَ وَ ما بَيْنَهُما باطِلًا ذلِكَ ظَنُّ الَّذِينَ كَفَرُوا فَوَيْلٌ لِلَّذِينَ كَفَرُوا مِنَ النَّارِ.

ما اين آسمان و زمين و آن چه را كه ميان آن هاست به باطل

سروش آسمانى سيرى در مفاهيم قرآنى، ص: 206

نيافريده ايم. اين گمان كسانى است كه كافر شدند. پس واى بر كافران از آتش.

دخان،

38، 39 وَ ما خَلَقْنَا السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ وَ ما بَيْنَهُما لاعِبِينَ. ما خَلَقْناهُما إِلَّا بِالْحَقِّ وَ لكِنَّ أَكْثَرَهُمْ لا يَعْلَمُونَ.

و ما آسمان ها و زمين و اشياى بين آن ها را به بازيچه نيافريديم. ما آن ها را جز به حق نيافريديم ولى بيش تر آن ها نمى دانند.

انبياء، 16، 17 وَ ما خَلَقْنَا السَّماءَ وَ الْأَرْضَ وَ ما بَيْنَهُما لاعِبِينَ. لَوْ أَرَدْنا أَنْ نَتَّخِذَ لَهْواً لَاتَّخَذْناهُ مِنْ لَدُنَّا إِنْ كُنَّا فاعِلِينَ.

و ما آسمان ها و زمين و اشياى بين آن ها را به بازيچه نيافريديم و اگر به فرض محال مى خواستيم سرگرمى براى خويش انتخاب كنيم چيزى متناسب با خود اختيار مى كرديم.

انعام، 73 وَ هُوَ الَّذِي خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ بِالْحَقِّ.

و اوست خدايى كه آسمان ها و زمين را به حق آفريد.

روم، 8 أَ وَ لَمْ يَتَفَكَّرُوا فِي أَنْفُسِهِمْ ما خَلَقَ اللَّهُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ وَ ما بَيْنَهُما إِلَّا بِالْحَقِّ وَ أَجَلٍ مُسَمًّى وَ إِنَّ كَثِيراً مِنَ النَّاسِ بِلِقاءِ رَبِّهِمْ لَكافِرُونَ.

آيا در پيش نفوس خود تفكّر نكردند كه خدا آسمان ها و زمين و اشياى بين آن ها را جز به حق و براى مهلت معينى نيافريده است، بسيارى از مردم به لقاى پروردگارشان كافر هستند.

امّا چنان كه اشارت داديم بحث آفرينش در اين كتاب عظيم آسمانى جايگاهى بس بلند دارد. از اين رو ابعاد وسيعى از خلقت را شامل شده و آيات بسيارى به آن اختصاص داده شده است. در اين جا به اختصار و با تقسيم بندى آفرينش به ذكر آياتى چند از هر گروه مى پردازيم:

سروش آسمانى سيرى در مفاهيم قرآنى، ص: 207

الف: آفرينش آسمان ها و زمين

سجده، 4، 5 اللَّهُ الَّذِي خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ وَ ما بَيْنَهُما فِي سِتَّةِ أَيَّامٍ ثُمَّ اسْتَوى عَلَى الْعَرْشِ

ما لَكُمْ مِنْ دُونِهِ مِنْ وَلِيٍّ وَ لا شَفِيعٍ أَ فَلا تَتَذَكَّرُونَ. يُدَبِّرُ الْأَمْرَ مِنَ السَّماءِ إِلَى الْأَرْضِ ثُمَّ يَعْرُجُ إِلَيْهِ فِي يَوْمٍ كانَ مِقْدارُهُ أَلْفَ سَنَةٍ مِمَّا تَعُدُّونَ.

خداست كه آسمان ها و زمين را و آن چه ميان آن هاست در شش روز بيافريد و آن گاه به عرش پرداخت. شما را جز او كارساز و شفيعى نيست. آيا پند نمى گيريد؟ كار را از آسمان تا زمين سامان مى دهد. پس در روزى كه مقدار آن هزار سال است- چنان كه مى شماريد به سوى او بالا مى رود.

فرقان، 59 الَّذِي خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ وَ ما بَيْنَهُما فِي سِتَّةِ أَيَّامٍ ثُمَّ اسْتَوى عَلَى الْعَرْشِ الرَّحْمنُ فَسْئَلْ بِهِ خَبِيراً.

آن كه آسمان ها و زمين و هر چه را در ميان آن هاست به شش روز بيافريد، آن گاه به عرش پرداخت. اوست خداى رحمان و درباره او از كسى بپرس كه آگاه باشد.

انعام، 73 وَ هُوَ الَّذِي خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ بِالْحَقِّ وَ يَوْمَ يَقُولُ كُنْ فَيَكُونُ قَوْلُهُ الْحَقُّ وَ لَهُ الْمُلْكُ يَوْمَ يُنْفَخُ فِي الصُّورِ عالِمُ الْغَيْبِ وَ الشَّهادَةِ وَ هُوَ الْحَكِيمُ الْخَبِيرُ.

و اوست آن كه آسمان ها و زمين را به حق بيافريد. و روزى كه بگويد: موجود شو، پس موجود مى شود. گفتار او حق است. و در آن روز كه صور دميده شود فرمانروايى از آن اوست. داناى نهان و آشكار است و او حكيم و آگاه است.

سروش آسمانى سيرى در مفاهيم قرآنى، ص: 208

ب: آفرينش درياها

حج، 65 أَ لَمْ تَرَ أَنَّ اللَّهَ سَخَّرَ لَكُمْ ما فِي الْأَرْضِ وَ الْفُلْكَ تَجْرِي فِي الْبَحْرِ بِأَمْرِهِ وَ يُمْسِكُ السَّماءَ أَنْ تَقَعَ عَلَى الْأَرْضِ إِلَّا بِإِذْنِهِ إِنَّ اللَّهَ بِالنَّاسِ لَرَؤُفٌ رَحِيمٌ.

آيا نديده اى كه خدا هر

چه را در روى زمين است مسخّر شما كرده است و كشتى ها را كه در دريا به فرمان او مى روند؟ و آسمان را نگهداشت كه جز به فرمان او به زمين نيفتد. زيرا خدا را به مردم رأفت و مهربانى است.

جاثيه، 12 اللَّهُ الَّذِي سَخَّرَ لَكُمُ الْبَحْرَ لِتَجْرِيَ الْفُلْكُ فِيهِ بِأَمْرِهِ وَ لِتَبْتَغُوا مِنْ فَضْلِهِ وَ لَعَلَّكُمْ تَشْكُرُونَ.

خداست كه دريا را رام شما كرد تا در آن به فرمان او كشتى ها روان باشند، و طلب معيشت كنيد، باشد كه سپاس گزار باشيد.

لقمان، 31 أَ لَمْ تَرَ أَنَّ الْفُلْكَ تَجْرِي فِي الْبَحْرِ بِنِعْمَتِ اللَّهِ لِيُرِيَكُمْ مِنْ آياتِهِ إِنَّ فِي ذلِكَ لَآياتٍ لِكُلِّ صَبَّارٍ شَكُورٍ.

آيا نديده اى كه كشتى به نعمت خدا در دريا روان مى شود تا خداى پاره اى از آيات قدرت خود را به شما بنماياند؟ در اين، براى شكيباى سپاس گزار عبرت هاست.

پ: آفرينش هر چه در زمين است

بقره، 164 إِنَّ فِي خَلْقِ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ اخْتِلافِ اللَّيْلِ وَ النَّهارِ وَ الْفُلْكِ الَّتِي تَجْرِي فِي الْبَحْرِ، بِما يَنْفَعُ النَّاسَ وَ ما أَنْزَلَ اللَّهُ مِنَ السَّماءِ مِنْ ماءٍ فَأَحْيا بِهِ الْأَرْضَ بَعْدَ مَوْتِها وَ بَثَّ فِيها مِنْ كُلِّ دَابَّةٍ وَ

سروش آسمانى سيرى در مفاهيم قرآنى، ص: 209

تَصْرِيفِ الرِّياحِ وَ السَّحابِ الْمُسَخَّرِ بَيْنَ السَّماءِ وَ الْأَرْضِ لَآياتٍ لِقَوْمٍ يَعْقِلُونَ.

در آفرينش آسمان ها و زمين، و در آمد و شد شب و روز، و در كشتى هايى كه در دريا مى روند و مايه سود مردمند، و در بارانى كه خدا از آسمان فرو مى فرستد تا زمين مرده را بدان زنده سازد و جنبندگان را در آن پراكنده كند و در حركت بادها و ابرهاى مسخّر ميان زمين و آسمان، براى خردمندانى كه در مى يابند نشانه ها است.

رعد، 4،

3 وَ هُوَ الَّذِي مَدَّ الْأَرْضَ وَ جَعَلَ فِيها رَواسِيَ وَ أَنْهاراً وَ مِنْ كُلِّ الثَّمَراتِ جَعَلَ فِيها زَوْجَيْنِ اثْنَيْنِ يُغْشِي اللَّيْلَ النَّهارَ إِنَّ فِي ذلِكَ لَآياتٍ لِقَوْمٍ يَتَفَكَّرُونَ. وَ فِي الْأَرْضِ قِطَعٌ مُتَجاوِراتٌ وَ جَنَّاتٌ مِنْ أَعْنابٍ وَ زَرْعٌ وَ نَخِيلٌ صِنْوانٌ وَ غَيْرُ صِنْوانٍ يُسْقى بِماءٍ واحِدٍ وَ نُفَضِّلُ بَعْضَها عَلى بَعْضٍ فِي الْأُكُلِ إِنَّ فِي ذلِكَ لَآياتٍ لِقَوْمٍ يَعْقِلُونَ.

اوست كه زمين را بگسترد و در آن كوه ها و رودها قرار داد و از هر ميوه جفت جفت بيافريد و شب را در روز مى پوشاند. در اين ها عبرت ها است براى مردمى كه مى انديشند. و بر روى زمين قطعه هايى است در كنار يكديگر و باغ هاى انگور و كشتزارها و نخل هايى كه دو تنه از يك ريشه رسته است يا يك تنه از يك ريشه و همه به يك آب سيراب مى شوند و در ثمره، بعضى را به بعضى ديگر برترى داديم هر آينه در اين ها براى خردمندان عبرت هاست.

ت: آفرينش انسان

حج، 5 يا أَيُّهَا النَّاسُ إِنْ كُنْتُمْ فِي رَيْبٍ مِنَ الْبَعْثِ فَإِنَّا خَلَقْناكُمْ مِنْ تُرابٍ ثُمَّ مِنْ نُطْفَةٍ ثُمَّ مِنْ عَلَقَةٍ ثُمَّ مِنْ مُضْغَةٍ مُخَلَّقَةٍ وَ غَيْرِ مُخَلَّقَةٍ لِنُبَيِّنَ لَكُمْ وَ

سروش آسمانى سيرى در مفاهيم قرآنى، ص: 210

نُقِرُّ فِي الْأَرْحامِ ما نَشاءُ إِلى أَجَلٍ مُسَمًّى ثُمَّ نُخْرِجُكُمْ طِفْلًا ثُمَّ لِتَبْلُغُوا أَشُدَّكُمْ وَ مِنْكُمْ مَنْ يُتَوَفَّى وَ مِنْكُمْ مَنْ يُرَدُّ إِلى أَرْذَلِ الْعُمُرِ لِكَيْلا يَعْلَمَ مِنْ بَعْدِ عِلْمٍ شَيْئاً وَ تَرَى الْأَرْضَ هامِدَةً فَإِذا أَنْزَلْنا عَلَيْهَا الْماءَ اهْتَزَّتْ وَ رَبَتْ وَ أَنْبَتَتْ مِنْ كُلِّ زَوْجٍ بَهِيجٍ.

اى مردم، اگر از روز رستاخيز در ترديد هستيد ما شما را از خاك و سپس از نطفه، آن گاه از

لخته خونى و سپس از پاره گوشتى گاه تمام و گاه ناتمام بيافريده ايم. تا قدرت خود را برايتان آشكار كنيم و تا زمانى معين هر چه را خواهيم در رحم ها نگه مى داريم. آن گاه شما را كه كودكى هستيد بيرون مى آوريم تا به حدّ زورمندى خود رسيد. بعضى از شما مى ميرند و بعضى به سالخوردگى برده مى شوند تا آن گاه كه هر چه آموخته اند فراموش كنند. و تو زمين را فسرده مى بينى. چون باران به آن بفرستيم در اهتزاز آيد و نمو كند و از هر گونه گياه بهجت انگيز برويانيم.

مؤمنون، 16- 12 وَ لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسانَ مِنْ سُلالَةٍ مِنْ طِينٍ. ثُمَّ جَعَلْناهُ نُطْفَةً فِي قَرارٍ مَكِينٍ. ثُمَّ خَلَقْنَا النُّطْفَةَ عَلَقَةً فَخَلَقْنَا الْعَلَقَةَ مُضْغَةً فَخَلَقْنَا الْمُضْغَةَ عِظاماً فَكَسَوْنَا الْعِظامَ لَحْماً ثُمَّ أَنْشَأْناهُ خَلْقاً آخَرَ فَتَبارَكَ اللَّهُ أَحْسَنُ الْخالِقِينَ. ثُمَّ إِنَّكُمْ بَعْدَ ذلِكَ لَمَيِّتُونَ. ثُمَّ إِنَّكُمْ يَوْمَ الْقِيامَةِ تُبْعَثُونَ.

هر آينه ما انسان را از گل خالص آفريديم. سپس او را نطفه اى در جايگاهى استوار قرار داديم. آن گاه از آن نطفه لخته خون آفريديم و از آن لخته خون، پاره گوشتى و از آن پاره گوشت، استخوان ها آفريديم و استخوان ها را به گوشت پوشانيديم، بار ديگر او را آفرينشى ديگر داديم. در خور تعظيم است خداوند، آن بهترين آفرينندگان. و بعد از اين همه شما خواهيد مرد. باز در روز قيامت زنده مى گرديد.

سروش آسمانى سيرى در مفاهيم قرآنى، ص: 211

سجده، 9- 7 الَّذِي أَحْسَنَ كُلَّ شَيْ ءٍ خَلَقَهُ وَ بَدَأَ خَلْقَ الْإِنْسانِ مِنْ طِينٍ. ثُمَّ جَعَلَ نَسْلَهُ مِنْ سُلالَةٍ مِنْ ماءٍ مَهِينٍ ثُمَّ سَوَّاهُ وَ نَفَخَ فِيهِ مِنْ رُوحِهِ وَ جَعَلَ لَكُمُ السَّمْعَ وَ الْأَبْصارَ وَ الْأَفْئِدَةَ قَلِيلًا ما تَشْكُرُونَ.

آن

كه هر چه را آفريد به نيكوترين وجه آفريد و خلقت انسان را از گل آغاز كرد. سپس نسل او را از عصاره آبى بى مقدار پديد آورد.

آن گاه بالاى او را راست كرد و از روح خود در آن دميد و برايتان گوش و چشم ها و دل ها آفريد. چه اندك شكر مى گوييد.

ث: آفرينش مرد و زن

نساء، 1 يا أَيُّهَا النَّاسُ اتَّقُوا رَبَّكُمُ الَّذِي خَلَقَكُمْ مِنْ نَفْسٍ واحِدَةٍ وَ خَلَقَ مِنْها زَوْجَها وَ بَثَّ مِنْهُما رِجالًا كَثِيراً وَ نِساءً وَ اتَّقُوا اللَّهَ الَّذِي تَسائَلُونَ بِهِ وَ الْأَرْحامَ إِنَّ اللَّهَ كانَ عَلَيْكُمْ رَقِيباً.

اى مردم، بترسيد از پروردگارتان، آن كه شما را از يك تن بيافريد و از يك تن همسر او را و از آن دو، مردان و زنان بسيار پديد آورد.

و بترسيد از آن خدايى كه با سوگند به نام او از يكديگر چيزى مى خواهيد و زنهار از خويشاوندان مبّريد. هر آينه خدا مراقب شماست.

ج: آفرينش شب و روز، و خورشيد و ماه

انعام، 96 فالِقُ الْإِصْباحِ وَ جَعَلَ اللَّيْلَ سَكَناً وَ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ حُسْباناً ذلِكَ تَقْدِيرُ الْعَزِيزِ الْعَلِيمِ.

شكوفنده صبحگاهان است و شب را براى آرامش قرار داد و خورشيد و ماه را براى حساب كردن اوقات. اين است تقدير خداى پيروزمند دانا.

سروش آسمانى سيرى در مفاهيم قرآنى، ص: 212

اعراف، 54 إِنَّ رَبَّكُمُ اللَّهُ الَّذِي خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ فِي سِتَّةِ أَيَّامٍ ثُمَّ اسْتَوى عَلَى الْعَرْشِ يُغْشِي اللَّيْلَ النَّهارَ يَطْلُبُهُ حَثِيثاً وَ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ وَ النُّجُومَ مُسَخَّراتٍ بِأَمْرِهِ. أَلا لَهُ الْخَلْقُ وَ الْأَمْرُ تَبارَكَ اللَّهُ رَبُّ الْعالَمِينَ.

پروردگار شما اللّه است كه آسمان ها و زمين را در شش روز آفريد.

پس به عرش پرداخت. شب را در روز مى پوشاند و روز شتابان آن را مى طلبد. و آفتاب و ماه و ستارگان مسخّر فرمان او هستند. آگاه باشيد كه او راست آفرينش و فرمانروايى، خدا آن پروردگار جهانيان به غايت بزرگ است.

ك- آفرينش مرگ و زندگى

ملك، 2 الَّذِي خَلَقَ الْمَوْتَ وَ الْحَياةَ لِيَبْلُوَكُمْ أَيُّكُمْ أَحْسَنُ عَمَلًا وَ هُوَ الْعَزِيزُ الْغَفُورُ.

آن كه مرگ و زندگى را بيافريد تا بيازمايدتان كه كدام يك از شما به عمل نيكوتر است و اوست پيروزمند و آمرزنده.

5- انسان

يكى از اساسى ترين مباحث قرآن كريم طرح و بررسى مسئله انسان است. چرا كه مخاطب خداست و هر آن چه كه هست اعم از ظاهر و يا باطن و دنيا و آخرت براى اوست. عبارات كريمه سخر لكم و خلق لكم كه بارها و بارها در اين كتاب شريف تكرار شده است نشانگر شأن و شرف آدمى است. تكريمى كه خداوند از انسان كرده و او را بر خلايق ديگر تفضيل داده نشانى ديگر از بهاى بى منتهاى اوست.

اين كتاب بى مانند از آن جايى كه تعليمات الهى را براى انسان و براى

سروش آسمانى سيرى در مفاهيم قرآنى، ص: 213

هدايت و رشد و كمال او فرستاده است لذا از جهتى نيز كتاب انسان مى تواند باشد، چرا كه هيچ نكته اى را از او و براى او فروگذار نكرده و آن چه كه بايد بيان نموده است.

در قرآن هم با خلقت انسان و هم با كم و كيف اجزاء و اعضاى او آشنا مى شويم. ريزه كارى هاى فراوانى كه در خلال آيات از روحيات و شناخت روان آدمى به دست مى دهد بس شگفت آور است.

امّا در شناخت انسان چنان چه آيات را مورد تفحّص قرار دهيم مى يابيم كه از واژه هاى متفاوتى استفاده شده است، آدم، انسان، بشر، ناس و بنى آدم از جمله واژه هاى كليدى بحث شناخت انسان در قرآن است و چنان چه اين واژه ها مورد شناسايى قرار نگيرد محقّق در فهم آيات گاه دچار مشكل خواهد

شد.

تعداد آيات مربوط به انسان آن قدر زياد است كه اگر حتّى آيات را بدون شرح و تفسير در كنار هم قرار دهيم خود كتابى گران و وزين خواهد شد. در اين جا به چندى از اين مسائل اشاره مى كنيم.

1- آفرينش انسان از مقوله هاى بسيار مهم و بحث انگيز قرآن است. مسئله پيدايش آدم و حوا كه بارها و بارها در آيات قرآن اشاره شده و شرح اجزاى خلقت آن تقريبا به تفكيك و تفصيل آمده است براى قرآن پژوهان و آن دسته از افرادى كه طالب شناخت انسانند سندى مهم و اساسى است.

آفرينش آدم از اجزاى پست به مانند: طين، طين لازب، صلصال كالفخار، ماء، و ماء مهين. و آن گاه دميده شدن روحى شريف و والا از آن خدا و تكريم گشتن وى و مسجود واقع شدنش و هم تحت نظارت و تعليم و تربيت الهى قرار گرفتنش از مسائل بسيار پيچيده و عرفانى است كه جز با معرفت و تجربه عرفانى به سختى مى توان به آن پاسخ گفت. تركيب روحى الهى با مشتى خاك و گل پست براى عارفان بى مفهوم نيست. از طرفى اراده خدا و عنايت او اصل قرار گرفته كه هر چه كه بخواهد و به هر گونه كه بخواهد و براى هر منظور كه بخواهد مى تواند. و از طرفى نيز بحث قابليت اتسّاعى اين موجود را به نمايش

سروش آسمانى سيرى در مفاهيم قرآنى، ص: 214

گذاشته تا همگان بدانند كه خليفه خدا با نظارت او تا كجا مى تواند سير كند.

2- تقريبا هر جا كه مسئله آفرينش آدم مطرح شده حضور ابليس بسيار مهم و چشم گير است. طرح داستان خلقت آدم

با خودنمايى ابليس و سرپيچى او از دستور الهى مبنى بر سجده كردن بر آدم و هم سجده همه ملائكه بر او از نكات قابل تأمل است. بحثى كه از پيش از سوى خداوند در ميان ملائكه بحث انگيخته و ولوله ايجاد كرده است و در نهايت سبب آن شده تا خداوند علم ايشان را محدود و فعل خويش را بى منتها بخواند و آن گاه كه موجودى خاكى را از شرايط پست آفريده در برابر ايشان قرار داده و امر به سجده كردن در برابر او داده است برترى و شأن وى را بر همه چيز و همه كس نشان داده است.

قياس مع الفارق ابليس و اين كه خود را از آدم به جهت ناريّت برتر مى شمرده و از اداى فرمان سر باز زده از نكات مهم ديگر اين ماجراست. گويا از پس پرده حكم بر اين مى رفته كه با آفرينش آدم اسباب رسوايى آن كه ششصد هزار سال به عبادت صورى پرداخته پديد آيد. آدم در اين باره سبب آزمايش ملائكه نيز شد كه ايشان به جهت سرشتى نورانى و نه آتشين تسليم حكم خدا شدند و هر چه كه بدان مأمور بودند انجام دادند. امّا در اين بين آن كه به گمان برخى از جمله ملايك به حساب مى آمد با پديدارى آدم، خوش نمود كه نه از نور كه از نار است و نه از ملايك كه از جن است.

3- سخن ديگر آيات در باب انسان، فلسفه آفرينش اوست براى ايجاد يك خليفه و جانشين. خليفه اى بر روى زمين. از اين جهت با حمايت هاى ويژه خداوند نيز همراه مى شود. اين كه صاحب روحى است

الهى اين كه متعلّم به تعليم ربوبى است و خداوند همه اسما را به وى آموخته. اين كه آفرينش به خاطر اوست و در طرح آفرينش قرار است تا در تسخير و تسليم او باشد. اين كه انس و جن و همه موجودات مطيع اويند. و اين كه خداوند به او فضل و شرف و تكريم داده است همه از نشانه هاى حمايت الهى است براى ايجاد موجودى خليفه و جانشين.

سروش آسمانى سيرى در مفاهيم قرآنى، ص: 215

4- آزمايش و امتحان انسان از مقولات ديگرى است كه در خلال آيات با آن مواجه مى شويم. خداوند انسان را گاه آزمايش هاى مكرّر مى كند تا شأن و اراده و اختيار وى را به وى بنماياند و آدمى را در راهى كه بايسته است و سرانجامى كه شايسته است راه نمايد. اما البته كه بدون ابتلاء و آزمايش شدنى نيست. بخشى از اين آزمايشات براى به كمال رساندن و برخى براى تمييز افراد انسانى است تا معلوم شود چه كسى حسن عمل دارد و چه كسى فاقد آن است. در اين آزمايشات برخى دنيا را برخى آخرت را بر مى گزينند، برخى دنيا را به آخرت و برخى آخرت را به دنيا مى فروشند و صد البته كسانى هم هستند كه اين هر دو را مى فروشند تا به خدا برسند چرا كه اين هر دو در ازاى يك توجه الهى البته كه بى بها و اعتبار است.

5- آيات ديگرى در قرآن هست كه از مقوله سرنوشت بشر و اين كه آيا انسان مختار و صاحب اراده است و يا بى اختيار و مجبور سخن رفته است.

البته كه در مواردى جبر و در بسيار

مواقع اختيار بر بشر حاكم مى شود جبر از آن روى كه خداوند جبار است و جبر به معناى بستن اشكسته است و لذا آمد و شد و بسيارى از امور در اختيار انسان نيست امّا اين كه بشر چگونه باشد، چه راهى را برگزيند، به كجا برود و از چه وسايلى بهره برگيرد در حوزه اختيار و اراده اوست. چندى از آيات به خوبى نشانگر اين مفهوم هستند و انسان را در اين همه كه گفتيم مريد و مختار مى دانند. از جمله اين آيات عبارتند از:

دهر، 5- 2 إِنَّا خَلَقْنَا الْإِنْسانَ مِنْ نُطْفَةٍ أَمْشاجٍ نَبْتَلِيهِ فَجَعَلْناهُ سَمِيعاً بَصِيراً. إِنَّا هَدَيْناهُ السَّبِيلَ إِمَّا شاكِراً وَ إِمَّا كَفُوراً. إِنَّا أَعْتَدْنا لِلْكافِرِينَ سَلاسِلَ وَ أَغْلالًا وَ سَعِيراً. إِنَّ الْأَبْرارَ يَشْرَبُونَ مِنْ كَأْسٍ كانَ مِزاجُها كافُوراً.

ما آدمى را از نطفه اى آميخته بيافريده ايم، تا او را امتحان كنيم و شنوا و بينايش ساخته ايم. راه را به او نشان داده ايم. يا سپاسگزار باشد يا ناسپاس. ما براى كافران زنجيرها و غل ها و آتش افروخته

سروش آسمانى سيرى در مفاهيم قرآنى، ص: 216

آماده كرده ايم و نيكان از جام هايى مى نوشند كه آميخته به كافور است.

شمس، 10- 7 وَ نَفْسٍ وَ ما سَوَّاها. فَأَلْهَمَها فُجُورَها وَ تَقْواها. قَدْ أَفْلَحَ مَنْ زَكَّاها. وَ قَدْ خابَ مَنْ دَسَّاها.

و سوگند به نفس و آن كه نيكويش بيافريده. سپس بدى ها و پرهيزگارى هايش را به او الهام كرده كه: هر كه در پاكى آن كوشيد رستگار شد. و هر كه در پليدى اش فرو پوشيد نوميد گرديد.

غير از اين آياتى ديگر هم هست كه نشانگر اراده و اختيار انسان باشد. در نهايت اين انسان است كه سرنوشت خويش را بر

مى گزيند و رقم مى زند، لذا بهشت و جهنم نتيجه همين اراده آدمى است، آن كس كه به تعبير قرآن شاكر باشد و راه را درست رود و آن چه كه شايسته و بايسته است به انجام برساند البته كه نهايت او جانب نعيم جاودان خواهد بود و درست برعكس او كسى كه كفران ورزد و در زمين به كفر و فسق و فجور متمايل باشد نتيجه اين دوزخى پر بيم و سرشار از خوف و هراس است. و به واقع ما به واسطه كردار خود آخر را در اول تعيين مى كنيم و ملاك آن باور و گرايشات و اعمالى است كه انجام مى دهيم. در هر صورت وجود بهشت و دوزخ خود دليلى ديگر بر اراده و اختيار آدمى است. و به قول مولانا جلال الدين:

اين كه گويى اين كنم يا آن كنم خود دليل اختيار است اى صنم.

6- آياتى چند به شرح خلقيات انسان پرداخته و روان او را به خوبى مورد تحليل قرار داده است. اين كه انسان ضعيف آفريده شده است (نساء، 78)، اين كه انسان ستمگر و ناسپاس است (ابراهيم، 34)، اين كه انسان عجول و شتابزده است (بنى اسرائيل، 11)، اين كه انسان به يأس مى گرايد (بنى اسرائيل، 83)، اين كه آدمى بخيل و ممسك است (بنى اسرائيل، 100)، اين كه انسان جدالگر و ستيزه جوست (كهف، 54)، اين كه انسان كفرپيشه است (حج، 6)، اين كه انسان

سروش آسمانى سيرى در مفاهيم قرآنى، ص: 217

سود طلب است و از شر گريزان (فصلت، 49)، اين كه انسان به گاه سختى روى به خدا مى كند تا بدان واسطه دفع شر نمايد و خير گيرد

(فصلت، 51)، اين كه انسان هلوع و آزمند است (معارج، 19)، اين كه آدمى بر خويشتن خويش و بر خلوت خود آگاه است هر چند بهانه تراشى و عذرآورى كند (قيامة، 15- 14)، اين كه انسان در سختى آفريده شده (بلد، 2)، اين كه ظرفيت انسان محدود است و به محض اين كه خود را غنى بيابد سركشى و طغيان مى كند (علق، 6- 7)، و اين كه انسان در خسران و زيان است (عصر، 2).

7- آيات بسيارى چنان كه گفتيم از اجزا و اعضاى آدمى حكايت مى كند و بيشترينه اعضا را نام مى برده به مانند: گوش، چشم، زنخ، پا، زهدان، انگشتان، صلب، گردن، دل و قلب، روده ها، سر انگشتان، بينى، شكم، پوست، پهلوها، حلقوم، حنجره، خون، اشك، استخوان، سر، لب، زبان، سينه، دست، بازو، شرمگاه، دهان، گوشت، موى صورت، موى پيشانى و رنگ.

8- آياتى ديگر نيز در قرآن هست كه باز هم انسان محور آن است به مانند تشكيل خانواده و مسائلى در حول و حوش آن. مسئله زن و مرد، مذكر و مؤنث. و روابط اجتماعى ايندو. و اين كه آدمى ميل به بقا دارد و توليد نسل از براى ارضاى اين آرمان است و اين كه او پدر يا مادر مى شود و روابطى را در محيط خانواده عهده دار مى گردد.

6- اجتماعيات

اجتماعى بودن جزء فطريات فرد است و اين كه انسان موجودى اجتماعى است هم از مقوله هاى مورد پذيرش جامعه شناسان است. دين نيز آدمى را موجودى متمايل به جامعه مى داند و چنان كه تاريخ نشان مى دهد انسان ها هميشه جمعى زيسته اند و اين جمعى بودن چنان با ذات انسان عجين شده كه گويا انسان به شكل فرادا قابل

تصوّر براى زيست نيست.

آن گونه كه از آيات قرآن برمى آيد انسان در نظام دينى كاملا جمعى است و خداوند او را چنان آفريده كه از همان ابتدا گرايش هاى بنيادين جمعى و

سروش آسمانى سيرى در مفاهيم قرآنى، ص: 218

اجتماعى دارد. چندى از آيات به اين امر اشاره مى كند:

حجرات، 13 يا أَيُّهَا النَّاسُ إِنَّا خَلَقْناكُمْ مِنْ ذَكَرٍ وَ أُنْثى وَ جَعَلْناكُمْ شُعُوباً وَ قَبائِلَ لِتَعارَفُوا إِنَّ أَكْرَمَكُمْ عِنْدَ اللَّهِ أَتْقاكُمْ إِنَّ اللَّهَ عَلِيمٌ خَبِيرٌ.

اى مردم شما را از نرى و ماده اى بيافريديم و شما را جماعت ها و قبيله ها كرديم تا يكديگر را بشناسيد. هر آينه گرامى ترين شما نزد خدا پرهيزگارترين شماست خدا دانا و كاردان است.

اين آيه به خوبى نظام جمعى انسان ها را نشان مى دهد و بيان مى دارد كه خداوند انسان را اجتماعى خلق كرده است. با توجّه به آياتى ديگر مى توان به اين نكته راه برد كه انسان ها در روزگاران كهن نه تنها جمعى بلكه با وحدتى تمام و انسجامى كامل مى زيسته اند و در حكم نه تنها جامعه بلكه يك امت بودند امّا آن گاه كه به علل و انگيزه هاى گوناگون در بين ايشان شكاف و رخنه پديدار شد و دچار اختلافات شدند خداوند براى انسجام بخشيدن به صورت انسان ها و حفظ شئونات و نظام بخشيدن به جامعه رسولانى را به سوى ايشان فرستاد تا پيام آور وحدت باشند، وحدت در جامعه و وحدت در بندگى خدا.

يونس، 19 وَ ما كانَ النَّاسُ إِلَّا أُمَّةً واحِدَةً فَاخْتَلَفُوا وَ لَوْ لا كَلِمَةٌ سَبَقَتْ مِنْ رَبِّكَ لَقُضِيَ بَيْنَهُمْ فِيما فِيهِ يَخْتَلِفُونَ.

مردم جز يك امّت نبودند، ميانشان اختلاف افتاد. و اگر نه آن سخنى بود كه پيش از اين از پروردگارت صادر

گشته بود، در آن چه اختلاف مى كنند داورى شده بود.

بقره، 213 كانَ النَّاسُ أُمَّةً واحِدَةً فَبَعَثَ اللَّهُ النَّبِيِّينَ مُبَشِّرِينَ وَ مُنْذِرِينَ وَ أَنْزَلَ مَعَهُمُ الْكِتابَ بِالْحَقِّ لِيَحْكُمَ بَيْنَ النَّاسِ فِيمَا اخْتَلَفُوا فِيهِ وَ مَا اخْتَلَفَ فِيهِ إِلَّا الَّذِينَ أُوتُوهُ مِنْ بَعْدِ ما جاءَتْهُمُ الْبَيِّناتُ بَغْياً بَيْنَهُمْ فَهَدَى اللَّهُ الَّذِينَ آمَنُوا لِمَا اخْتَلَفُوا فِيهِ مِنَ الْحَقِّ بِإِذْنِهِ وَ اللَّهُ يَهْدِي

سروش آسمانى سيرى در مفاهيم قرآنى، ص: 219

مَنْ يَشاءُ إِلى صِراطٍ مُسْتَقِيمٍ.

مردم يك امت بودند، پس خدا پيامبران بشارت دهنده و ترساننده را بفرستاد و به آن ها كتاب بر حق نازل كرد تا آن كتاب در آن چه مردم اختلاف دارند ميانشان حكم كند ولى جز كسانى كه كتاب بر آن ها نازل شده و حجت ها آشكار گشته بود از روى حسدى كه نسبت به هم مى ورزيدند در آن اختلاف نكردند و خدا مؤمنان را به اراده خود در آن حقيقتى كه اختلاف مى كردند راه نمود كه خدا هر كس را كه بخواهد به راه راست هدايت مى كند.

اين دو آيه براى اثبات سرگذشت جمعى بودن انسان و هم براى بيان ايجاد شكاف در جامعه به علت اختلاف و دشمنى گواهى كافى است و اين خود از جمله مسائل مهم اجتماعى است كه در بين ايشان پديدار شده است. انگيزه ارسال رسل و اين كه ايشان مبشر و منذر جامعه ها هستند نشان از آن دارد كه انبيا حامل پيام وحدت بوده و در شكل بخشيدن به نظام سالم و بدون دشمنى جامعه نقشى بنيادين دارند. آمدن پيامبران با حكم شريعت و با وضع قوانينى كه از سوى خدا آمده است و با سلاح بيم و بشارت خود مى تواند از بهترين

پيام هاى ساخت جامعه باشد. و در نظر دين آن چه كه مى تواند اتحاد جامعه انسانى را تضمين كند و به انسان ها وحدتى بايسته و تعاملى شايسته را ارمغان دهد همانا جوهر دين است كه هم من عند اللّه است و هم با روحيات انسان آشناست و هم راه كمال و سعادت وى را به خوبى مى داند.

پيام هاى قرآن بر اين اساس پيام هاى اجتماعى است. يعنى مخاطب قرآن نه يك شخص يا گروه يا قوم و نژاد و زبان بلكه همه انسان هاست در هر جا و در هر زمان. لذا نفس انسان و كلمه جمعى ناس اصل قرار گرفته و با خطاب يا ايها الناس، و يا ايها الانسان پيامى جمعى به وسعت انسان ها در هر مكان و زمان صادر شده است.

گذشته از اين در خود قرآن آيات بسيار زيادى وجود دارد كه از مسائل اجتماعى سخن مى گويد و بسيارى از نكات حاكم بر جامعه ها را بر مى شمرد،

سروش آسمانى سيرى در مفاهيم قرآنى، ص: 220

چون مجالى براى بسط اين بحث و شرح يكايك آن نيست ما فقط فهرست وار به چندى از اين مسائل اجتماعى كه در قرآن آمده است اشاره مى كنيم.

1- مقوله اتحاد جامعه، ايجاد اختلاف و تفرقه در بين انسان ها.

2- مقوله درگيرى هاى اجتماعى كه از نوع اختلافات فكرى و دينى است.

3- مقوله جنگ و جدال بين مردم و بين دو جامعه.

4- مقوله ميانجيگرى و واسطه گشتن براى صلح و آشتى بين مردم.

5- مسئله حاكميت و حكومت بر مردم.

6- مسئله احقاق حقوق مردم.

7- مسئله تقنين و قانونگزارى براى فرد و جامعه.

8- مسئله زن و احكام مربوط به آن.

9- مسئله خانواده و احكام مربوط به آن.

10- مسئله يتيمان

و احكام مربوط به آن.

11- مسئله مردان و قوّام بودن ايشان بر زنان.

12- مسئله سفيهان و دارايى هاى ايشان.

13- مسئله فقر اجتماعى و انفاق و صدقه.

14- مسئله بيت المال و دارايى هاى مردم.

15- حقوق همسايه.

16- مسئله مربوط به دوستان و همنشينان.

17- مسئله تعاون و همكارى.

18- مسئله عهد و پيمان هاى اجتماعى و نقض آن ها.

19- مسئله ابتكار و تقليد در بين الناس.

20- مسئله ادب اجتماعى و حسن سلوك با مردم.

21- مسئله ميهمان و ميهماندارى.

22- مسئله وظايف فردى و اجتماعى كه دين از ناحيه خداوند براى افراد تعيين مى كند.

23- مسئله خويشاوندان و ذوى القربى.

سروش آسمانى سيرى در مفاهيم قرآنى، ص: 221

24- مسائل مربوط به زيور و زينت.

25- مسئله كار و شغل.

26- مسئله حدود و احكام الهى.

27- مسئله شورا و مشورت.

28- مسئله مال و مالدارى و حدود و احكام آن.

29- مسئله ارث و ميراث.

30- مسئله خريد و فروش و معاملات.

31- مسئله خطا و گناه اجتماعى با توجه به كيفر و جزا.

32- مسئله ازدواج و طلاق و احكام مربوط به آن.

33- مسئله امنيت جامعه و رفاه آن.

34- مسئله فحشاء.

35- مسئله امر به معروف و نهى از منكر.

36- مسئله ابن السبيل و كسانى كه در راه وامانده اند.

37- مسئله انفال.

38- مسئله قتل و كشتار و جزاى آن.

39- مسئله حكم و داورى.

40- مسئله رهن و وام.

41- مسئله قصاص.

42- مسئله سرپرستى و قيموميت.

43- مسئله كسب ثروت و مكاسب.

44- مسئله وصيت.

45- مسئله سرقت و حدود آن.

46- مسئله مدرسه و تعليم و تربيت.

47- مسئله ايجاد فتنه و آشوب.

48- مسئله آزادى فكر و عقيده و عمل و حدود آن.

49- مسئله هجرت و مهاجرت.

سروش آسمانى سيرى در مفاهيم قرآنى، ص: 222

50- مسئله رابطه داشتن با كافران و ديگر

دولت هاى غير اسلامى.

51- مسئله ربا و احتكار اجناس.

و صدها مسئله ديگر از اين قبيل كه عموما از مقوله هاى مهم اجتماعى به حساب مى آيد.

7- اخلاق و عرفان

اشاره

در باب اخلاق و عرفان نيز قرآن سخن هاى بسيار دارد. سخنانى گران و ژرف.

كه اگر آدمى به آن نكات و پندها و اندرزها توجّه كند و آن گونه كه تبيين كرده باشد به طور حتم به كمال و سعادت بايسته خواهد رسيد. چه اخلاق چيزى جز خوب زيستن نيست و آن كس كه خوب زيست مى كند انسانى اخلاقى است. و خوب زيستن رفتار متعادل و متناسبى است كه مايه سعادت و آرامش راستين انسان را ايجاد مى كند.

امّا اخلاق با علم اخلاق متفاوت است، بسيارند كسانى كه نكات اخلاقى را مى دانند و دانشمند و محقق علم اخلاق به حساب مى آيند امام خودشان متخلّق به اخلاق نيستند. اخلاق و عرفان در مجموع تعدادى قوانين كاربردى برجسته هستند كه در زندگانى روزمره مردم به كار مى آيند و انجام آن قوانين سبب رشد و كمال ايشان مى شود.

قوانين اخلاقى و عرفانى نيز آن گاه كه به كار عمل بيايد ارزشمند است وگرنه اگر در حدّ تعريف علمى محض باشد و به جاى قلب انسان، ذهن را اشغال و مشغول كند البتّه در حيطه نه اخلاق و عرفان بلكه در گستره علم اخلاق و عرفان است.

آن چه كه از اخلاق و عرفان مى توان انتظار داشت اين است كه شرايط رفتارى مناسب و نوع زندگى توأم با آرامش و صلح و سعادت را به ما بياموزد و اگر قوانينى هم وضع مى كند در اين حوزه باشد يعنى به ما بفهماند كه چگونه بايد با يكديگر رفتار كنيم و هم بياموزد كه زندگانى

با سعادت و كمال چه نوع زندگانى است و چگونه مى توان به آن نائل شد.

سروش آسمانى سيرى در مفاهيم قرآنى، ص: 223

آن گاه كه از علم اخلاق و علم عرفان سخن مى گوييم مخاطبان ما جمعى دانش پژوه و علم خواه خواهند بود. و حال آن كه پيام عرفان و اخلاق منحصر به قشر تحصيل كرده تنها نيست بلكه عرفان و اخلاق اعتبارى عام و جهانى دارد، لذا عرفان و اخلاق زمانى پذيرفتنى است كه بتواند در زندگانى روزمرّه مردم نقش داشته باشد و تأثيرات شايسته بگذارد و در واقع بتواند فرد انسانى را در شرايطى كه هست متحوّل كند و در او انقلاب و دگرگونى ايجاد نمايد.

از نكات قابل توجّه در بحث اخلاق و عرفان اين است كه هر دو از براى انسان است و لذا به كمال رساندن و سعادتمند ساختن انسان هدف اين دو رشته است. بنابر اين هر مسلك و مرامى كه مى خواهد از اخلاق و عرفان سخن بگويد بايد تعريف جامعى از انسان داشته و توان و ظرفيت و استعدادهاى وى را ملاك تغيير رفتار قرار دهد.

اخلاق و عرفان هر دو از براى انسان است، موضوع هر دو و هدف هر دو انسان است و غير از اين قابل توجّه نيست، چه اخلاق اگر براى انسان نباشد و يا عرفان از براى انسان كارساز نباشد به چه كار مى آيد؟ و چه ارزشى مى تواند داشته باشد؟

اين كه انسان محور عرفان و اخلاق است بر چند پايه بايد توجه كرد، يكى اين كه انسان موجودى است با استعدادهاى فراوان، داراى نيروهاى بالقوه بسيار، داراى اراده و اختيار، داراى فكر و انديشه و عقل. موجودى كه

فى نفسه خوب و متعادل است و در بهترين قوام خلق شده، امّا استعداد او در جهت حركت به سوى كمال و انحطاط آزاد است، او مختار است كه هم به پستى ها بگرايد و هم مختار است كه رو به كمال رود، عرفان و اخلاق نيز با توجه به اين حالات انسان را مورد عنايت قرار داده اند و هر دو از جهتى مى توانند انسان را خالى و از جهت ديگر سرشار كنند. بر اين اساس بنياد هر دو بر اين است كه ابتدا انسان را به تعادل و ميانه گرايى رفتارى فرا بخوانند و از افراط و تفريط كه در هر شرايطى مذموم و نسنجيده است منع كنند و بازدارند.

از نكاتى كه بايد در اخلاق و عرفان به آن توجّه داد اين است كه ضمانتى

سروش آسمانى سيرى در مفاهيم قرآنى، ص: 224

براى دوام حالات و صفات اخلاقى و عرفانى براى هيچ كس وجود ندارد چه دشمنى درونى به نام نفس امّاره و دشمنى كهن و ديرين به نام ابليس هماره نظام اخلاقى و معرفتى انسان را به خطر مى افكند. از اين جهت خود شخص هيچ گاه قادر نيست كه به كمال قوت صفت حاصله را دائمى و هميشگى و جاويد تلقّى كند و عنصر وسوسه و امكان خطا را يكسره از خود نفى و محال بداند.

خوشبختانه چنان كه اشارت داديم قرآن از اين بابت بسيار غنى است و اسرار بى شمارى در خلال آيات در اين باره دارد. نكات بسيار زيادى را از مقولات اخلاقى و عرفانى طرح كرده كه هر كدام براى عموم و خصوص شنيدنى و خواندنى و در نفس تأمل كردنى و عمل نمودنى است.

و از آن جا كه اين دو رشته در نظر ما صرفا مفهومى صرف نيست، لذا قرآن مصاديق كاملى نيز از اين بابت ارائه داده است تا اخلاق و عرفان از علم نظرى آن جدا باشد.

حضور چشمگير انبيا به عنوان مصاديق واقعى و خارجى عرفان و اخلاق فصل الخطاب اين دو باب است. و در موارد متعددى قرآن آن چه كه در خلال آيات از صفات اخلاقى و حالات و مقامات عرفانى ياد مى كند در ايشان مستقر و حاضر مى يابد، لذا رسولان الهى كه در زمره اولياى او نيز هستند از اين حيث الگويى كامل براى جامعه بشرى به حساب مى آيند.

به هر جهت بحث از اخلاق و عرفان آن قدر وسيع و گسترده است كه در اين اوراق مجال چندانى براى كاويدن كنه آن نيست، لذا آن را بايد در جايى ديگر و به شيوه اى بهتر دنبال كرد، امّا از اين جهت كه مقولاتى از اين بحث را كه قرآن آن را بيان كرده است ارائه كرده باشيم لذا شماره وار به برخى از اين مسائل اشاره مى كنيم.

الف: در حوزه اخلاق

1- مسئله سعادت و شقاوت انسان.

2- مسئله منفعت طلبى و سودخواهى.

سروش آسمانى سيرى در مفاهيم قرآنى، ص: 225

3- مسئله لذت طلبى.

4- مسئله خيرخواهى.

5- مسئله اعمال حسنه و كارهاى شايسته.

6- مسئله حسن سلوك و خوشرفتارى.

7- مسئله استقامت و پايدارى در كسب و حفظ صفات اخلاقى.

8- مسئله حيا و استعفاف و حفظ آزرم و آبروى خود و ديگران.

9- مسئله ايثار و از خودگذشتگى.

10- مسئله اخوّت و برادرى با اهل ديانت.

11- مسئله احسان و نيكوكارى.

12- مسئله اعتدال و ميانه روى و روى تافتن از افراط و تفريط.

13- مسئله خير و نيكى و روى برتافتن

از شرّ.

14- مسئله حسنات و سيئات.

15- مسئله فسق و فجور و فساد ظاهر و باطن.

16- مسئله تقوى و ايمان و تسليم.

17- مسئله رأفت و نرمى دل و هم قساوت و سختى دل.

18- مسئله باور داشت آيات و نعمات الهى و هم انكار و تكذيب آيات و نعمات.

19- مسئله شجاعت و بى باكى اهل ايمان و مسئله ترس و جبن.

20- مسئله حسن نيت و سوء نيت و سوء ظن.

21- مسئله كبر و عجب و هم تواضع و فروتنى و خاكسارى.

22- مسئله تهمت و كذب و افتراء.

23- مسئله آزار و بخل و آز و حسد.

24- مسئله ريا و طمع و شك.

25- مسئله مكر با خدا و خلق و نزاع و منع خير.

26- مسئله نقض عهد و خيانت.

27- مسئله سخريه و استراق سمع و لغو و ژاژخايى به انضمام لمز و عيب جويى.

سروش آسمانى سيرى در مفاهيم قرآنى، ص: 226

28- مسئله يأس و اميد و خوف و رجاء.

29- مسئله صبر و شكيبايى و صدق و راستى.

30- مسئله صدقه و انفاق.

31- مسئله كظم غيظ و دورى جستن از خشم نامعقول.

32- مسئله حفظ فروج و پاكدامنى و غضن من الابصار.

33- مسئله بشاشت و گشاده رويى و انجام برّ و تلاش براى باقيات الصّالحات.

34- مسئله عفو و گذشت.

35- مسئله زهد و عدم وابستگى به دنياى دنى.

36- مسئله صدق و راستى و درستى.

37- مسئله دفع سوء و سيئه.

38- مسئله شكر و سپاس گزارى از جهت ياد كرد و دريافت نعمت.

39- مسئله مسارعة فى الخيرات.

40- مسئله خلوص و سكينه و اطمينان و آرامش.

ب: در حوزه عرفان

در بين دانشمندان اسلامى از دير باز آميختگى عجيبى بين اخلاق و عرفان وجود داشته است لذا بسيارى از عناصر اين دو مشتركند.

بر اين اساس برخى از مسائلى كه در اخلاق مورد نظر است در عرفان نيز عين همان مسائل با اندكى تفاوت طرح و بررسى مى شود. در اين جا به برخى از مسائلى كه عارفان در مباحث عرفانى از قرآن سند گرفته و بيان كرده اند اشاره مى كنيم.

1- مسئله توحيد و وحدانيت خدا.

2- مسئله معرفت توحيد و درك و شناخت خدا.

3- مسئله سلوك و سير الى اللّه.

4- مسئله تجربه شخصى خدا و لقا و رؤيت الهى.

5- مسئله تجريد و تفريد و فراغت و دورى از غير خدا.

سروش آسمانى سيرى در مفاهيم قرآنى، ص: 227

6- مسئله اخلاص و يك دست شدن سالك براى خدا.

7- مسئله دست يافتن به ايمان و ايقان و خرق حجاب هاى جهل.

8- مسئله عبادت، تهجّد و بيدارى شب و اداى فرايض و نوافل.

9- مسئله زهد و خلوت گزينى و فاصله گرفتن از دنياى دنى و رغبت به آخرت.

10- مسئله حالات انسان و سلوك الى اللّه.

11- مسئله معرفت و دست يابى به حقايق باطنى شريعت.

12- مسئله اولياى الهى و دست يافتن به ايشان و چنگ در دامن آنان زدن براى پاك گشتن و عارف شدن.

13- مسئله ادب و آداب آن.

14- مسئله تكاليف الهى براى سالك و اين كه هيچ گاه سالك از تكاليف الهى فارغ نمى شود.

15- مسئله انس و الفت به حق و شفقت و مهر با خلق.

16- مسئله حب الهى و عشق جاودانى.

17- مسئله خردورزى و فرزانگى.

18- مسئله تجلى ذاتى، صفاتى و افعالى حق.

19- مسئله تبتّل و انقطاع از ما سوى اللّه.

20- مسئله يقظه، توبه و انابه سالك.

21- مسئله معرفت و حب و تسليم.

22- مسئله سير و سلوك و سياحت و سفر.

23- مسئله صبر و قرار و

شكيبايى.

24- مسئله نماز و مناجات با حضرت بارى.

25- مسئله مراقبه و خلوت گزينى براى تسلط بر نفس و مهار كردن خواهش هاى آن.

26- مسئله عروج و معراج روحانى سالك.

سروش آسمانى سيرى در مفاهيم قرآنى، ص: 228

27- مسئله وقت و زمان.

28- مسئله قبض و بسط.

29- مسئله خضوع و خشوع.

30- مسئله ايثار و از خودگذشتگى.

31- مسئله نفس شناسى و جهاد با نفس امّاره و تن به رياضت دادن.

32- مسئله تقوى و ورع و پاسداشت حرمت شريعت.

33- مسئله دريافت علم كشفى و درك حقايق از پس پرده حجاب و آمادگى براى فيض علم لدنى.

34- مسئله ذكر و غفلت و نسيان.

35- مسئله خوارق عادات و انجام كرامات.

36- مسئله دل و قلب و ادراكات و اشراقات قلبى.

37- مسئله سعه و گشايش صدر.

38- مسئله جبر و اختيار و سرنوشت بشر.

39- مسئله تفكر در آراء و نعمات الهى و دريافت مفاهيم باطنى آيات.

40- مسئله توكل و تسليم و رضا.

41- مسئله خوف و خشيت و حزن.

42- مسئله تسليم و تفويض.

43- مسئله آرامش و سكينه و اطمينان.

44- مسئله مرگ، فقر، فنا و بقا.

8- عقل و فلسفه

اگر فلسفه را به معناى نخستين آن يعنى دوستدارى حكمت معنى كنيم بديهى است كه امرى است مطلوب و محبوب. و نه تنها عقل سليم انسانى بلكه دين نيز آن را پذيرفته و در بسط و گستردن آن به فراخور زمان و مكان كوشيده است. امّا اگر فلسفه را به معنى خاص كلاسيك امر وزين آن در نظر بگيريم شايد علمى مستقل و در بسيارى موارد بيرون از حوزه دين باشد.

سروش آسمانى سيرى در مفاهيم قرآنى، ص: 229

كار فلسفه به طور عموم منسجم كردن و نظم دادن به سلسله افكارى است كه

از: خدا، انسان و جهان داريم. موضوع اساسى فلسفه نيز همين سه مقوله مهم است يعنى: خدا، انسان و جهان. و اين سه مورد اعتبار دين و قرآن هم هست به ويژه در قرآن هم از خدا، هم از انسان و هم از جهان خلقت با دو رويه اين جهانى و آن جهانى آن به كمال و دقت تمام بحث شده است. و اين سخنان به قدرى كارساز و دقيق است كه كسى نمى تواند آن را انكار كند.

امّا آن چه كه بايد بدان توجه كرد اين است كه قرآن اين مقولات فلسفى را نه به عنوان مسائل و مباحث تئوريك صرف بلكه از جمله مسائل كاربردى در حوزه جامعه و انسان تلقى مى كند. يعنى اين مسائل صرفا مفهومى و انتزاعى نيست كه ذهن انسان را انباشته از كلمات و براهين منطقى كند بلكه از براى كارهايى است كه بعدها به آن خواهد پرداخت. با اين اعتبار فلسفه در نظر قرآن نوعى نگاه دقيق و عبرت گيرانه از نظام هستى است. و انسان در اين مجموعه خدا را نمى شناسد كه شناخته باشد بلكه مى شناسد تا با او رابطه برقرار كند و با او زندگى كند.

چون فلسفه با برهان و استدلال و منطق سر كار دارد و اين همه در پهنه عقل كارآيى دارد بديهى است كه بدون پرداختن به عقل و بدون بها دادن به آن از اين همه سخن گفتن سودى حاصل نمى آيد. و چون خرد و عقل خاص انسان است و انسان بى خرد از زمره انسانيت خارج است پس اصل خود انسان است و لذا مهم ترين مقوله مورد بحث در نهايت خود انسان است. و انسان

موجودى است عاقل و خردمند كه مى تواند با خدا رابطه برقرار نمايد، در نظام هستى موقعيت خويش را به بهترين طريق تشخيص دهد، آن چه كه بايد انجام دهد و آن گونه كه شايسته است زندگانى كند.

خوشبختانه قرآن از اين بابت نيز جامع و غنى است و آن چه كه گفتنى است به بهترين وجه گفته است و چيزى را در اين خصوص فرو گذار نكرده است.

آياتى كه از خدا و توحيد سخن مى گويد. آياتى كه از نظام خلقت و اجزاى مرتب آن سخن مى گويد و آياتى كه موقعيت ظاهر و باطن انسان را معين

سروش آسمانى سيرى در مفاهيم قرآنى، ص: 230

مى كند در قرآن جايگاهى ويژه و بلند دارد. دقت و تأمل در آن آيات مى تواند براى محقق فلسفه گامى مفيد و ارجمند باشد.

در نظر قرآن انسان با عقل و خرد انسان است و اعتبار بندگان خدا با همين خردمندى و خردورزى است. آنان كه خردمندند به خدا نزديكند كه هم اهل ذكرند و هم اهل فكر. با ذكر خدا را مى يابند و با فكر موقعيت خويش را در راه خدا تشخيص مى دهند.

در نظام دينى اسلام و به ويژه در قرآن هر كارى با عقل ارزنده است و اهتمام دين و بسط آياتى كه از عقل و نظام معقول فلسفى سخن مى گويد كم نيست. آياتى كه دعوت به تفكر در نظام خلقت و آسمان ها و زمين و ساير پديده هاى جهان مى كند. آياتى كه دعوت به تدبّر مى كند. آياتى كه دعوت به تعقل مى كند. آياتى كه دعوت به سير و مطالعه در پهنه گيتى دارد، آياتى كه دعوت به باز كردن ديده و نظر نمودن در اجزاى خلقت

دارد همه نشانه سير و سوق انسان است به سمت يك زندگى فلسفى آگاهانه.

سرزنش جهل و جاهلان و غفلت و غافلان. و عتاب كردن با جهد جهودان و انكار كافران نمونه هايى از اهتمام دين به حيات معقول است و سخنان خرسندانه گفتن از علم و عالم، و مطالعه و كسب دانش، و توجّه به آفرينش منظم از نشانه هاى بارز توجّه قرآن به مسائل كاربردى فلسفه است.

سخن گفتن معقول انبيا و اولياى الهى با منكران و كافران و سخن شنيدن از ايشان و طلب برهان و دليل قانع كننده و نه مجاب كننده از ايشان نشانى ديگر از فلسفى انديشيدن آنان است. در نظام تعليم قرآنى هر كارى بايد مبتنى بر عقل و خرد باشد حتّى ديندارى بدون دانش و خرد به كارى نمى آيد.

امّا چنان كه گفتيم فلسفه ذهنى و كلاسيك كه صرفا مجموعه مباحث نظرى است نه توصيه دين است و نه سازگارى با نظام جمعى انسانى دارد. اين كه خداوند هستى را با مظاهر آن به رخ انسان مى كشد و انسان را دعوت به مطالعه و نظر و تدبر در آن مى كند حاكى از اين است كه فلسفه به انديشه روزانه و زندگانى طبيعى مردم راه يابد و مردم به فلسفه به ديده عينى و

سروش آسمانى سيرى در مفاهيم قرآنى، ص: 231

محسوس بنگرند نه ذهنى و نظرى و نه با واژه هاى دور و ناياب.

سوگندهاى بى شمار خداوند بر پديده هاى آفرينش و نام بردن از پديده ها و دعوت انسان به مطالعه و تعقل در يكايك اين امور بيش تر براى عينى زيستن انسان است و از حوزه ذهنيت گرايى محض بيرون آمدن. آسمان و زمين، شب و

روز، ماه و خورشيد و ستارگان. جنبندگان ارضى و سماوى، حيوانات و انسان ها، كوه و دشت و دريا و آن چه كه در هر يك از اين ها زيست مى كند كه با كمال دقت و با زيبايى تمام در خلال آيات آمده است و اين كه همه اين ها در جزء و كل آيه محسوب شده است نشان از آن دارد كه انسان بايد با تأمل در آفرينش به خويشتن خويش راه يابد و بر اين اساس با خداوند جهان آفرين مرتبط باشد. و با دانش و آگاهى به اين كه او خالق است و نظام و انسان همه مخلوق او در برابر او كرنش كند و مدام قدرت و حكمت و زيبايى او را به ياد آورد و در واقع با توجه به اين امور با او زندگانى كند.

با اين كه عقل از اعتبارى خاص برخوردار است امّا براى سير انسان به سوى دريافت هستى و ادراك كامل آن به منزله يك بال است كه پرواز با يك بال البتّه كه شدنى نيست، آدمى را به بالى ديگر احتياج مى افتد كه عقل را كامل مى كند و پرواز و سير انسان را به سوى خدا ممكن مى سازد و آن وحى است.

كلامى فراتر از عقل و استنباط بشر، كلام خداوند حكيم، امّا با انسان و براى انسان. انسانى حكيم و فرزانه، انسانى عاقل و به اين تعبير فيلسوف.

عقل و وحى هرگاه كه معيت داشته باشند البته كه سعادت بشر را حتمى و سقوط وى را مانع مى آيند. عقلى كه با وحى پخته گردد و معيت وحى را مادام بپذيرد هيچ گاه به زير سلطه نفس نمى آيد و شهوت و هواها بر

نظر او غالب و چيره نمى گردد و لذا وحى مانع از آن مى گردد كه خواهش هاى نفسانى درونى و وسوسه هاى كارساز بيرونى، معرفت و دريافت هاى عقلى را كدر كرده از راه به در برد و نگاه با تأمّل وى را خدشه دار كند.

اگر عقل فارغ از وحى باشد و از عنصر نبوت خود را خارج و بى نياز بيند در نظر قرآن هواهاى نفسانى بر او چيره مى گردد و غبار وسوسه هاى شيطانى

سروش آسمانى سيرى در مفاهيم قرآنى، ص: 232

او را احاطه مى كند تا جايى كه معرفت او با غرض آميخته مى شود و راه و هدف را گم مى كند، و خدا را و انسان را آن گونه كه بايد در نمى يابد و در جهان چنان كه شايسته است زيست نمى كند.

خرده اى كه غزالى به فلسفه ارسطويى گرفت و ضربه مهلكى كه بر پيكره آن زد چنان فلسفه دور از زندگى ارسطويى را درهم شكست كه تا به امروز نيز نتوانسته است چنان كه بايد قد علم كند و بر پاى خود بايستد. غزالى با توجه به تعاليم قرآن و اسلام خطاى فلاسفه ذهنى گراى محدود را در توحيد و نبوت و معاد گوشزد ساخت و فكر انحرافى عقل به دور از وحى را گوشزد عالم اسلام كرد. در عين حالى كه فلسفه به اين گونه كه غزالى گفته بود مذموم تلقى مى شد امّا آن چنان كه ياد كرديم معناى اوليه فلسفه چنين نبود. با اين همه در قرآن نه از فلسفه يادى هست و نه از فيلسوف نشانى. بلكه آن چه كه جايگزين اين مقوله يونانى شد واژه ژرف و عميق و گسترده حكمت بود كه منتسب به خدا نيز بود، چه خداوند هم عليم

است و هم حكيم. و هم معلّم حكمت آموز. و رسولان الهى كه متعلّم به تعليم ربوبى هستند هم حكيمند و هم در فلسفه رسالت شان بسط و گسترش حكمت و تعليم آن نيز نهفته و مندرج است. در پايان اين قسمت به چندى از آياتى كه حكمت را طرح و خداوند را حكيم مى داند اشاره مى كنيم:

نحل، 125 ادْعُ إِلى سَبِيلِ رَبِّكَ بِالْحِكْمَةِ وَ الْمَوْعِظَةِ الْحَسَنَةِ وَ جادِلْهُمْ بِالَّتِي هِيَ أَحْسَنُ إِنَّ رَبَّكَ هُوَ أَعْلَمُ بِمَنْ ضَلَّ عَنْ سَبِيلِهِ وَ هُوَ أَعْلَمُ بِالْمُهْتَدِينَ.

مردم را با حكمت و اندرز نيكو به راه پروردگارت بخوان و با بهترين شيوه با آنان مجادله كن زيرا پروردگار تو به كسانى كه از راه او منحرف شده اند آگاه تر است و هدايت يافتگان را بهتر مى شناسد.

سروش آسمانى سيرى در مفاهيم قرآنى، ص: 233

بقره، 269 يُؤْتِي الْحِكْمَةَ مَنْ يَشاءُ وَ مَنْ يُؤْتَ الْحِكْمَةَ فَقَدْ أُوتِيَ خَيْراً كَثِيراً وَ ما يَذَّكَّرُ إِلَّا أُولُوا الْأَلْبابِ.

به هر كه خواهد حكمت عطا كند و به هر كه حكمت عطا شده نيكى فراوان داده شده و جز خردمندان پند نپذيرند.

قمر، 5- 4 وَ لَقَدْ جاءَهُمْ مِنَ الْأَنْباءِ ما فِيهِ مُزْدَجَرٌ، حِكْمَةٌ بالِغَةٌ فَما تُغْنِ النُّذُرُ.

و برايشان خبرهايى آمده است كه از گناهانشان باز دارد، حكمتى است تمام. ولى بيم دهندگان سودشان ندهند.

فتح، 4 هُوَ الَّذِي أَنْزَلَ السَّكِينَةَ فِي قُلُوبِ الْمُؤْمِنِينَ لِيَزْدادُوا إِيماناً مَعَ إِيمانِهِمْ وَ لِلَّهِ جُنُودُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ كانَ اللَّهُ عَلِيماً حَكِيماً.

اوست كه بر دل هاى مؤمنان آرامش فرستاد تا به ايمانشان پيوسته بيفزايد. و از آن خداست لشكرهاى آسمان ها و زمين و خدا دانا و حكيم است.

انسان، 30 وَ ما تَشاؤُنَ إِلَّا أَنْ يَشاءَ اللَّهُ إِنَّ

اللَّهَ كانَ عَلِيماً حَكِيماً. سروش آسمانى سيرى در مفاهيم قرآنى 233 8 - عقل و فلسفه ..... ص : 228

شما جز آن نمى خواهيد كه خدا خواسته باشد زيرا خدا دانا و حكيم است.

مائده، 110 ... وَ إِذْ عَلَّمْتُكَ الْكِتابَ وَ الْحِكْمَةَ وَ التَّوْراةَ وَ الْإِنْجِيلَ.

و به تو (عيسى) كتاب و حكمت و تورات و انجيل آموختم.

نساء، 54 ... فَقَدْ آتَيْنا آلَ إِبْراهِيمَ الْكِتابَ وَ الْحِكْمَةَ وَ آتَيْناهُمْ مُلْكاً عَظِيماً.

در حالى كه ما به خاندان ابراهيم كتاب و حكمت داديم و فرمانروايى بزرگ ارزانى داشتيم.

سروش آسمانى سيرى در مفاهيم قرآنى، ص: 234

نساء، 113 ... وَ أَنْزَلَ اللَّهُ عَلَيْكَ الْكِتابَ وَ الْحِكْمَةَ وَ عَلَّمَكَ ما لَمْ تَكُنْ تَعْلَمُ وَ كانَ فَضْلُ اللَّهِ عَلَيْكَ عَظِيماً.

و خدا بر تو كتاب و حكمت نازل كرد و چيزهايى به تو آموخت كه از اين پيش نمى دانسته اى و خدا لطف بزرگ خود را به تو ارزانى داشت.

آل عمران، 164 لَقَدْ مَنَّ اللَّهُ عَلَى الْمُؤْمِنِينَ إِذْ بَعَثَ فِيهِمْ رَسُولًا مِنْ أَنْفُسِهِمْ يَتْلُوا عَلَيْهِمْ آياتِهِ وَ يُزَكِّيهِمْ وَ يُعَلِّمُهُمُ الْكِتابَ وَ الْحِكْمَةَ وَ إِنْ كانُوا مِنْ قَبْلُ لَفِي ضَلالٍ مُبِينٍ.

خدا به مؤمنان انعام فرمود آن گاه كه از خودشان به ميان خودشان پيامبرى مبعوث كرد تا آياتش را بر آن ها بخواند و پاكشان سازد و كتاب و حكمت شان بياموزد. هر چند از آن پيش در گمراهى آشكارى بودند.

9- علم و دانش

اشاره

از جنبه هاى اعجازآميز قرآن كريم، يكى هم همين جنبه علمى آن است. علم به هر دو معناى آن در اين كتاب آسمانى به بهترين شكل و صورتش جمع است، چه علم به معناى اعم و چه به مفهوم اخص. آيه كريمه لا رَطْبٍ وَ لا يابِسٍ

إِلَّا فِي كِتابٍ مُبِينٍ شاهدى بر اين مدعاست.

اگر نگوييم يگانه كتاب آسمانى كه تا اين حد از علم و دانش سخن گفته و آن را تجليل كرده قرآن است لا اقل مى توانيم بگوييم برترين آن هاست. چه در اين كتاب نه تنها علم مورد ستايش قرار گرفته بلكه دعوت به علم و كسب دانش تقديس شده است و عالم در اين مجموعه بهايى بس والا دارد. آن قدر كه مورد توجه و عنايت حضرت حق است.

در قرآن كريم حدود هفتصد و هشتاد مرتبه از علم سخن به ميان آمده

سروش آسمانى سيرى در مفاهيم قرآنى، ص: 235

است كه اگر فقط آياتى كه اين الفاظ در آن قرار گرفته را پشت سر هم رديف كنيم بديهى است كه خود كتابى حجيم و قطور خواهد شد. و ما در اين مجموعه بنا نداريم كه مشروح سخن بگوييم لذا با تقسيماتى، ذيل شماره هايى از مطالب گوناگون آن سخن خواهيم گفت.

1- مطلب نخست اين كه اولين آياتى كه از سوى خداوند بر رسول او نازل شده است آياتى است كاملا فرهنگى كه به خواندن، مطالعه در طبيعت، شناخت خداوند، آشنايى با قلم و آموختن دانش همراه است. بديهى است كه چنين چيزى در طول تاريخ بشرى و حتّى در طول تاريخ نبوت بى سابقه است. لذا در سوره شريفه علق، در آيات يكم تا پنجم مى خوانيم:

اقْرَأْ بِاسْمِ رَبِّكَ الَّذِي خَلَقَ. خَلَقَ الْإِنْسانَ مِنْ عَلَقٍ. اقْرَأْ وَ رَبُّكَ الْأَكْرَمُ. الَّذِي عَلَّمَ بِالْقَلَمِ عَلَّمَ الْإِنْسانَ ما لَمْ يَعْلَمْ.

بخوان به نام پروردگارت كه بيافريد. آدمى را از لخته خونى بيافريد. بخوان، و پروردگار تو ارجمندترين است. خدايى كه به وسيله قلم آموزش داد به آدمى

آن چه را كه نمى دانست بياموخت.

2- خداوند در انديشه قرآن خود عالم است و هر چيزى را مى داند. دانايى او مطلق است و چيزى از حيطه دانش او بيرون نيست. انديشه هاى درونى، كردارهاى پنهانى، و حتى نامه هاى نانوشته براى او معلوم است ظاهر و باطن براى او يكى است، روشن بودن روز و تاريكى شب او را تفاوتى نمى كند.

آيات ذيل نشانگر اين حقيقت است:

وَ اللَّهُ يَعْلَمُ وَ أَنْتُمْ لا تَعْلَمُونَ. «1»

و خدا مى داند و شما نمى دانيد.

وَ هُوَ اللَّهُ فِي السَّماواتِ وَ فِي الْأَرْضِ يَعْلَمُ سِرَّكُمْ وَ جَهْرَكُمْ وَ يَعْلَمُ ما تَكْسِبُونَ. «2»

______________________________

(1) بقره/ 216.

(2) انعام/ 3.

سروش آسمانى سيرى در مفاهيم قرآنى، ص: 236

در آسمان ها و زمين اوست كه خداوند است. نهان و آشكارتان را مى داند و از كردارتان آگاه است.

وَ عِنْدَهُ مَفاتِحُ الْغَيْبِ لا يَعْلَمُها إِلَّا هُوَ وَ يَعْلَمُ ما فِي الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ وَ ما تَسْقُطُ مِنْ وَرَقَةٍ إِلَّا يَعْلَمُها وَ لا حَبَّةٍ فِي ظُلُماتِ الْأَرْضِ وَ لا رَطْبٍ وَ لا يابِسٍ إِلَّا فِي كِتابٍ مُبِينٍ. «1»

كليدهاى غيب نزد اوست. جز او كسى را از غيب آگاهى نيست.

هر چه را كه در خشكى و درياست مى داند. هيچ برگى از درختى نمى افتد مگر آن كه از آن آگاه است. و هيچ دانه اى در تاريكى هاى زمين و هيچ ترى و خشكى نيست جز آن كه در كتاب مبين آمده است.

أَلا إِنَّهُمْ يَثْنُونَ صُدُورَهُمْ لِيَسْتَخْفُوا مِنْهُ أَلا حِينَ يَسْتَغْشُونَ ثِيابَهُمْ يَعْلَمُ ما يُسِرُّونَ وَ ما يُعْلِنُونَ. إِنَّهُ عَلِيمٌ بِذاتِ الصُّدُورِ. وَ ما مِنْ دَابَّةٍ فِي الْأَرْضِ إِلَّا عَلَى اللَّهِ رِزْقُها وَ يَعْلَمُ مُسْتَقَرَّها وَ مُسْتَوْدَعَها كُلٌّ فِي كِتابٍ مُبِينٍ. «2»

آگاه باش كه اينان صورت بر مى گردانند تا

از دل خويش پنهان دارند. حال آن كه بدان هنگامى كه جامه هاى خود در سر مى كشند خدا آشكار و نهان شان را مى داند، زيرا او به راز دل ها آگاه است.

هيچ جنبنده اى در روى زمين نيست. جز آن كه روزى او بر عهده خداست و موضع و مكانش را مى داند، زيرا همه در كتاب مبين آمده است.

وَ اللَّهُ يَعْلَمُ ما تُسِرُّونَ وَ ما تُعْلِنُونَ. «3»

آن چه را كه پنهان مى كنيد يا آشكار مى سازيد خدا به آن آگاه است.

______________________________

(1) انعام/ 59.

(2) هود/ 5، 6.

(3) نحل/ 19.

سروش آسمانى سيرى در مفاهيم قرآنى، ص: 237

أَ لَمْ تَعْلَمْ أَنَّ اللَّهَ يَعْلَمُ ما فِي السَّماءِ وَ الْأَرْضِ. «1»

آيا ندانسته اى كه خدا هر چه را كه در آسمان ها و زمين است مى داند؟

يَعْلَمُ خائِنَةَ الْأَعْيُنِ وَ ما تُخْفِي الصُّدُورُ «2».

نظرهاى دزديده را و هر چه را كه در دل ها نهان داشته اند مى داند.

إِنِّي أَعْلَمُ غَيْبَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ أَعْلَمُ ما تُبْدُونَ وَ ما كُنْتُمْ تَكْتُمُونَ. «3»

به درستى كه من نهان آسمان ها و زمين را مى دانم، و بر آن چه آشكار مى كنيد و پنهان مى داشتيد آگاهم.

3- خداوند كريم آن گاه كه آدم را خلقت فرمود و او را به عنوان خليفه خود معرفى كرد گذشته از روحى كه از آن خود بود و در وى دميد، او را متعلّم به تعليم اسما نمود و همه دانش اسما را به وى نيك آموخت. آموخته اى كه از سطح دانش ملائك فراتر و رساتر بود.

بقره، 33- 30 وَ إِذْ قالَ رَبُّكَ لِلْمَلائِكَةِ إِنِّي جاعِلٌ فِي الْأَرْضِ خَلِيفَةً قالُوا أَ تَجْعَلُ فِيها مَنْ يُفْسِدُ فِيها وَ يَسْفِكُ الدِّماءَ وَ نَحْنُ نُسَبِّحُ بِحَمْدِكَ وَ نُقَدِّسُ لَكَ قالَ إِنِّي أَعْلَمُ ما لا تَعْلَمُونَ.

وَ عَلَّمَ آدَمَ الْأَسْماءَ كُلَّها ثُمَّ عَرَضَهُمْ عَلَى الْمَلائِكَةِ فَقالَ أَنْبِئُونِي بِأَسْماءِ هؤُلاءِ إِنْ كُنْتُمْ صادِقِينَ. قالُوا سُبْحانَكَ لا عِلْمَ لَنا إِلَّا ما عَلَّمْتَنا إِنَّكَ أَنْتَ الْعَلِيمُ الْحَكِيمُ. قالَ يا آدَمُ أَنْبِئْهُمْ بِأَسْمائِهِمْ فَلَمَّا أَنْبَأَهُمْ بِأَسْمائِهِمْ قالَ أَ لَمْ أَقُلْ لَكُمْ إِنِّي أَعْلَمُ غَيْبَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ أَعْلَمُ ما تُبْدُونَ وَ ما كُنْتُمْ تَكْتُمُونَ.

و چون پروردگارت به فرشتگان گفت: من در زمين خليفه اى

______________________________

(1) حج/ 70.

(2) غافر/ 19.

(3) بقره/ 33.

سروش آسمانى سيرى در مفاهيم قرآنى، ص: 238

مى آفرينم، گفتند: آيا كسى را مى آفرينى كه در آن جا فساد كند و خون ها بريزد، و حال آن كه ما به ستايش تو تسبيح مى گوييم و تو را تقديس مى كنيم؟ گفت: من آن را دانم كه شما نمى دانيد. و نام ها را به تمامى به آدم بياموخت. سپس آن ها را به فرشتگان عرضه كرد گفت: اگر راست مى گوييد مرا به نام هاى اين ها خبر دهيد. گفتند:

منزّهى تو، ما را جز آن چه خود به ما آموختى دانشى نيست. تويى داناى حكيم. گفت: اى آدم، آن ها را از نام هايشان آگاه كن. چون از آن نام ها آگاهشان كرد، خدا گفت: آيا به شما نگفتم كه من نهان آسمان ها و زمين را مى دانم، و بر آن چه آشكار مى كنيد و پنهان مى داشتيد آگاهم.

رحمن، 3، 2 خَلَقَ الْإِنْسانَ، عَلَّمَهُ الْبَيانَ.

انسان را بيافريد. به او گفتن آموخت.

علق، 5 عَلَّمَ الْإِنْسانَ ما لَمْ يَعْلَمْ.

به آدمى آن چه را كه نمى دانست بياموخت.

4- خداوند رسولان خويش را براى امورى متفاوت به سوى انسان ها گسيل كرده است. هر كدام به نوبه خود بايد قوم و مردم خويش را تعليم دهند، حكمت بياموزند و پاك و منزه شان سازند. و اين بخشى ديگر از اهتمام

دين و به ويژه قرآن است براى گسترش و تعميم دانش الهى. در اين باره آيات بسيارى نازل شده، برخى از آن چنين است:

بقره، 129 رَبَّنا وَ ابْعَثْ فِيهِمْ رَسُولًا مِنْهُمْ يَتْلُوا عَلَيْهِمْ آياتِكَ وَ يُعَلِّمُهُمُ الْكِتابَ وَ الْحِكْمَةَ وَ يُزَكِّيهِمْ إِنَّكَ أَنْتَ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ.

اى پروردگار ما، از ميانشان پيامبرى بر آن ها مبعوث گردان تا آيات تو را برايشان بخواند و به آن ها كتاب و حكمت بياموزد و

سروش آسمانى سيرى در مفاهيم قرآنى، ص: 239

آن ها را پاكيزه سازد و تو پيروزمند و حكيم هستى.

بقره، 151 كَما أَرْسَلْنا فِيكُمْ رَسُولًا مِنْكُمْ يَتْلُوا عَلَيْكُمْ آياتِنا وَ يُزَكِّيكُمْ وَ يُعَلِّمُكُمُ الْكِتابَ وَ الْحِكْمَةَ وَ يُعَلِّمُكُمْ ما لَمْ تَكُونُوا تَعْلَمُونَ.

هم چنان كه پيامبرى از خود شما را بر شما فرستاديم تا آيات ما را برايتان بخواند و شما را پاكيزه گرداند و كتاب و حكمت آموزد و آن چه را كه نمى دانستيد به شما ياد دهد.

آل عمران، 164 لَقَدْ مَنَّ اللَّهُ عَلَى الْمُؤْمِنِينَ إِذْ بَعَثَ فِيهِمْ رَسُولًا مِنْ أَنْفُسِهِمْ يَتْلُوا عَلَيْهِمْ آياتِهِ وَ يُزَكِّيهِمْ وَ يُعَلِّمُهُمُ الْكِتابَ وَ الْحِكْمَةَ وَ إِنْ كانُوا مِنْ قَبْلُ لَفِي ضَلالٍ مُبِينٍ.

خدا بر مؤمنان انعام فرمود، آن گاه كه از خودشان به ميان خودشان پيامبرى مبعوث كرد تا آياتش را به آن ها بخواند و پاكشان سازد و كتاب و حكمت شان بياموزد، هر چند از آن پيش در گمراهى آشكارى بودند.

جمعه، 2 هُوَ الَّذِي بَعَثَ فِي الْأُمِّيِّينَ رَسُولًا مِنْهُمْ يَتْلُوا عَلَيْهِمْ آياتِهِ وَ يُزَكِّيهِمْ وَ يُعَلِّمُهُمُ الْكِتابَ وَ الْحِكْمَةَ وَ إِنْ كانُوا مِنْ قَبْلُ لَفِي ضَلالٍ مُبِينٍ.

اوست خدايى كه به ميان مردمى بى كتاب پيامبرى از خودشان مبعوث داشت تا آياتش را بر آن ها بخواند و آن ها

را پاكيزه سازد و كتاب و حكمت شان بياموزد. اگر چه پيش از آن در گمراهى آشكار بودند.

5- خداوند كريم رسولان خويش را با سلاح وحى آسمانى و دانش ويژه اى كه به ايشان داده است مورد حمايت قرار داد. و هر كدام از انبياى بزرگ الهى دانشى خاص از حضرت ربوبى وام گرفتند. قرآن كريم به عالم بودن رسولان الهى و اين كه دانش آنان مستقيم از ناحيه خداوند عالم و حكيم است اشاره ها

سروش آسمانى سيرى در مفاهيم قرآنى، ص: 240

دارد. نمونه هايى از اين مقوله را در ذيل مى بينيم.

الف- آموختن علم به داود (ع) و سليمان (ع)

نمل، 15- 16 وَ لَقَدْ آتَيْنا داوُدَ وَ سُلَيْمانَ عِلْماً وَ قالا الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي فَضَّلَنا عَلى كَثِيرٍ مِنْ عِبادِهِ الْمُؤْمِنِينَ. وَ وَرِثَ سُلَيْمانُ داوُدَ وَ قالَ يا أَيُّهَا النَّاسُ عُلِّمْنا مَنْطِقَ الطَّيْرِ وَ أُوتِينا مِنْ كُلِّ شَيْ ءٍ إِنَّ هذا لَهُوَ الْفَضْلُ الْمُبِينُ.

ما به داود و سليمان دانش داديم. گفتند: سپاس از آن خدايى است كه ما را به بسيارى از بندگان مؤمن خود برترى داد. و سليمان وارث داود شد و گفت: اى مردم، به ما زبان مرغان آموختند و از هر نعمتى ارزانى داشتند. و اين عنايتى است آشكار.

سباء، 10 وَ لَقَدْ آتَيْنا داوُدَ مِنَّا فَضْلًا يا جِبالُ أَوِّبِي مَعَهُ وَ الطَّيْرَ وَ أَلَنَّا لَهُ الْحَدِيدَ.

داود را از سوى خود فضيلتى داديم كه: اى كوه ها و اى پرندگان، با او هم آواز شويد. و آهن را برايش نرم كرديم.

انبياء، 79- 82 فَفَهَّمْناها سُلَيْمانَ وَ كُلًّا آتَيْنا حُكْماً وَ عِلْماً وَ سَخَّرْنا مَعَ داوُدَ الْجِبالَ يُسَبِّحْنَ وَ الطَّيْرَ وَ كُنَّا فاعِلِينَ. وَ عَلَّمْناهُ صَنْعَةَ لَبُوسٍ لَكُمْ لِتُحْصِنَكُمْ مِنْ بَأْسِكُمْ فَهَلْ أَنْتُمْ شاكِرُونَ. وَ لِسُلَيْمانَ الرِّيحَ

عاصِفَةً تَجْرِي بِأَمْرِهِ إِلى الْأَرْضِ الَّتِي بارَكْنا فِيها وَ كُنَّا بِكُلِّ شَيْ ءٍ عالِمِينَ.

و اين شيوه داورى را به سليمان آموختيم و همه را حكم و علم داديم و كوه ها را مسخر داود گردانيديم كه آن ها و پرندگان با او تسبيح مى گفتند و اين همه ما كرديم. و به او آموختيم تا برايتان زره بسازيم، تا شما را به هنگام جنگيدنتان حفظ كند. آيا سپاسگزارى مى كنيد؟ و تندباد را مسخّر سليمان كرديم كه به امر او در آن

سروش آسمانى سيرى در مفاهيم قرآنى، ص: 241

سرزمينى كه بركتش داده بوديم حركت مى كرد و ما بر هر چيزى آگاهيم.

ب: آموختن و دادن حكم و علم به لوط (ع)

انبياء، 74 وَ لُوطاً آتَيْناهُ حُكْماً وَ عِلْماً وَ نَجَّيْناهُ مِنَ الْقَرْيَةِ الَّتِي كانَتْ تَعْمَلُ الْخَبائِثَ إِنَّهُمْ كانُوا قَوْمَ سَوْءٍ فاسِقِينَ.

و به لوط حكم و علم داديم و از آن قريه كه مردمش مرتكب پليدى ها مى شدند نجاتش بخشيديم. آن ها كه مردمى بد و فاسق بودند.

پ: آموختن و ارائه علم و كتاب به موسى و عيسى (ع)

بقره، 87 وَ لَقَدْ آتَيْنا مُوسَى الْكِتابَ وَ قَفَّيْنا مِنْ بَعْدِهِ بِالرُّسُلِ وَ آتَيْنا عِيسَى ابْنَ مَرْيَمَ الْبَيِّناتِ وَ أَيَّدْناهُ بِرُوحِ الْقُدُسِ.

به تحقيق موسى را كتاب داديم و از پى او پيامبران فرستاديم و به عيسى بن مريم دليل هاى روشن عنايت كرديم و او را به روح القدس تأييد نموديم.

بقره، 53 وَ إِذْ آتَيْنا مُوسَى الْكِتابَ وَ الْفُرْقانَ لَعَلَّكُمْ تَهْتَدُونَ.

و به ياد آريد آن هنگام را كه به موسى كتاب و فرقان داديم، باشد كه هدايت شويد.

انبياء، 48 وَ لَقَدْ آتَيْنا مُوسى وَ هارُونَ الْفُرْقانَ وَ ضِياءً وَ ذِكْراً لِلْمُتَّقِينَ.

به موسى و هارون كتابى داديم كه حق و باطل را از يكديگر تميز مى دهد و روشنى و اندرز براى پرهيزگاران.

سروش آسمانى سيرى در مفاهيم قرآنى، ص: 242

ت: ارائه كتاب و حكم به يحيى (ع)

مريم، 12 يا يَحْيى خُذِ الْكِتابَ بِقُوَّةٍ وَ آتَيْناهُ الْحُكْمَ صَبِيًّا.

اى يحيى، كتاب را به نيرومندى بگير. و در كودكى به او دانايى عطا كرديم.

ث: ارائه حكمت به لقمان (ع)

لقمان، 12 وَ لَقَدْ آتَيْنا لُقْمانَ الْحِكْمَةَ أَنِ اشْكُرْ لِلَّهِ وَ مَنْ يَشْكُرْ فَإِنَّما يَشْكُرُ لِنَفْسِهِ وَ مَنْ كَفَرَ فَإِنَّ اللَّهَ غَنِيٌّ حَمِيدٌ.

هر آينه به لقمان حكمت داديم و گفتيم: خدا را سپاس گوى زيرا هر كه سپاس گويد به سوى خود سپاس گفته، و هر كه ناسپاسى كند خدا بى نياز و ستودنى است.

ج: آموختن علم تأويل احاديث به يوسف (ع)

يوسف، 6 وَ كَذلِكَ يَجْتَبِيكَ رَبُّكَ وَ يُعَلِّمُكَ مِنْ تَأْوِيلِ الْأَحادِيثِ وَ يُتِمُّ نِعْمَتَهُ عَلَيْكَ وَ عَلى آلِ يَعْقُوبَ كَما أَتَمَّها عَلى أَبَوَيْكَ مِنْ قَبْلُ إِبْراهِيمَ وَ إِسْحاقَ إِنَّ رَبَّكَ عَلِيمٌ حَكِيمٌ.

و بدين سان پروردگارت تو را بر مى گزيند و تعبير خواب مى آموزد و هم چنان كه نعمت خود را پيش از اين بر پدران تو ابراهيم و اسحق تمام كرده بود بر تو و خاندان يعقوب هم تمام مى كند. كه پروردگارت دانا و حكيم است.

يوسف، 22، 21 ... وَ كَذلِكَ مَكَّنَّا لِيُوسُفَ فِي الْأَرْضِ وَ لِنُعَلِّمَهُ مِنْ تَأْوِيلِ الْأَحادِيثِ وَ اللَّهُ غالِبٌ عَلى أَمْرِهِ وَ لكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لا يَعْلَمُونَ. وَ لَمَّا بَلَغَ أَشُدَّهُ آتَيْناهُ حُكْماً وَ عِلْماً وَ كَذلِكَ نَجْزِي الْمُحْسِنِينَ.

سروش آسمانى سيرى در مفاهيم قرآنى، ص: 243

و بدين سان يوسف را در زمين مكانت داديم تا به او تعبير خواب آموزيم و خدا بر كار خويش غالب است ولى بيش تر مردم نمى دانند. و چون باليدن يافت، حكمت و دانشش ارزانى داشتيم و نيكوكاران را بدين سان پاداش مى دهيم.

چ: آموختن علم به خضر (ع)

كهف، 64 فَوَجَدا عَبْداً مِنْ عِبادِنا آتَيْناهُ رَحْمَةً مِنْ عِنْدِنا وَ عَلَّمْناهُ مِنْ لَدُنَّا عِلْماً.

در آن جا بنده اى از بندگان ما را كه رحمت خويش بر او ارزانى داشته بوديم و خود بدو دانش آموخته بوديم بيافتند.

6- در قرآن كريم واژه هاى فراوانى يافت مى شود كه دعوت به علم مى كند.

واژه هايى كه هر كدام در بخش دانش وزنه اى هستند گران. و دقت در همان واژه ها مى تواند گستره سطح دانش آموزى و تعليم معرفت قرآن را نشان دهد. و به واقع در هيچ دين و آيينى تا اين حد واژه كه در اسلام و قرآن است كه نشانگر

علم و دانش و معرفت باشد يافت نمى شود. نمونه هايى از اين واژگان چنين است.

الف: دعوت به تفكر

آيات كثيرى در قرآن هست كه از تفكر، نحوه تفكر، و آن چه كه تفكربرانگيز است سخن گفته و در بسيارى موارد انسان ها را به تفكر دعوت مى كند.

نمونه هايى از اين آيات بدين شرحند:

اعراف، 176، 175 وَ اتْلُ عَلَيْهِمْ نَبَأَ الَّذِي آتَيْناهُ آياتِنا فَانْسَلَخَ مِنْها فَأَتْبَعَهُ الشَّيْطانُ فَكانَ مِنَ الْغاوِينَ. وَ لَوْ شِئْنا لَرَفَعْناهُ بِها وَ لكِنَّهُ أَخْلَدَ إِلَى الْأَرْضِ وَ اتَّبَعَ هَواهُ فَمَثَلُهُ كَمَثَلِ الْكَلْبِ إِنْ تَحْمِلْ عَلَيْهِ يَلْهَثْ أَوْ تَتْرُكْهُ يَلْهَثْ ذلِكَ مَثَلُ الْقَوْمِ الَّذِينَ كَذَّبُوا بِآياتِنا فَاقْصُصِ الْقَصَصَ لَعَلَّهُمْ يَتَفَكَّرُونَ.

سروش آسمانى سيرى در مفاهيم قرآنى، ص: 244

خبر آن مرد را برايشان بخوان كه آيات خويش را به او عطا كرده بوديم و او از آن علم عارى گشت و شيطان در پى اش افتاد و در زمره گمراهان درآمد. اگر خواسته بوديم به سبب آن علم كه به او داده بوديم رفعتش مى بخشيديم، ولى او در زمين بماند و از پى هواى خويش رفت. مثل او چون مثل آن سگ است كه اگر به او حمله كنى زبان از دهان بيرون آرد و اگر رهايش كنى باز هم زبان از دهان بيرون آرد. مثل آنان كه آيات را دروغ انگاشتند نيز چنين است. قصّه را بگوى شايد به انديشه فرو روند.

حشر، 21 لَوْ أَنْزَلْنا هذَا الْقُرْآنَ عَلى جَبَلٍ لَرَأَيْتَهُ خاشِعاً مُتَصَدِّعاً مِنْ خَشْيَةِ اللَّهِ وَ تِلْكَ الْأَمْثالُ نَضْرِبُها لِلنَّاسِ لَعَلَّهُمْ يَتَفَكَّرُونَ.

اگر اين قرآن را بر كوه نازل مى كرديم از خوف خدا آن را ترسيده و شكاف خورده مى ديدى. و اين مثال هايى است كه براى مردم مى آوريم شايد به فكر فرو

روند.

نحل، 44، 43 وَ ما أَرْسَلْنا مِنْ قَبْلِكَ إِلَّا رِجالًا نُوحِي إِلَيْهِمْ فَسْئَلُوا أَهْلَ الذِّكْرِ إِنْ كُنْتُمْ لا تَعْلَمُونَ. بِالْبَيِّناتِ وَ الزُّبُرِ وَ أَنْزَلْنا إِلَيْكَ الذِّكْرَ لِتُبَيِّنَ لِلنَّاسِ ما نُزِّلَ إِلَيْهِمْ وَ لَعَلَّهُمْ يَتَفَكَّرُونَ.

اگر خود نمى دانيد از اهل كتاب بپرسيد كه ما پيش از تو به رسالت نفرستاديم مگر مردانى را كه به آن ها وحى مى فرستاديم. همراه با دلايل روشن و كتاب ها و بر تو نيز قرآن را نازل كرديم تا آن چه را براى مردم نازل شده است برايشان بيان كنى و باشد كه بينديشند.

در مجموع آن چه كه مايه تفكر است و قرآن به تمامى از آن سخن گفته چند چيز است، يكى دقت در گذشته ها و انديشه در كم و كيف آمد و شد آنان به تعبيرى ساده تر انديشه كردن در تاريخ، حوادث و اشخاصى كه در تاريخ جاى گرفتند و يا تحول را ايجاد كردند.

سروش آسمانى سيرى در مفاهيم قرآنى، ص: 245

ديگر تأمل و تفكر در طبيعت از جهت آمد و شد آن چه كه به رؤيت مى رسد، تفكر در آفرينش هر چه كه هست از بزرگ ترين تا كوچك ترين، چنان كه صاحبان خرد در آسمان ها و زمين و در شب و روز انديشه مى كنند و البتّه كه از آن درس هايى بايسته از توحيد و معاد مى گيرند.

و سه ديگر تأمل و تفكر در آن چه كه خداوند براى كمال سعادت و رشد بشر ارسال داشته، يعنى دين و نبوت. اين هر سه منهاى تفكر و انگيزه هاى اساسى اين فعل گران انسانى را نمايش مى دهد.

ب: دعوت به تعقل

آل عمران، 65 يا أَهْلَ الْكِتابِ لِمَ تُحَاجُّونَ فِي إِبْراهِيمَ وَ ما أُنْزِلَتِ التَّوْراةُ وَ الْإِنْجِيلُ إِلَّا مِنْ بَعْدِهِ أَ فَلا تَعْقِلُونَ.

اى

اهل كتاب، چرا درباره ابراهيم مجادله مى كنيد، در حالى كه تورات و انجيل بعد از او نازل شده است؟ مگر نمى انديشيد؟

انعام، 33 وَ مَا الْحَياةُ الدُّنْيا إِلَّا لَعِبٌ وَ لَهْوٌ وَ لَلدَّارُ الْآخِرَةُ خَيْرٌ لِلَّذِينَ يَتَّقُونَ أَ فَلا تَعْقِلُونَ.

و زندگى دنيا چيزى جز بازيچه و لهو نيست و پرهيزكاران را سراى آخرت بهتر است. آيا به عقل نمى يابيد؟

انفال، 22 إِنَّ شَرَّ الدَّوَابِّ عِنْدَ اللَّهِ الصُّمُّ الْبُكْمُ الَّذِينَ لا يَعْقِلُونَ.

بدترين جانوران در نزد خدا اين كران و لالان هستند كه درنمى يابند.

يوسف، 22 إِنَّا أَنْزَلْناهُ قُرْآناً عَرَبِيًّا لَعَلَّكُمْ تَعْقِلُونَ.

ما قرآن را عربى نازلش كرده ايم، باشد كه شما دريابيد.

سروش آسمانى سيرى در مفاهيم قرآنى، ص: 246

نحل، 12 وَ سَخَّرَ لَكُمُ اللَّيْلَ وَ النَّهارَ وَ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ وَ النُّجُومُ مُسَخَّراتٌ بِأَمْرِهِ إِنَّ فِي ذلِكَ لَآياتٍ لِقَوْمٍ يَعْقِلُونَ.

و مسخّر شما كرد شب و روز را و خورشيد و ماه و ستارگان همه فرمان بردار امر او هستند. در اين براى آن ها كه به عقل در مى يابند عبرت هاست.

انبياء، 10 لَقَدْ أَنْزَلْنا إِلَيْكُمْ كِتاباً فِيهِ ذِكْرُكُمْ أَ فَلا تَعْقِلُونَ.

كتابى بر شما نازل كرده ايم كه در آن آوازه بزرگى شماست، آيا به عقل در نمى يابيد؟

پ: دعوت به سير و گشت

يوسف، 109 وَ ما أَرْسَلْنا مِنْ قَبْلِكَ إِلَّا رِجالًا نُوحِي إِلَيْهِمْ مِنْ أَهْلِ الْقُرى أَ فَلَمْ يَسِيرُوا فِي الْأَرْضِ فَيَنْظُرُوا كَيْفَ كانَ عاقِبَةُ الَّذِينَ مِنْ قَبْلِهِمْ وَ لَدارُ الْآخِرَةِ خَيْرٌ لِلَّذِينَ اتَّقَوْا أَ فَلا تَعْقِلُونَ.

و ما پيش از تو به رسالت نفرستاديم مگر مردانى را از مردم قريه ها كه به آن ها وحى كرده ايم. آيا در روى زمين نمى گرداند تا بنگرند كه پايان كار پيشينيان چه بوده است؟ و سراى آخرت پرهيزكاران را بهتر است، چرا نمى انديشيد؟

روم، 9

أَ وَ لَمْ يَسِيرُوا فِي الْأَرْضِ فَيَنْظُرُوا كَيْفَ كانَ عاقِبَةُ الَّذِينَ مِنْ قَبْلِهِمْ كانُوا أَشَدَّ مِنْهُمْ قُوَّةً وَ أَثارُوا الْأَرْضَ وَ عَمَرُوها أَكْثَرَ مِمَّا عَمَرُوها وَ جاءَتْهُمْ رُسُلُهُمْ بِالْبَيِّناتِ فَما كانَ اللَّهُ لِيَظْلِمَهُمْ وَ لكِنْ كانُوا أَنْفُسَهُمْ يَظْلِمُونَ.

آيا در زمين نمى گردند، تا بنگرند كه چگونه بوده است عاقبت

سروش آسمانى سيرى در مفاهيم قرآنى، ص: 247

كسانى كه پيش از آن ها مى زيسته اند؟ كسانى كه توانشان بيش تر بوده است و زمين را به شخم زدن زير و رو كرده و بيش تر از ايشان آبادش ساخته بودند و پيامبرانى با معجزه ها به آن ها مبعوث شده بود. خدا به ايشان ستم نمى كرد، آنان خود به خويشتن ستم مى كردند.

مؤمن، 21 أَ وَ لَمْ يَسِيرُوا فِي الْأَرْضِ فَيَنْظُرُوا كَيْفَ كانَ عاقِبَةُ الَّذِينَ كانُوا مِنْ قَبْلِهِمْ كانُوا هُمْ أَشَدَّ مِنْهُمْ قُوَّةً وَ آثاراً فِي الْأَرْضِ فَأَخَذَهُمُ اللَّهُ بِذُنُوبِهِمْ وَ ما كانَ لَهُمْ مِنَ اللَّهِ مِنْ واقٍ.

آيا در زمين سير نمى كنند تا بنگرند كه عاقبت پيشينيانشان چگونه بوده است؟ توانايى آن ها و آثارى كه در روى زمين پديد آورده بودند از اينان بيش بود و خدا آن ها را به كيفر كفرشان فرو گرفت و از قهر خداوندشان نگهدارنده اى نبود.

ت: دعوت به نظر.

مائده، 75 مَا الْمَسِيحُ ابْنُ مَرْيَمَ إِلَّا رَسُولٌ قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِهِ الرُّسُلُ وَ أُمُّهُ صِدِّيقَةٌ كانا يَأْكُلانِ الطَّعامَ انْظُرْ كَيْفَ نُبَيِّنُ لَهُمُ الْآياتِ ثُمَّ انْظُرْ أَنَّى يُؤْفَكُونَ.

مسيح پسر مريم جز پيامبرى نبود، كه پيامبرانى پيش از او بوده اند و مادرش زنى راستگوى بود كه هر دو غذا مى خوردند. بنگر كه چگونه آيات را برايشان بيان مى كنيم. سپس بنگر كه چگونه از حق روى مى گردانند.

انعام، 24 انْظُرْ كَيْفَ كَذَبُوا عَلى أَنْفُسِهِمْ وَ ضَلَّ عَنْهُمْ

ما كانُوا يَفْتَرُونَ.

بنگر كه چگونه بر خود دروغ بستند و آن ها دروغ ها كه ساخته

سروش آسمانى سيرى در مفاهيم قرآنى، ص: 248

بودند ناچيز گرديد.

انعام، 46 قُلْ أَ رَأَيْتُمْ إِنْ أَخَذَ اللَّهُ سَمْعَكُمْ وَ أَبْصارَكُمْ وَ خَتَمَ عَلى قُلُوبِكُمْ مَنْ إِلهٌ غَيْرُ اللَّهِ يَأْتِيكُمْ بِهِ انْظُرْ كَيْفَ نُصَرِّفُ الْآياتِ ثُمَّ هُمْ يَصْدِفُونَ.

بگو آيا مى دانيد كه اگر اللّه گوش و چشمان شما را باز ستاند و بر دل هايتان مهر نهد چه خدايى جز اللّه آن ها را به شما باز مى گرداند؟

بنگر كه آيات خدا را چگونه به شيوه اى گوناگون بيان مى كنيم، باز هم روى بر مى تابند.

روم، 50 فَانْظُرْ إِلى آثارِ رَحْمَتِ اللَّهِ كَيْفَ يُحْيِ الْأَرْضَ بَعْدَ مَوْتِها إِنَّ ذلِكَ لَمُحْيِ الْمَوْتى وَ هُوَ عَلى كُلِّ شَيْ ءٍ قَدِيرٌ.

پس به آثار رحمت خدا بنگر كه چگونه زمين را پس از مردنش زنده مى كند. چنين خدايى زنده كننده مردگان است و بر هر كارى تواناست.

ث: اولى الالباب

آل عمران، 190 إِنَّ فِي خَلْقِ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ اخْتِلافِ اللَّيْلِ وَ النَّهارِ لَآياتٍ لِأُولِي الْأَلْبابِ.

هر آينه در آفرينش آسمان ها و زمين و آمد و شد شب و روز، خردمندان را عبرت هاست.

مائده، 100 قُلْ لا يَسْتَوِي الْخَبِيثُ وَ الطَّيِّبُ وَ لَوْ أَعْجَبَكَ كَثْرَةُ الْخَبِيثِ فَاتَّقُوا اللَّهَ يا أُولِي الْأَلْبابِ لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ.

بگو ناپاك و پاك برابر نيستند، هر چند فراوانى ناپاك تو را به اعجاب افكند. پس اى خردمندان از خداى بترسيد، باشد كه

سروش آسمانى سيرى در مفاهيم قرآنى، ص: 249

رستگار گرديد.

يوسف، 111 لَقَدْ كانَ فِي قَصَصِهِمْ عِبْرَةٌ لِأُولِي الْأَلْبابِ ما كانَ حَدِيثاً يُفْتَرى وَ لكِنْ تَصْدِيقَ الَّذِي بَيْنَ يَدَيْهِ وَ تَفْصِيلَ كُلِّ شَيْ ءٍ وَ هُدىً وَ رَحْمَةً لِقَوْمٍ يُؤْمِنُونَ.

در داستان هايشان خردمندان را عبرتى است.

اين داستانى برساخته نيست، بلكه تصديق سخن پيشينان و تفصيل هر چيزى است و براى آن ها كه ايمان آورده اند هدايت است و رحمت.

ص، 29 كِتابٌ أَنْزَلْناهُ إِلَيْكَ مُبارَكٌ لِيَدَّبَّرُوا آياتِهِ وَ لِيَتَذَكَّرَ أُولُوا الْأَلْبابِ.

كتابى مبارك است كه آن را بر تو نازل كرديم تا در آياتش بينديشند و خردمندان از آن پند گيرند.

ج: ذكر

آل عمران، 41 وَ اذْكُرْ رَبَّكَ كَثِيراً وَ سَبِّحْ بِالْعَشِيِّ وَ الْإِبْكارِ.

و پروردگارت را فراوان ياد كن و در شبان گاه و بامداد او را بستاى.

اعراف، 205 وَ اذْكُرْ رَبَّكَ فِي نَفْسِكَ تَضَرُّعاً وَ خِيفَةً وَ دُونَ الْجَهْرِ مِنَ الْقَوْلِ بِالْغُدُوِّ وَ الْآصالِ وَ لا تَكُنْ مِنَ الْغافِلِينَ.

پروردگارت را در دل خود به تضرع و ترس، بى آن كه صداى خود را بلند كنى، هر صبح و شام ياد كن و از غافلان مباش.

اعراف، 74 وَ اذْكُرُوا إِذْ جَعَلَكُمْ خُلَفاءَ مِنْ بَعْدِ عادٍ وَ بَوَّأَكُمْ فِي الْأَرْضِ تَتَّخِذُونَ مِنْ سُهُولِها قُصُوراً وَ تَنْحِتُونَ الْجِبالَ بُيُوتاً فَاذْكُرُوا آلاءَ اللَّهِ وَ لا تَعْثَوْا فِي الْأَرْضِ مُفْسِدِينَ.

سروش آسمانى سيرى در مفاهيم قرآنى، ص: 250

به ياد آريد آن زمان را كه شما را جانشينان قوم عاد كرد و در اين زمين جاى داد تا بر روى خاكش قصرها برافرازيد و در كوهستان هايش خانه هايى بكنيد. نعمت هاى خدا را ياد كنيد و در زمين تبهكارى و فساد مكنيد.

كهف، 23، 22 وَ لا تَقُولَنَّ لِشَيْ ءٍ إِنِّي فاعِلٌ ذلِكَ غَداً. إِلَّا أَنْ يَشاءَ اللَّهُ وَ اذْكُرْ رَبَّكَ إِذا نَسِيتَ وَ قُلْ عَسى أَنْ يَهْدِيَنِ رَبِّي لِأَقْرَبَ مِنْ هذا رَشَداً.

هرگز مگوى فردا چنين مى كنم. مگر خداوند بخواهد و چون فراموش كنى، پروردگارت را به ياد آر بگو: شايد پروردگار من مرا از

نزديك ترين راه هدايت كند.

چ: فقه و تفقه

انعام، 65 قُلْ هُوَ الْقادِرُ عَلى أَنْ يَبْعَثَ عَلَيْكُمْ عَذاباً مِنْ فَوْقِكُمْ أَوْ مِنْ تَحْتِ أَرْجُلِكُمْ أَوْ يَلْبِسَكُمْ شِيَعاً وَ يُذِيقَ بَعْضَكُمْ بَأْسَ بَعْضٍ انْظُرْ كَيْفَ نُصَرِّفُ الْآياتِ لَعَلَّهُمْ يَفْقَهُونَ.

بگو او قادر بر آن است كه از فراز سرتان يا از زير پاهايتان عذابى بر شما بفرستد يا شما را گروه گروه درهم افكند و خشم و كين گروهى را به گروه ديگر بچشاند. بنگر كه آيات را چگونه گوناگون بيان مى كنيم، باشد كه به فهم دريابيد.

انعام، 98 وَ هُوَ الَّذِي أَنْشَأَكُمْ مِنْ نَفْسٍ واحِدَةٍ فَمُسْتَقَرٌّ وَ مُسْتَوْدَعٌ قَدْ فَصَّلْنَا الْآياتِ لِقَوْمٍ يَفْقَهُونَ.

و اوست خداوندى كه شما را از يك تن بيافريد. سپس شما را قرارگاهى است و وديعت جايى است آيات را براى آنان كه مى فهمند به تفصيل بيان كرده ايم.

سروش آسمانى سيرى در مفاهيم قرآنى، ص: 251

اعراف، 179 وَ لَقَدْ ذَرَأْنا لِجَهَنَّمَ كَثِيراً مِنَ الْجِنِّ وَ الْإِنْسِ لَهُمْ قُلُوبٌ لا يَفْقَهُونَ بِها وَ لَهُمْ أَعْيُنٌ لا يُبْصِرُونَ بِها وَ لَهُمْ آذانٌ لا يَسْمَعُونَ بِها أُولئِكَ كَالْأَنْعامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ أُولئِكَ هُمُ الْغافِلُونَ.

براى جهنم بسيارى از جن و انس را بيافريديم. ايشان را دل هايى است كه بدان نمى فهمند و چشم هايى است كه بدان نمى بينند و گوش هايى است كه بدان نمى شنوند. اينان همانند چارپايانند حتّى گمراه تر از آن هايند. اينان خود غافلانند.

توبه، 122 وَ ما كانَ الْمُؤْمِنُونَ لِيَنْفِرُوا كَافَّةً فَلَوْ لا نَفَرَ مِنْ كُلِّ فِرْقَةٍ مِنْهُمْ طائِفَةٌ لِيَتَفَقَّهُوا فِي الدِّينِ وَ لِيُنْذِرُوا قَوْمَهُمْ إِذا رَجَعُوا إِلَيْهِمْ لَعَلَّهُمْ يَحْذَرُونَ.

و نتوانند مؤمنان كه همگى به سفر روند. چرا هر گروهى دسته اى به سفر نروند تا دانش دين خويش را بياموزند و چون بازگشتند مردم

خود را هشدار دهند، باشد كه از زشتكارى حذر كنند.

ح: بصيرت

اعراف، 198 وَ إِنْ تَدْعُوهُمْ إِلَى الْهُدى لا يَسْمَعُوا وَ تَراهُمْ يَنْظُرُونَ إِلَيْكَ وَ هُمْ لا يُبْصِرُونَ.

و اگر آن ها را به راه هدايت بخوانى نمى شنوند و مى بينى كه به تو مى نگرند ولى گويى كه نمى بينند.

قصص، 72 قُلْ أَ رَأَيْتُمْ إِنْ جَعَلَ اللَّهُ عَلَيْكُمُ النَّهارَ سَرْمَداً إِلى يَوْمِ الْقِيامَةِ مَنْ إِلهٌ غَيْرُ اللَّهِ يَأْتِيكُمْ بِلَيْلٍ تَسْكُنُونَ فِيهِ أَ فَلا تُبْصِرُونَ.

بگو چه تصور مى كنيد اگر اللّه روزتان را تا روز قيامت طولانى

سروش آسمانى سيرى در مفاهيم قرآنى، ص: 252

سازد؟ جز او كدام خداست كه شما را شب ارزانى دارد كه در آن بياساييد؟ مگر نمى بينيد؟

سجده، 27 أَ وَ لَمْ يَرَوْا أَنَّا نَسُوقُ الْماءَ إِلَى الْأَرْضِ الْجُرُزِ فَنُخْرِجُ بِهِ زَرْعاً تَأْكُلُ مِنْهُ أَنْعامُهُمْ وَ أَنْفُسُهُمْ أَ فَلا يُبْصِرُونَ.

آيا نمى بينيد كه آب را به زمين خشك و بى گياه روانه مى سازيم تا كشتزارها برويانيم و چارپايان و خودشان از آن بخورند؟ چرا نمى بينيد؟

ذاريات، 21، 20 وَ فِي الْأَرْضِ آياتٌ لِلْمُوقِنِينَ. وَ فِي أَنْفُسِكُمْ أَ فَلا تُبْصِرُونَ.

و در زمين براى اهل يقين عبرت هايى است، و نيز در وجود خودتان، آيا نمى بينيد؟

واقعه، 85 وَ نَحْنُ أَقْرَبُ إِلَيْهِ مِنْكُمْ وَ لكِنْ لا تُبْصِرُونَ.

و ما از شما به او نزديك تريم ولى شما نمى بينيد.

خ: برهان

بقره، 111 وَ قالُوا لَنْ يَدْخُلَ الْجَنَّةَ إِلَّا مَنْ كانَ هُوداً أَوْ نَصارى تِلْكَ أَمانِيُّهُمْ قُلْ هاتُوا بُرْهانَكُمْ إِنْ كُنْتُمْ صادِقِينَ.

گفتند: جز يهودان و ترسايان كسى به بهشت نمى رود. اين آرزوى آن هاست. بگو: اگر راست مى گوييد حجت خويش بياوريد.

انبياء، 24 أَمِ اتَّخَذُوا مِنْ دُونِهِ آلِهَةً قُلْ هاتُوا بُرْهانَكُمْ هذا ذِكْرُ مَنْ مَعِيَ وَ ذِكْرُ مَنْ قَبْلِي بَلْ أَكْثَرُهُمْ لا يَعْلَمُونَ الْحَقَّ فَهُمْ مُعْرِضُونَ.

آيا به جز او خدايى را برگزيده اند؟ بگو:

حجت خويش بياوريد. در

سروش آسمانى سيرى در مفاهيم قرآنى، ص: 253

اين كتاب سخن كسانى است كه با من هستند و سخن كسانى كه پيش از من بوده اند. نه، بيش ترينشان چيزى از حق نمى دانند و از آن اعراض مى كنند.

د: نهى

طه، 54 كُلُوا وَ ارْعَوْا أَنْعامَكُمْ إِنَّ فِي ذلِكَ لَآياتٍ لِأُولِي النُّهى.

بخوريد و چارپايانتان را بچرانيد. در اين براى خردمندان عبرت هاست.

طه، 128 أَ فَلَمْ يَهْدِ لَهُمْ كَمْ أَهْلَكْنا قَبْلَهُمْ مِنَ الْقُرُونِ يَمْشُونَ فِي مَساكِنِهِمْ إِنَّ فِي ذلِكَ لَآياتٍ لِأُولِي النُّهى.

آيا آن همه مردمى كه پيش از اين در مساكن خويش راه مى رفتند و ما همه را هلاك كرديم، سبب هدايت اينان نشده اند؟ اين ها نشانه هايى است براى خردمندان.

ذ: توسّم

حجر، 75، 73 فَأَخَذَتْهُمُ الصَّيْحَةُ مُشْرِقِينَ. فَجَعَلْنا عالِيَها سافِلَها وَ أَمْطَرْنا عَلَيْهِمْ حِجارَةً مِنْ سِجِّيلٍ. إِنَّ فِي ذلِكَ لَآياتٍ لِلْمُتَوَسِّمِينَ.

چون صبح طالع شد آنان را صيحه فرو گرفت. شهر را زير و زبر كرديم و بارانى از سجيل بر آنان بارانيديم. در اين عبرت هاست براى پژوهندگان.

ر: علم

اعراف، 32 قُلْ مَنْ حَرَّمَ زِينَةَ اللَّهِ الَّتِي أَخْرَجَ لِعِبادِهِ وَ الطَّيِّباتِ مِنَ الرِّزْقِ قُلْ هِيَ لِلَّذِينَ آمَنُوا فِي الْحَياةِ الدُّنْيا خالِصَةً يَوْمَ الْقِيامَةِ كَذلِكَ نُفَصِّلُ

سروش آسمانى سيرى در مفاهيم قرآنى، ص: 254

الْآياتِ لِقَوْمٍ يَعْلَمُونَ.

بگو چه كسى لباس هايى را كه خدا براى بندگانش پديد آورده و خوردنى هاى خوش طعم را حرام كرده است؟ بگو: اين چيزها در اين دنيا براى كسانى است كه ايمان آورده اند و در روز قيامت نيز خاص آن ها باشد. آيات خدا را براى دانايان اين چنين به تفصيل بيان مى كنيم.

مائده، 98 اعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ شَدِيدُ الْعِقابِ وَ أَنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِيمٌ.

بدانيد كه عقوبت خدا سخت است و هم او آمرزنده و مهربان است.

انفال، 24 يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اسْتَجِيبُوا لِلَّهِ وَ لِلرَّسُولِ إِذا دَعاكُمْ لِما يُحْيِيكُمْ وَ اعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ يَحُولُ بَيْنَ الْمَرْءِ وَ قَلْبِهِ وَ أَنَّهُ إِلَيْهِ تُحْشَرُونَ.

اى كسانى كه ايمان آورده ايد، چون خدا و پيامبرش شما را به چيزى فراخوانند كه زندگيتان مى بخشد دعوتشان را اجابت كنيد و بدانيد كه خدا ميان آدمى و قلبش حايل است و همه به پيشگاه او گرد آورده شويد.

توبه، 78 أَ لَمْ يَعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ يَعْلَمُ سِرَّهُمْ وَ نَجْواهُمْ وَ أَنَّ اللَّهَ عَلَّامُ الْغُيُوبِ.

آيا نمى دانند كه خدا راز دل ايشان را مى داند و از پچ پچ كردنشان آگاه است؟ زيرا اوست كه داناى نهان هاست.

توبه، 11 فَإِنْ تابُوا

وَ أَقامُوا الصَّلاةَ وَ آتَوُا الزَّكاةَ فَإِخْوانُكُمْ فِي الدِّينِ وَ نُفَصِّلُ الْآياتِ لِقَوْمٍ يَعْلَمُونَ.

پس اگر توبه كردند و نماز به جاى آوردند و زكات دادند، برادران دينى شما هستند. ما آيات خدا را براى مردمى كه از دانايى برخوردارند تفصيل مى دهيم.

سروش آسمانى سيرى در مفاهيم قرآنى، ص: 255

ز: يقين و ايقان

انعام، 75 وَ كَذلِكَ نُرِي إِبْراهِيمَ مَلَكُوتَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ لِيَكُونَ مِنَ الْمُوقِنِينَ.

بدين سان به ابراهيم ملكوت آسمان ها و زمين را نشان داديم تا از اهل يقين گردد.

حجر، 99، 98 فَسَبِّحْ بِحَمْدِ رَبِّكَ وَ كُنْ مِنَ السَّاجِدِينَ. وَ اعْبُدْ رَبَّكَ حَتَّى يَأْتِيَكَ الْيَقِينُ.

به ستايش پروردگارت تسبيح كن و از سجده كنندگان باش. و پروردگارت را بپرست تا لحظه مرگت فرا رسد.

جاثيه، 4، 3 إِنَّ فِي السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ لَآياتٍ لِلْمُؤْمِنِينَ. وَ فِي خَلْقِكُمْ وَ ما يَبُثُّ مِنْ دابَّةٍ آياتٌ لِقَوْمٍ يُوقِنُونَ.

هر آينه در آسمان ها و زمين نشانه هاى عبرتى است براى مؤمنان.

و در آفرينش شما و در پراكنده شدن جنبدگان عبرت هاست براى اهل يقين.

جاثيه، 20 هذا بَصائِرُ لِلنَّاسِ وَ هُدىً وَ رَحْمَةٌ لِقَوْمٍ يُوقِنُونَ.

اين قرآن مايه بصيرت مردم و هدايت و رحمتى است براى اهل يقين.

ذاريات، 20 وَ فِي الْأَرْضِ آياتٌ لِلْمُوقِنِينَ.

و در زمين براى اهل يقين عبرت هايى است.

سروش آسمانى سيرى در مفاهيم قرآنى، ص: 256

ژ: معرفت و عرفان

بقره، 146 الَّذِينَ آتَيْناهُمُ الْكِتابَ يَعْرِفُونَهُ كَما يَعْرِفُونَ أَبْناءَهُمْ وَ إِنَّ فَرِيقاً مِنْهُمْ لَيَكْتُمُونَ الْحَقَّ وَ هُمْ يَعْلَمُونَ.

اهل كتاب هم چنان كه فرزندان خود را مى شناسند، او را مى شناسند (محمّد) ولى گروهى از ايشان در عين آگاهى حقيقت را پنهان مى دارند.

اعراف، 46 وَ بَيْنَهُما حِجابٌ وَ عَلَى الْأَعْرافِ رِجالٌ يَعْرِفُونَ كُلًّا بِسِيماهُمْ وَ نادَوْا أَصْحابَ الْجَنَّةِ أَنْ سَلامٌ عَلَيْكُمْ لَمْ يَدْخُلُوها وَ هُمْ يَطْمَعُونَ.

و ميانشان حائلى است، و براى اعراف مردانى هستند كه همه را به نشانيشان مى شناسند و اهل بهشت را آواز مى دهند كه سلام بر شما باد. اينان هر چند طمع بهشت دارند ولى هنوز بدان داخل نشده اند.

نحل، 83 يَعْرِفُونَ نِعْمَتَ اللَّهِ ثُمَّ يُنْكِرُونَها وَ أَكْثَرُهُمُ الْكافِرُونَ.

نعمت هاى خدا

را مى شناسند، باز هم منكر آن مى شوند، زيرا بيش ترشان كافرانند.

حج، 72 وَ إِذا تُتْلى عَلَيْهِمْ آياتُنا بَيِّناتٍ تَعْرِفُ فِي وُجُوهِ الَّذِينَ كَفَرُوا الْمُنْكَرَ يَكادُونَ يَسْطُونَ بِالَّذِينَ يَتْلُونَ عَلَيْهِمْ آياتِنا قُلْ أَ فَأُنَبِّئُكُمْ بِشَرٍّ مِنْ ذلِكُمُ النَّارُ وَعَدَهَا اللَّهُ الَّذِينَ كَفَرُوا وَ بِئْسَ الْمَصِيرُ.

چون آيات روشنگر ما به آنان خوانده شود، نشان انكار را بر چهره كافران مى شناسى، چنان كه نزديك باشد به آنان كه آيات را مى خوانند، حمله ور شوند. بگو: آيا شما را به چيزى بدتر از اين آگاه كنم؟ آتش. خدا آن را به كسانى كه ايمان نياورده اند وعده داده

سروش آسمانى سيرى در مفاهيم قرآنى، ص: 257

است و آتش بد سرانجامى است.

7- از ديگر مسائلى كه به گسترش علم و دانش مى انجامد دعوت بى شمار قرآن كريم به جست وجوى در دل طبيعت و دريافت آيات الهى است. چه، طبيعت در كلّ و در جزء خود به منزله آيات الهى محسوب مى شود. آسمان، زمين، كوه و دشت و دريا، رودخانه ها و درختان و حيوانات و جمادات و نباتات همه و همه جزو آيات الهى به حساب مى آيند. و آن چه كه در دل آسمان ها و زمين، و در اندرون كوه و دشت و درياهاست همه به منزله آيات خداوند هستند و دعوت به مطالعه و بررسى اين آيات از بهترين راه هاى دعوت به علم و گسترش دانش بشرى است. و بى جهت نيست كه بيشترينه اهل معرفت و عرفان بر اين باورند كه منشأ و سرچشمه همه علوم و حتّى علوم كاملا خاص موجود نيز از وحى الهى است كه به حضرات انبياى عظام نازل شده است. از جمله اين باورمندان يكى عارف بى نظير حضرت خداوندگار مولانا

جلال الدين است كه در مثنوى بى مانند خود چنين سروده است:

اين نجوم و طبّ وحى انبياست عقل و حس را سوى بى سوره كجاست

عقل جزوى عقل استخراج نيست جز پذيراى فن و محتاج نيست

قابل تعليم و فهم است اين خردليك صاحب وحى تعليمش دهد

جمله حرفت ها يقين از وحى بوداوّل او ليك عقل آن را فزود

هيچ حرفت را ببين كاين عقل ماتاند او آموختن بى اوستا

گرچه اندر مكر موى اشكاف بدهيچ پيشه رام بى استا نشد

سروش آسمانى سيرى در مفاهيم قرآنى، ص: 258 دانش پيشه از اين عقل اربدى پيشه بى اوستا حاصل شدى «1» إِنَّ فِي خَلْقِ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ اخْتِلافِ اللَّيْلِ وَ النَّهارِ وَ الْفُلْكِ الَّتِي تَجْرِي فِي الْبَحْرِ بِما يَنْفَعُ النَّاسَ وَ ما أَنْزَلَ اللَّهُ مِنَ السَّماءِ مِنْ ماءٍ فَأَحْيا بِهِ الْأَرْضَ بَعْدَ مَوْتِها وَ بَثَّ فِيها مِنْ كُلِّ دَابَّةٍ وَ تَصْرِيفِ الرِّياحِ وَ السَّحابِ الْمُسَخَّرِ بَيْنَ السَّماءِ وَ الْأَرْضِ لَآياتٍ لِقَوْمٍ يَعْقِلُونَ. «2»

به يقين در آفرينش آسمان ها و زمين و آمد و شد روز و شب و كشتى هايى كه در دريا به سود مردم در حركتند و آبى كه خداوند از آسمان نازل كرده و با آن زمين را پس از مرگ زنده نموده و انواع جنبندگان را در آن گسترده و هم چنين در گرداندن بادها از هر سو و ابرهايى كه ميان زمين و آسمان است نشانه هايى است براى مردمى كه عقل دارند و مى انديشند.

إِنَّ فِي خَلْقِ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ اخْتِلافِ اللَّيْلِ وَ النَّهارِ لَآياتٍ لِأُولِي الْأَلْبابِ، الَّذِينَ يَذْكُرُونَ اللَّهَ قِياماً وَ قُعُوداً وَ عَلى جُنُوبِهِمْ وَ يَتَفَكَّرُونَ فِي خَلْقِ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ رَبَّنا ما خَلَقْتَ هذا باطِلًا، سُبْحانَكَ فَقِنا عَذابَ النَّارِ «3» «همانا در

آفرينش آسمان ها و زمين و گردش شب و روز نشانه هايى براى خردمندان موجود است. آنان كه نشسته و ايستاده و هنگامى كه بر پهلو خوابيده اند خدا را ياد مى كنند و در آفرينش آسمان ها و زمين مى انديشند و چنين مى گويند: خداوندا تو اين جهان را بيهوده نيافريدى، تو از هر عيب و نقصى به دورى، ما را از عذاب دوزخ دور بدار.

______________________________

(1) مثنوى مولوى، دفتر چهارم، ابيات 1300- 1294.

(2) بقره/ 164.

(3) آل عمران/ 191- 190.

سروش آسمانى سيرى در مفاهيم قرآنى، ص: 259

وَ فِي الْأَرْضِ آياتٌ لِلْمُوقِنِينَ. وَ فِي أَنْفُسِكُمْ أَ فَلا تُبْصِرُونَ. وَ فِي السَّماءِ رِزْقُكُمْ وَ ما تُوعَدُونَ. فَوَ رَبِّ السَّماءِ وَ الْأَرْضِ إِنَّهُ لَحَقٌّ مِثْلَ ما أَنَّكُمْ تَنْطِقُونَ. «1»

و در زمين براى اهل يقين عبرت هايى است. و نيز در وجود خودتان، آيا نمى بينيد؟ و رزق شما و هر چه به شما وعده شده در آسمان است. پس سوگند به پروردگار آسمان ها و زمين كه اين سخن آن چنان كه سخن مى گوييد، حتمى است.

سَنُرِيهِمْ آياتِنا فِي الْآفاقِ وَ فِي أَنْفُسِهِمْ حَتَّى يَتَبَيَّنَ لَهُمْ أَنَّهُ الْحَقُّ أَ وَ لَمْ يَكْفِ بِرَبِّكَ أَنَّهُ عَلى كُلِّ شَيْ ءٍ شَهِيدٌ. «2»

زودا كه آيات قدرت خود را در آفاق و در وجود خودشان به آن ها نشان خواهيم داد تا برايشان آشكار شود كه او حق است. آيا اين كه پروردگار تو در همه جا حاضر است كافى نيست؟

خَلَقَ اللَّهُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ بِالْحَقِّ، إِنَّ فِي ذلِكَ لَآيَةً لِلْمُؤْمِنِينَ. «3»

خداوند آسمان ها و زمين را به حق آفريد، به درستى كه در آن ها نشانه هايى است براى كسانى كه اهل باور و ايمان هستند.

اللَّهُ الَّذِي رَفَعَ السَّماواتِ بِغَيْرِ عَمَدٍ تَرَوْنَها ثُمَّ اسْتَوى عَلَى

الْعَرْشِ وَ سَخَّرَ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ كُلٌّ يَجْرِي لِأَجَلٍ مُسَمًّى، يُدَبِّرُ الْأَمْرَ يُفَصِّلُ الْآياتِ لَعَلَّكُمْ بِلِقاءِ رَبِّكُمْ تُوقِنُونَ. وَ هُوَ الَّذِي مَدَّ الْأَرْضَ وَ جَعَلَ فِيها رَواسِيَ وَ أَنْهاراً وَ مِنْ كُلِّ الثَّمَراتِ جَعَلَ فِيها زَوْجَيْنِ اثْنَيْنِ يُغْشِي اللَّيْلَ النَّهارَ إِنَّ فِي ذلِكَ لَآياتٍ لِقَوْمٍ يَتَفَكَّرُونَ. وَ فِي الْأَرْضِ قِطَعٌ مُتَجاوِراتٌ وَ جَنَّاتٌ مِنْ أَعْنابٍ وَ زَرْعٌ وَ نَخِيلٌ صِنْوانٌ وَ غَيْرُ صِنْوانٍ يُسْقى بِماءٍ واحِدٍ وَ نُفَضِّلُ بَعْضَها عَلى بَعْضٍ فِي الْأُكُلِ إِنَّ فِي

______________________________

(1) ذاريات/ 24- 20.

(2) فصلت/ 53.

(3) عنكبوت/ 44.

سروش آسمانى سيرى در مفاهيم قرآنى، ص: 260

ذلِكَ لَآياتٍ لِقَوْمٍ يَعْقِلُونَ. «1»

«اللّه، همان خداوندى است كه آسمان ها را بى هيچ ستونى كه آن را ببينيد برافراشت. سپس به عرش پرداخت و آفتاب و ماه را كه هر يك تا زمانى معين در سيرند رام كرد. كارها را مى گرداند و آيات را بيان مى كند، باشد كه به ديدار پروردگارتان يقين كنيد. اوست كه زمين را بگسترد، و در آن كوه ها و رودها قرار داد و از هر ميوه جفت جفت پديد آورد و شب را در روز مى پوشاند. در اين ها عبرت هاست براى مردمى كه مى انديشند. و بر روى زمين قطعه هايى است در كنار يكديگر و باغ هاى انگور و كشتزارها و نخل هايى كه دو تنه از يك ريشه رسته است يا يك تنه از يك ريشه و همه به يك آب سيراب مى شوند و در ثمره، بعضى را بر بعض ديگر برترى نهاده ايم. هر آينه در اين ها براى خردمندان عبرت هاست.

در اين چند آيه چنان كه مشهود است تقريبا همه آن چه كه آدمى به آن توجه دارد جزو آيات الهى برشمرده شده است. نشانه هايى كه فراخورند تا

مورد مطالعه و بررسى قرار گيرند. توجّه به اين آيات و نشانه ها حداقل دو مسئله را گوشزد مى كند. يكى شناخت خود پديده هاى طبيعى و آشنايى يا پديدار سازى علوم طبيعى كه اين پديده ها را مورد مطالعه قرار مى دهد. و ديگر آن كه پس از بررسى اين پديده ها از آن جا كه حكم آيه را دارند پس به جايى رهبرى مى كنند و آن جا جايى جز خداوند نيست. پس آيات طبيعى به خودى خود دلالت مى كنند بر خداوندى خدا و ربوبيت آن يگانه گيتى.

آن چه كه بشر بدان مى نگرد و مورد توجه قرار مى دهد همه آيه هستند.

نشانه هايى كه او را نشان مى دهند. آسمان و زمين، كوه و دشت، رود و دريا، ماه و خورشيد، ابر و باد، باغ و كشتزار، ميوه و درختان. جنبندگان و ساكنان. و

______________________________

(1) رعد/ 4- 2.

سروش آسمانى سيرى در مفاهيم قرآنى، ص: 261

حتى روان آدمى اين ها همه آيه هستند. آياتى كه خردمندان را به حق راهبر و رهنماست. آيات الهى چه در آفاق و چه در انفس بى شمارند. كافى است كه چشم دل باز شود تا حقايق بى حد و اندازه بيند.

گذشته از اين سلسله آيات كه پديده هاى شگرف آفرينش را نمايش مى دهد و آدمى را به سوى مطالعه و تحقيق بدان سو مى كشاند آيات ديگرى هستند كه اين مطالعه در طبيعت را ملموس تر مى نمايند از جمله آيات ذيل قابل توجه هستند.

الف: نگاه و دقت در خلقت خود

آيات بى شمارى هستند كه ماهيّت و مراحل خلقت انسان را طرح و بيان كرده اند. آياتى كه از مراحل مختلف خلقت آدمى سخن گفته اند. گاه مواد متشكله خلقت را آب دانسته اند و گاهى خاك، گاهى گل، گاهى سفال، و گاهى لجن بويناك، آيه زيباى

سوره طارق در اين باره بسى قابل توجه است كه مى فرمايد: فَلْيَنْظُرِ الْإِنْسانُ مِمَّ خُلِقَ.

1- ماء، ماء دافق فرقان، 54 وَ هُوَ الَّذِي خَلَقَ مِنَ الْماءِ بَشَراً فَجَعَلَهُ نَسَباً وَ صِهْراً وَ كانَ رَبُّكَ قَدِيراً.

اوست كه آدمى را از آب بيافريد و او را نسب و پيوند ساخت و پروردگار تو به اين كارها تواناست.

طارق، 7- 5 فَلْيَنْظُرِ الْإِنْسانُ مِمَّ خُلِقَ. خُلِقَ مِنْ ماءٍ دافِقٍ. يَخْرُجُ مِنْ بَيْنِ الصُّلْبِ وَ التَّرائِبِ.

پس آدمى بنگرد كه از چه چيز آفريده شده است، از آبى جهنده آفريده شده كه از ميان پشت و سينه بيرون مى آيد.

سروش آسمانى سيرى در مفاهيم قرآنى، ص: 262

2- تراب (خاك) روم، 20 وَ مِنْ آياتِهِ أَنْ خَلَقَكُمْ مِنْ تُرابٍ ثُمَّ إِذا أَنْتُمْ بَشَرٌ تَنْتَشِرُونَ.

از نشانه هاى قدرت اوست كه شما را از خاك بيافريد تا انسان شديد و به هر سو پراكنده گشتيد.

3- طين، طين لازب (گل، گل چسبنده) انعام، 2 هُوَ الَّذِي خَلَقَكُمْ مِنْ طِينٍ ثُمَّ قَضى أَجَلًا وَ أَجَلٌ مُسَمًّى عِنْدَهُ ثُمَّ أَنْتُمْ تَمْتَرُونَ.

اوست كه شما را از گل بيافريد و عمرى مقرر كرد: مدتى در نزد او معين. با اين همه، ترديد مى ورزيد.

مؤمنون، 12 وَ لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسانَ مِنْ سُلالَةٍ مِنْ طِينٍ.

هر آينه، انسان را از گل خالص آفريديم.

صافات، 11 ... إِنَّا خَلَقْناهُمْ مِنْ طِينٍ لازِبٍ.

ما آن ها را از گلى چسبنده آفريديم.

4- صلصال كالفخار، صلصال من حمأ مسنون (گل سفال شده، گل خشك شده بويناك) رحمن، 14 خَلَقَ الْإِنْسانَ مِنْ صَلْصالٍ كَالْفَخَّارِ.

آدمى را از گل خشك شده اى چون سفال بيافريديم.

حجر، 33 قالَ لَمْ أَكُنْ لِأَسْجُدَ لِبَشَرٍ خَلَقْتَهُ مِنْ صَلْصالٍ مِنْ حَمَإٍ مَسْنُونٍ.

سروش آسمانى سيرى در مفاهيم قرآنى، ص: 263

گفت:

من براى بشرى كه از گل خشك، از لجن بويناك آفريده اى سجده نمى كنم.

5- نطفه، نطفة امشاج نحل، 4 خَلَقَ الْإِنْسانَ مِنْ نُطْفَةٍ فَإِذا هُوَ خَصِيمٌ مُبِينٌ.

آدمى را از نطفه بيافريد و اكنون اوست كه به آشكارا دشمنى مى ورزد.

انسان، 2 إِنَّا خَلَقْنَا الْإِنْسانَ مِنْ نُطْفَةٍ أَمْشاجٍ نَبْتَلِيهِ فَجَعَلْناهُ سَمِيعاً بَصِيراً.

ما آدمى را از نطفه اى آميخته بيافريديم تا او را امتحان كنيم و شنوا و بينايش ساخته ايم.

6- علقه (خون بسته شده) علق، 2 خَلَقَ الْإِنْسانَ مِنْ عَلَقٍ.

آدمى را از لخته خونى بيافريديم.

قيامة، 38- 37 أَ لَمْ يَكُ نُطْفَةً مِنْ مَنِيٍّ يُمْنى. ثُمَّ كانَ عَلَقَةً فَخَلَقَ فَسَوَّى.

آيا او نطفه اى از منى كه در رحمى ريخته شد نبوده است؟ پس لخته اى خون؟ آن گاه به اندام درستش بيافريد.

7- كلّ مراتب آفرينش انسان مؤمنون، 14- 12 وَ لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسانَ مِنْ سُلالَةٍ مِنْ طِينٍ. ثُمَّ جَعَلْناهُ نُطْفَةً فِي قَرارٍ مَكِينٍ. ثُمَّ خَلَقْنَا النُّطْفَةَ عَلَقَةً فَخَلَقْنَا الْعَلَقَةَ مُضْغَةً فَخَلَقْنَا الْمُضْغَةَ عِظاماً فَكَسَوْنَا الْعِظامَ لَحْماً ثُمَّ أَنْشَأْناهُ خَلْقاً آخَرَ فَتَبارَكَ اللَّهُ أَحْسَنُ الْخالِقِينَ.

سروش آسمانى سيرى در مفاهيم قرآنى، ص: 264

هر آينه، انسان را از گل خالص آفريديم. سپس او را نطفه اى در جايگاهى استوار قرار داديم. آن گاه از نطفه، لخته خونى آفريديم و از آن لخته خون، پاره گوشتى و از آن پاره گوشت، استخوان ها آفريديم و استخوان ها را به گوشت پوشانيديم، بار ديگر او را آفرينشى ديگر داديم. در خور تعظيم است خداوند، آن بهترين آفرينندگان.

حج، 5 يا أَيُّهَا النَّاسُ إِنْ كُنْتُمْ فِي رَيْبٍ مِنَ الْبَعْثِ فَإِنَّا خَلَقْناكُمْ مِنْ تُرابٍ ثُمَّ مِنْ نُطْفَةٍ ثُمَّ مِنْ عَلَقَةٍ ثُمَّ مِنْ مُضْغَةٍ مُخَلَّقَةٍ وَ غَيْرِ مُخَلَّقَةٍ لِنُبَيِّنَ لَكُمْ وَ نُقِرُّ فِي الْأَرْحامِ ما

نَشاءُ إِلى أَجَلٍ مُسَمًّى ثُمَّ نُخْرِجُكُمْ طِفْلًا ثُمَّ لِتَبْلُغُوا أَشُدَّكُمْ وَ مِنْكُمْ مَنْ يُتَوَفَّى وَ مِنْكُمْ مَنْ يُرَدُّ إِلى أَرْذَلِ الْعُمُرِ لِكَيْلا يَعْلَمَ مِنْ بَعْدِ عِلْمٍ شَيْئاً وَ تَرَى الْأَرْضَ هامِدَةً فَإِذا أَنْزَلْنا عَلَيْهَا الْماءَ اهْتَزَّتْ وَ رَبَتْ وَ أَنْبَتَتْ مِنْ كُلِّ زَوْجٍ بَهِيجٍ.

اى مردم، اگر از روز رستاخيز در ترديد هستيد، ما شما را از خاك و سپس از نطفه، آن گاه از لخته خونى و سپس از پاره گوشتى گاه تمام آفريده، گاه ناتمام بيافريده ايم، تا قدرت خود را به اينان آشكار كنيم. و تا زمانى معين هر چه را خواهيم در رحم ها نگه مى داريم. آن گاه شما را كه كودكى هستيد بيرون مى آوريم تا به حد زورمندى خود برسيد. بعضى از شما مى ميرند و بعضى به سالخوردگى برده مى شوند تا آن گاه كه هر چه آموخته اند فراموش كنند. و تو زمين را فشرده مى بينى. چون باران بر آن بفرستيم، در اهتزاز آيد و نمو كند و از هر گونه گياه بهجت انگيز بروياند.

از پس اين آيات كه ماهيت وجودى آدمى را مى كاود به آدمى انگيزه مطالعه مى دهد و از او دقت و نظر رأى مى طلبد و انتظار بررسى و تحقيق را دارد.

سروش آسمانى سيرى در مفاهيم قرآنى، ص: 265

فَلْيَنْظُرِ الْإِنْسانُ مِمَّ خُلِقَ. «1»

پس چرا انسان نمى نگرد كه از چه چيزى آفريده شده است؟

آيات ديگرى كه آدمى را به اين حقيقت بيش تر رهنمون مى سازد بدين شرحند:

لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسانَ فِي كَبَدٍ. «2» و لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسانَ فِي أَحْسَنِ تَقْوِيمٍ. «3»

تحقيقا انسان را در سختى آفريديم.

تحقيقا انسان را در نيكوترين قوام آفرينش داديم.

از پس اين، آياتى نيز هست كه دعوت به مطالعه اعضا و جوارح آدمى مى كند و

آن چه كه خداوند در نهاد آدمى و در شكل او معين كرده است را طرح مى كند تا آدمى به آن ها دقت و نظر داشته باشد. دو نمونه از اين آيات را برمى شماريم.

يا أَيُّهَا الْإِنْسانُ ما غَرَّكَ بِرَبِّكَ الْكَرِيمِ. الَّذِي خَلَقَكَ فَسَوَّاكَ فَعَدَلَكَ فِي أَيِّ صُورَةٍ ما شاءَ رَكَّبَكَ. «4»

اى انسان چه چيز باعث شد كه به خداى كريم و بزرگوار خود مغرور گشتى، آن خدايى كه تو را از عدم به وجود آورد و به صورتى تمام و كمال بياراست و به اعتدال برگزيد، و حال آن كه به هر صورتى كه خواستى خلق توانستى كرد.

أَ لَمْ نَجْعَلْ لَهُ عَيْنَيْنِ، وَ لِساناً وَ شَفَتَيْنِ. «5»

آيا ما به او دو چشم عطا نكرديم. و زبان و دو لب به او نداديم؟

______________________________

(1) طارق/ 5.

(2) بلد/ 4.

(3) تين/ 4.

(4) انفطار/ 8- 6.

(5) بلد/ 9- 8.

سروش آسمانى سيرى در مفاهيم قرآنى، ص: 266

ب: نگاه و دقت در خلقت حيوانات

أَ فَلا يَنْظُرُونَ إِلَى الْإِبِلِ كَيْفَ خُلِقَتْ «1».

آيا پس نمى نگرند به شتر كه چگونه آفريده شده است؟

وَ اللَّهُ خَلَقَ كُلَّ دَابَّةٍ مِنْ ماءٍ فَمِنْهُمْ مَنْ يَمْشِي عَلى بَطْنِهِ وَ مِنْهُمْ مَنْ يَمْشِي عَلى رِجْلَيْنِ وَ مِنْهُمْ مَنْ يَمْشِي عَلى أَرْبَعٍ، يَخْلُقُ اللَّهُ ما يَشاءُ إِنَّ اللَّهَ عَلى كُلِّ شَيْ ءٍ قَدِيرٌ. لَقَدْ أَنْزَلْنا آياتٍ مُبَيِّناتٍ وَ اللَّهُ يَهْدِي مَنْ يَشاءُ إِلى صِراطٍ مُسْتَقِيمٍ. «2»

و خدا هر جنبنده اى را از آب بيافريد. بعضى از آن ها بر شكم مى روند و بعضى بر دو پا مى روند و بعضى بر چهار پا مى روند. خدا هر چه بخواهد مى آفريند. زيرا خدا به هر كارى تواناست. به تحقيق آياتى روشنگر نازل كرديم و خدا هر كس را كه بخواهد به راه راست

هدايت مى كند.

ما مِنْ دَابَّةٍ فِي الْأَرْضِ وَ لا طائِرٍ يَطِيرُ بِجَناحَيْهِ إِلَّا أُمَمٌ أَمْثالُكُمْ ما فَرَّطْنا فِي الْكِتابِ مِنْ شَيْ ءٍ ثُمَّ إِلى رَبِّهِمْ يُحْشَرُونَ. «3»

هيچ جنبنده اى در روى زمين نيست و هيچ پرنده اى با بال هاى خود در هوا نمى پرد مگر آن كه چون شما امت هايى هستيد- و ما در اين كتاب هيچ چيزى را فرو گذار نكرده ايم- و سپس همه را در نزد پروردگارشان گرد مى آوريم.

أَ لَمْ يَرَوْا إِلَى الطَّيْرِ مُسَخَّراتٍ فِي جَوِّ السَّماءِ ما يُمْسِكُهُنَّ إِلَّا اللَّهُ إِنَّ فِي ذلِكَ لَآياتٍ لِقَوْمٍ يُؤْمِنُونَ. «4»

آيا آن پرندگان رام شده در جو آسمان را نمى بينند؟ هيچ كس جز خدا آن ها را در هوا نگاه نتواند داشت. و در اين براى مردمى كه

______________________________

(1) غاشيه/ 17

(2) نور/ 46- 45.

(3) انعام/ 38.

(4) نحل/ 79.

سروش آسمانى سيرى در مفاهيم قرآنى، ص: 267

ايمان مى آورند عبرت هاست.

كثرت آيات قرآن درباره حيوانات و جانوران بى نظير است. توجّه دقيق آيات به كم و كيف جانوران و نحوه حركت آن ها و اين كه دعوت به مطالعه در يكايك آن ها دارد جزو مسائل عجيب قرآن است كه سبب اكتشافات زيادى در همين زمينه شده است.

مرحوم علامه طباطبائى در اين باره در تفسير خود مى نويسد: خداى تعالى هم در خصوص دقت و سيرى كه گفتيم سفارش كرده و مردم را با تأكيد هر چه بيش تر به مطالعه و دقت در امر حيوانات و آياتى كه در آن ها به وديعه سپرده شده است دعوت فرموده، و مطالعه در آن را وسيله رسيدن به بهترين نتايج علمى دانسته، و در آن ايمان و يقين به پروردگار است كه خود مايه سعادت انسانى است. از آن جمله فرموده: وَ فِي

خَلْقِكُمْ وَ ما يَبُثُّ مِنْ دابَّةٍ آياتٌ لِقَوْمٍ يُوقِنُونَ «1» و در خلقت شما و جنبندگانى كه خداوند منتشر مى كند آياتى است براى مردمى كه يقين داشته باشند و آيات مشابه اين آيه كه مردم را به مطالعه و تفكر در امر حيوانات توصيه مى كند در قرآن كريم بسيار است. «2»

پ: نگاه و دقت در خلقت هستى

1- شناخت آسمان (كيهان شناسى) أَ وَ لَمْ يَرَ الَّذِينَ كَفَرُوا أَنَّ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ كانَتا رَتْقاً فَفَتَقْناهُما وَ جَعَلْنا مِنَ الْماءِ كُلَّ شَيْ ءٍ حَيٍّ أَ فَلا يُؤْمِنُونَ. «3»

آيا كافران نمى دانند كه آسمان ها و زمين بسته بودند ما آن ها را گشوديم و هر چيز زنده اى را از آب پديد آورديم؟ چرا ايمان نمى آورند؟

______________________________

(1) جاثيه/ 3.

(2) ترجمه تفسير الميزان، ج 13، ص 128.

(3) انبياء/ 30.

سروش آسمانى سيرى در مفاهيم قرآنى، ص: 268

وَ جَعَلْنَا السَّماءَ سَقْفاً مَحْفُوظاً وَ هُمْ عَنْ آياتِها مُعْرِضُونَ. «1»

و آسمان را سقفى مصون از تعرض كرديم و باز هم از عبرت هاى آن اعراض مى كنند.

وَ لَقَدْ خَلَقْنا فَوْقَكُمْ سَبْعَ طَرائِقَ وَ ما كُنَّا عَنِ الْخَلْقِ غافِلِينَ. «2»

و بر فراز سرتان هفت آسمان بيافريديم، حال آن كه از اين مخلوق غافل نبوده ايم.

2- زمين شناسى الَّذِي جَعَلَ لَكُمُ الْأَرْضَ مَهْداً وَ سَلَكَ لَكُمْ فِيها سُبُلًا «3» كسى است كه زمين را آرامگاه شما ساخت و برايتان در آن راه هايى پديد آورد.

أَمَّنْ جَعَلَ الْأَرْضَ قَراراً وَ جَعَلَ خِلالَها أَنْهاراً وَ جَعَلَ لَها رَواسِيَ وَ جَعَلَ بَيْنَ الْبَحْرَيْنِ حاجِزاً. «4»

يا آن كه زمين را آرامگاه ساخت و در آن رودها پديد آورد و كوه ها برافراشت و ميان دو دريا مانعى قرار داد.

هُوَ الَّذِي مَدَّ الْأَرْضَ وَ جَعَلَ فِيها رَواسِيَ وَ أَنْهاراً وَ مِنْ كُلِّ الثَّمَراتِ جَعَلَ فِيها

زَوْجَيْنِ اثْنَيْنِ. «5»

اوست كه زمين را بگسترد و در آن كوه ها و رودها قرار داد و از ميوه جفت جفت پديد آورد.

الَّذِي جَعَلَ لَكُمُ الْأَرْضَ فِراشاً. «6»

خداوندى كه زمين را چون فراشى بگسترد.

______________________________

(1) انبياء/ 32.

(2) مؤمنون/ 17.

(3) طه/ 53.

(4) نمل/ 60.

(5) رعد/ 3.

(6) بقره/ 22.

سروش آسمانى سيرى در مفاهيم قرآنى، ص: 269

3- جنين شناسى وَ لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسانَ مِنْ سُلالَةٍ مِنْ طِينٍ. ثُمَّ جَعَلْناهُ نُطْفَةً فِي قَرارٍ مَكِينٍ. ثُمَّ خَلَقْنَا النُّطْفَةَ عَلَقَةً فَخَلَقْنَا الْعَلَقَةَ مُضْغَةً فَخَلَقْنَا الْمُضْغَةَ عِظاماً فَكَسَوْنَا الْعِظامَ لَحْماً ثُمَّ أَنْشَأْناهُ خَلْقاً آخَرَ، فَتَبارَكَ اللَّهُ أَحْسَنُ الْخالِقِينَ. «1»

هر آينه، انسان را از گل خالص آفريديم. سپس او را نطفه اى در جايگاهى استوار قرار داديم. آن گاه از آن نطفه، لخته خونى آفريديم و از آن لخته خون، پاره گوشتى و از آن پاره گوشت، استخوان ها آفريديم و استخوان ها را به گوشت پوشانيديم، بار ديگر او را آفرينشى ديگر قرار داديم. در خور تعظيم است خداوند آن بهترين آفرينندگان.

قُتِلَ الْإِنْسانُ ما أَكْفَرَهُ. مِنْ أَيِّ شَيْ ءٍ خَلَقَهُ. مِنْ نُطْفَةٍ خَلَقَهُ فَقَدَّرَهُ ثُمَّ السَّبِيلَ يَسَّرَهُ. «2»

مرگ بر آدمى باد كه چه ناسپاس است. او را از چه آفريده است؟ از نطفه اى آفريد و به اندازه پديد آورد. سپس راهش را آسان ساخت.

4- شناخت كوه وَ جَعَلْنا فِي الْأَرْضِ رَواسِيَ أَنْ تَمِيدَ بِهِمْ وَ جَعَلْنا فِيها فِجاجاً سُبُلًا لَعَلَّهُمْ يَهْتَدُونَ. «3»

و بر زمين كوه ها بيافريديم تا نلرزاندشان و در آن راه هاى فراخ ساختيم. باشد كه راه خويش بيابند.

5- باد و ابر و باران

______________________________

(1) مؤمنون/ 14- 12.

(2) عبس/ 20- 17.

(3) انبياء/ 31.

سروش آسمانى سيرى در مفاهيم قرآنى، ص: 270

إِنَّ فِي خَلْقِ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ اخْتِلافِ اللَّيْلِ

وَ النَّهارِ وَ الْفُلْكِ الَّتِي تَجْرِي فِي الْبَحْرِ بِما يَنْفَعُ النَّاسَ وَ ما أَنْزَلَ اللَّهُ مِنَ السَّماءِ مِنْ ماءٍ فَأَحْيا بِهِ الْأَرْضَ بَعْدَ مَوْتِها وَ بَثَّ فِيها مِنْ كُلِّ دَابَّةٍ وَ تَصْرِيفِ الرِّياحِ وَ السَّحابِ الْمُسَخَّرِ بَيْنَ السَّماءِ وَ الْأَرْضِ لَآياتٍ لِقَوْمٍ يَعْقِلُونَ. «1»

در آفرينش آسمان ها و زمين، و در آمد و شد شب و روز، و در كشتى هايى كه در دريا مى روند و مايه سود مردمند، و در بارانى كه خدا از آسمان فرو مى فرستد تا زمين مرده را بدان زنده سازد و جنبندگان را در آن پراكنده كند و در حركت بادها و ابرهاى مسخّر ميان زمين و آسمان براى خردمندانى كه در مى يابند نشانه هاست.

اللَّهُ الَّذِي يُرْسِلُ الرِّياحَ فَتُثِيرُ سَحاباً فَيَبْسُطُهُ فِي السَّماءِ كَيْفَ يَشاءُ وَ يَجْعَلُهُ كِسَفاً فَتَرَى الْوَدْقَ يَخْرُجُ مِنْ خِلالِهِ فَإِذا أَصابَ بِهِ مَنْ يَشاءُ مِنْ عِبادِهِ إِذا هُمْ يَسْتَبْشِرُونَ. وَ إِنْ كانُوا مِنْ قَبْلِ أَنْ يُنَزَّلَ عَلَيْهِمْ مِنْ قَبْلِهِ لَمُبْلِسِينَ. «2»

خداست كه بادها را مى فرستد تا ابرها را برانگيزد و چنان كه خواهد به آسمان بگسترد، و آن را پاره پاره كند و بينى كه باران از خلال ابرها بيرون مى آيد. و چون باران را به هر كه خواهد از بندگانش برساند شادمان شوند. اگر چه پيش از آن كه باران به آن ها ببارد نوميد بوده اند.

6- گياهان وَ هُوَ الَّذِي أَنْزَلَ مِنَ السَّماءِ ماءً فَأَخْرَجْنا بِهِ نَباتَ كُلِّ شَيْ ءٍ فَأَخْرَجْنا مِنْهُ خَضِراً نُخْرِجُ مِنْهُ حَبًّا مُتَراكِباً وَ مِنَ النَّخْلِ مِنْ طَلْعِها قِنْوانٌ دانِيَةٌ وَ جَنَّاتٍ مِنْ أَعْنابٍ وَ الزَّيْتُونَ وَ الرُّمَّانَ مُشْتَبِهاً وَ غَيْرَ مُتَشابِهٍ انْظُرُوا إِلى ثَمَرِهِ إِذا أَثْمَرَ وَ يَنْعِهِ إِنَّ فِي ذلِكُمْ لَآياتٍ لِقَوْمٍ

______________________________

(1) بقره/ 164.

(2) روم/ 49-

48.

سروش آسمانى سيرى در مفاهيم قرآنى، ص: 271

يُؤْمِنُونَ «1».

اوست خدايى كه از آسمان باران فرستاد و بدان باران هر گونه نباتى را رويانيديم. و از آن نبات ساقه اى سبز و از آن دانه هايى به يكديگر چسبيده و نيز از جوانه هاى نخل خوشه هايى سر فروهشته پديد آورديم، و نيز بستان هايى از تاك ها و زيتون و انار، همانند و ناهمانند به ميوه هايش آن گاه كه پديد مى آيند و آن گاه كه مى رسند بنگريد كه در آن ها عبرت هاست براى آنان كه ايمان مى آورند.

وَ أَنْزَلْنا مِنَ السَّماءِ ماءً بِقَدَرٍ فَأَسْكَنَّاهُ فِي الْأَرْضِ وَ إِنَّا عَلى ذَهابٍ بِهِ لَقادِرُونَ. فَأَنْشَأْنا لَكُمْ بِهِ جَنَّاتٍ مِنْ نَخِيلٍ وَ أَعْنابٍ لَكُمْ فِيها فَواكِهُ كَثِيرَةٌ وَ مِنْها تَأْكُلُونَ. وَ شَجَرَةً تَخْرُجُ مِنْ طُورِ سَيْناءَ تَنْبُتُ بِالدُّهْنِ وَ صِبْغٍ لِلْآكِلِينَ. «2»

و از آسمان به اندازه نياز آب فرستاديم و آن را در زمين جاى داديم و ما بر نابود كردنش توانا هستيم. با آن آب برايتان بوستان هايى از خرما و انگور پديد آورديم. شما را در آن باغ ها ميوه هاى بسيارى است كه از آن ها مى خوريد. و درختى است كه در طور سينا مى رويد. روغن مى دهد و آن روغن براى خورندگان، نان خورشى است.

أَنَّا صَبَبْنَا الْماءَ صَبًّا. ثُمَّ شَقَقْنَا الْأَرْضَ شَقًّا. فَأَنْبَتْنا فِيها حَبًّا. وَ عِنَباً وَ قَضْباً. وَ زَيْتُوناً وَ نَخْلًا. وَ حَدائِقَ غُلْباً. وَ فاكِهَةً وَ أَبًّا. «3»

ما باران را فرو باريديم، باريدنى. و زمين را شكافتيم، شكافتنى. و در آن دانه ها رويانيديم. و تاك و سبزه هاى خوردنى. و زيتون و نخل. و باغ هاى پر درخت. و ميوه و علف.

______________________________

(1) انعام/ 99.

(2) مؤمنون/ 20- 18.

(3) عبس/ 31- 25.

سروش آسمانى سيرى در مفاهيم قرآنى، ص: 272

7- شناخت درياها هُوَ الَّذِي سَخَّرَ الْبَحْرَ لِتَأْكُلُوا مِنْهُ لَحْماً طَرِيًّا وَ تَسْتَخْرِجُوا مِنْهُ حِلْيَةً تَلْبَسُونَها وَ تَرَى الْفُلْكَ مَواخِرَ فِيهِ وَ لِتَبْتَغُوا مِنْ فَضْلِهِ وَ لَعَلَّكُمْ تَشْكُرُونَ. «1»

اوست كه دريا را رام كرد تا از آن گوشت تازه بخوريد و زيورهايى بيرون آوريد و خويشتن بدان بياراييد. و كشتى ها را بينى كه دريا را مى شكافند و پيش مى روند تا از فضل خدا روزى بطلبيد باشد كه سپاس گوييد.

وَ ما يَسْتَوِي الْبَحْرانِ هذا عَذْبٌ فُراتٌ سائِغٌ شَرابُهُ وَ هذا مِلْحٌ أُجاجٌ وَ مِنْ كُلٍّ تَأْكُلُونَ لَحْماً طَرِيًّا وَ تَسْتَخْرِجُونَ حِلْيَةً تَلْبَسُونَها وَ تَرَى الْفُلْكَ فِيهِ مَواخِرَ لِتَبْتَغُوا مِنْ فَضْلِهِ وَ لَعَلَّكُمْ تَشْكُرُونَ. «2»

اين دو دريا يكسان نيستند: يكى آبش شيرين و گواراست و يكى شور و تلخ. از هر دو گوشت تازه مى خوريد، و از آن ها چيزهايى براى آرايش تن خويش بيرون مى كشيد. و مى بينى كشتى ها را كه آب را مى شكافند تا شما از فضل خدا روزى طلبيد و باشد كه سپاسگزار باشيد.

7- از ديگر مسائلى كه به گسترش علم و دانش مى انجامد دعوت بى شمار قرآن كريم به جست وجوى در دل طبيعت و دريافت آيات الهى است. چه، طبيعت در كل و در جزء خود به منزله آيات الهى محسوب مى شوند. آسمان و زمين. و كوه و دشت و دريا، رودخانه ها و درختان. حيوانات و جمادات و نباتات، همه و همه جزو آيات الهى به حساب مى آيند. و آن چه كه در دل آسمان ها و زمين. و در اندرون كوه و دشت و درياست همه به منزله آيات خداوند هستند و دعوت به مطالعه و بررسى اين آيات از بهترين راه هاى دعوت

______________________________

(1) نحل/ 14.

(2) فاطر/ 12.

سروش

آسمانى سيرى در مفاهيم قرآنى، ص: 273

به علم و گسترش دانش بشر است. و بى جهت نيست كه بيشترينه اهل معرفت و عرفان به اين باورند كه منشأ و سرچشمه همه علوم و حتّى علوم طبيعى و خاص موجود نيز از وحى الهى است كه به حضرات انبياى عظام نازل شده است.

آيات قرآنى را به طور اجمال مى توان به مسائل ذيل تقسيم كرد تا مطالعه را آسان تر و كامل تر نمايد:

الف- نگاه و دقّت در خلقت خود (انسان).

ب- نگاه و دقّت در خلقت حيوانات.

پ- نگاه و دقّت در خلقت هستى.

1- كيهان شناسى و شناخت آسمان.

2- زمين شناسى.

3- شناخت كوه ها 4- شناخت ابرها و باد و باران 5- شناخت گياهان 6- شناخت درياها و رودها 7- جنين شناسى

10- قصص و حكايات

از جمله زيبايى هاى قرآن كريم بخش حكايات و داستان هاى آن است.

داستان هايى كه هر كدام حاوى صدها نكات ادبى و اخلاقى هستند و براى تربيت نوع انسان بسيار عالى و مفيد به نظر مى رسند. چه، در داستان هاى قرآن آن چه كه اساس و پايه قرار گرفته، عين واقع و حقيقت است، يعنى از عنصر خيال و پندار حتى المقدور فاصله گرفته و نقش اصلى را در داستان هاى قرآنى افراد و اشخاص كاملا راستين و واقعى ايفا مى كنند.

اصل داستان در قرآن راست است و نه تنها مورد اعتبار دين اسلام بلكه در ساير اديان مستند و توحيدى نيز سابقه و ريشه دارد، از جمله در داستان

سروش آسمانى سيرى در مفاهيم قرآنى، ص: 274

يوسف است كه: ما كانَ حَدِيثاً يُفْتَرى وَ لكِنْ تَصْدِيقَ الَّذِي بَيْنَ يَدَيْهِ. «1» اين سخنى نيست كه ساخته و پرداخته باشد بلكه تصديق كتاب هايى است كه پيش از قرآن نيز بوده

است.

در داستان هاى قرآن از اساسى ترين مسائل ممكن در جامعه سخن گفته مى شود، هدايت و ضلالت. صداقت و كذب، شقاوت و سعادت، تقوى و فجور، ايمان و كفر، علم و جهل، راستى و ناراستى و در مجموع مسائلى كه مشتمل است بر واقعيات تلخ و شيرين. و اين نمايانگر آن است كه قرآن فقط نمى خواهد قصه بگويد و حكايت تعريف كند بلكه در ضمن قصه اهداف بسيار عالى انسانى و تربيتى را جست وجو بيان مى كند.

سبك قرآن در تعليم و تربيت و تهذيب اخلاق اين است كه اغلب با بيان سرگذشت افراد و اقوام حقيقى و تاريخى به نيكى ترغيب مى كند و از بدى پرهيز مى دهد. و برخى داستان ها را تكرار مى كند، جايى مشروح تر و جاى ديگر به اختصار آن ها را مى آورد كه از جمله: قصه عاد و ثمود و فرعون است.

اين داستان ها در برخى سوره ها مفصل تر و در برخى ديگر مختصرتر آمده است. بديهى است كه قرآن كتاب قصه و تاريخ نيست بلكه بر حسب مقتضاى حال و به تفاوت اغراض و مقاصد خاص قسمتى از وقايع تاريخى و سرگذشت هاى اشخاص و ملل را فقط به قدر لزوم و به مقدار كافى به تفصيل يا اجمال نقل مى كند. «2»

از نكات مهمى كه در داستان هاى قرآن وجود دارد درس هاى تربيتى و اخلاقى آن است. لذا در هر داستانى عبرتى نهفته است امّا جز خردمندان و اهل معنى به معناى آن توجه نمى كنند و عبرت نمى گيرند.

انبياى عظام الهى لااقل آنان كه از شهرت بايسته اى برخوردارند داستانى هم براى آنان هست و قرآن داستان هر يك را به بهترين وجه ممكن بيان

______________________________

(1) يوسف/ 111.

(2) تفسير نوين، ص 179.

سروش آسمانى

سيرى در مفاهيم قرآنى، ص: 275

مى كند. داستان هايى واقعى و راستين. و در هر داستانى از داستان رسولان درس هايى و معرفت هايى نهفته است كه بايد با دقّت به آن رسيد.

زيبايى بيان قرآن در نحوه ارائه داستان و به كارگيرى جنبه هاى اساسى و حذف زائدات از ديگر مسائل چشم گير قرآن در بيان قصص است. به ويژه كه زيباترين كلمات و عفيفانه ترين واژه ها را حتى براى داستان عشقى يا عشقى ترين داستان صورى قرآن يعنى حكايت يوسف و زليخا به كار مى گيرد.

درست است كه مايه اين داستان لا اقل از سوى زليخا كاملا جنسى و عشقى نفسانى است امّا كلمات قرآن چنان زيبا و پاك است كه كوچك ترين انگيزش نفسانى را از بين مى برد. توجه به آيات سوره يوسف كه ذيلا خواهد آمد اين مطلب را اثبات مى كند.

وَ راوَدَتْهُ الَّتِي هُوَ فِي بَيْتِها عَنْ نَفْسِهِ وَ غَلَّقَتِ الْأَبْوابَ وَ قالَتْ هَيْتَ لَكَ قالَ مَعاذَ اللَّهِ إِنَّهُ رَبِّي أَحْسَنَ مَثْوايَ إِنَّهُ لا يُفْلِحُ الظَّالِمُونَ. وَ لَقَدْ هَمَّتْ بِهِ وَ هَمَّ بِها لَوْ لا أَنْ رَأى بُرْهانَ رَبِّهِ كَذلِكَ لِنَصْرِفَ عَنْهُ السُّوءَ وَ الْفَحْشاءَ إِنَّهُ مِنْ عِبادِنَا الْمُخْلَصِينَ. «1»

و آن زن كه يوسف در خانه اش بود، در پى كامجويى از او مى بود. و درها را بست و گفت: بشتاب. گفت: پناه مى برم به خدا. او پروراننده من است و مرا منزلتى نيكو داده و ستم كاران رستگار نمى شوند. آن زن آهنگ او كرد. و اگر نه برهان پروردگارش را ديده بود، او نيز آهنگ آن زن مى كرد. چنين كرديم تا بدى و زشتكارى را از وى باز گردانيم. زيرا او از بندگان پاك دل ما بود.

با تدبّر به اين دو آيه به

نكات مهم آن نيز اين گونه مى توان توجه داد.

1- لفظ «راود» در لغت عرب درخواست اصرارآميز را مى گويند اين لفظ حاكى است كه همسر عزيز مصر در درخواست خود بسيار مصر بوده است امّا قرآن به خاطر عفت بيان از بازگويى موارد اصرار كه همان ارضاى شهوت

______________________________

(1) يوسف/ 24- 23.

سروش آسمانى سيرى در مفاهيم قرآنى، ص: 276

كام گيرى مى باشد خوددارى مى كند.

2- هرگز نام اصرار كننده را نمى برد و نمى گويد «زليخا» و يا «همسر عزيز» از او درخواست مصرّانه كرد بلكه او را با جمله الَّتِي هُوَ فِي بَيْتِها معرفى مى كند، يعنى بانويى كه يوسف در خانه او بود و از طريق تسلّط اصرار كننده بر يوسف و اين كه او پيوسته در چنگال آن بود، به استقامت فوق العاده يوسف نيز اشاره مى كند.

3- جمله غَلَّقَتِ الْأَبْوابَ، درها را بست. ترسيم كننده خلوتگاه عشق است ولى نه به صورت صريح و آشكار.

4- در بيان قرآن جمله قالَتْ هَيْتَ لَكَ، بشتاب به سوى آن چه براى تو آماده شده است. آخرين سخنى است كه آن زن براى رسيدن به وصال، به يوسف مى گويد امّا چقدر سنگين و پرمتانت بى آن كه در آن تحريك باشد. «1»

قرآن كريم با بيان داستان ها و قصه هايى كه پياپى مى آورد البتّه همان طور كه گفتيم قصد قصه گويى و نقل صرف قصّه را ندارد بلكه آن چه كه منظور اوست نتايجى است كه از قصه مى تواند بگيرد، لذا بايد ديد كه نتايج قابل كشف و استنتاج آيات در اين سلسله قصص كدامند.

بدون شك يكى از اين مقاصد بيان اين نكته است كه ديگران نسبت به وحى بودن قرآن يقين حاصل كنند و بدانند كه اين سخنان كه حتى خود قصص

هم جزو آن است ساخته و پرداخته شخص محمّد نيست بلكه از ناحيه وحى و از مقامى والا بر زبان محمّد (ص) جارى مى شود. و اين نكته است كه در آغاز برخى از قصص قرآن نيز در خود آيات به آن تصريح شده است. از جمله سوره شريفه يوسف است كه «احسن القصص» هم هست.

نَحْنُ نَقُصُّ عَلَيْكَ أَحْسَنَ الْقَصَصِ بِما أَوْحَيْنا إِلَيْكَ هذَا الْقُرْآنَ وَ إِنْ كُنْتَ مِنْ قَبْلِهِ لَمِنَ الْغافِلِينَ. «2»

______________________________

(1) منشور جاويد قرآن، ص 286.

(2) يوسف/ 3.

سروش آسمانى سيرى در مفاهيم قرآنى، ص: 277

با اين قرآن كه به تو وحى كرده ايم، بهترين داستان ها را برايت حكايت مى كنيم. كه تو پيش از اين از بى خبران بوده اى.

ديگر در سوره شريفه هود است كه مى فرمايد:

تِلْكَ مِنْ أَنْباءِ الْغَيْبِ نُوحِيها إِلَيْكَ ما كُنْتَ تَعْلَمُها أَنْتَ وَ لا قَوْمُكَ مِنْ قَبْلِ هذا فَاصْبِرْ إِنَّ الْعاقِبَةَ لِلْمُتَّقِينَ. «1»

اين ها از خبرهاى غيب است كه بر تو وحى مى كنيم. پيش از اين نه تو آن ها را مى دانستى و نه قوم تو. پس صبر كن زيرا عاقبت نيك از آن پرهيزكاران است.

قصه هاى قرآن، سرنوشت گذشتگان را پيش روى بشر مى نهد تا به وسيله آنان فرجام و سرنوشت خود را رقم زنند. تاريخ پيشينيان درس هاى بزرگى به انسان هاى هر عصر مى آموزد كه با استفاده از آنان مى توان از انحراف و فساد دورى جست و مصالح زندگى و سعادت واقعى را دريافت. البتّه اين امر زمانى به دست مى آيد كه با بينش ژرف و محقّقانه، تاريخ و قصه هاى واقعى تاريخى مورد مطالعه قرار گيرند. قرآن با توجّه به اهميّت و نقش تاريخ واقعى گذشتگان در زندگى آيندگان، در آيات بسيارى انسان را به

مطالعه آن و سير در زمين دعوت مى كند و در اين دعوت با استفاده از ماده «نظر» يعنى نگاه تحليل گر و دقيق، نه نگرش سطحى و ظاهربين، ما را به عبرت اندوزى از سرنوشت امت هاى پيشين فرا مى خواند. «2»

اگر بخواهيم فهرست وار به اهداف قصص قرآنى اشاره اى بكنيم بايد به موارد ذيل توجه دهيم:

الف: بيان حقايق دينى 1- اثبات وحى بودن قرآن.

2- اثبات وحدت دين و اصول مشترك در اديان آسمانى.

______________________________

(1) هود/ 49.

(2) تحليلى نو از قصص قرآن، ص 110.

سروش آسمانى سيرى در مفاهيم قرآنى، ص: 278

3- بيان روش يگانه انبيا در دعوت به دين و پيروزى نهايى آنان.

4- بيان نقش ابليس، عامل اصلى انحراف.

ب: عبرت و تفكر 1- عبرت آموختن از حوادث گذشته ها و سرگذشت امت هاى پيشين.

2- تلقّى جدى بودن «تبشيرها» و «انذارها».

3- بيان قدرت خدا براى تنبيه و بيدارى.

4- تفكر و انديشه.

ج: مبارزه با اساطير و تحريف هاى تاريخى 1- بيان حقايق نهفته تاريخ و احياى سرگذشت امت هاى فراموش شده.

2- مبارزه با تحريف.

3- مبارزه با اساطير.

د: هدايت و تربيت بشر.

1- پيوند با آفريدگار هستى.

2- تربيت دينى بشر «1».

امّا تهيه فهرستى از داستان ها و قصه هاى قرآنى اندكى مشكل است و در بين صاحب نظران نيز تعداد اين قصص يكسان نيست برخى زيادتر و برخى به اندك اكتفا كرده اند. «ابو اسحاق نيشابورى» تعداد اين قصه ها را تا يكصد و شانزده بر شمرده و نقل كرده است.

اهميّت قصه هاى قرآنى تا آن جاست كه بسيارى بر آن شدند تا آن ها را جمع كنند لذا تأليفات و كتاب هاى زيادى در اين باره چاپ و منتشر شد كه حتما خوانندگان نيز با برخى از آن كتاب ها مواجه شده اند. در بيش تر اين آثار

عمده قصص درباره حضرات انبياى الهى است، لذا داستان هاى آدم، ادريس، نوح، هود، صالح، ابراهيم، يوسف، لقمان، لوط، اسماعيل، يونس، عيسى و

______________________________

(1) برگرفته از تحليلى نو از قصص قرآن.

سروش آسمانى سيرى در مفاهيم قرآنى، ص: 279

رسول خدا (ص) در اكثر اين آثار درج شده است.

در تفسير سورآبادى بيان اين قصه ها به ترتيب موجود قرآن و بر اساس آيات نقل شده است، يعنى در هر سوره بر اساس آياتى كه دارد، قصه هاى مربوط به آن را ذكر كرده است. فهرست اين قصص بر اساس سوره هاى قرآنى چنين است.

بقره:

قصه هاى اسلام عبد الله بن سلام. آدم (ع) موسى (ع) و فرعون. بنى اسرائيل و گاو. هاروت و ماروت. مقام ابراهيم (ع). طالوت. عزير و قصه ابراهيم (ع) و زنده كردن خدا مرغان را.

آل عمران:

قصه هاى وفد نجران. حرب احد. انصارى و ثقفى و قصه بهلول نباش.

نساء:

قصه هاى كعب اشرف. عيسى (ع) و مريم (س). و قصه صعود عيسى (ع).

مائده:

قصه هاى وفات مصطفى. جرجيس. موسى (ع). كشتن قابيل هابيل را.

صديق اكبر و قصه نجاشى.

انعام:

قصه ابتداى حال ابراهيم (ع).

اعراف:

قصه هاى آدم (ع). نوح (ع). صالح (ع). لوط (ع). عهد گرفتن خداى به فرزندان آدم. و بلعم باعورا.

انفال:

قصه هاى جنگ بدر و دار الندوه.

توبه:

قصه هاى حرب حنين. حرب تبوك. و قصه هجرت رسول اللّه (ص).

سروش آسمانى سيرى در مفاهيم قرآنى، ص: 280

هود:

قصه نوح.

يوسف:

قصه هاى يعقوب (ع) و يوسف (ع).

ابراهيم:

قصه هاى ابراهيم (ع) و ساره و قصه ابراهيم و نمرود.

بنى اسرائيل:

حديث و قصّه معراج رسول اكرم (ص). و قصه بخت النصر.

كهف:

قصه هاى اصحاب رقيم. اصحاب كهف. يهودا و بوقطروس. و قصه ذو القرنين.

مريم:

قصه هاى زكريا (ع) و ولادت مريم (س) و يحيى (ع). ولادت عيسى (ع).

ادريس (ع) و قصه بولس.

طه:

قصه

اسلام عمر. و حديث رفتن موسى (ع) به طور سينا.

انبياء:

قصه هاى ابراهيم (ع). و سليمان (ع).

حج:

قصه بئر معطّله.

نور:

قصه افك. و ميزبانى كردن جابر انصارى رسول را.

شعراء:

قصه ابراهيم (ع) و بت.

نمل:

قصه سليمان و داود (ع). حديث مور و حشمت سليمان (ع). بلقيس و هدهد.

و دجّال.

سروش آسمانى سيرى در مفاهيم قرآنى، ص: 281

قصص:

قصه هاى فرعون. اسلام حمزه. و موسى (ع) و هارون.

روم:

قصه غلبه پارسيان بر روم و غلبه روميان به پارس.

لقمان:

قصه لقمان حكيم.

احزاب:

قصه هاى احزاب و حرب خندق. حرب بنى قريظه. زنان رسول. فضل عايشه. فضل اهل بيت، تزويج عايشه و قصه تزويج فاطمه (س).

سباء:

قصه هاى داود و سليمان (ع). و قصه سباء.

يس:

قصه حبيب نجار.

صافات:

قصه هاى ذبح اسماعيل (ع) و ذبح عبد الله بن عبد المطلب. الياس (ع). و يونس (ع).

ص:

حديث سلسله داود (ع). قصه ذكر محنت داود (ع). و قصه اشك داود (ع). سروش آسمانى سيرى در مفاهيم قرآنى 281 10 - قصص و حكايات ..... ص : 273

يث فتنه سليمان (ع). ذكر زوال ملك سليمان (ع). قصر جواهر سليمان (ع).

حديث محنت ايوب (ع).

زمر:

اسلام وحشى شورى:

قصه اصحاب صفه.

احقاف:

قصه هلاك قوم هود.

سروش آسمانى سيرى در مفاهيم قرآنى، ص: 282

فتح:

قصه هاى فتح خيبر. حديبيه. و قصه مسيلمه كذاب.

نجم:

حديث نور و مولد مصطفى (ص).

حشر:

قصه حرب بنى نظير. حديث ايثار مسلمانان. و قصه برصيصاى عابد.

ممتحنه:

قصه هاى حاطب بن ابى ثعلبه. عداوت بنى اميه با بنى هاشم و در اسلام آمدن هزار تن از بنى اميه.

جن:

قصه اسلام آوردن گروهى از پريان.

انسان:

حديث فضيلت على (ع) و فاطمه (س).

بروج:

قصه اصحاب اخدود.

فجر:

قصه ارم ذات العماد.

شرح:

حديث شرح مصطفى (ص).

علق:

حديث اول سوره كه بر رسول (ص) وحى آمد. قصه آزردن بوجهل مر مصطفى را.

قدر:

قصه شمسون بنى اسرائيل.

فيل:

قصه اصحاب فيل.

سروش آسمانى سيرى

در مفاهيم قرآنى، ص: 283

نصر:

قصه فتح مكه.

تبت:

قصه به اسلام خواندن مصطفى (ص) بنى هاشم را.

با اين كه درباره قصه هاى قرآن كتاب هاى بسيارى نوشته شده و حتى مفسّران قرآن در ذيل آيات مربوطه به شرح آن قصه ها پرداخته اند ولى اين به منزله تمام شدن همه حقايق قصه هاى قرآن نيست. بلكه هر كس كه با تدبر بيش تر بر روى الفاظ وحى در دل داستان هاى نقل شده در قرآن بنگرد بدون شك به حقايق و لطايفى راه مى برد كه پيشينيان از آن غافل مانده اند. پس جا دارد كه بيش تر از پيش به آيات و قصص توجه كنيم.

در ضمن ذكر اين نكته در اين جا ضرورى است كه آن چه را كه در كتاب هاى قصص انبيا و قصص قرآن آمده است قطعى و مسلّم نپنداريم. چه بسيارى از آنان با خيالات و نقليات غير مستند نيز جمع شده است و حتّى مسائل كاملا نابجا در آن راه يافته كه به آن «اسرائيليات» مى گوييم. پس بجاست كه در حين مطالعه روى كتاب هاى قصه و در پايان هر كتاب به نقادى و تأمل منطقى آن بپردازيم.

11- تاريخ و امم

اشاره

قرآن كريم كه كتاب هدايت است و به طور جامع و مانع از آن حقيقت سخن گفته در عين حال بسيارى از مسائل مهم ديگر را از همين دريچه هدايت وارد بحث كرده است مقوله هاى علوم طبيعى با همه ابعاد وسيع آن، فكر و فلسفه با همه ريشه هاى آن، اخلاق و عرفان با همه عمق و گستردگى آن و همين طور تاريخ، جامعه و امت ها نيز از اين دست محسوب مى شوند. آن چه كه مهم است در خلال آيات ضمن اشارات به هر يك از مقوله هاى مذكور آن چه كه

محك و ملاك بيان بوده نقشى است كه در هدايت از آن برگرفته مى شود ورنه اگر عنصر هدايت را از هر كدام تهى كنيم چيزى براى بيان و ارزشى براى طرح شدن ندارند.

سروش آسمانى سيرى در مفاهيم قرآنى، ص: 284

قرآن كه كتابى جامع از براى رشد و هدايت انسان است با در نظر داشتن مدنى الطبع بودن او بديهى است كه به اين جنبه نيز توجه داشته و بسيارى از مسائل درونى انسانى كه حاوى گرايشات اجتماعى و بيرونى است را مطرح نموده و هر كدام را در جايگاه هاى مخصوص خود با زيبايى و دقت هر چه تمام تر به كار گرفته است. لذا اگر از جامعه، امت هاى گذشته و از تاريخ و فلسفه تاريخ سخن مى گويد درست اشاره به همين جنبه هدايتى انسان دارد.

غرض تنها ارائه مطلب و افزودن دانش نيست بلكه از طرح و بيان مسائل تاريخى و مدنى قصد او نقل حقيقت و كسب قوانين تكوينى و تشريعى حق تعالى است. قوانينى كه منطبق با سرشت الهى انسان است و دقت و به كارگيرى آن موجب تحكيم جامعه و تداوم تاريخى آن است و نقض آن كه خروج از مدار فطرت الهى است موجب تفرقه و تشتّت جامعه و فروپاشى نظام اجتماعى است و هم سبب انتقال قدرت از دستى به دست ديگر.

وجود تاريخ طفيل وجود انسان است و تفاهم انسانى و حس گرايش به همنوع كه سبب جمعيت مى شود باعث ايجاد جامعه است. پس جامعه و تاريخ هر دو بازتاب حضور انسان است و هر جا كه انسان است جامعه و تاريخ نيز هست. تاريخ سخن گفتن و يا ديدن انسان

در جامعه گذشته است، جامعه اى كه روزى وجود داشته و هم اينك شايد موجود نباشد امّا در تاريخ باقى است، ثبت و ضبط است و گاهى حتّى در تاريخ نيز نمى ماند و جز يادى و خاطره اى چيزى از ايشان دوام و بقا ندارد. اين باعث خوشبختى است كه قرآن كريم نه تنها از تاريخ بلكه از فلسفه تاريخ هم به خوبى ياد مى كند و شايد تحليل و بررسى هايى كه در فلسفه تاريخ صورت مى گيرد از بيان خود تاريخ مهم تر و ارزشمندتر باشد. چرا كه تكليف انسان فردا نه در نقل حادثه انسان گذشته، بلكه در تحليل علل حوادث و نتايج حاصله از آن است كه شكل مى گيرد. و قرآن نيز دقيقا به اين مسئله و نياز انسان پاسخ داده است.

تاريخ، فلسفه تاريخ و جامعه كه در گرو انسان است بدون تحليل درست از انسان آن چنان كه بايسته است مفهوم ندارد. و سخن گفتن از اين همه زمانى

سروش آسمانى سيرى در مفاهيم قرآنى، ص: 285

شكل راستين مى گيرد كه انسان نيز به خوبى طرح و بررسى شود. طرح درست مسئله انسان بدون شناخت او ناقص خواهد بود و اين هم از محاسن قرآن است كه انسان را از ديد حقيقى نگريسته و از نگاه خالق كه او را خلق كرده است بيان نموده.

بيشترينه مسائل امّت هاى گذشته و نقليّات تاريخى به گونه داستان و قصه است امّا نه بر اساس قصه هاى مرسوم و معمول، بلكه قصه هايى كه حاوى مطالبى براى رشد و تكامل انسانند و اين همه به اختصار بدين گونه آمده است كه: لَقَدْ كانَ فِي قَصَصِهِمْ عِبْرَةٌ لِأُولِي الْأَلْبابِ. «1» همانا در قصه ها و داستان هاى آنان

براى صاحبان خرد عبرت است. و نيز اين گونه قصه هايى كه در قرآن راه يافته. زمينه هاى تفكر را نيز هموار مى سازد كه فرمود: فَاقْصُصِ الْقَصَصَ لَعَلَّهُمْ يَتَفَكَّرُونَ. «2» قصه ها را حكايت كن بلكه آن ها را به تفكر وادارى. با توجه به همين دو آيه، مطالعه تاريخ و توجه نمودن به آنان نه از براى سرگرمى و گذراندن وقت بلكه براى دريافت عبرت و كسب تفكر است و اين هر دو مايه شكوفايى جان آدمى است تا با نگريستن به تاريخ گذشته زمان حال خويش را آن گونه كه شايسته و بايسته است طرح بريزد و از پى با موادى محكم بسازد تا بتواند راهنماى بهترى براى جوامع آينده و تاريخ فردا باشد.

از نكات بسيار مهمى كه در قرآن در بيان نقل تاريخ و امم وجود دارد اين كه مطلق براى بيان تاريخ راه افراط و تفريط را نپيموده است. و در نقل قصص تاريخى متمسك به عنصر خيال نگشته و افسانه و اسطوره را مجال نداده است. لذا شخصيت هاى تاريخى قرآن و عناصر تاريخ ساز قرآن كاملا واقعى و راستين بوده اند و به واقع آن چه كه واقع شده است در اين كتاب نقل شده و به تحليل علل، انگيزه ها و عوامل ايجاد و فروپاشى و يا تداوم هر يك اشاره كرده است.

______________________________

(1) يوسف/ 111.

(2) اعراف/ 176.

سروش آسمانى سيرى در مفاهيم قرآنى، ص: 286

نگاه درست به جريان تاريخ و بررسى علل و انگيزه ها و دريافت فلسفه واقعى تاريخ سبب عبرت و تفكر است و هرگاه عناصر عبرت و تفكر در ماجراهاى تاريخى دخيل باشد باعث استحكام قلب و استوارى دل آدمى مى شود تا مطمئن تر و استوارتر در مسير

حقيقت گام بردارد و هر لحظه به دريافت حقيقت نزديك تر و نزديك تر شود. آيه يكصد و بيست از سوره شريفه هود حامل اين پيام مهم است كه: وَ كُلًّا نَقُصُّ عَلَيْكَ مِنْ أَنْباءِ الرُّسُلِ ما نُثَبِّتُ بِهِ فُؤادَكَ وَ جاءَكَ فِي هذِهِ الْحَقُّ وَ مَوْعِظَةٌ وَ ذِكْرى لِلْمُؤْمِنِينَ. و ما تمام حكايات و اخبار رسولان را به تو باز مى گوييم تا قلب تو را با آن استوار سازيم و در آن حق و موعظه و تذكّرى براى مؤمنان است.

جامعه بشرى در ديدگاه قرآن همواره با عنصر نبوت همراه و همگام بوده است و هيچ زمانى جامعه بشرى خالى از نبى نبوده است، لذا سخن از تاريخ در نگاه قرآن با جوامع بشرى و نيز با عنصر نبوت هماهنگ است. از اين رو عمده ترين مباحث تاريخى قرآن درباره امت ها و انبياى الهى است كه در جوامع بشرى حضور مستقيم داشته اند به همين خاطر قصص تاريخى در اين كتاب آسمانى عموما درباره اشخاصى است كه از ناحيه حق مأمور پيام و ابلاغ رسالت و نيز اصلاح جامعه بوده اند. گاه درباره اين اشخاص به طور كامل و گاه به طور اجمال سخن گفته شده است مثلا رسولانى چون موسى و عيسى (ع) حتى شرح ولادت شان نيز نقل شده و دوران كودكى ايشان بيان گرديده امّا اين درباره همه اشخاص مثبت قرآنى به ويژه رسولان الهى عموميت ندارد.

بحث تاريخى قرآن با طرح حضرت آدم (ع)، آفرينش او، تعليم او و بيان خلافت او آغاز مى شود، از پس آن، با اغواى شيطان آدم و همسر او- حوا- مبتلا به هبوط مى شوند و از مقام و مقام خويش فرود مى آيند و

در برهوت زمين ساكن مى گردند و ماجراهايى كه تابع و ادامه اين حركت نزولى و سكون در پهنه ارض است. اين بحث با ماجراى فرزندان او هابيل و قابيل ادامه مى يابد و نخستين آثار الهى و شيطانى در نگاه و نيت، و در عمل اين دو مجال ظهور و

سروش آسمانى سيرى در مفاهيم قرآنى، ص: 287

بروز مى يابد. ماجراى فرزندان آدم را در آيات 27 الى 32 از سوره شريفه مائده بدين گونه آورده است:

وَ اتْلُ عَلَيْهِمْ نَبَأَ ابْنَيْ آدَمَ بِالْحَقِّ إِذْ قَرَّبا قُرْباناً فَتُقُبِّلَ مِنْ أَحَدِهِما وَ لَمْ يُتَقَبَّلْ مِنَ الْآخَرِ قالَ لَأَقْتُلَنَّكَ قالَ إِنَّما يَتَقَبَّلُ اللَّهُ مِنَ الْمُتَّقِينَ. لَئِنْ بَسَطْتَ إِلَيَّ يَدَكَ لِتَقْتُلَنِي ما أَنَا بِباسِطٍ يَدِيَ إِلَيْكَ لِأَقْتُلَكَ إِنِّي أَخافُ اللَّهَ رَبَّ الْعالَمِينَ. إِنِّي أُرِيدُ أَنْ تَبُوءَ بِإِثْمِي وَ إِثْمِكَ فَتَكُونَ مِنْ أَصْحابِ النَّارِ وَ ذلِكَ جَزاءُ الظَّالِمِينَ. فَطَوَّعَتْ لَهُ نَفْسُهُ قَتْلَ أَخِيهِ فَقَتَلَهُ فَأَصْبَحَ مِنَ الْخاسِرِينَ. فَبَعَثَ اللَّهُ غُراباً يَبْحَثُ فِي الْأَرْضِ لِيُرِيَهُ كَيْفَ يُوارِي سَوْأَةَ أَخِيهِ قالَ يا وَيْلَتى أَ عَجَزْتُ أَنْ أَكُونَ مِثْلَ هذَا الْغُرابِ فَأُوارِيَ سَوْأَةَ أَخِي فَأَصْبَحَ مِنَ النَّادِمِينَ. مِنْ أَجْلِ ذلِكَ كَتَبْنا عَلى بَنِي إِسْرائِيلَ أَنَّهُ مَنْ قَتَلَ نَفْساً بِغَيْرِ نَفْسٍ أَوْ فَسادٍ فِي الْأَرْضِ فَكَأَنَّما قَتَلَ النَّاسَ جَمِيعاً وَ مَنْ أَحْياها فَكَأَنَّما أَحْيَا النَّاسَ جَمِيعاً وَ لَقَدْ جاءَتْهُمْ رُسُلُنا بِالْبَيِّناتِ ثُمَّ إِنَّ كَثِيراً مِنْهُمْ بَعْدَ ذلِكَ فِي الْأَرْضِ لَمُسْرِفُونَ.

و داستان راستين دو پسر آدم را برايشان بخوان، آن گاه كه قربانى اى كردند. از يكيشان پذيرفته آمد و از ديگرى پذيرفته نشد. گفت: تو را مى كشم. گفت: خدا قربانى پرهيزگاران را مى پذيرد. اگر تو بر من دستى گشايى و مرا بكشى من بر تو دست نگشايم كه تو

را بكشم. من از خدا كه پروردگار جهانيان است مى ترسم. مى خواهم كه گناه مرا به گردن گيرى و هم گناه خود را تا از دوزخيان گردى كه اين است پاداش ستم كاران. نفسش او را به كشتن برادر ترغيب كرد و او را كشت و از زيان كاران گرديد. خدا كلاغى را واداشت تا زمين را بكاود و به او بياموزد كه چگونه جسد برادر خود پنهان سازد. گفت: واى بر من، نتوانم همانند اين كلاغ باشم و پيكر برادرم را دفن كنم. و در زمره پشيمانان درآمد. از اين رو به بنى اسرائيل مقرر داشتيم كه هر كس كس ديگر را نه به

سروش آسمانى سيرى در مفاهيم قرآنى، ص: 288

قصاص قتل كسى يا ارتكاب فسادى بر روى زمين بكشد، چنان است كه همه مردم را كشته باشد. و هر كس كه به او حيات بخشد چون كسى است كه همه مردم را حيات بخشيده باشد. و به تحقيق پيامبران ما همراه با دلايل روشن بر آن ها مبعوث شدند، باز هم بسيارى از آن ها هم چنان بر روى زمين از حد خويش تجاوز مى كردند.

گذشته از ماجراى پربار آدم (ع) و فرزندان او كه طرح آن ها نقش زيربنايى و حياتى در تداوم حيات بشرى دارد قرآن از بسيارى از حوادث، آثار، اقوام، امم، انديشه ها و غيره ياد كرده است كه جمع يكايك آن ها به خودى خود كتابى مشروح و دقيق از تاريخ، حوادث تاريخى، پيامدهاى تاريخى و فلسفه هاى تاريخ است.

مثلا در بسيارى موارد از آل ياد مى كند و خاندان هايى را با اين عنوان طرح مى سازد و حكايتى يا حكاياتى از هر يك را برشمارد مثلا آل ابراهيم، آل داود،

آل عمران، آل يعقوب و آل فرعون. در برخى ديگر از اصحاب ياد مى كند و گروهى را نام مى برد كه با يكديگر عجين و قرين بوده اند مانند اصحاب اخدود، اصحاب ايكه، اصحاب حجر، اصحاب رس، اصحاب رقيم، اصحاب سبت، اصحاب فيل، اصحاب كهف، اصحاب مؤتفكات، اصحاب موسى، و اصحاب سفينه. و گاه از قوم و اقوامى ياد مى كند كه در جريانات مثبت و يا منفى حضورى راستين داشته اند. قوم ابراهيم، قوم صالح، قوم موسى، قوم لوط، قوم نوح، قوم هود، قوم يونس، و قوم فرعون.

گاهى با ايما و اشاره شخصيتى را مثال مى زند و گاه با صراحت برخى از اشخاص واقعى تاريخى را ياد مى كند. در مورد اول مى توان از همسر ابو لهب، برادران لوط و الذى اماته اللّه مأته عام كسى كه خداوند او را صد سال ميراند كه قابل انطباق با ماجراى حضرت عزير نبى است. الَّذِينَ خَرَجُوا مِنْ دِيارِهِمْ وَ هُمْ أُلُوفٌ حَذَرَ الْمَوْتِ آن كسانى كه از ترس مرگ از شهرهايشان خارج شدند، و نيز از ملكه سبا بلقيس و همسر ابراهيم ساره، و نيز از همسران فرعون، نوح، موسى

سروش آسمانى سيرى در مفاهيم قرآنى، ص: 289

و لوط، و همين طور از مادر موسى. و درباره اشخاص ديگرى كه با صراحت از ايشان نام مى برد مى توان از شخصيت هاى بزرگ الهى و انبياى عظام او نام برد و همين طور از كسانى چون لقمان، ذو القرنين، طالوت، جالوت، ابو لهب، فرعون، هابيل و قابيل، و مريم (س).

غير از اين ها از بسيارى حوادث و اتفاقات مهم تاريخى نيز ياد شده است، داستانى چون طوفان نوح، مهاجرت رسول خدا (ص)، و پيمان ها و جنگ هاى بزرگ صدر

اسلام، و حادثه مهم فتح مكه.

همان گونه كه اشارت كرديم قصد قرآن از بيان مسائل و حوادث تاريخى و تحولات ريشه دار و يا سطحى امت ها صرفا بيان خود حكايت نيست و نمى خواهد جهت تفنن خواننده كلامى را نقش بزند بلكه مقصد و مقصود او بيدار كردن و هشيار نمودن مخاطب است تا با قرار گرفتن در متن حادثه تاريخى از علل و نتايج آن واقف شود و بر اساس گزيده هاى منقول از تاريخ و جامعه بتواند توشه هاى بايسته و شايسته سلوك اجتماعى و فردى خويش را برگيرد و با عناصر عبرت و تفكر همه اين ها را مورد مداقه و بررسى قرار دهد.

اين كه قرآن كريم از اقوام و امت هايى ياد مى كند كه روزى در صحنه روزگار عرض اندام مى كردند و امروز جز نام ديگر چيزى از ايشان باقى نيست تنها قصد او ارائه نوعى گزارش از بودشناسى امت ها و حركت هاى تاريخى نيست بلكه غرض آن است كه بيان كند اين امت ها، اين جوامع و اين اشخاص روزى بوده اند و پس از مدتى از گردونه خارج شده و به بيرون افتاده اند و از اين بيرون شدن نيز قصد بيان انگيزه هاى خروج را دارد. مثلا از قوم نوح و لوط و صالح بسيار ياد شده و از بلايى كه سرانجام گريبان گير آن جوامع شده نيز ياد كرده است، بلايى كه سرنوشت آن قوم را با نابودى اكثريت كافر و ناسپاس رقم زد و دفتر آن جامعه ها يك جا بسته شد. اما سخن قرآن فقط همين نيست بلكه انگيزه هاى اصلى نزول بلاياى آسمانى و زمينى را در اين باره مشروح بيان مى كند.

آن گاه كه خداوند انسان را آفرينش مى كند با نفخه اى

رحمانى- ثم نَفَخْتُ

سروش آسمانى سيرى در مفاهيم قرآنى، ص: 290

فِيهِ مِنْ رُوحِي- او را قابليت پذيرش حقيقت و كمال مى بخشد و با تعبيه فطرتى الهى- فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتِي فَطَرَ النَّاسَ عَلَيْها لا تَبْدِيلَ لِخَلْقِ اللَّهِ ذلِكَ الدِّينُ الْقَيِّمُ- كه سبب هويت و اعتبار انسان است او را در جامعه قرار مى دهد.

انسانى مدنى الطبع با همه گرايشات اصيل انسانى و استعدادهاى فراوان براى شدن ها و صيرورت هاى عالى سلوكى. انسانى كه حامل امانت الهى است، توحيد و عدالت و نبوت و معاد را به خوبى مى شناسد با عنصر عشق و محبت به خوبى آشناست، بار مثبت و منفى رشد و غى و ايمان و كفر و همين طور تقوى و فجور را به خوبى واقف است. انسانى كه مى تواند با خداوند رابطه برقرار كند و با او سخن بگويد و از او پيام بگيرد و سخن بشنود. انسانى كه مستعد رسيدن به مراتب عالى كمالى است و مى تواند با اختيار بهترين ها و با اراده اى محكم سعادت را برگزيند و بدان چنگ زند و در اين راه صد البته كه خداوند قوانينى براى حصول اين همه را وضع كرده است. پس كار اندكى از سختى آن كاسته است و ايصال الى المطلوب آن قدرها هم سخت و ناشدنى نيست، امّا شرط آن اين است كه آدمى اين همه را از خاطر نبرد. خدا و جمعيت را تكذيب نكند تمهيدات معين براى رشد و كمال را بهم نريزد، از اراده و اختيار خويش به غلط و در مسير نابجا استفاده نكند، از مسير فطرت كه هويت و ارزش و اعتبار آدمى است خارج نگردد و با داعيان راستين الى اللّه

درنيفتد و انكارشان نكند.

هرگاه آدمى از مسير سلوك الى اللّه خارج شد و از كمال بازماند و حقيقت حق و راه و راهنما را تكذيب و استهزا كرد و از حريم خويش خارج گرديد خداوند نيز با او مقابله اى نه به مثل كه حدّ خداوند فراتر از اين است كه با بشر ضعيفى كه در مخلب باز ناموس اوست پنجه زند و در برابرش قدرت نمايى كند، بل آن چه مى كند در حقيقت ادامه حركت و تلاش خود افراد است اگر نعمت است و اگر نقمت و بلا هر دو پاداش نيّت و كردار عامل است و در حقيقت بازتابى است كه استعداد اين بازتاب از خداست و رفلكس آن به خود فردى مى رسد كه آن را ايجاد كرده است.

اكنون به چند آيه از آيات كريمه قرآن كه از سرنوشت برخى از جوامع و

سروش آسمانى سيرى در مفاهيم قرآنى، ص: 291

اقوام ياد مى كند اشاره مى كنيم تا اين مطلب هر چه تمام تر و كامل تر باشد.

1- قوم نوح

لَقَدْ أَرْسَلْنا نُوحاً إِلى قَوْمِهِ فَقالَ يا قَوْمِ اعْبُدُوا اللَّهَ ما لَكُمْ مِنْ إِلهٍ غَيْرُهُ إِنِّي أَخافُ عَلَيْكُمْ عَذابَ يَوْمٍ عَظِيمٍ. قالَ الْمَلَأُ مِنْ قَوْمِهِ إِنَّا لَنَراكَ فِي ضَلالٍ مُبِينٍ. قالَ يا قَوْمِ لَيْسَ بِي ضَلالَةٌ وَ لكِنِّي رَسُولٌ مِنْ رَبِّ الْعالَمِينَ. أُبَلِّغُكُمْ رِسالاتِ رَبِّي وَ أَنْصَحُ لَكُمْ وَ أَعْلَمُ مِنَ اللَّهِ ما لا تَعْلَمُونَ أَ وَ عَجِبْتُمْ أَنْ جاءَكُمْ ذِكْرٌ مِنْ رَبِّكُمْ عَلى رَجُلٍ مِنْكُمْ لِيُنْذِرَكُمْ وَ لِتَتَّقُوا وَ لَعَلَّكُمْ تُرْحَمُونَ فَكَذَّبُوهُ فَأَنْجَيْناهُ وَ الَّذِينَ مَعَهُ فِي الْفُلْكِ وَ أَغْرَقْنَا الَّذِينَ كَذَّبُوا بِآياتِنا إِنَّهُمْ كانُوا قَوْماً عَمِينَ. «1»

نوح را بر قومش به رسالت فرستاديم. گفت: اى قوم من، اللّه را بپرستيد،

شما را خدايى جز او نيست، من از عذاب روزى بزرگ بر شما بيمناكم. مهتران قومش گفتند: تو را به آشكارا در گمراهى مى بينيم. گفت: اى قوم من، گمراهى را در من راهى نيست، من پيامبرى از جانب پروردگار جهانيانم. پيام هاى پروردگارم را به شما مى رسانم و شما را اندرز مى دهم و از خدا، آن مى دانم كه شما نمى دانيد. آيا از اين كه بر مردمى از خودتان از جانب پروردگارتان وحى نازل شده است تا شما را بترساند و پرهيزكارى كنيد و كارى كند كه مورد رحمت قرار گيريد، به شگفت آمده ايد؟ پس تكذيبش كردند و ما او و كسانى را كه با او در كشتى بودند رانديم و آنان را كه آيات ما را دروغ مى انگاشتند غرقه ساختيم كه مردمى بى بصيرت بودند.

كَذَّبَتْ قَبْلَهُمْ قَوْمُ نُوحٍ فَكَذَّبُوا عَبْدَنا وَ قالُوا مَجْنُونٌ وَ ازْدُجِرَ. فَدَعا رَبَّهُ أَنِّي مَغْلُوبٌ فَانْتَصِرْ فَفَتَحْنا أَبْوابَ السَّماءِ بِماءٍ مُنْهَمِرٍ. وَ فَجَّرْنَا الْأَرْضَ عُيُوناً فَالْتَقَى الْماءُ عَلى أَمْرٍ قَدْ قُدِرَ. وَ حَمَلْناهُ عَلى

______________________________

(1) اعراف/ 64- 59.

سروش آسمانى سيرى در مفاهيم قرآنى، ص: 292

ذاتِ أَلْواحٍ وَ دُسُرٍ. تَجْرِي بِأَعْيُنِنا جَزاءً لِمَنْ كانَ كُفِرَ. وَ لَقَدْ تَرَكْناها آيَةً فَهَلْ مِنْ مُدَّكِرٍ. فَكَيْفَ كانَ عَذابِي وَ نُذُرِ. «1»

پيش از اين ها قوم نوح تكذيب كرده بودند. بنده ما را تكذيب كردند و گفتند: ديوانه است و به دشنامش راندند. و پروردگارش را خواند: من مغلوب شده ام، انتقام بكش. و ما نيز درهاى آسمان را به روى آبى كه به شدت مى ريخت گشوديم. و از زمين چشمه ها شكافتيم تا آب به آن مقدار كه مقدر شده بود گرد آمد. و او را به آن كشتى كه

تخته ها و ميخ ها داشت سوار كرديم. زير نظر ما روان شد.

اين بود جزاى كسانى كه كفر ورزيدند. و هر آينه كشتى را نشانه اى ساختيم. آيا هيچ پند گيرنده اى هست؟ پس عذاب و بيم دادن هاى من چگونه بود؟

كَذَّبَتْ قَوْمُ نُوحٍ الْمُرْسَلِينَ. إِذْ قالَ لَهُمْ أَخُوهُمْ نُوحٌ أَ لا تَتَّقُونَ. إِنِّي لَكُمْ رَسُولٌ أَمِينٌ. فَاتَّقُوا اللَّهَ وَ أَطِيعُونِ. وَ ما أَسْئَلُكُمْ عَلَيْهِ مِنْ أَجْرٍ إِنْ أَجْرِيَ إِلَّا عَلى رَبِّ الْعالَمِينَ. فَاتَّقُوا اللَّهَ وَ أَطِيعُونِ. قالُوا أَ نُؤْمِنُ لَكَ وَ اتَّبَعَكَ الْأَرْذَلُونَ. قالَ وَ ما عِلْمِي بِما كانُوا يَعْمَلُونَ. إِنْ حِسابُهُمْ إِلَّا عَلى رَبِّي لَوْ تَشْعُرُونَ. وَ ما أَنَا بِطارِدِ الْمُؤْمِنِينَ. إِنْ أَنَا إِلَّا نَذِيرٌ مُبِينٌ. قالُوا لَئِنْ لَمْ تَنْتَهِ يا نُوحُ لَتَكُونَنَّ مِنَ الْمَرْجُومِينَ قالَ رَبِّ إِنَّ قَوْمِي كَذَّبُونِ. فَافْتَحْ بَيْنِي وَ بَيْنَهُمْ فَتْحاً وَ نَجِّنِي وَ مَنْ مَعِيَ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ. فَأَنْجَيْناهُ وَ مَنْ مَعَهُ فِي الْفُلْكِ الْمَشْحُونِ. ثُمَّ أَغْرَقْنا بَعْدُ الْباقِينَ. إِنَّ فِي ذلِكَ لَآيَةً وَ ما كانَ أَكْثَرُهُمْ مُؤْمِنِينَ. وَ إِنَّ رَبَّكَ لَهُوَ الْعَزِيزُ الرَّحِيمُ. «2»

قوم نوح پيامبران را تكذيب كردند. آن گاه كه برادرشان نوح به آن ها گفت: آيا پروا نمى كنيد؟ من براى شما پيامبرى امين هستم.

______________________________

(1) قمر/ 16- 9.

(2) شعراء/ 122- 105.

سروش آسمانى سيرى در مفاهيم قرآنى، ص: 293

از خدا بترسيد و از من اطاعت كنيد. من از شما در برابر هدايت خود مزدى نمى طلبم. مزد من تنها بر عهده پروردگار جهانيان است. پس از خدا بترسيد و از من اطاعت كنيد. گفتند: آيا به تو ايمان بياوريم و حال آن كه فرومايگان پيرو تو هستند؟ گفت: دانش من به كارهايى كه مى كنند نمى رسد. اگر مى فهميد، حسابشان تنها با پروردگار من است. و

من مؤمنان را طرد نمى كنم. جز بيم دهنده اى آشكار نيستم. گفتند: اى نوح، اگر بس نكنى، سنگسار مى شوى.

گفت: اى پروردگار من، قوم من مرا تكذيب مى كند. ميان من و آن ها راهى برگشاى و مرا و مؤمنان همراه مرا رهايى بخش. او و همراهانش را در آن كشتى انباشته، نجات داديم. و باقى را غرقه كرديم. هر آينه عبرتى است. و بيش ترشان ايمان نياوردند. هر آينه پروردگار تو پيروزمند و مهربان است.

2- قوم عاد

وَ إِلى عادٍ أَخاهُمْ هُوداً قالَ يا قَوْمِ اعْبُدُوا اللَّهَ ما لَكُمْ مِنْ إِلهٍ غَيْرُهُ أَ فَلا تَتَّقُونَ. قالَ الْمَلَأُ الَّذِينَ كَفَرُوا مِنْ قَوْمِهِ إِنَّا لَنَراكَ فِي سَفاهَةٍ وَ إِنَّا لَنَظُنُّكَ مِنَ الْكاذِبِينَ. قالَ يا قَوْمِ لَيْسَ بِي سَفاهَةٌ وَ لكِنِّي رَسُولٌ مِنْ رَبِّ الْعالَمِينَ. أُبَلِّغُكُمْ رِسالاتِ رَبِّي وَ أَنَا لَكُمْ ناصِحٌ أَمِينٌ. أَ وَ عَجِبْتُمْ أَنْ جاءَكُمْ ذِكْرٌ مِنْ رَبِّكُمْ عَلى رَجُلٍ مِنْكُمْ لِيُنْذِرَكُمْ وَ اذْكُرُوا إِذْ جَعَلَكُمْ خُلَفاءَ مِنْ بَعْدِ قَوْمِ نُوحٍ وَ زادَكُمْ فِي الْخَلْقِ بَصْطَةً فَاذْكُرُوا آلاءَ اللَّهِ لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ. قالُوا أَ جِئْتَنا لِنَعْبُدَ اللَّهَ وَحْدَهُ وَ نَذَرَ ما كانَ يَعْبُدُ آباؤُنا فَأْتِنا بِما تَعِدُنا إِنْ كُنْتَ مِنَ الصَّادِقِينَ. قالَ قَدْ وَقَعَ عَلَيْكُمْ مِنْ رَبِّكُمْ رِجْسٌ وَ غَضَبٌ أَ تُجادِلُونَنِي فِي أَسْماءٍ سَمَّيْتُمُوها أَنْتُمْ وَ آباؤُكُمْ ما نَزَّلَ اللَّهُ بِها مِنْ سُلْطانٍ فَانْتَظِرُوا إِنِّي مَعَكُمْ مِنَ الْمُنْتَظِرِينَ. فَأَنْجَيْناهُ وَ الَّذِينَ مَعَهُ بِرَحْمَةٍ مِنَّا وَ قَطَعْنا دابِرَ الَّذِينَ

سروش آسمانى سيرى در مفاهيم قرآنى، ص: 294

كَذَّبُوا بِآياتِنا وَ ما كانُوا مُؤْمِنِينَ. «1»

و بر قوم عاد برادرشان هود را فرستاديم، گفت: اى قوم من، اللّه را بپرستيد كه شما را جز او خدايى نيست، و چرا نمى پرهيزيد؟

مهتران قوم او كه كافر شده بودند

گفتند: مى بينيم كه به بى خردى گرفتار شده اى و پنداريم كه از دروغگويان باشى. گفت: اى قوم من، در من نشانى از بى خردى نيست، من پيامبر پروردگار جهانيانم. پيام هاى پروردگارم را به شما مى رسانم و شما را اندرز گويى امنيم. آيا از اين كه بر مردى از خودتان از جانب پروردگارتان وحى نازل شده است تا شما را بترساند تعجب مى كنيد؟ به ياد آريد آن زمان را كه شما را جانشين قوم نوح ساخت و به جسم فزونى داد. پس نعمت هاى خدا را به ياد آوريد، باشد كه رستگار گرديد. گفتند: آيا نزد ما آمده اى تا تنها اللّه را بپرستيم و آن چه را كه پدرانمان مى پرستيدند رها كنيم؟ اگر راست مى گويى آن چه را كه به ما وعده مى دهى بياور. گفت: عذاب و خشم پروردگارتان حتما به شما نازل خواهد شد. آيا درباره اين بت هايى كه خود و پدرانتان بدين نام ها ناميده ايد و خدا هيچ دليلى بر آن ها نازل نساخته است. با من ستيزه مى كنيد؟ به انتظار بمانيد من هم با شما به انتظار مى مانم. هود و همراهانش را به پايمردى رحمت خويش رهانيديم و كسانى را كه آيات ما را تكذيب كردند و ايمان نياورده بودند از ريشه بركنديم.

كَذَّبَتْ عادٌ فَكَيْفَ كانَ عَذابِي وَ نُذُرِ. إِنَّا أَرْسَلْنا عَلَيْهِمْ رِيحاً صَرْصَراً فِي يَوْمِ نَحْسٍ مُسْتَمِرٍّ. تَنْزِعُ النَّاسَ كَأَنَّهُمْ أَعْجازُ نَخْلٍ مُنْقَعِرٍ. فَكَيْفَ كانَ عَذابِي وَ نُذُرِ. «2»

______________________________

(1) اعراف/ 72- 65.

(2) قمر/ 21- 18.

سروش آسمانى سيرى در مفاهيم قرآنى، ص: 295

قوم عاد تكذيب كردند. پس عذاب و بيم دادن هاى من چگونه بود؟

ما بر آن ها در روزى نحس و طولانى بادى سخت فرستاديم. كه مردمان را از زمين

همانند ريشه هاى از جاى كنده نخل برمى كند.

عذاب و بيم دادن هاى من چگونه بود؟

وَ يَوْمَ يُعْرَضُ الَّذِينَ كَفَرُوا عَلَى النَّارِ أَذْهَبْتُمْ طَيِّباتِكُمْ فِي حَياتِكُمُ الدُّنْيا وَ اسْتَمْتَعْتُمْ بِها فَالْيَوْمَ تُجْزَوْنَ عَذابَ الْهُونِ بِما كُنْتُمْ تَسْتَكْبِرُونَ فِي الْأَرْضِ بِغَيْرِ الْحَقِّ وَ بِما كُنْتُمْ تَفْسُقُونَ وَ اذْكُرْ أَخا عادٍ إِذْ أَنْذَرَ قَوْمَهُ بِالْأَحْقافِ وَ قَدْ خَلَتِ النُّذُرُ مِنْ بَيْنِ يَدَيْهِ وَ مِنْ خَلْفِهِ أَلَّا تَعْبُدُوا إِلَّا اللَّهَ إِنِّي أَخافُ عَلَيْكُمْ عَذابَ يَوْمٍ عَظِيمٍ قالُوا أَ جِئْتَنا لِتَأْفِكَنا عَنْ آلِهَتِنا فَأْتِنا بِما تَعِدُنا إِنْ كُنْتَ مِنَ الصَّادِقِينَ قالَ إِنَّمَا الْعِلْمُ عِنْدَ اللَّهِ وَ أُبَلِّغُكُمْ ما أُرْسِلْتُ بِهِ وَ لكِنِّي أَراكُمْ قَوْماً تَجْهَلُونَ. فَلَمَّا رَأَوْهُ عارِضاً مُسْتَقْبِلَ أَوْدِيَتِهِمْ قالُوا هذا عارِضٌ مُمْطِرُنا بَلْ هُوَ مَا اسْتَعْجَلْتُمْ بِهِ رِيحٌ فِيها عَذابٌ أَلِيمٌ تُدَمِّرُ كُلَّ شَيْ ءٍ بِأَمْرِ رَبِّها فَأَصْبَحُوا لا يُرى إِلَّا مَساكِنُهُمْ كَذلِكَ نَجْزِي الْقَوْمَ الْمُجْرِمِينَ وَ لَقَدْ مَكَّنَّاهُمْ فِيما إِنْ مَكَّنَّاكُمْ فِيهِ وَ جَعَلْنا لَهُمْ سَمْعاً وَ أَبْصاراً وَ أَفْئِدَةً فَما أَغْنى عَنْهُمْ سَمْعُهُمْ وَ لا أَبْصارُهُمْ وَ لا أَفْئِدَتُهُمْ مِنْ شَيْ ءٍ إِذْ كانُوا يَجْحَدُونَ بِآياتِ اللَّهِ وَ حاقَ بِهِمْ ما كانُوا بِهِ يَسْتَهْزِؤُنَ وَ لَقَدْ أَهْلَكْنا ما حَوْلَكُمْ مِنَ الْقُرى وَ صَرَّفْنَا الْآياتِ لَعَلَّهُمْ يَرْجِعُونَ فَلَوْ لا نَصَرَهُمُ الَّذِينَ اتَّخَذُوا مِنْ دُونِ اللَّهِ قُرْباناً آلِهَةً بَلْ ضَلُّوا عَنْهُمْ وَ ذلِكَ إِفْكُهُمْ وَ ما كانُوا يَفْتَرُونَ. «1»

و روزى كه كافران را بر آتش عرضه كنند: در زندگى دنيوى از چيزهاى پاكيزه و خوش بهره مند شديد. امروز به عذاب خوارى پاداشتان مى دهند. و اين بدان سبب است كه در زمين بى هيچ حقى گردنكشى مى كرديد و عصيان گرى پيش گرفته بوديد. برادر قوم

______________________________

(1) احقاف/ 28- 20.

سروش آسمانى سيرى در مفاهيم قرآنى، ص: 296

عاد را به ياد بياور كه چون قوم خود را در احقاف بيم داد و پيش از او پيامبرانى بودند و رفتند و پس از او پيامبرانى آمدند كه جز خداى يكتا را نپرستيد كه من از عذاب روزى بزرگ بر شما بيمناكم. گفتند: آيا آمده اى تا ما را از خدايانمان رويگردان سازى؟

اگر راست مى گويى، هر چه به ما وعده داده اى بياور. گفت: اين را خدا مى داند و من آن چه را بدان مبعوث شده ام به شما مى رسانم ولى مى بينم كه مردمى نادان هستيد. چون ابرى ديدند كه از جانب رودخانه هاشان مى آيد، گفتند: اين ابرى است باران زا. نه، اين همان چيزى است كه آن را به شتاب مى طلبيديد. باد است و در آن باد عذابى دردآور. به فرمان پروردگارش همه چيز را هلاك مى كند.

چنان شدند كه اكنون جز خانه هاشان را نبينى. و ما مجرمان را اين سان پاداش مى دهيم. به آن ها چنان مكانتى داده بوديم كه به شما نداده ايم. برايشان گوش و چشم و دل قرار داديم ولى گوش و چشم و دلشان به حالشان هيچ سود نكرد، زيرا آيات خدا را انكار مى كردند تا آن چه به مسخره اش مى گرفتند آن ها را فرو گرفت. ما همه قريه هايى را كه اطراف شما بودند هلاك كرده ايم و آيات را گونه گون بيان كرديم باشد كه باز گردند. از چه روى آن خدايانى كه سواى اللّه براى تقرب به خدايى گرفته بودند ياريشان نكردند بلكه از نظرشان گم شدند؟ اين است دروغ و افترايشان.

3- قوم ثمود

وَ إِلى ثَمُودَ أَخاهُمْ صالِحاً قالَ يا قَوْمِ اعْبُدُوا اللَّهَ ما لَكُمْ مِنْ إِلهٍ غَيْرُهُ قَدْ جاءَتْكُمْ بَيِّنَةٌ مِنْ رَبِّكُمْ هذِهِ ناقَةُ اللَّهِ لَكُمْ آيَةً فَذَرُوها تَأْكُلْ

فِي أَرْضِ اللَّهِ وَ لا تَمَسُّوها بِسُوءٍ فَيَأْخُذَكُمْ عَذابٌ أَلِيمٌ. وَ اذْكُرُوا إِذْ جَعَلَكُمْ خُلَفاءَ مِنْ بَعْدِ عادٍ وَ بَوَّأَكُمْ فِي الْأَرْضِ تَتَّخِذُونَ مِنْ سُهُولِها قُصُوراً وَ تَنْحِتُونَ الْجِبالَ بُيُوتاً فَاذْكُرُوا آلاءَ اللَّهِ وَ لا تَعْثَوْا فِي الْأَرْضِ مُفْسِدِينَ. قالَ الْمَلَأُ الَّذِينَ اسْتَكْبَرُوا مِنْ قَوْمِهِ

سروش آسمانى سيرى در مفاهيم قرآنى، ص: 297

لِلَّذِينَ اسْتُضْعِفُوا لِمَنْ آمَنَ مِنْهُمْ أَ تَعْلَمُونَ أَنَّ صالِحاً مُرْسَلٌ مِنْ رَبِّهِ قالُوا إِنَّا بِما أُرْسِلَ بِهِ مُؤْمِنُونَ. قالَ الَّذِينَ اسْتَكْبَرُوا إِنَّا بِالَّذِي آمَنْتُمْ بِهِ كافِرُونَ. فَعَقَرُوا النَّاقَةَ وَ عَتَوْا عَنْ أَمْرِ رَبِّهِمْ وَ قالُوا يا صالِحُ ائْتِنا بِما تَعِدُنا إِنْ كُنْتَ مِنَ الْمُرْسَلِينَ. فَأَخَذَتْهُمُ الرَّجْفَةُ فَأَصْبَحُوا فِي دارِهِمْ جاثِمِينَ. فَتَوَلَّى عَنْهُمْ وَ قالَ يا قَوْمِ لَقَدْ أَبْلَغْتُكُمْ رِسالَةَ رَبِّي وَ نَصَحْتُ لَكُمْ وَ لكِنْ لا تُحِبُّونَ النَّاصِحِينَ. «1»

بر قوم ثمود برادرشان صالح را فرستاديم. گفت: اى قوم من اللّه را بپرستيد، شما را هيچ خدايى جز او نيست، از جانب خدا براى شما نشانه اى آشكار آمد. اين ماده شتر خدا، برايتان نشانه اى است.

رهايش كنيد تا در زمين خدا بچرد و هيچ آسيبى به او نرسانيد كه عذابى دردآور شما را فرا خواهد گرفت. به ياد آريد آن زمان را كه شما را جانشينان قوم عاد كرد و در اين زمين جاى داد تا بر روى خاكش قصرها را برافرازيد و در كوهستان هايش خانه هايى بكنيد.

نعمت هاى خدا را ياد كنيد و در زمين تبهكارى و فساد مكنيد.

مهتران قومش كه گردنكشى مى كردند به زبون شدگان قوم كه ايمان آورده بودند گفتند: آيا مى دانيد كه صالح از جانب پروردگارش آمده است؟ گفتند: ما به آيينى كه بدان مأمور شده ايمان داريم.

گردنكشان گفتند: ما به كسى كه

شما ايمان آورده ايد ايمان نمى آوريم. پس ماده شتر را پى كردند و از فرمان پروردگارشان سرباز زدند و گفتند: اى صالح اگر پيامبر هستى آن چه را به ما وعده مى دهى بياور. پس زلزله اى سخت آنان را فرو گرفت و در خانه هاى خود بر جاى مردند. صالح از آنان روى برگردانيد و گفت:

اى قوم من، رسالت پروردگارم را به شما رسانيدم و اندرزتان دادم ولى شما نيكخواهان را دوست نداريد.

______________________________

(1) اعراف/ 79- 72.

سروش آسمانى سيرى در مفاهيم قرآنى، ص: 298

كَذَّبَتْ ثَمُودُ بِالنُّذُرِ فَقالُوا أَ بَشَراً مِنَّا واحِداً نَتَّبِعُهُ إِنَّا إِذاً لَفِي ضَلالٍ وَ سُعُرٍ. أَ أُلْقِيَ الذِّكْرُ عَلَيْهِ مِنْ بَيْنِنا بَلْ هُوَ كَذَّابٌ أَشِرٌ سَيَعْلَمُونَ غَداً مَنِ الْكَذَّابُ الْأَشِرُ. إِنَّا مُرْسِلُوا النَّاقَةِ فِتْنَةً لَهُمْ فَارْتَقِبْهُمْ وَ اصْطَبِرْ. وَ نَبِّئْهُمْ أَنَّ الْماءَ قِسْمَةٌ بَيْنَهُمْ كُلُّ شِرْبٍ مُحْتَضَرٌ. فَنادَوْا صاحِبَهُمْ فَتَعاطى فَعَقَرَ. فَكَيْفَ كانَ عَذابِي وَ نُذُرِ. إِنَّا أَرْسَلْنا عَلَيْهِمْ صَيْحَةً واحِدَةً فَكانُوا كَهَشِيمِ الْمُحْتَظِرِ. «1»

قوم ثمود بيم دهندگان را تكذيب كردند. گفتند: اگر از انسانى همانند خود پيروى كنيم گمراه و ديوانه باشيم. آيا از ميان همه ما كلام خدا به او القا شده است؟ نه، او دروغگويى خودخواه است فردا خواهند دانست كه دروغگوى خود خواه كيست. ما آن ماده شتر را براى آزمايششان مى فرستيم. پس مراقبشان باش و صبر كن. و به آن ها بگوى كه آب ميانشان تقسيم شده است نوبت هر كه باشد او به سر آب مى رود. يارشان را ندا دادند و او شمشير برگرفت و آن را پى كرد. عذاب و بيم دادن هاى من چگونه بود؟ ما به آن ها يك آواز سهمناك فرستاديم. پس آن علف هاى خشك آغل گوسفند شدند.

4- قوم لوط

وَ

لُوطاً إِذْ قالَ لِقَوْمِهِ أَ تَأْتُونَ الْفاحِشَةَ ما سَبَقَكُمْ بِها مِنْ أَحَدٍ مِنَ الْعالَمِينَ. إِنَّكُمْ لَتَأْتُونَ الرِّجالَ شَهْوَةً مِنْ دُونِ النِّساءِ بَلْ أَنْتُمْ قَوْمٌ مُسْرِفُونَ وَ ما كانَ جَوابَ قَوْمِهِ إِلَّا أَنْ قالُوا أَخْرِجُوهُمْ مِنْ قَرْيَتِكُمْ إِنَّهُمْ أُناسٌ يَتَطَهَّرُونَ. فَأَنْجَيْناهُ وَ أَهْلَهُ إِلَّا امْرَأَتَهُ كانَتْ مِنَ الْغابِرِينَ. وَ أَمْطَرْنا عَلَيْهِمْ مَطَراً فَانْظُرْ كَيْفَ كانَ عاقِبَةُ الْمُجْرِمِينَ. «2»

و لوط را فرستاديم. آن گاه به قوم خود گفت: چرا كارى زشت

______________________________

(1) قمر/ 31- 32.

(2) اعراف/ 84- 79.

سروش آسمانى سيرى در مفاهيم قرآنى، ص: 299

مى كنيد كه هيچ كس از مردم جهان پيش از شما نكرده است؟ شما به جاى زنان با مردان شهوت مى رانيد. شما مردمى تجاوزكار هستيد. جواب قوم او جز اين نبود كه گفتند: آن ها را از قريه خود برانيد كه آنان مردمى هستند كه از كار ما بيزارى مى جويند. لوط و خانواده اش را نجات داديم. جز زنش كه با ديگران در شهر ماند. به آن ها بارانى باريديم، بنگر كه عاقبت مجرمان چگونه بود.

كَذَّبَتْ قَوْمُ لُوطٍ بِالنُّذُرِ. إِنَّا أَرْسَلْنا عَلَيْهِمْ حاصِباً إِلَّا آلَ لُوطٍ نَجَّيْناهُمْ بِسَحَرٍ. نِعْمَةً مِنْ عِنْدِنا كَذلِكَ نَجْزِي مَنْ شَكَرَ. وَ لَقَدْ أَنْذَرَهُمْ بَطْشَتَنا فَتَمارَوْا بِالنُّذُرِ. وَ لَقَدْ راوَدُوهُ عَنْ ضَيْفِهِ فَطَمَسْنا أَعْيُنَهُمْ فَذُوقُوا عَذابِي وَ نُذُرِ. وَ لَقَدْ صَبَّحَهُمْ بُكْرَةً عَذابٌ مُسْتَقِرٌّ. فَذُوقُوا عَذابِي وَ نُذُرِ. «1»

قوم لوط بيم دهندگان را تكذيب كردند. ما بر آن ها بادى ريگ بار فرستاديم مگر بر خاندان لوط كه آن ها را سحرگاه رهانيديم. نعمتى بود از جانب ما و آنان را كه سپاس مى گويند چنين پاداش دهيم. از انتقام سخت ما ترسانيدشان ولى با بيم دهندگان به جدال برخاستند. از مهمان او كارى زشت خواستند. ما نيز

چشمانشان را كور گردانيديم. پس بچشيد عذاب و بيم دادن هاى مرا.

5- قوم شعيب (مدين)

وَ إِلى مَدْيَنَ أَخاهُمْ شُعَيْباً قالَ يا قَوْمِ اعْبُدُوا اللَّهَ ما لَكُمْ مِنْ إِلهٍ غَيْرُهُ قَدْ جاءَتْكُمْ بَيِّنَةٌ مِنْ رَبِّكُمْ فَأَوْفُوا الْكَيْلَ وَ الْمِيزانَ وَ لا تَبْخَسُوا النَّاسَ أَشْياءَهُمْ وَ لا تُفْسِدُوا فِي الْأَرْضِ بَعْدَ إِصْلاحِها ذلِكُمْ خَيْرٌ لَكُمْ إِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنِينَ. وَ لا تَقْعُدُوا بِكُلِّ صِراطٍ تُوعِدُونَ وَ تَصُدُّونَ عَنْ سَبِيلِ اللَّهِ مَنْ آمَنَ بِهِ وَ تَبْغُونَها عِوَجاً وَ اذْكُرُوا إِذْ كُنْتُمْ قَلِيلًا فَكَثَّرَكُمْ وَ انْظُرُوا كَيْفَ كانَ عاقِبَةُ الْمُفْسِدِينَ. وَ إِنْ كانَ طائِفَةٌ

______________________________

(1) قمر/ 39- 33.

سروش آسمانى سيرى در مفاهيم قرآنى، ص: 300

مِنْكُمْ آمَنُوا بِالَّذِي أُرْسِلْتُ بِهِ وَ طائِفَةٌ لَمْ يُؤْمِنُوا فَاصْبِرُوا حَتَّى يَحْكُمَ اللَّهُ بَيْنَنا وَ هُوَ خَيْرُ الْحاكِمِينَ. قالَ الْمَلَأُ الَّذِينَ اسْتَكْبَرُوا مِنْ قَوْمِهِ لَنُخْرِجَنَّكَ يا شُعَيْبُ وَ الَّذِينَ آمَنُوا مَعَكَ مِنْ قَرْيَتِنا أَوْ لَتَعُودُنَّ فِي مِلَّتِنا قالَ أَ وَ لَوْ كُنَّا كارِهِينَ. قَدِ افْتَرَيْنا عَلَى اللَّهِ كَذِباً إِنْ عُدْنا فِي مِلَّتِكُمْ بَعْدَ إِذْ نَجَّانَا اللَّهُ مِنْها وَ ما يَكُونُ لَنا أَنْ نَعُودَ فِيها إِلَّا أَنْ يَشاءَ اللَّهُ رَبُّنا وَسِعَ رَبُّنا كُلَّ شَيْ ءٍ عِلْماً عَلَى اللَّهِ تَوَكَّلْنا رَبَّنَا افْتَحْ بَيْنَنا وَ بَيْنَ قَوْمِنا بِالْحَقِّ وَ أَنْتَ خَيْرُ الْفاتِحِينَ. وَ قالَ الْمَلَأُ الَّذِينَ كَفَرُوا مِنْ قَوْمِهِ لَئِنِ اتَّبَعْتُمْ شُعَيْباً إِنَّكُمْ إِذاً لَخاسِرُونَ. فَأَخَذَتْهُمُ الرَّجْفَةُ فَأَصْبَحُوا فِي دارِهِمْ جاثِمِينَ. الَّذِينَ كَذَّبُوا شُعَيْباً كَأَنْ لَمْ يَغْنَوْا فِيهَا الَّذِينَ كَذَّبُوا شُعَيْباً كانُوا هُمُ الْخاسِرِينَ. فَتَوَلَّى عَنْهُمْ وَ قالَ يا قَوْمِ لَقَدْ أَبْلَغْتُكُمْ رِسالاتِ رَبِّي وَ نَصَحْتُ لَكُمْ فَكَيْفَ آسى عَلى قَوْمٍ كافِرِينَ. وَ ما أَرْسَلْنا فِي قَرْيَةٍ مِنْ نَبِيٍّ إِلَّا أَخَذْنا أَهْلَها بِالْبَأْساءِ وَ الضَّرَّاءِ لَعَلَّهُمْ يَضَّرَّعُونَ. ثُمَّ بَدَّلْنا مَكانَ السَّيِّئَةِ الْحَسَنَةَ حَتَّى عَفَوْا

وَ قالُوا قَدْ مَسَّ آباءَنَا الضَّرَّاءُ وَ السَّرَّاءُ فَأَخَذْناهُمْ بَغْتَةً وَ هُمْ لا يَشْعُرُونَ. وَ لَوْ أَنَّ أَهْلَ الْقُرى آمَنُوا وَ اتَّقَوْا لَفَتَحْنا عَلَيْهِمْ بَرَكاتٍ مِنَ السَّماءِ وَ الْأَرْضِ وَ لكِنْ كَذَّبُوا فَأَخَذْناهُمْ بِما كانُوا يَكْسِبُونَ. أَ فَأَمِنَ أَهْلُ الْقُرى أَنْ يَأْتِيَهُمْ بَأْسُنا بَياتاً وَ هُمْ نائِمُونَ. أَ وَ أَمِنَ أَهْلُ الْقُرى أَنْ يَأْتِيَهُمْ بَأْسُنا ضُحًى وَ هُمْ يَلْعَبُونَ. أَ فَأَمِنُوا مَكْرَ اللَّهِ فَلا يَأْمَنُ مَكْرَ اللَّهِ إِلَّا الْقَوْمُ الْخاسِرُونَ. أَ وَ لَمْ يَهْدِ لِلَّذِينَ يَرِثُونَ الْأَرْضَ مِنْ بَعْدِ أَهْلِها أَنْ لَوْ نَشاءُ أَصَبْناهُمْ بِذُنُوبِهِمْ وَ نَطْبَعُ عَلى قُلُوبِهِمْ فَهُمْ لا يَسْمَعُونَ. تِلْكَ الْقُرى نَقُصُّ عَلَيْكَ مِنْ أَنْبائِها وَ لَقَدْ جاءَتْهُمْ رُسُلُهُمْ بِالْبَيِّناتِ فَما كانُوا لِيُؤْمِنُوا بِما كَذَّبُوا مِنْ قَبْلُ كَذلِكَ يَطْبَعُ اللَّهُ عَلى قُلُوبِ الْكافِرِينَ. وَ ما وَجَدْنا لِأَكْثَرِهِمْ مِنْ عَهْدٍ وَ إِنْ وَجَدْنا أَكْثَرَهُمْ لَفاسِقِينَ. «1»

______________________________

(1) اعراف/ 102- 85.

سروش آسمانى سيرى در مفاهيم قرآنى، ص: 301

و بر مردم مدين برادرشان شعيب را فرستاديم. گفت: اى قوم من، اللّه را بپرستيد، شما را خدايى جز او نيست، از جانب پروردگارتان نشانه اى روشن آمده است. پيمانه و ترازو را تمام ادا كنيد و به مردم كم مفروشيد و از آن پس كه زمين به صلاح آمده است در آن فساد مكنيد، كه اگر ايمان آورده ايد برايتان بهتر است. و بر سر راه ها منشينيد تا مؤمنان به خدا را بترسانيد و از راه خدا باز داريد و به كجروى واداريد. و به ياد آريد آن گاه كه اندك بوديد خدا برشمار شما افزود و بنگريد كه عاقبت مفسدان چگونه بوده است. اگر گروهى از شما به آن چه من از جانب خدا بدان مبعوث شده ام ايمان آورده اند

و گروهى هنوز ايمان نياورده اند صبر كنيد تا خدا ميان ما حكم كند كه او بهترين داوران است. مهتران قومش كه سركشى پيشه كرده بودند گفتند: اى شعيب، تو و كسانى را كه به تو ايمان آورده اند از قريه خويش مى دانيم مگر آن كه به آيين ما برگرديد.

گفت: و هر چند از آن كراهت داشته باشيم؟ پس از آن كه خدا ما را از كيش شما رهانيده است اگر بدان باز گرديم، بر خدا دروغ بسته باشيم و ما ديگر بار بدان كيش باز نمى گرديم، مگر آن كه خدا آن پروردگار ما خواسته باشد. زيرا علم پروردگار ما به همه چيز احاطه دارد. ما بر خدا توكل مى كنيم. اى پروردگار ما، ميان ما و قوم ما به حق، راهى بگشا كه تو بهترين راهگشايان هستى. مهتران قومش كه كافر بودند گفتند: اگر از شعيب پيروى كنيد سخت زيان كرده ايد. پس زلزله اى سخت آنان را فرو گرفت و در خانه هاى خود بر جاى مردند. آنان كه شعيب را به دروغگويى نسبت دادند گويى كه هرگز در آن ديار نبوده اند. آنان كه شعيب را به دروغگويى نسبت دادند خود زيان كردند. پس از آن ها رويگردان شد و گفت:

اى قوم من، هر آينه پيام هاى پروردگارم را به شما رسانيدم و اندرزتان دادم. چگونه بر مردمى كافر اندوهگين شوم؟

سروش آسمانى سيرى در مفاهيم قرآنى، ص: 302

و ما هيچ پيامبرى را به هيچ قريه اى نفرستاديم مگر آن كه ساكنانش را به سختى و بيمارى گرفتار كرديم، باشد كه تضرع كنند.

آن گاه جاى بلا و محنت را به خوشى و خوبى سپرديم تا شمارشان افزون شد و گفتند: آن پدران ما

بودند با سختى و بهروزى. ناگهان آنان را بى خبر فرو گرفتيم. اگر مردم قريه ها ايمان آورده و پرهيزكارى پيشه كرده بودند بركات آسمان و زمين را به رويشان مى گشوديم ولى پيامبران را به دروغگويى نسبت دادند. ما نيز به كيفر كردارشان مؤاخذه شان كرديم. آيا مردم قريه ها پنداشتند از اين كه عذاب ما شب هنگام كه به خواب رفته اند بر سر آن ها بيايد در امانند؟ و آيا مردم قريه ها پنداشتند از اين كه عذاب ما به هنگام چاشت كه به بازيچه مشغولند بر سر آن ها بيايد در امانند؟ آيا پنداشتند كه از مكر خدا در امانند؟ از مكر خدا جز زيانكاران ايمن نيستند. آيا براى آنان كه زمين را از پيشينيان به ارث برده اند باز ننموده است كه اگر بخواهيم آن ها را نيز به كيفر گناهانشان به عقوبت مى رسانيم و بر دل هايشان مهر مى نهيم تا شنيدن نتوانند؟

اين ها قريه هايى است كه ما اخبارشان را بر تو حكايت كنيم.

پيامبرانشان با دلايل روشن آمدند. و به آن چيزها كه از آن پيش دروغ خوانده بودند ايمان نياوردند. و خدا بر دل هاى كافران اين چنين مهر مى نهد در بيش ترينشان در وفاى به عهد نيافتيم و بيش ترين را جز نافرمانان نديديم.

آيات فوق نمونه هايى از اين دست به حساب مى آيد ورنه اگر همه آياتى كه درباره تاريخ، مسائل تاريخى، حوادث و پديده هاى تاريخى و نقد و فلسفه تاريخ است در يك جا گرد آوريم خود رساله اى مطول و جامع خواهد بود.

به هر حال تاريخ ارزش ويژه اى دارد و اين ارزش كه طفيل وجود انسان است آدمى را وادار به دقت و مطالعه در آن مى كند و اين جا به خودى خود مبرهن مى شود

كه دين نيز از آن جهت كه كتاب تعالى و تكامل، و سعادت و نيك

سروش آسمانى سيرى در مفاهيم قرآنى، ص: 303

زيستن انسان را هدف قرار داده است نمى تواند از مقوله تاريخ بى عنايت و توجه رد شود. اين است كه صدها آيه از تاريخ و فلسفه تاريخ را در دل خود جاى داده و در مجموع از تاريخ، به مانند طبيعت به عنوان منبع شناخت ياد مى كند.

گذشته از آيات ذكر شده كه با صراحت تمام از اقوام مختلف كه يكى پس از ديگرى آمده و به عللى دچار تحول و دگرگونى شده اند، از سير و نظر در جهان نيز ياد مى كند. سيرى براى مطالعه و نظرى براى فهم و عبرت.

طبيعت و تاريخ نه تنها بازتاب عنايت خداست بلكه محل جولان آن يگانه هستى نيز هست. و براستى كه هر كس كه به راه او رفت سعادت و تكامل خويش را به چشم ديد و در دل جامعه و تاريخ جاويد زيست و هر آن كس كه خلاف او راهى را گزيد و به جاى او به كس ديگر اعتماد نمود و خلاف حقيقت را عمل كرد از پهنه هستى، جامعه و تاريخ بسيار مفتضحانه رخت بربست و خويشتن را به هلاكت و نابودى سپرد و سبب عبرت خلايق شد.

دعوت مستقيم قرآن بر سير و مطالعه در طبيعت و جامعه ها نشان از عنايت اين اثر آسمانى به تاريخ دارد. سير و سفر تنها براى تفريح و وقت گذرانى نيست، براى ديدن است، براى تفكر، و براى عبرت گرفتن. و اين ها مطالبى است كه قصد و غرض قرآن را تأمين مى كند. اين آيات به اين نكته راه

مى نمايد:

انعام 11 قُلْ سِيرُوا فِي الْأَرْضِ ثُمَّ انْظُرُوا كَيْفَ كانَ عاقِبَةُ الْمُكَذِّبِينَ.

بگو: در روى زمين بگرديد و بنگريد كه پايان كار تكذيب كنندگان چگونه بوده است.

نحل، 36 وَ لَقَدْ بَعَثْنا فِي كُلِّ أُمَّةٍ رَسُولًا أَنِ اعْبُدُوا اللَّهَ وَ اجْتَنِبُوا الطَّاغُوتَ فَمِنْهُمْ مَنْ هَدَى اللَّهُ وَ مِنْهُمْ مَنْ حَقَّتْ عَلَيْهِ الضَّلالَةُ فَسِيرُوا فِي الْأَرْضِ فَانْظُرُوا كَيْفَ كانَ عاقِبَةُ الْمُكَذِّبِينَ.

به ميان هر ملتى پيامبرى مبعوث كرديم، كه خدا را بپرستيد و از بت

سروش آسمانى سيرى در مفاهيم قرآنى، ص: 304

دورى جوييد. بعضى را خدا هدايت كرد و بر بعضى گمراهى مقرر گشت. پس در زمين بگرديد و بنگريد كه عاقبت كار كسانى كه پيامبران را به دروغ نسبت مى دادند چگونه بوده است.

اعراف، 83- 84 فَأَنْجَيْناهُ وَ أَهْلَهُ إِلَّا امْرَأَتَهُ كانَتْ مِنَ الْغابِرِينَ. وَ أَمْطَرْنا عَلَيْهِمْ مَطَراً فَانْظُرْ كَيْفَ كانَ عاقِبَةُ الْمُجْرِمِينَ.

لوط و خاندانش را نجات داديم جز زنش كه با ديگران در شهر ماند. بر آن ها برانى باريديم، بنگر كه عاقبت مجرمان چگونه بود.

نمل، 69 قُلْ سِيرُوا فِي الْأَرْضِ فَانْظُرُوا كَيْفَ كانَ عاقِبَةُ الْمُجْرِمِينَ.

بگو در زمين سير كنيد و بنگريد كه پايان كار مجرمان چگونه بوده است.

اعراف، 86 ... وَ انْظُرُوا كَيْفَ كانَ عاقِبَةُ الْمُفْسِدِينَ.

و بنگريد كه عاقبت مفسدان چگونه بوده است.

اعراف، 103 ثُمَّ بَعَثْنا مِنْ بَعْدِهِمْ مُوسى بِآياتِنا إِلى فِرْعَوْنَ وَ مَلَائِهِ فَظَلَمُوا بِها فَانْظُرْ كَيْفَ كانَ عاقِبَةُ الْمُفْسِدِينَ.

بعد از آن ها موسى را با آياتمان بر فرعون و قومش مبعوث داشتيم.

به خلافش برخاستند. اينك بنگر كه عاقبت مفسدان چگونه بوده است.

يونس، 39 بَلْ كَذَّبُوا بِما لَمْ يُحِيطُوا بِعِلْمِهِ وَ لَمَّا يَأْتِهِمْ تَأْوِيلُهُ كَذلِكَ كَذَّبَ الَّذِينَ مِنْ قَبْلِهِمْ فَانْظُرْ كَيْفَ كانَ عاقِبَةُ الظَّالِمِينَ.

چيزى را دروغ شمردند

كه به علم آن احاطه نيافته بودند و هنوز از تأويل آن بى خبرند. كسانى كه پيش از آنان بودند نيز پيامبران را

سروش آسمانى سيرى در مفاهيم قرآنى، ص: 305

چنين به دروغ نسبت دادند. پس بنگر كه عاقبت كار ستمكاران چگونه بوده است.

قصص، 39- 40 وَ اسْتَكْبَرَ هُوَ وَ جُنُودُهُ فِي الْأَرْضِ بِغَيْرِ الْحَقِّ وَ ظَنُّوا أَنَّهُمْ إِلَيْنا لا يُرْجَعُونَ. فَأَخَذْناهُ وَ جُنُودَهُ فَنَبَذْناهُمْ فِي الْيَمِّ فَانْظُرْ كَيْفَ كانَ عاقِبَةُ الظَّالِمِينَ.

فرعون و لشكريانش به ناحق در زمين سركشى كردند و پنداشتند كه به نزد ما باز گردانيده نمى شوند. پس او و لشكرهايش را گرفتيم و به دريا افكنديم. بنگر كه عاقبت كار ستمگران چگونه بود.

يونس، 73 ... فَانْظُرْ كَيْفَ كانَ عاقِبَةُ الْمُنْذَرِينَ.

پس بنگر كه عاقبت بيم داده شدگان چگونه بود.

صافات، 73 فَانْظُرْ كَيْفَ كانَ عاقِبَةُ الْمُنْذَرِينَ.

پس بنگر كه سر انجام آن بيم يافتگان چگونه بود.

همان طور كه ملاحظه مى كنيد قرآن تاريخ بشر را و حيات جامعه را با نبوت قرين ساخته و در هر عصرى و براى هر جامعه اى رسولى را به زبان همان قوم و آشنا با سنت هاى ايشان براى آنان برگزيده و ارسال داشته است.

اين رسولان در جامعه هاى خود دعوت به توحيد و يكتاپرستى كرده و افراد قوم خود را از بندگى بت ها و سرسپردن به باطل منع و نهى كرده اند و هماره دعوت به بندگى خدا و اطاعت و پيروى از اوامر او را داشته اند. ضمن اين كه خدا را توصيف و توحيد را به مردم عرضه مى كردند در اثبات رسول بودن خود نيز تلاش مى كردند و در اين باره از دانش برگرفته از دامن وحى و به كار گرفتن قدرت هاى خارق العاده

خداداد كه به معجزه مشهور است استفاده مى كرده اند. و در تمام مدت خدمت و رسالت الهى خويش مردم را پند و نصيحت كرده اند و آگاهى و هشدارهاى لازم را به ايشان داده و از عذاب آينده

سروش آسمانى سيرى در مفاهيم قرآنى، ص: 306

پرهيزشان داده اند. امّا اقوام كه دچار تكذيب، جرم و گناه، فساد و تباهى، ظلم و ستم و نابينايى باطنى گشته بودند دست به كفر زدند و خدا و رسولان را به تمسخر گرفته و تكذيبشان كردند، و سر انجام وعده عذابى كه پيش از اين به واسطه رسولان داده شده بود سبب شد تا آن جامعه رو به نيستى و سقوط رود و ديگر از ايشان جز نامى چيزى باقى نباشد.

بنابر اين بر اساس آيات آخر كه در همين مبحث به آن اشاره كرديم بلاى آسمانى و انقطاع يك قوم و ملت و جامعه گريبان كسانى را گرفت كه به ترتيب شامل يكى از اين اوصاف شدند. مكذبين. مجرمين. مفسدين و ظالمين. و گويا در جريانات تاريخى اين سنت الهى است كه هر جامعه اى كه به يكى از اين موارد مذكور تن دهد و از مسير فطرت الهى خود خارج شود دچار اين عذاب و نابودى خواهد شد و سرانجام مايه عبرت اهل بصيرت و نظر خواهد گشت.

12- تمثيلات

قرآن كريم از آن جهت كه كتابى است جامع و مانع، و بايد پاسخ همه انسان ها را در همه سطوح فكرى بدهد لذا گاه به برهان استناد مى كند و گاه كه مخاطب آن عموم مردمند و از برهان عقلى و منطقى فاصله دارند دست به تمثيل و مثال مى زند، و شايد اين مثال ها از

بخش هاى بسيار مهم قرآن به حساب آيند كه بسيارى بدان واسطه به حق و حقيقت راه مى يابند.

ابتدا به چند مثال قرآن توجه كنيد، سپس به بيان انگيزه و علل مثال ها و نقش آن ها خواهيم پرداخت.

رعد، آيه 17 أَنْزَلَ مِنَ السَّماءِ ماءً فَسالَتْ أَوْدِيَةٌ بِقَدَرِها فَاحْتَمَلَ السَّيْلُ زَبَداً رابِياً وَ مِمَّا يُوقِدُونَ عَلَيْهِ فِي النَّارِ ابْتِغاءَ حِلْيَةٍ أَوْ مَتاعٍ زَبَدٌ مِثْلُهُ كَذلِكَ يَضْرِبُ اللَّهُ الْحَقَّ وَ الْباطِلَ، فَأَمَّا الزَّبَدُ فَيَذْهَبُ جُفاءً وَ أَمَّا ما يَنْفَعُ النَّاسَ فَيَمْكُثُ فِي الْأَرْضِ كَذلِكَ يَضْرِبُ اللَّهُ الْأَمْثالَ.

خداوند از آسمان آبى فرستاد و از هر دره و رودخانه اى به اندازه

سروش آسمانى سيرى در مفاهيم قرآنى، ص: 307

آن ها سيلابى جارى شد، سپس سيل بر روى خود كفى حمل كرد- و از آن چه (در كوره ها) براى به دست آوردن زينت آلات يا وسايل زندگى آتش روى آن روشن مى كنند كف هايى مانند آن به وجود مى آيد- امّا كف ها به بيرون پرتاب مى شوند ولى آن چه به مردم سود مى رساند (آب يا فلز خالص) در زمين مى ماند خداوند اين چنين مثال مى زند.

بقره، آيه 16- 20 أُولئِكَ الَّذِينَ اشْتَرَوُا الضَّلالَةَ بِالْهُدى فَما رَبِحَتْ تِجارَتُهُمْ وَ ما كانُوا مُهْتَدِينَ. مَثَلُهُمْ كَمَثَلِ الَّذِي اسْتَوْقَدَ ناراً فَلَمَّا أَضاءَتْ ما حَوْلَهُ ذَهَبَ اللَّهُ بِنُورِهِمْ وَ تَرَكَهُمْ فِي ظُلُماتٍ لا يُبْصِرُونَ. صُمٌّ بُكْمٌ عُمْيٌ فَهُمْ لا يَرْجِعُونَ. أَوْ كَصَيِّبٍ مِنَ السَّماءِ فِيهِ ظُلُماتٌ وَ رَعْدٌ وَ بَرْقٌ يَجْعَلُونَ أَصابِعَهُمْ فِي آذانِهِمْ مِنَ الصَّواعِقِ حَذَرَ الْمَوْتِ وَ اللَّهُ مُحِيطٌ بِالْكافِرِينَ. يَكادُ الْبَرْقُ يَخْطَفُ أَبْصارَهُمْ كُلَّما أَضاءَ لَهُمْ مَشَوْا فِيهِ وَ إِذا أَظْلَمَ عَلَيْهِمْ قامُوا وَ لَوْ شاءَ اللَّهُ لَذَهَبَ بِسَمْعِهِمْ وَ أَبْصارِهِمْ إِنَّ اللَّهَ عَلى كُلِّ شَيْ ءٍ قَدِيرٌ.

اينان گمراهى را به هدايت

خريدند، پس تجارتشان سود نكرد و در شمار هدايت يافتگان در نيامدند. مثلشان، مثل آن كسى است كه آتشى افروخت. چون پيرامونش را روشن ساخت، خدا روشنايى از آنان باز گرفت و نابينا در تاريكى رهايشان كرد. كرانند، لالانند، كورانند، و باز نمى گردند. يا چون بارانى سخت در ظلمت همراه با رعد و برق از آسمان فرود آيد، تا مبادا كه از بانگ صاعقه بميرند، انگشتان خويش در گوش ها كنند. و خدا بر كافران احاطه دارد.

نزديك باشد كه برق ديدگانشان را نابينا سازد، هرگاه كه بردمد چند گامى بر مى دارند و چون خاموش شود، از رفتن باز ايستند. اگر مى خواست، گوش هاشان را كر و چشمانشان را كور مى ساخت. كه او بر هر كارى تواناست.

سروش آسمانى سيرى در مفاهيم قرآنى، ص: 308

ابراهيم، آيه 18 مَثَلُ الَّذِينَ كَفَرُوا بِرَبِّهِمْ أَعْمالُهُمْ كَرَمادٍ اشْتَدَّتْ بِهِ الرِّيحُ فِي يَوْمٍ عاصِفٍ لا يَقْدِرُونَ مِمَّا كَسَبُوا عَلى شَيْ ءٍ ذلِكَ هُوَ الضَّلالُ الْبَعِيدُ.

مثل اعمال كسانى كه به خدا كافر شده اند چون خاكسترى است كه در روزى طوفانى بادى سخت بر آن بوزد. توان نگه داشتن آن چه را كه به دست آورده اند ندارند. اين است گمراهى بى انتها.

نور، آيه 35 اللَّهُ نُورُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ مَثَلُ نُورِهِ كَمِشْكاةٍ فِيها مِصْباحٌ الْمِصْباحُ فِي زُجاجَةٍ الزُّجاجَةُ كَأَنَّها كَوْكَبٌ دُرِّيٌّ يُوقَدُ مِنْ شَجَرَةٍ مُبارَكَةٍ زَيْتُونَةٍ لا شَرْقِيَّةٍ وَ لا غَرْبِيَّةٍ يَكادُ زَيْتُها يُضِي ءُ وَ لَوْ لَمْ تَمْسَسْهُ نارٌ نُورٌ عَلى نُورٍ يَهْدِي اللَّهُ لِنُورِهِ مَنْ يَشاءُ وَ يَضْرِبُ اللَّهُ الْأَمْثالَ لِلنَّاسِ وَ اللَّهُ بِكُلِّ شَيْ ءٍ عَلِيمٌ.

خدا نور آسمان ها و زمين است. مثل نور او چون چراغدانى است كه در آن چراغى باشد، آن چراغ درون آبگينه اى و

آن آبگينه چون ستاره اى درخشنده. از روغن درخت پربركت زيتون كه نه خاورى است و نه باخترى افروخته باشد. روغنش روشنى بخشد هر چند آتش بدان نرسيده باشد. نورى افزون بر نور ديگر. خدا هر كس را كه بخواهد بدان نور راه مى نمايد و براى مردم مثل ها مى آورد، زيرا بر هر چيزى آگاه است.

قرآن كريم در سه سوره به ترتيب: اسراء، 89، كهف، 54 و روم، 58 آيه اى را تقريبا به تكرار آورده است كه: وَ لَقَدْ صَرَّفْنا لِلنَّاسِ فِي هذَا الْقُرْآنِ مِنْ كُلِّ مَثَلٍ. در اين قرآن براى مردم هر گونه داستانى را بيان كرديم. و اين نشانگر اهميت استفاده از تمثيل براى بيان مقاصد عالى است.

مثل زياد محتاج بيان نيست چه واژه اى آشناست امّا معانى آن گوناگون است. گاه مانند است و گاه همتا. گاه حتّى به معنى مثل است و گاه نيز به معنى دستان يا داستان به كار مى رود، و بيش ترينه استفاده آن به معنى تشبيه است. و

سروش آسمانى سيرى در مفاهيم قرآنى، ص: 309

در حقيقت مثل همان تشبيه و يا گونه اى خاص از تشبيه به حساب مى آيد.

در اين باره در رسائل اخوان الصفا آمده است كه: «بدان اى برادر كه اگر در قرآن تأمل كنى در آن 360 مثل وجود دارد كه خداوند بعضى را درباره صفات مؤمن و اهل خير و امر آخرت و ثواب نيكان مثل مى زند و بعضى را درباره صفات كافران و نفوس اشرار.»

تمثيل به طور كلى حكايت يا داستان كوتاه يا بلندى است كه فكر يا پيامى اخلاقى، عرفانى، دينى، اجتماعى و سياسى يا جز آن را بيان مى كند. اگر اين فكر يا پيام

به عنوان نتيجه منطقى حكايت يا داستان در كلام پيدا و آشكار باشد و يا به صراحت ذكر شود آن را مثل يا تمثيل مى گوييم و اگر اين فكر يا پيام در حكايت يا داستان به كلى پنهان باشد و كشف آن احتياج به فعاليت انديشه و تخيّل و تفسير داستان داشته باشد، آن را تمثيل رمزى مى ناميم. «1»

گويند هرگاه مثال درست به كار گرفته شود و هماهنگ با مقصود باشد قادر است حقيقت مطلب را از آسمان به زمين بكشد و به فهم عموم نزديك كند. مثال قادر است كه مسائل ذهنى و پيچيده را كه از ذهن عموم دور است به ذهن نزديك و ملموس نمايد يعنى مى تواند يك مسئله ذهنى را كاملا عينى و مشهود و حتّى محسوس نمايد. و شايد همين مورد يكى از دلايل عمده نزول تمثيلات قرآنى باشد تا اين كتاب را كه از منشأ ماوراء الطبيعه و از ناحيه حق نازل شده است از حالت كاملا ذهنى و فلسفى پيچيده بيرون كند و به طبيعت و ادراك انسان نزديك تر سازد. و صد البته در اين كار كاملا موفق بوده است. به همين دليل كه ذكر شد يعنى از ذهنيت به عينيت در آوردن كه در قالب تمثيل نهفته است مى تواند نتايج ديگرى نيز داشته باشد كه ما به آن هم اشاره كرديم، يكى عمومى ساختن مسئله و ديگر سهل الوصول كردن مطلب است. و همين طور مى توان با مثال درجه اطمينان به مسائل را بالا برد، چه مادامى كه مسئله كاملا ذهنى است نمى تواند اطمينان بخش باشد ولى همين كه آن مسئله

______________________________

(1) رمز و داستان هاى رمزى، ص 119.

سروش آسمانى سيرى

در مفاهيم قرآنى، ص: 310

جنبه عينى و محسوس پيدا كرد اين آرامش را حتى به ذهن مى تواند منتقل نمايد.

13- دنيا و آخرت

از جمله مسائل بسيار مهمى كه در قرآن طرح شده و همه زواياى آن به خوبى بيان گشته است مسئله بنيادين دنيا و آخرت است. اهميّت شناخت درست اين بحث تا آن جاست كه اگر كسى در فهم درست آن دچار مشكل شود اين اشكال در رفتار و سلوك وى نيز پديد مى آيد و انحراف در ادراك اين مقوله سبب انحراف در زندگى فرد مى شود، لذا بايد شناخت درستى از دنيا و آخرت، و هم از ارتباط دنيا و آخرت داشت تا به سبب اين حدّ از فهم نسبت به آينده و نحوه زندگى و سلوك مواضع صحيحى را اتّخاذ كرد. ما در اين بحث ابتدا به چندى از آيات براى بهتر طرح كردن مسئله اشاره خواهيم داشت سپس به مفهوم دنيا و آخرت خواهيم پرداخت و ارتباط دنيا و آخرت را شرح خواهيم داد.

كهف، 45- 46 وَ اضْرِبْ لَهُمْ مَثَلَ الْحَياةِ الدُّنْيا كَماءٍ أَنْزَلْناهُ مِنَ السَّماءِ فَاخْتَلَطَ بِهِ نَباتُ الْأَرْضِ فَأَصْبَحَ هَشِيماً تَذْرُوهُ الرِّياحُ وَ كانَ اللَّهُ عَلى كُلِّ شَيْ ءٍ مُقْتَدِراً. الْمالُ وَ الْبَنُونَ زِينَةُ الْحَياةِ الدُّنْيا وَ الْباقِياتُ الصَّالِحاتُ خَيْرٌ عِنْدَ رَبِّكَ ثَواباً وَ خَيْرٌ أَمَلًا.

برايشان زندگى دنيا را مثل بزن كه چون بارانى است كه از آسمان ببارد و با آن گياهان گوناگون به فراوانى برويد. ناگاه خشك شود و باد بر هر سو پراكنده اش سازد و خدا به هر كارى تواناست. دارايى و فرزند پيرايه هاى اين زندگانى دنياست و كردارهاى نيك كه همواره بر جاى مى مانند نزد پروردگارت بهتر و اميد بستن

به آن ها نيكوتر است.

كهف، 103- 108 قُلْ هَلْ نُنَبِّئُكُمْ بِالْأَخْسَرِينَ أَعْمالًا. الَّذِينَ ضَلَّ سَعْيُهُمْ فِي الْحَياةِ الدُّنْيا وَ هُمْ يَحْسَبُونَ أَنَّهُمْ يُحْسِنُونَ صُنْعاً. أُولئِكَ الَّذِينَ كَفَرُوا

سروش آسمانى سيرى در مفاهيم قرآنى، ص: 311

بِآياتِ رَبِّهِمْ وَ لِقائِهِ فَحَبِطَتْ أَعْمالُهُمْ فَلا نُقِيمُ لَهُمْ يَوْمَ الْقِيامَةِ وَزْناً. ذلِكَ جَزاؤُهُمْ جَهَنَّمُ بِما كَفَرُوا وَ اتَّخَذُوا آياتِي وَ رُسُلِي هُزُواً. إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ كانَتْ لَهُمْ جَنَّاتُ الْفِرْدَوْسِ نُزُلًا.

بگو آيا شما را آگاه كنيم كه كردار چه كسانى بيش از همه به زيانشان بود؟ آن هايى كه كوشششان در زندگى دنيا تباه شد و مى پنداشتند كارى نيكو مى كنند. آنان به آيات پروردگارشان و به ملاقات با او ايمان نياوردند، پس اعمالشان ناچيز شد و ما در روز قيامت برايشان منزلتى قائل نيستيم. هم چنين كيفر آنان به سبب كفرشان و نيز بدان سبب كه آيات و پيامبران مرا مسخره مى كردند جهنم است. كسانى كه ايمان آوردند و كارهاى شايسته كردند مهمان سرايشان باغ هاى فردوس است.

طه، 131 وَ لا تَمُدَّنَّ عَيْنَيْكَ إِلى ما مَتَّعْنا بِهِ أَزْواجاً مِنْهُمْ زَهْرَةَ الْحَياةِ الدُّنْيا لِنَفْتِنَهُمْ فِيهِ وَ رِزْقُ رَبِّكَ خَيْرٌ وَ أَبْقى.

اگر زنان و مردانى از آن ها را از يك زندگى خويش بهره مند ساخته ايم تو به آن ها منگر. اين براى آن است كه امتحانشان كنيم.

رزق پروردگارت بهتر و پايدارتر است.

يونس، 23 إِنَّما مَثَلُ الْحَياةِ الدُّنْيا كَماءٍ أَنْزَلْناهُ مِنَ السَّماءِ فَاخْتَلَطَ بِهِ نَباتُ الْأَرْضِ مِمَّا يَأْكُلُ النَّاسُ وَ الْأَنْعامُ حَتَّى إِذا أَخَذَتِ الْأَرْضُ زُخْرُفَها وَ ازَّيَّنَتْ وَ ظَنَّ أَهْلُها أَنَّهُمْ قادِرُونَ عَلَيْها أَتاها أَمْرُنا لَيْلًا أَوْ نَهاراً فَجَعَلْناها حَصِيداً كَأَنْ لَمْ تَغْنَ بِالْأَمْسِ كَذلِكَ نُفَصِّلُ الْآياتِ لِقَوْمٍ يَتَفَكَّرُونَ.

مثل اين زندگى دنيا مثل بارانى است كه

از آسمان نازل كنيم تا بدان هرگونه رستنى ها از زمين برويد، چه آن ها كه آدميان مى خورند و چه آن ها كه چارپايان مى چرند. چون زمين پيرايه خويش برگرفت

سروش آسمانى سيرى در مفاهيم قرآنى، ص: 312

و آراسته شد و مردمش پنداشتند كه خود قادر بر آن همه بوده اند فرمان ما شب هنگام يا به روز در رسد و چنان از بيخش بركنيم كه گويى ديروز در آن مكان هيچ چيز نبوده است. آيات را براى مردمى كه مى انديشند اين چنين تفصيل مى دهيم.

آل عمران، 14- 15 زُيِّنَ لِلنَّاسِ حُبُّ الشَّهَواتِ مِنَ النِّساءِ وَ الْبَنِينَ وَ الْقَناطِيرِ الْمُقَنْطَرَةِ مِنَ الذَّهَبِ وَ الْفِضَّةِ وَ الْخَيْلِ الْمُسَوَّمَةِ وَ الْأَنْعامِ وَ الْحَرْثِ ذلِكَ مَتاعُ الْحَياةِ الدُّنْيا وَ اللَّهُ عِنْدَهُ حُسْنُ الْمَآبِ. قُلْ أَ أُنَبِّئُكُمْ بِخَيْرٍ مِنْ ذلِكُمْ لِلَّذِينَ اتَّقَوْا عِنْدَ رَبِّهِمْ جَنَّاتٌ تَجْرِي مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ خالِدِينَ فِيها وَ أَزْواجٌ مُطَهَّرَةٌ وَ رِضْوانٌ مِنَ اللَّهِ وَ اللَّهُ بَصِيرٌ بِالْعِبادِ.

در چشم مردم آرايش يافته است، عشق به اميال نفسانى و دوست داشتن زنان و فرزندان و هميان هاى زر و سيم و اسبان داغ برنهاده و چارپايان و زراعت. همه اين ها متاع زندگى اين جهانى هستند در حالى كه بازگشتگاه خوب نزد خداست. بگو آيا شما را به چيزهايى بهتر از اين ها آگاه كنم؟ براى آنان كه پرهيزگارى پيشه كنند، در نزد پروردگارشان بهشت هايى است كه نهرها در آن روان است. اينان با زنان پاكيزه در عين خشنودى خدا، جاودانه در آن جا خواهند بود و خدا از حال بندگان آگاه است.

برخى از آيات قرآن از كسانى ياد مى كند كه همه ميل و همتشان دنياست و در حقيقت دنيا براى ايشان همه چيز

و نهايت آمال به حساب مى آيد. چندى از اين آيات بدين شرحند:

انعام، 29 وَ قالُوا إِنْ هِيَ إِلَّا حَياتُنَا الدُّنْيا وَ ما نَحْنُ بِمَبْعُوثِينَ.

و گفتند: جز اين زندگى دنيوى ما هيچ نيست و ما ديگر بار زنده نخواهيم شد.

سروش آسمانى سيرى در مفاهيم قرآنى، ص: 313

ابراهيم، 3 الَّذِينَ يَسْتَحِبُّونَ الْحَياةَ الدُّنْيا عَلَى الْآخِرَةِ وَ يَصُدُّونَ عَنْ سَبِيلِ اللَّهِ وَ يَبْغُونَها عِوَجاً أُولئِكَ فِي ضَلالٍ بَعِيدٍ.

آنان كه زندگى دنيا را از آخرت دوست تر دارند و ديگران را از راه خدا بازمى دارند و در آن منحرف مى خواهند، سخت در گمراهى هستند.

نحل، 106- 107 مَنْ كَفَرَ بِاللَّهِ مِنْ بَعْدِ إِيمانِهِ إِلَّا مَنْ أُكْرِهَ وَ قَلْبُهُ مُطْمَئِنٌّ بِالْإِيمانِ وَ لكِنْ مَنْ شَرَحَ بِالْكُفْرِ صَدْراً فَعَلَيْهِمْ غَضَبٌ مِنَ اللَّهِ وَ لَهُمْ عَذابٌ عَظِيمٌ. ذلِكَ بِأَنَّهُمُ اسْتَحَبُّوا الْحَياةَ الدُّنْيا عَلَى الْآخِرَةِ وَ أَنَّ اللَّهَ لا يَهْدِي الْقَوْمَ الْكافِرِينَ.

كسى كه پس از ايمان به خدا كافر مى شود نه آن كه او را به زور وا داشته اند تا اظهار كفر كند و حال آن كه دلش به ايمان خويش مطمئن است بل آنان كه در دل را به روى كفر مى گشايند مورد خشم خدايند و عذابى بزرگ برايشان مهياست. و اين بدان سبب است كه اينان زندگى دنيا را بيش تر از زندگى آخرت دوست دارند و خدا مردم كافر را هدايت نمى كند.

مؤمنون، 37 إِنْ هِيَ إِلَّا حَياتُنَا الدُّنْيا نَمُوتُ وَ نَحْيا وَ ما نَحْنُ بِمَبْعُوثِينَ.

جز همين زندگانى دنيوى ما هيچ نيست، به دنيا مى آييم و مى ميريم و ديگر بار زنده نمى شويم.

قصص، 79 فَخَرَجَ عَلى قَوْمِهِ فِي زِينَتِهِ قالَ الَّذِينَ يُرِيدُونَ الْحَياةَ الدُّنْيا يا لَيْتَ لَنا مِثْلَ ما أُوتِيَ قارُونُ إِنَّهُ لَذُو حَظٍّ عَظِيمٍ.

آراسته

به زيورهاى خود به ميان مردمش آمد، آنان كه خواستار زندگى دنيوى بودند گفتند: اى كاش آن چه به قارون داده شده ما را

سروش آسمانى سيرى در مفاهيم قرآنى، ص: 314

نيز مى بود، كه او سخت برخوردار است.

جاثيه، 24 وَ قالُوا ما هِيَ إِلَّا حَياتُنَا الدُّنْيا نَمُوتُ وَ نَحْيا وَ ما يُهْلِكُنا إِلَّا الدَّهْرُ وَ ما لَهُمْ بِذلِكَ مِنْ عِلْمٍ إِنْ هُمْ إِلَّا يَظُنُّونَ.

و گفتند: جز زندگى دنيوى ما هيچ نيست. مى ميريم و زنده مى شويم و ما را جز دهر هلاك نكند. آنان را بدان دانشى نيست و جز در پندارى نيستند.

نجم، 29 فَأَعْرِضْ عَنْ مَنْ تَوَلَّى عَنْ ذِكْرِنا وَ لَمْ يُرِدْ إِلَّا الْحَياةَ الدُّنْيا.

پس تو نيز از كسى كه از سخن ما رويگردان مى شود و جز زندگى دنيوى را نمى جويد اعراض كن.

نازعات، 37- 42 فَأَمَّا مَنْ طَغى. وَ آثَرَ الْحَياةَ الدُّنْيا فَإِنَّ الْجَحِيمَ هِيَ الْمَأْوى. وَ أَمَّا مَنْ خافَ مَقامَ رَبِّهِ وَ نَهَى النَّفْسَ عَنِ الْهَوى. فَإِنَّ الْجَنَّةَ هِيَ الْمَأْوى.

پس هر كه طغيان كرده و زندگى اين جهانى را برگزيده، جهنم جايگاه اوست. امّا هر كس كه از ايستادن در برابر پروردگارش ترسيده و نفس را از هوى باز داشته، بهشت جايگاه اوست.

برخى ديگر از آيات قرآن حيات دنيا را به لهو و لعب تشبيه مى كنند كه به واقع بازيچه اى بيش نيست و سبب مشغول شدن سالك از حقيقت و هدف مى شود. نمونه هايى از اين آيات بدين شرحند:

انعام، 32 وَ مَا الْحَياةُ الدُّنْيا إِلَّا لَعِبٌ وَ لَهْوٌ وَ لَلدَّارُ الْآخِرَةُ خَيْرٌ لِلَّذِينَ يَتَّقُونَ أَ فَلا تَعْقِلُونَ.

و زندگى دنيا چيزى جز بازيچه و لهو نيست و پرهيزگاران را سراى آخرت بهتر است، آيا به عقل

نمى يابيد؟

سروش آسمانى سيرى در مفاهيم قرآنى، ص: 315

عنكبوت، 64 وَ ما هذِهِ الْحَياةُ الدُّنْيا إِلَّا لَهْوٌ وَ لَعِبٌ وَ إِنَّ الدَّارَ الْآخِرَةَ لَهِيَ الْحَيَوانُ لَوْ كانُوا يَعْلَمُونَ.

زندگى اين دنيا چيزى جز لهو و لعب نيست. اگر بدانيد، سراى آخرت سراى زندگانى است.

محمّد، 36 إِنَّمَا الْحَياةُ الدُّنْيا لَعِبٌ وَ لَهْوٌ وَ إِنْ تُؤْمِنُوا وَ تَتَّقُوا يُؤْتِكُمْ أُجُورَكُمْ وَ لا يَسْئَلْكُمْ أَمْوالَكُمْ.

جز اين نيست كه زندگانى اين جهانى بازيچه و بيهودگى است. و اگر ايمان بياوريد و پرهيزگارى كنيد خدا پاداش هايتان را خواهد داد و از شما اموالتان را نمى طلبد.

حديد، 20 اعْلَمُوا أَنَّمَا الْحَياةُ الدُّنْيا لَعِبٌ وَ لَهْوٌ وَ زِينَةٌ وَ تَفاخُرٌ بَيْنَكُمْ وَ تَكاثُرٌ فِي الْأَمْوالِ وَ الْأَوْلادِ كَمَثَلِ غَيْثٍ أَعْجَبَ الْكُفَّارَ نَباتُهُ ثُمَّ يَهِيجُ فَتَراهُ مُصْفَرًّا ثُمَّ يَكُونُ حُطاماً وَ فِي الْآخِرَةِ عَذابٌ شَدِيدٌ وَ مَغْفِرَةٌ مِنَ اللَّهِ وَ رِضْوانٌ وَ مَا الْحَياةُ الدُّنْيا إِلَّا مَتاعُ الْغُرُورِ.

بدانيد كه زندگى اين جهانى بازيچه است و بيهودگى و آرايش و فخرفروشى و افزون جويى در اموال و اولاد، همانند بارانى به وقت است كه روييدنى هايش كافران را به شگفت افكند. سپس پژمرده مى شود و بينى كه زرد گشته است و خاشاك شده است. و در آخرت نصيب گروهى عذاب سخت است و نصيب گروهى آمرزش خدا و خشنودى او. و زندگى دنيا جز متاعى فريبنده نيست.

دسته ديگر از آيات قرآن با صراحت افراد انسانى را نسبت به اين دو مقوله، يعنى دنيا و آخرت ممتاز مى كند به اين بيان كه هر كس هر چه كه بخواهد همان نصيب وى مى شود، چنان چه خواهان دنيا باشد دنيا و اگر طالب عقبى باشد به آن نايل مى آيد. چندى از آيات

كه متضمن بيان اين معناست بدين شرح است:

سروش آسمانى سيرى در مفاهيم قرآنى، ص: 316

شورى، 19- 20 اللَّهُ لَطِيفٌ بِعِبادِهِ يَرْزُقُ مَنْ يَشاءُ وَ هُوَ الْقَوِيُّ الْعَزِيزُ. مَنْ كانَ يُرِيدُ حَرْثَ الْآخِرَةِ نَزِدْ لَهُ فِي حَرْثِهِ وَ مَنْ كانَ يُرِيدُ حَرْثَ الدُّنْيا نُؤْتِهِ مِنْها وَ ما لَهُ فِي الْآخِرَةِ مِنْ نَصِيبٍ.

خداوند با بندگانش مهربان است. هر كه را بخواهد روزى مى دهد و او توانا و پيروزمند است. هر كس كشت آخرت را بخواهد به كشته اش مى افزاييم و هر كس كه كشت دنيا را بخواهد به او عطا مى كنيم ولى ديگر از كشت آخرتش نصيبى نيست.

اسراء، 18- 19 مَنْ كانَ يُرِيدُ الْعاجِلَةَ عَجَّلْنا لَهُ فِيها ما نَشاءُ لِمَنْ نُرِيدُ ثُمَّ جَعَلْنا لَهُ جَهَنَّمَ يَصْلاها مَذْمُوماً مَدْحُوراً. وَ مَنْ أَرادَ الْآخِرَةَ وَ سَعى لَها سَعْيَها وَ هُوَ مُؤْمِنٌ فَأُولئِكَ كانَ سَعْيُهُمْ مَشْكُوراً.

هر كس خواهان اين جهان باشد هر چه بخواهيم زودش ارزانى داريم، آن گاه جهنم را جايگاه او سازيم تا نكوهيده و مردود بدان درافتد. و هر كه خواهان آخرت باشد و در طلب آن سعى كند و مؤمن باشد، جزاى سعيش داده خواهد شد.

هود، 15- 16 مَنْ كانَ يُرِيدُ الْحَياةَ الدُّنْيا وَ زِينَتَها نُوَفِّ إِلَيْهِمْ أَعْمالَهُمْ فِيها وَ هُمْ فِيها لا يُبْخَسُونَ. أُولئِكَ الَّذِينَ لَيْسَ لَهُمْ فِي الْآخِرَةِ إِلَّا النَّارُ وَ حَبِطَ ما صَنَعُوا فِيها وَ باطِلٌ ما كانُوا يَعْمَلُونَ.

آنان كه زندگى و زينت اين دنيا را بخواهند، پس همه مزد كردارشان را در اين جهان مى دهيم و در آن نقصانى نمى بينند. اينان كسانى هستند كه در آخرت جز آتش نصيبى ندارند و هر چه كرده اند ناچيز شود و هر چه به جاى آورند باطل

است.

آل عمران، 145 وَ ما كانَ لِنَفْسٍ أَنْ تَمُوتَ إِلَّا بِإِذْنِ اللَّهِ كِتاباً مُؤَجَّلًا وَ مَنْ يُرِدْ

سروش آسمانى سيرى در مفاهيم قرآنى، ص: 317

ثَوابَ الدُّنْيا نُؤْتِهِ مِنْها وَ مَنْ يُرِدْ ثَوابَ الْآخِرَةِ نُؤْتِهِ مِنْها وَ سَنَجْزِي الشَّاكِرِينَ.

هيچ كس جز به فرمان خدا نمى ميرد. مدّت مكتوب است. هر كس خواهان ثواب اين جهانى باشد به او مى دهيم و هركس خواهان ثواب آن جهانى باشد به او مى دهيم و شاكران را پاداش خواهيم داد.

قرآن كريم در باب دنيا و آخرت با توجّه به آياتى كه به نكاتى چند اشاره مى كند، اين نكات عبارتندا ز:

1- دنيا از يك جهت مطلوب است و از جهتى چنان كه از نام آن برمى آيد دنى و بى مقدار است، پست آن بدان سبب است كه فروتر از آخرت است. امّا جهت مطلوب دنيا از اين بابت است كه دنيا در مجموع به منزله فعل الهى است كه با حكمتش درآميخته و هيچ كم و كاستى در آن هويدا نيست. دنيا از اين جهت كه آفريده و فعل الهى است مطلوب است و هم در نوع خود كامل و جامع. بدين خاطر است كه همه پديده هاى آفرينش از جمله آيات خدا محسوب مى شود و از اين روست كه بسيار ارزنده است و براى عارفان و سالكان و هم براى اهل ايمان و تقوى بسيار قابل تأمل و حتى پديده هاى آن براى خردمندان و صاحبان بينش باعث تفكر و انديشه است.

دنيا از اين جهت كه فعل خداست و نشانگر حكمت بى مانند اوست و هم از اين بابت كه آيات و نشانه هاى او به حساب مى آيد بسيار ارزند است و لذا دعوت قرآن به تفكر در

خلقت و آفريده هاى بى مانند آن و هم سير كردن در آفاق بسيار نكته برانگيز است و هم از اين بابت است كه دنيا ارزنده و قابل توجه است.

2- دنيا آن گاه نامطلوب است كه سبب فريفتگى انسان شود و آدمى را از مقصد و مقصود مانع آيد. در اين باره كه انسان از راه منحرف مى شود و به كجى مى گرايد نفس و شيطان بى تأثير نيستند. نفس آن گاه كه امّاره است و طلب دنيا مى كند و ميل به پستى ها دارد آدمى را به سقوط مى كشاند و اين

سروش آسمانى سيرى در مفاهيم قرآنى، ص: 318

تلاش با وساوسى كه از ناحيه شيطان صورت مى گيرد گاه چنان هماهنگ مى شود كه مى توانند هدف را از ديد انسان پنهان كنند و مقصد و مقصود را از او حتّى براى مدتى هر چند كوتاه باز گيرد. در واقع نفس و شيطان راهزنان بزرگ طريقند و از اسباب عمده سقوط انسان و گرايش محض به دنياى دنى.

لذا با اين حساب دنيا سراب، تزيين و فريب مى شود و چنان دلارايى مى كند كه انسان همه چيز را به دست فراموشى مى سپارد. و در اين مزيّن سازى و فريبندگى، دشمن ديرين انسان، ابليس پير قهرا بسيار پر تأثير است.

هشدارهاى بى كران امام العارفين امير المؤمنين على (ع) در اين باره كه در كتاب شريف نهج البلاغه گرد آمده است براى همه كسانى كه ميل به سعادت و كمال را دارند بسيار آگاهى بخش و كارساز مى تواند باشد.

3- دنيا و هر چه كه در آن است با همه اهميّت و ارزشى كه دارد در مجموع با توجّه به آيات قرآن جملگى براى انسان است و نه انسان براى دنيا.

خداوند در خطاب به انسان است كه مى فرمايد خَلَقَ لَكُمْ وَ سَخَّرَ لَكُمُ. هر آن چه كه هست از براى انسان است و لذا اعتبار و ارج آدمى بى اندازه فزون از اين دنياى فانى است و لذا متمايل شدن و گراييدن به دنياى دنى در واقع سبب كاستن شأن آدمى است. اين هشدار قرآن كه خداوند براى انسان آخرت و سعادت و كمال را طلب مى كند ارج نهادن بر شأن آدمى است و فاصله گرفتن از آن در حقيقت فاصله گرفتن از شأن والايى است كه خداوند به انسان ارزانى داشته است.

رضايت انسان به دنيا سبب فرود انسان است. هبوطى است مكرّر و حتّى شديدتر و سخت تر از هبوط آدم ابو البشر. اعتبار آدمى چنان است كه نبايد به حيات دنيوى دل خوش كند، آدمى از براى خداست و تكيه كردن به دنيا سبب از دست دادن اعتبار خود نزد خداست. آيه سى و هشتم از سوره توبه به اين نكته چنين توجّه مى دهد:

يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا ما لَكُمْ إِذا قِيلَ لَكُمُ انْفِرُوا فِي سَبِيلِ اللَّهِ اثَّاقَلْتُمْ إِلَى الْأَرْضِ أَ رَضِيتُمْ بِالْحَياةِ الدُّنْيا مِنَ الْآخِرَةِ فَما مَتاعُ الْحَياةِ الدُّنْيا فِي الْآخِرَةِ إِلَّا قَلِيلٌ.

سروش آسمانى سيرى در مفاهيم قرآنى، ص: 319

اى كسانى كه ايمان آورده ايد چيست كه چون به شما گويند كه براى جنگ در راه خدا بسيج شويد گويى به زمين مى چسبيد؟ آيا به جاى زندگى اخروى به زندگى دنيا راضى شده ايد؟ متاع اين دنيا در برابر متاع آخرت جز اندكى هيچ نيست.

خداوند خواهان آن است كه آدمى نه فريفته دنيا شود و نه وابسته و خواهان بى قيد و شرط آن، و انسان مؤمن به

اين مسئله توجّه تمام دارد، لذا وابسته نبودن و رضايت ندادن كامل به دنيا هم حفظ شأن خود است و هم تسليم امر خدا شدن.

4- دنيا و گراييدن به آن سبب بروز برخى صفات نامطلوب در انسان ها مى شود. بسيارند كسانى كه تن به دنياى دنى سپردند و بدان دلخوش داشتند و در عوض چيزهاى بسيار گرانبها را از كف دادند. خريد دنيا سبب از دست دادن نه تنها آخرت بلكه باعث از دست دادن بسيارى از خصلت هاى انسانى مى شود. قارون در اين باره حجتى تمام است.

اين دنيا مى تواند سبب فريب آدمى گردد و در او غرور كاذب ايجاد كند. و لذا مى تواند سبب تغيير بينش او شود و در نهايت خوارى و ذلت او را فراهم آورد. ممسك بودن و بخيل گشتن و رشد طمع و آز، بى اعتنايى به ديگران، فخر و كبر و برتر دانستن خود از گونه هاى متفاوت اخلاق سويى است كه از گرايش به دنيا مى تواند به انسان دست دهد. لذا عارفان از براى اين همه تدابيرى مهم انديشيده اند و سالكان را از براى اكتساب كمال و سعادت به رياضاتى وا مى دارند تا به مرور حب دنيا و رضايت آن از دل سالك بيرون رود. اين كم ساختن محبت و رضايت به منزله سبك بار شدن سالك است براى عروجى روحانى و معنوى، بديهى است كه با وزن اضافى و بار اضافى و شأن كاذب نمى توان به آسمان ها صعود كرد و ملكوت خدا را دريافت نمود.

5- دنيا و آخرت هر كدام طالب و مشترى خاص خود دارد برخى آن را و برخى نيز اين را مى خرند امّا خريد هر يك از گونه معامله

است يعنى با فروش يكى ديگرى را خريدارى مى كند، قرآن در اين باره مى فرمايد:

سروش آسمانى سيرى در مفاهيم قرآنى، ص: 320

بقره، 86 أُولئِكَ الَّذِينَ اشْتَرَوُا الْحَياةَ الدُّنْيا بِالْآخِرَةِ فَلا يُخَفَّفُ عَنْهُمُ الْعَذابُ وَ لا هُمْ يُنْصَرُونَ.

اينان همان كسانند كه آخرت را دادند و زندگى دنيا را خريدند. از عذابشان كاسته نگردد و كس ياريشان نكند.

نساء، 74 فَلْيُقاتِلْ فِي سَبِيلِ اللَّهِ الَّذِينَ يَشْرُونَ الْحَياةَ الدُّنْيا بِالْآخِرَةِ وَ مَنْ يُقاتِلْ فِي سَبِيلِ اللَّهِ فَيُقْتَلْ أَوْ يَغْلِبْ فَسَوْفَ نُؤْتِيهِ أَجْراً عَظِيماً.

پس آنان كه زندگى دنيا را دادند و آخرت را خريده اند بايد كه در راه خدا بجنگند و هر كه در راه خدا بجنگد چه كشته شود چه پيروز گردد مزدى بزرگ به او خواهيم داد.

در اين معامله كه هر كس چيزى را مى خرد سرمايه محدود است از دو كالا يكى بيش را نمى تواند برگزيند، لذا خريداران دنيا آخرت را و خريداران آخرت دنيا را فرو مى گذارند. آنان كه آخرت را به دنيا فروختند و دنيا را به دست آوردند سود نكردند چه عذاب و بلاى خدا را خريده اند و آنان كه دنيا را به آخرت فروخته اند و آخرت را نصيب بردند سودهاى كلان بردند و گذشته از جلب رضايت خدا از فضل او نيز برخوردار گرديدند.

6- لذا آنان كه آخرت را به دنيا مى فروشند از اكتساب آخرت و لذّات و نتايج آن بى نصيبند. بديهى است كه آخرت شأن انسان مؤمن به خداست و آن كس كه خدا و آخرت را به نفس و كالاى پست دنيا فروخته است با دنائتى كه كسب كرده چگونه مى تواند در آن فضا ابراز هستى كند و در آن جايگاه صالحان

جاى گيرد. اين است كه دنيا طلبان به جهت از دست دادن شأن والاى انسان و ايمان از آخرت بى بهره اند. آياتى چند به اين مقوله پاسخ مى گويد:

بقره، 200- 202 فَمِنَ النَّاسِ مَنْ يَقُولُ رَبَّنا آتِنا فِي الدُّنْيا وَ ما لَهُ فِي الْآخِرَةِ مِنْ خَلاقٍ. وَ مِنْهُمْ مَنْ يَقُولُ رَبَّنا آتِنا فِي الدُّنْيا حَسَنَةً وَ فِي الْآخِرَةِ

سروش آسمانى سيرى در مفاهيم قرآنى، ص: 321

حَسَنَةً وَ قِنا عَذابَ النَّارِ. أُولئِكَ لَهُمْ نَصِيبٌ مِمَّا كَسَبُوا وَ اللَّهُ سَرِيعُ الْحِسابِ.

برخى از مردم مى گويند: اى پروردگار، ما را در دنيا چيزى بخش.

اينان را در آخرت نصيبى نيست. و برخى از مردم مى گويند: اى پروردگار ما، ما را، هم در دنيا خيرى بخش و هم در آخرت، و ما را از عذاب آتش نگهدار. اينان از آن چه خواسته اند بهره مند مى شوند و خدا به سرعت به حساب هر كس مى رسد.

7- با توجه به آيات اين مطلب نيز به دست مى آيد كه سراى دنيا با همه وسعت آن در برابر آخرت اندكى بيش نيست. چه دار دنيا دار تزاحم است و به واقع براى كسب هر چيزى اراده كننده آن به زحمت خواهد افتاد و از طرفى نيز دنى و پايين است و آن چه كه با ماده سر و كار دارد البته كه محدود و محصور و ناچيز است. چندى از آيات قرآن به اين ناچيز بودن دنيا و وسيع و بى كرانگى آخرت اشاره دارند، نمونه اى از اين آيات چنين است:

نساء، 94 تَبْتَغُونَ عَرَضَ الْحَياةِ الدُّنْيا فَعِنْدَ اللَّهِ مَغانِمُ كَثِيرَةٌ.

شما برخوردارى از زندگى دنيا را مى جوييد و حال آن كه غنيمت هاى بسيار نزد خداست.

قصص، 60 وَ ما أُوتِيتُمْ مِنْ شَيْ ءٍ فَمَتاعُ الْحَياةِ

الدُّنْيا وَ زِينَتُها وَ ما عِنْدَ اللَّهِ خَيْرٌ وَ أَبْقى أَ فَلا تَعْقِلُونَ.

چيزهايى كه به شما داده شده است برخوردارى و آرايش اين زندگى دنيوى است حال آن كه آن چه نزد خداست بهتر و ماندنى تر است. چرا در نمى يابيد؟

شورى، 36 فَما أُوتِيتُمْ مِنْ شَيْ ءٍ فَمَتاعُ الْحَياةِ الدُّنْيا وَ ما عِنْدَ اللَّهِ خَيْرٌ وَ أَبْقى لِلَّذِينَ آمَنُوا وَ عَلى رَبِّهِمْ يَتَوَكَّلُونَ.

سروش آسمانى سيرى در مفاهيم قرآنى، ص: 322

آن چه شما را داده اند بهره اين زندگى دنيوى است و آن چه در نزد خداست براى آن ها كه ايمان آورده اند و به پروردگارشان توكّل مى كنند بهتر و پاينده تر است.

اعلى، 16- 17 بَلْ تُؤْثِرُونَ الْحَياةَ الدُّنْيا. وَ الْآخِرَةُ خَيْرٌ وَ أَبْقى.

آرى، شما زندگى اين جهان را بر مى گزينيد حال آن كه آخرت بهتر و پاينده تر است.

البتّه آن چه كه در اين بخش متذكّر آن شديم اندكى از بسيار بود كه از خلال آيات به دست آمده، امّا بديهى است كه محققّ دانش پژوهى بخواهد در اين مقوله مطالعه و انديشه نمايد بسى بيش از اين را مى تواند از اين كتاب بى نظير وام گيرد و به حقايقى بيش از اين راه يابد، و من اللّه التّوفيق.

سروش آسمانى سيرى در مفاهيم قرآنى، ص: 323

15نزول، انزال و تنزيل

ماده نزول و انزال و تنزيل و صيغه هاى مختلفى كه از آن ها گرفته مى شود در آيات قرآن و روايات و اخبار بسيار ديده مى شود. نزول در لغت به معنى فرود آمدن به مكانى است. و انزال متعدّى آن است و به معناى فرود آوردن است.

نزول بيش تر به معناى فرود آمدن از بلندى به پستى آمده است. و انزال و تنزيل به معناى فرود آوردن و فروفرستادن چيزى است از

بالا به زير و از بلندى به پستى. آيات ذيل به همين معنى نازل شده است:

حجر، آيه 21، 22 وَ إِنْ مِنْ شَيْ ءٍ إِلَّا عِنْدَنا خَزائِنُهُ وَ ما نُنَزِّلُهُ إِلَّا بِقَدَرٍ مَعْلُومٍ. وَ أَرْسَلْنَا الرِّياحَ لَواقِحَ فَأَنْزَلْنا مِنَ السَّماءِ ماءً فَأَسْقَيْناكُمُوهُ وَ ما أَنْتُمْ لَهُ بِخازِنِينَ.

هر چه هست خزائن آن نزد ماست و ما جز به اندازه اى معين آن را فرو نمى فرستيم. و بادهاى آبستن كننده را فرستاديم. و از آسمان آبى نازل كرديم و شما را بدان سيراب ساختيم و شما را نرسد كه خازنان آن باشيد.

سروش آسمانى سيرى در مفاهيم قرآنى، ص: 324

مائده، آيه 114، 115 قالَ عِيسَى ابْنُ مَرْيَمَ اللَّهُمَّ رَبَّنا أَنْزِلْ عَلَيْنا مائِدَةً مِنَ السَّماءِ تَكُونُ لَنا عِيداً لِأَوَّلِنا وَ آخِرِنا وَ آيَةً مِنْكَ وَ ارْزُقْنا وَ أَنْتَ خَيْرُ الرَّازِقِينَ. قالَ اللَّهُ إِنِّي مُنَزِّلُها عَلَيْكُمْ فَمَنْ يَكْفُرْ بَعْدُ مِنْكُمْ فَإِنِّي أُعَذِّبُهُ عَذاباً لا أُعَذِّبُهُ أَحَداً مِنَ الْعالَمِينَ.

عيسى بن مريم گفت: بار خدايا اى پروردگار ما، براى ما مائده اى از آسمان بفرست تا ما را و آنان را كه بعد از ما مى آيند عيدى و نشانى از تو باشد و ما را روزى ده كه تو بهترين روزى دهندگان هستى. خدا گفت: من آن مائده را براى شما مى فرستم ولى هر كه از شما از آن پس كافر شود چنان عذابش مى كنم كه هيچ يك از مردم جهان را آن چنان عذاب نكرده باشم.

در اين دو آيه هر دو ماده تصريح شده و به معنايى كه گفتيم آمده است.

پس نزول در اصل، به معناى فرود آمدن چيزى است از مكان بلندى به مكان پستى يا حلول و فرود آمدن از جايى به

جايى، و بدين مناسبت خانه را نيز منزل مى گويند.

هر چند كه در معناى نزول، شرط مكانى بالا به زير نهفته است امّا بديهى است كه تعيين جا و مكان براى حضرت حق چندان مناسب و صحيح نيست، پس به شكلى ديگر، بايسته است كه نزول را در اين باره، از مقامى اشرف و والا به زير تلقى كنيم.

محل اساسى نزول قرآن بر اساس آيات قرآن و روايات معتبر اهل بيت قلب پاك و مطهر حضرت رسول خدا (ص) است، و اين مطلبى است كه در سوره شريف شعرا، به آن تصريح شده است.

نَزَلَ بِهِ الرُّوحُ الْأَمِينُ عَلى قَلْبِكَ لِتَكُونَ مِنَ الْمُنْذِرِينَ بِلِسانٍ عَرَبِيٍّ مُبِينٍ. «1»

______________________________

(1) شعراء/ 195- 193.

سروش آسمانى سيرى در مفاهيم قرآنى، ص: 325

پس با اين حساب در معناى نزول باز بايد گفت: چون قرآن كريم از مبدأ اعلاى ربوبيّت صدور يافته و بر مخلوق و ممكن الوجود جلوه نموده است پس شبيه است به چيزى كه از بلندى به پستى فرود آيد. لذا حق تعالى، اشاره به علو و بلندى شأن مبدأ نزول قرآن فرموده است كه:

إِنَّا جَعَلْناهُ قُرْآناً عَرَبِيًّا لَعَلَّكُمْ تَعْقِلُونَ. وَ إِنَّهُ فِي أُمِّ الْكِتابِ لَدَيْنا لَعَلِيٌّ حَكِيمٌ. «1»

ما اين قرآن را عربى قرار داديم باشد كه به عقل دريابيد و آن در ام الكتاب است در نزد ما، كتابى ارجمند و حكمت آميز.

براى كتاب شريف قرآن بر اساس مفاهيم نزول مى توان گفت كه سه گونه تنزّل مى توان در نظر گرفت. اول: تنزّل به لوح محفوظ، بر اساس آيات 21 و 22 از سوره بروج كه مى فرمايد:

بَلْ هُوَ قُرْآنٌ مَجِيدٌ فِي لَوْحٍ مَحْفُوظٍ.

بلى اين قرآن مجيد است در لوح محفوظ.

دوم: تنزّل

به بيت المعمور، و اين نزول آن چنان كه مفسران بدان اشاره كرده اند در شب مبارك قدر و در ماه مبارك رمضان صورت گرفته است. و خود قرآن نيز در چند آيه به اين مطلب تصريح مى فرمايد از جمله:

دخان، آيه 3 إِنَّا أَنْزَلْناهُ فِي لَيْلَةٍ مُبارَكَةٍ إِنَّا كُنَّا مُنْذِرِينَ.

به درستى كه ما آن را در مبارك شبى نازل كرديم. ما بيم دهنده بوده ايم.

بقره، آيه 185 شَهْرُ رَمَضانَ الَّذِي أُنْزِلَ فِيهِ الْقُرْآنُ هُدىً لِلنَّاسِ وَ بَيِّناتٍ مِنَ الْهُدى وَ الْفُرْقانِ.

ماه رمضان، كه در آن براى راهنمايى مردم و بيان راه روشن هدايت

______________________________

(1) زخرف/ 3.

سروش آسمانى سيرى در مفاهيم قرآنى، ص: 326

و جدا ساختن حق از باطل، قرآن نازل شده است.

قدر، آيه 1 إِنَّا أَنْزَلْناهُ فِي لَيْلَةِ الْقَدْرِ.

به درستى كه ما قرآن را در شب قدر نازل كرديم.

سوم: تنزل قرآن است به اين عالم و نزول به قلب پاك رسول اكرم (ص) براى ارشاد و هدايت مردم.

نَزَلَ بِهِ الرُّوحُ الْأَمِينُ عَلى قَلْبِكَ لِتَكُونَ مِنَ الْمُنْذِرِينَ.

با آن كه اشاره كرديم كه انزال و تنزيل هر دو به معناى فرو فرستادن چيزى است از بلندى به پستى، امّا كاربرد و استعمال اين دو واژه با يكديگر متفاوت است و فرق هايى بين آن دو به چشم مى خورد. و آن اين كه: تنزيل در جايى به كار مى رود كه نزول، تدريجى و آرام باشد، در حالى كه انزال هم به معناى تدريج و هم به معناى نزول دفعى به كار مى رود. امّا مورد دوم صريح تر و صحيح تر به نظر مى رسد. پس تنزيل نزول تدريجى است و انزال نزول دفعى.

نَزَّلَ عَلَيْكَ الْكِتابَ بِالْحَقِّ مُصَدِّقاً لِما بَيْنَ يَدَيْهِ وَ أَنْزَلَ التَّوْراةَ وَ الْإِنْجِيلَ

مِنْ قَبْلُ هُدىً لِلنَّاسِ وَ أَنْزَلَ الْفُرْقانَ. «1»

اين كتاب را كه تصديق كننده كتاب هاى پيش از آن است به حق بر تو نازل كرد و قبل از آن انجيل را و تورات را براى هدايت مردم فرستاد و فرقان را نازل كرد.

حق تعالى نسبت به كتاب يا قرآن، تعبير به «نزّل» فرموده است زيرا قرآن در مدّت بيست و سه سال و به تدريج از سوى حق نازل شده است. امّا درباره ساير كتاب هاى آسمانى از جمله تورات و انجيل كه يك باره و دفعتا نازل شده است «انزل» را آورده است.

در اين كه قرآن كريم در چه روزى و در چه ماهى از سال فرستاده شده بين محققان و مفسران اختلاف نظر وجود دارد. برخى به ماه شعبان و برخى

______________________________

(1) آل عمران/ 4- 3.

سروش آسمانى سيرى در مفاهيم قرآنى، ص: 327

ديگر به ماه رمضان اشاره كرده اند، چنان كه گروهى «ليله مباركه» را كه در آيه شريفه: إِنَّا أَنْزَلْناهُ فِي لَيْلَةٍ مُبارَكَةٍ إِنَّا كُنَّا مُنْذِرِينَ. فِيها يُفْرَقُ كُلُّ أَمْرٍ حَكِيمٍ. «1»

وارد شده را با نيمه شعبان تطبيق كرده اند.

امّا عموم مفسرين قرآن و بيشترينه از اهل حديث و روايت نزول قرآن را بر اساس آياتى كه پيش از اين هم ذكر شد در ماه مبارك رمضان مى دانند، امّا در اين كه نزول دقيق قرآن در كداميك از شب هاى ماه رمضان بوده است آن ها را دچار اختلاف كرده است.

امّا چرا ماه رمضان؟ به دليل آيه يكصد و هشتاد و پنجم از سوره شريف بقره كه با صراحت تمام مى فرمايد: شَهْرُ رَمَضانَ الَّذِي أُنْزِلَ فِيهِ الْقُرْآنُ. و نزول دقيق تر آن در شب قدر است به دليل آيه اول

از سوره شريفه قدر كه: إِنَّا أَنْزَلْناهُ فِي لَيْلَةِ الْقَدْرِ. اين دو آيه به خوبى محدوده زمان نزول قرآن را تعيين مى كند امّا آيه اى ديگر كه به اين مسئله كمك مى نمايد آيه اى است كه در آن لفظ يَوْمَ الْفُرْقانِ آمده: إِنْ كُنْتُمْ آمَنْتُمْ بِاللَّهِ وَ ما أَنْزَلْنا عَلى عَبْدِنا يَوْمَ الْفُرْقانِ. يَوْمَ الْتَقَى الْجَمْعانِ. «2» اگر ايمان آورده ايد به خدا و به آن چه بر بنده خود روز فرقان كه روز جدا شدن حق از باطل است- فرو فرستاديم، روزى كه دو جمع و دو سپاه كفر و اسلام بهم رسيدند.

مورخان قائلند كه اين درگيرى، جدال با مشركين در غزوه بدر بوده است كه در صبح جمعه هفدهم ماه رمضان صورت گرفته است. و طبرى قائل است كه: قرآن وقتى به رسول خدا (ص) نازل شد كه هجده شب از ماه رمضان گذشته بود.

سيوطى نيز روايتى را بدين مضمون نقل مى كند كه: از وائله بن اسقع روايت شده است كه پيغمبر (ص) فرمود: تورات شش روز پس از رمضان، و انجيل پيش از سيزدهم رمضان، و زبور پيش از هجدهم رمضان، و قرآن پيش از

______________________________

(1) دخان/ 4- 3.

(2) انفال/ 41.

سروش آسمانى سيرى در مفاهيم قرآنى، ص: 328

بيست و چهارم رمضان نازل گرديده است.

لذا هر چند كه در تعيين دقيق نزول قرآن بين ليالى هفده- نوزده- بيست و يك و بيست و سوم ماه مبارك اختلاف است ولى در اين كه قرآن در ماه رمضان و در يكى از ليالى قدر نازل شده هيچ گونه اختلافى نيست.

پس بر خلاف نزول ساير كتب آسمانى كه دفعتا نازل مى شده اند قرآن كريم دو نزول دارد، يكى نزول دفعى و يكى

هم نزول تدريجى. كه مورد اخير بنابر روايت در مدت 20 يا 23 سال بر رسول خدا (ص) نازل مى شده است. از جمله محاسن نزول تدريجى يكى اين است كه زمينه براى حفظ آيات قرآن مساعدتر و كتابت آن دقيق تر بوده و احتمال و امكان خطا و سهو در آن به صفر مى رسيد. ديگر اين كه در طول مدت بيست و سه سالى كه حضرت در بين مردم بود مدام با آمدن وحى رسالت او تأكيد و تأييد مى شد. و سه ديگر اين كه آيات گاه به تناسب حوادث و اتفاقات نازل مى گشت و به بسيارى از مسائل پاسخ دقيق و مناسب مى داد و اين بر زنده بودن و جريان داشتن مفهوم آيات نيز صحّه مى گذاشت. و صد البتّه براى كسانى كه اهل تحقيق باشند صدها دليل ديگر نيز مى تواند وجود داشته باشد كه با اندكى تأمل مى توانند بدان دست يازند.

و اما در اين كه نخستين آيه قرآن و آخرين آن كدام است بين مفسّران و محقّقان اختلاف است. و البته اختلاف در آيه نخستين كم تر است تا آيه آخرين.

اجمال مطلب اين است كه ظاهرا نخستين آيات نازله بر رسول خدا (ص) آيات نخستين از سوره شريفه علق است كه مى فرمايد: اقْرَأْ بِاسْمِ رَبِّكَ الَّذِي خَلَقَ. و آخرين آيه به دلايلى چند عبارت است از: الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ وَ أَتْمَمْتُ عَلَيْكُمْ نِعْمَتِي. «1»

ظاهرا پس از اين آيه كه در «حجة الوداع» نازل شده است ديگر هيچ حلال و حرامى نازل نشده است و آن چه كه از صورت آيه بر مى آيد اين است كه

______________________________

(1) مائده/ 3.

سروش آسمانى سيرى در مفاهيم قرآنى، ص: 329

آن چه كه

شايسته و بايسته بود با ارسال و انزال اين آيه تمام شده است و پس از اين هيچ تغيير و دگرگونى در آيات رخ نخواهد داد. لذا هيچ آيه اى پس از آن نسخ نشد و از طرفى نيز سرپرستى امت اسلام با اين آيه معلوم و ولايت پس از رسول خدا (ص) به امير المؤمنين واگذار شد و ديگر نه از لحاظ متنى و نه از لحاظ شخصى نقصى وجود نداشت و قرآن صامت و ناطق همزمان حضور داشتند. و با توجه به لفظ اتمام نعمت و اكمال دين كه در آيه وجود دارد مى توان به آن چه كه گفتيم اطمينان بيش تر حاصل كنيم.

سروش آسمانى سيرى در مفاهيم قرآنى، ص: 330

16سوگندهاى قرآن

اشاره

در قرآن كريم سوگندهايى ديده مى شود كه براى كسانى كه با اين كتاب الهى آشنايى درستى ندارند موجب تعجب مى گردد، زيرا وقتى آن ها را با قسم هاى معمول ميان مردم و يا با قسم شرعى مقايسه مى كنند اختلافشان را زياد مى بينند. چون شرعا قسم به غير اسم پروردگار بى اعتبار است و عرفا مردم به چيزهايى سوگند ياد مى كنند كه در نظرشان بسيار محترم و يا عزيزند، و در تمام آن ها (شرعى و عرفى) خوف مؤاخذه و يا صدمه، در صورت دروغگويى هست. مثلا وقتى كسى به خدا و پيغمبر و امام و قرآن به دروغ قسم بخورد ترس دارد كه پروردگار يا پيغمبر و امام و يا حقيقت قرآن به وى آسيب رسانند و هرگاه به جان خود يا رفيق يا فرزندش مثلا سوگند ياد نمود، خوف صدمه يافتن خود و آن ها برايش هست.

به علاوه هدف اصلى از قسم هاى آدميان اثبات مطلب است. هنگامى كه

كسى احتمال مى دهد سخنش را شنونده باور نكند مى خواهد با قسم، وى را وادار به قبول نمايد و شك و ترديدش را برطرف سازد. در محاكم نيز منكر را به همين منظور قسم مى دهند. هيچ يك از اين امور در سوگندهاى قرآن معقول نيست، زيرا نه خداوند از كسى يا چيزى ترس مى تواند داشته باشد و نه

سروش آسمانى سيرى در مفاهيم قرآنى، ص: 331

وحشتى و هراسى از فقدان موجودى برايش متصور است. از طرفى درباره سخن خدا مؤمن محتاج به قسم نيست و كافر را هم سودى ندارد، و اشياء و اشخاص هم در برابر عظمت پروردگار كوچك هستند. از لحاظ عزت و محبوبيت نيز مى بينيم چيزهايى مورد قسم قرآن واقع شده اند كه همه آن ها عزيزتر و محبوب تر از ديگر موجودات نيستند. بنابر اين فايده اين سوگندها چيست؟ «1» و اين مسئله اى است كه در سطور آينده به آن خواهيم پرداخت امّا ابتدا نگاهى داشته باشيم به سوگندهاى قرآن از ديدگاه برخى بزرگان تفسير.

صاحب مجمع البيان مى گويد: خداوند به آفريده هاى خود قسم ياد مى كند تا بشر را به موردى كه بايد عبرت گيرد آگاه سازد، چه قسم دليل بر عظمت شأن چيزى است كه به آن قسم ياد شده است. و نيز مى گويد: آن چه خداوند به آن سوگند ياد فرموده در آن شگفتى ها و دلايلى بر توحيد خداست كه عجايب صنع الهى و بدايع حكمتش را آشكار مى سازد.

سيوطى، نحوى كبير گفته است: خداوند در قرآن سه گونه قسم ياد مى كند، نخست به ذات خويش كه فرمود: فَوَ رَبِّكَ لَنَسْئَلَنَّهُمْ أَجْمَعِينَ «2». و دوم به فعل خويش مانند وَ السَّماءِ وَ ما بَناها «3»

و ديگر به مفعول خود مانند وَ النَّجْمِ إِذا هَوى. «4»

ميبدى نيز در تفسير ارزشمند كشف الاسرار مى گويد: در قرآن ذكر سوگند بسيار است زيرا قرآن بر عادت عرب فرود آمده و به لغت عرب و العرب اكثر خلق الله قسما فى كلاما و در هيچ زبان آن سوگندان نيست كه در زبان عرب، و رب العالمين مصطفى را در تبليغ رسالت و سخن گفتن با مشركان امر به

______________________________

(1) تفسير نوين، ص 34.

(2) حجر/ 92.

(3) شمس/ 6.

(4) نجم/ 1.

سروش آسمانى سيرى در مفاهيم قرآنى، ص: 332

سوگند مى فرمايد و مى گويد: قُلْ إِي وَ رَبِّي إِنَّهُ لَحَقٌّ. «1» سوگند به پروردگارم كه آن حق است.

محمّد عبده نيز در تفسير خود مى نويسد: در قرآن مجيد بخش هايى از سوگند به زمان ها و مكان ها و چيزها آمده است و قسم به آن جهت ياد كنند كه اگر آن را بشكنند مؤاخذه شوند، و پناه به خدا اگر چنين چيزى به حضرتش توهّم شود، پس خداوند براى تأكيد گفتارش نيازى به سوگند ندارد، لذا پرسش هايى درباره اقسام قرآن مى شود كه در پاسخ بايد گفت: آن چه را كه خداى به آن ها قسم ياد كرده يا ناشناخته بوده اند و يا مورد تحقير مردمان و يا از نظر توجه و عبرت افتاده و حكمت هاى الهى درباره آن ها نامعلوم مانده و يا عقيدت خلق درباره آن ها بر عكس بوده است، و اين سوگندها موقعيت هر كدام از موجودات را به درستى نشان داده و حقايق امور را آشكار ساخته است.

بالمثل سوگند به قرآن و قيامت بدان جهت است كه بدانند قرآن بى شك كلام خداست و قيامت حتمى الوقوع مى باشد و سوگند به ستارگان از

آن روى است كه مكانت و موقعيت آن ها آن چنان كه هست دانسته شود، زيرا گروهى آن ها را تحقير مى كردند و نحس مى شمردند و جمعى ستارگان را مى پرستند و در نتيجه قسم دانسته شد كه آن ها را مصالح و فوايدى است فراوان ولى آفريدگان خدايند و مأموران هستى و بركنار از هرگونه دخالت در سرنوشت ايشان، به علاوه پيروان برخى از اديان پيش از اسلام براى جهان ماده ارزشى قائل نبودند و توجه به دنيا و پديده هاى هستى را موجب دورى از خدا مى دانستند، پس خداوند به جهان و كائنات قسم ياد كرد تا ميزان عنايت خود را نسبت به آن ها بنماياند و به مردمان بفهماند كه بايد از نعمت هاى جهان بهره گيرند و در آثار هستى بينديشند و به اسرار طبيعت آگاه كردند. «2»

اينك پس از اين مقدمات بجاست كه نگاهى بيفكنيم به سوگندهاى

______________________________

(1) يونس/ 54.

(2) تفسير المنار، به نقل از پژوهشى درباره قرآن و پيامبر، صص 226، 227.

سروش آسمانى سيرى در مفاهيم قرآنى، ص: 333

گوناگون قرآن. اين سوگندها برخى به مسائل عقيدتى مربوط است به مانند خود خداوند، قيامت، رسول خدا، و قرآن كريم. برخى ديگر به مسائل طبيعى سوگند ياد مى كند مانند خورشيد و ماه و ستارگان، برخى ديگر به زمين و آسمان، دريا و كوه و شهر، برخى به گياهان، برخى به زمان ها برخى به حيوان و برخى نيز به مقوله هاى فرهنگى به مانند، قلم و نوشته و كتاب.

و امّا فهرست اين آيات:

الف: سوگند به مسائل اعتقادى.

1- سوگند به خدا

بديهى است كه اين بزرگ ترين سوگند ممكن است و بالاتر و برتر از اين سوگند چيزى نيست و در حقيقت اصل سوگند نيز چيزى جز اين نيست. و

جالب است كه خداوند در اين كتاب شريف چندين جاى به ذات اقدس خود سوگند ياد كرده است، در ذيل نمونه هايى از آن را مى آوريم:

ذاريات، آيه 23 فَوَ رَبِّ السَّماءِ وَ الْأَرْضِ، إِنَّهُ لَحَقٌّ مِثْلَ ما أَنَّكُمْ تَنْطِقُونَ.

به پروردگار آسمان و زمين سوگند كه آن حق است، آن چنان كه شما سخن مى گوييد.

معارج، آيات 42، 41 فَلا أُقْسِمُ بِرَبِّ الْمَشارِقِ وَ الْمَغارِبِ إِنَّا لَقادِرُونَ عَلى أَنْ نُبَدِّلَ خَيْراً مِنْهُمْ وَ ما نَحْنُ بِمَسْبُوقِينَ.

سوگند به پروردگار خاورها و باخترها كه ما قادريم كه به جاى آن ها خلقى بهتر از آن ها بيافرينيم و هرگز كسى به قدرت بر ما سبقت نخواهد يافت.

مريم، آيه 69 فَوَ رَبِّكَ لَنَحْشُرَنَّهُمْ وَ الشَّياطِينَ ثُمَّ لَنُحْضِرَنَّهُمْ حَوْلَ جَهَنَّمَ جِثِيًّا.

قسم به پروردگارت كه همه آن ها را با شياطين محشور مى گردانيم،

سروش آسمانى سيرى در مفاهيم قرآنى، ص: 334

آن گاه همه را احضار خواهيم كرد تا گرد آتش جهنم به زانو در آيند.

حجر، آيه 93 فَوَ رَبِّكَ لَنَسْئَلَنَّهُمْ أَجْمَعِينَ.

به پروردگارت سوگند كه همه را بازپرسى كنيم.

2- سوگند به رسول خدا، محمد مصطفى (ص)

سوگند به جان رسول اللّه نيز پس از ذات مقدّس حضرت حق از بالاترين سوگندهاست. خداى متعال كه به جان كسى سوگند نخورده جز جان مقدّس رسول اللّه نشان از عظمت و شأن و بزرگى آن شخص والا دارد. خداوند كريم در آيه هفتاد و دو از سوره حجر مى فرمايد:

لَعَمْرُكَ إِنَّهُمْ لَفِي سَكْرَتِهِمْ يَعْمَهُونَ.

به جان تو سوگند كه اينان هميشه مست شهوات نفسانى هستند و هميشه در غفلت و گمراهى و سرگردانى بسر مى برند.

3- سوگند به قيامت

قيامت نيز به واسطه شأنى كه در نزد حق دارد بسيار حائز اهميت است و مورد سوگند خداوند قرار گرفته. در آيات ابتداى سوره شريفه قيامت مى خوانيم:

لا أُقْسِمُ بِيَوْمِ الْقِيامَةِ. وَ لا أُقْسِمُ بِالنَّفْسِ اللَّوَّامَةِ. أَ يَحْسَبُ الْإِنْسانُ أَلَّنْ نَجْمَعَ عِظامَهُ. بَلى قادِرِينَ عَلى أَنْ نُسَوِّيَ بَنانَهُ. بَلْ يُرِيدُ الْإِنْسانُ لِيَفْجُرَ أَمامَهُ. «1»

سوگند مى خورم به روز قيامت. و قسم مى خورم به نفس ملامت گر.

آيا آدمى مى پندارد كه ما استخوان هايش را گرد نخواهيم آورد.

آرى، ما قادر هستيم كه سر انگشت هايش را برابر كنيم. بلكه آدمى مى خواهد كه در آينده نيز به كارهاى ناشايست پردازد.

______________________________

(1) قيامه/ 5- 1.

سروش آسمانى سيرى در مفاهيم قرآنى، ص: 335

4- سوگند به قرآن

قرآن نيز به قدرى شأن دارد كه مى تواند مورد سوگند واقع شود، كما اين كه قرآن وسيله مهم و معتبر سوگند دادن در بين مردم اهل ايمان و در دادگاه هاى اسلامى نيز هست.

در اين كتاب آسمانى سوگند به قرآن هم هست، از جمله در آيات نخستين از سوره شريفه ياسين است كه مى فرمايد: يس، وَ الْقُرْآنِ الْحَكِيمِ.

5- سوگند به ملائكه

ملائكه نيروهاى ماورايى جهان هستند كه داراى قدرت هاى بى شمارى نيز هستند. همگى تابع حكم خداى قادر لايزالند و به منزله كارگزاران نظام خلقت به حساب مى آيند و هر يك مأموريتى خاص دارند و به انجام وظايف محوّله خويش مى پردازند. شأن والاى ايشان كه خلقتى پاك و نورانى دارند سبب شده تا خداوند كريم به ايشان هم سوگند ياد كند تا مورد توجه بيش تر اهل معنى و خرد قرار بگيرد.

مرسلات، آيات 6- 1 وَ الْمُرْسَلاتِ عُرْفاً. فَالْعاصِفاتِ عَصْفاً. وَ النَّاشِراتِ نَشْراً. فَالْفارِقاتِ فَرْقاً. فَالْمُلْقِياتِ ذِكْراً.

سوگند به رسولانى كه از پى هم فرستاده شدند. سوگند به فرشتگانى كه به سرعت تند باد به انجام حكم حق مى شتابند.

سوگند به آنان كه نيكو نشر مى دهند. و سوگند به آنان كه حق و باطل را كاملا جدا مى كنند. و سوگند به آنان كه ذكر را به انبيا وحى مى كنند.

نازعات، آيات 5- 1 وَ النَّازِعاتِ غَرْقاً. وَ النَّاشِطاتِ نَشْطاً. وَ السَّابِحاتِ سَبْحاً. فَالسَّابِقاتِ سَبْقاً. فَالْمُدَبِّراتِ أَمْراً.

سوگند به فرشتگانى كه جان كافران را به سختى بگيرند. و سوگند

سروش آسمانى سيرى در مفاهيم قرآنى، ص: 336

به فرشتگانى كه جان اهل ايمان را به آسايش و نشاط ببرند. و سوگند به فرشتگانى كه با كمال فرمان حق را انجام دهند. سوگند به فرشتگانى كه در نظم

عالم بر هم سبقت گيرند. سوگند به فرشتگانى كه به فرمان خداوند به تدبير نظام خلقت مى كوشند.

6- سوگند به ذات انسان

در اين كه انسان موجود شاخص نظام خلقت است شكّى نيست. چه، خداوند كريم خلقت وى را با دقتى بى مانند آغاز كرده و قصد و غرض وى از اين خلقت جعل خليفه و جانشين بر روى زمين بود. پس خليفه حضرت حق بايد شايستگى هاى بى شمارى داشته باشد تا به اين منصب عالى راه يابد. و انسان اين شايستگى را دارد. و از اين جهت است كه صاحب عقل و اراده است. و تسخير جهان جزو مقدّراتى است كه خداوند براى انسان ضمانت كرده و هر لحظه به تحقّق اين امر نزديك مى شود.

بزرگى انسان همين بس كه مورد تكريم حضرت حق قرار گرفته و با آيه وَ لَقَدْ كَرَّمْنا بَنِي آدَمَ شأن و شرف يافته است. پس جاى دارد كه هم او و هم نفس وى مورد سوگند قرار گيرد، آن هم سوگند خداى جهان آفرين. و اين سوگند حداقل در دو جاى قرآن ثبت شده است.

1- پس از سوگندهايى كه در سوره شريفه شمس به بخش هاى گوناگون طبيعت مى خورد آخرين سوگند مربوط به انسان است تا نشان دهد كه مراد از خلقت چيزى جز طرح آفرينش و خلقت انسان نبوده و انسان به منزله ثمره آفرينش محسوب مى شود. وَ نَفْسٍ وَ ما سَوَّاها. فَأَلْهَمَها فُجُورَها وَ تَقْواها.

2- و ديگر آياتى است كه در ابتداى سوره شريفه قيامت است. و خداوند بزرگ دو سوگند عظيم ياد مى كند. يكى به قيامت و ديگر به نفس لوامه.

لا أُقْسِمُ بِيَوْمِ الْقِيامَةِ. وَ لا أُقْسِمُ بِالنَّفْسِ اللَّوَّامَةِ.

در اين جا ممكن است سؤالى مطرح شود

و آن اين كه چرا اين دو را با هم آورده و هم چرا مورد سوگند قرارشان داده است؟ پاسخ اين است كه عمل هر

سروش آسمانى سيرى در مفاهيم قرآنى، ص: 337

دو تقريبا شبيه به يكديگر است چه، اولى قيامت كبرى و ديگرى قيامت صغرى است و هر دو در حكم محكمه اى هستند كه افراد را مورد داورى و مؤاخذه قرار مى دهند. امّا يك فرق اساسى دارند. و آن اين كه: «نفس لوامه انسان ساز است و يوم القيا

مه رسوا ساز.»

ب- سوگند به مسائل طبيعى

1: مكان ها

1- 1- آسمان

آسمان از جمله مواردى است كه خداوند بارها بدان سوگند ياد كرده و اين سوگندهاى پياپى هم دلالت بر اهميت و ارزش آن دارد. و هم سبب توجه بيش تر اهل دانش و معرفت مى شود.

سوره شمس، آيه 5- وَ السَّماءِ وَ ما بَناها سوگند به آسمان و آن كه آن را بنا نهاد.

سوره بروج، آيه 1- وَ السَّماءِ ذاتِ الْبُرُوجِ. سوگند به آسمانى كه داراى برج هاست.

سوره طارق، آيه 1- وَ السَّماءِ وَ الطَّارِقِ. سوگند به آسمان و ستاره طارق.

سوره طور، آيه 5- وَ السَّقْفِ الْمَرْفُوعِ. سوگند به طاق برافراشته و بلند آسمان.

1- 2- زمين

زمين نيز كه بسان مهدى است گسترده از براى بشر، و آدمى در اين گهواره آرام روز را شام و شام را صبح مى كند، چنان عجيب است كه خالق آن هم به آن سوگند ياد كرده و هم به خود كه آن را گسترانيده است. وَ الْأَرْضِ وَ ما طَحاها. «1» سوگند به زمين و آن كه آن را بگسترد. و در اعتبار زمين همين بس كه خداوند آن را براى بشر جعل و مقرر فرموده است كه:

______________________________

(1) شمس/ 6.

سروش آسمانى سيرى در مفاهيم قرآنى، ص: 338

هُوَ الَّذِي جَعَلَ لَكُمُ الْأَرْضَ ذَلُولًا فَامْشُوا فِي مَناكِبِها وَ كُلُوا مِنْ رِزْقِهِ وَ إِلَيْهِ النُّشُورُ. «1»

اوست خدايى كه زمين را براى شما آرام و هموار قرار داد تا در پست و بلندى آن حركت كنيد و از روزى او بخوريد و بازگشت به سوى اوست.

1- 3- كوه

كوه مظهر قدرت، عظمت و پايدارى است. و از آيات و نشانه هاى بسيار عالى آفرينش، و از مهم ترين عوامل تثبيت زمين و سكونت و آرامش اين كره گردنده بحساب مى آيد.

كوه ها بسيار مهم هستند و فهم و ادراك آنان از آيات الهى بسيار بالاست و سخن حق را مى فهمند و آيه شريفه سوره حشر دلالت بر اين فهم و شعور مى كند. لَوْ أَنْزَلْنا هذَا الْقُرْآنَ عَلى جَبَلٍ لَرَأَيْتَهُ خاشِعاً مُتَصَدِّعاً مِنْ خَشْيَةِ اللَّهِ.

اين حد از فهم و شعور جا دارد كه مورد توجّه احديت نيز قرار بگيرد. و در اين بين خداوند به كوهى خاص سوگند ياد مى كند. كوهى كه به آن «طور» هم اطلاق مى شود. «و الطور»، سوگند به كوه سينا. و شأن شرف اين كوه بيش تر به خاطر آن است كه خداى

حكيم در اين مكان با موسى (ع) سخن گفت و او لقب كليم يافت.

1- 4- دريا

در سوره طور، آيه چهارم مى خوانيم وَ الْبَحْرِ الْمَسْجُورِ، سوگند به درياى جوشان و مواج. درياها كه بيشترينه سطح زمين را پوشانده اند جزو عجايب خلقت بشمارند. نه تنها خود دريا و آب بلكه آن چه كه در درون درياها نيز هست كافى است كه آدمى را به خود خيره و سرگردان كند، و اين همه عجايب، جا دارد كه توسط خالق آن جهت بيان اهميت و ارزش بايسته آن مورد سوگند و قسم قرار گيرد.

______________________________

(1) ملك/ 16.

سروش آسمانى سيرى در مفاهيم قرآنى، ص: 339

1- 5- شهر مكه

مكه به خاطر ارزشى كه دارد بسى مورد احترام است، جايگاهى ويژه است و به حقيقت فرودگاه وحى و الهام الهى است. مكه محلّى امن و مورد اعتبار است، چه بلد امين است. وَ هذَا الْبَلَدِ الْأَمِينِ «1». بديهى است جايگاهى كه محل وحى الهى است و مورد توجه خداوند قرار گرفته، و خانه خدا نيز در آن جا جاى گرفته است بايد محل امن و مأمنى مطمئن باشد.

إِنَّ أَوَّلَ بَيْتٍ وُضِعَ لِلنَّاسِ لَلَّذِي بِبَكَّةَ مُبارَكاً وَ هُدىً لِلْعالَمِينَ. «2»

اين اوّل خانه اى است كه براى عبادت مردم بنا شد. همان خانه اى كه مكّه نام دارد، خانه پر بركت و هدايت بخش جهانيان.

پس بديهى است كه هر كس كه وارد در اين محل شود بايد در امان باشد، و اين حكم خداى خانه است كه فرمود:

وَ مَنْ دَخَلَهُ كانَ آمِناً. «3»

و كسى كه داخل آن شود در امان خواهد بود.

پس بجاست كه به چنين محل و حرم امنى سوگند ياد شود، لذا فرمود:

لا أُقْسِمُ بِهذَا الْبَلَدِ. «4» و سوگند به اين شهر.

2- زمانها

2- 1- صبح: سحرگاهان

تكوير 18.

وَ الصُّبْحِ إِذا تَنَفَّسَ.

و سوگند به دميدن صبح.

______________________________

(1) تين/ 4.

(2) آل عمران/ 96.

(3) آل عمران/ 93.

(4) بلد/ 1.

سروش آسمانى سيرى در مفاهيم قرآنى، ص: 340

مدثر 34.

وَ الصُّبْحِ إِذا أَسْفَرَ.

و سوگند به صبح صادق وقتى كه جهان را روشن مى سازد.

2- 2- فجر:

روشنايى بامداد و برآمدن روشنايى سحر وَ الْفَجْرِ.

سوگند به صبحگاه.

2- 3- ضحى:

روز، چاشتگاه وَ الضُّحى.

سوگند به چاشتگاه.

2- 4- عصر:

زمان زوال آفتاب، زمانه وَ الْعَصْرِ، إِنَّ الْإِنْسانَ لَفِي خُسْرٍ.

سوگند به زمانه به درستى كه انسان در زيان است.

3- پديده هاى طبيعى

3- 1- ليل

شب نيز از آيات خاص خداوند است، آيتى كه موجب آرامش و سكون است.

و هم زمانى مناسب براى عارفان و عابدانى كه مى خواهند با خداوند جهان آفرين خلوت كنند و راز و نياز نمايند. اعتبار اين هنگام سبب سوگند مكرّر قرآن شده است.

وَ اللَّيْلِ وَ ما وَسَقَ «1» و سوگند به شب و آن چه در او گرد آمده است.

وَ اللَّيْلِ إِذا يَغْشى. «2»

و سوگند به شب تار هنگامى كه جهان را در پرده سياه بپوشاند.

______________________________

(1) انشقاق/ 17.

(2) ليل/ 1.

سروش آسمانى سيرى در مفاهيم قرآنى، ص: 341

وَ اللَّيْلِ إِذا يَسْرِ «1».

و سوگند به شب هنگامى كه به روز روشن مبدل شود.

وَ اللَّيْلِ إِذا عَسْعَسَ. «2»

و سوگند به شب تار هنگامى كه روى جهان را تاريك گرداند

3- 2- نهار

روز نيز زمان كار و تلاش بندگان خداست، هنگامه كسب و جلب روزى هاى حلال است، زمان به پاداشت جامعه و نگهداشت انسان هاست. بهاى اين زمان نيز به واسطه بسيارى امور كه در آن صورت مى گيرد سبب اهميت آن شده و موجب فراهم آمدن زمينه سوگند قرآنى را فراهم آورده است.

وَ النَّهارِ إِذا تَجَلَّى. «3» وَ النَّهارِ إِذا جَلَّاها «4».

و سوگند به روز هنگامى كه جهان را روشن مى كند.

4- اشياء و حيوان

4- 1- خورشيد

خورشيد عالمتاب بنا به انجام مسئوليتش از اعتبارى ويژه برخوردار است چه فروغ و حرارتش موجب سبب بقاى زمين و تحولات ويژه آن است با اين همه خود نيز تسليم و تحت فرمان فرمانرواى مطلق است. قرآن كريم بارها بر اين گوى آتشين سوگند ياد كرده و توجه آدميان را بدان جهت سوق داده است.

وَ الشَّمْسِ وَ ضُحاها «5».

سوگند به خورشيد.

وَ الشَّمْسُ تَجْرِي لِمُسْتَقَرٍّ لَها ذلِكَ تَقْدِيرُ الْعَزِيزِ الْعَلِيمِ. «6»

______________________________

(1) فجر/ 4.

(2) تكوير/ 17.

(3) ليل/ 4.

(4) شمس/ 4.

(5) شمس/ 1.

(6) يس/ 39.

سروش آسمانى سيرى در مفاهيم قرآنى، ص: 342

سوگند به خورشيد كه به سوى قرارگاه خود روان است و اين برهان ديگر است بر قدرت مطلقه خداى دانا.

4- 2- ماه

ماه نيز با درخشش خيره كننده اش كه الهام بخش اهل معنى و عرفان است از ديگر مخلوقاتى است كه در جهان خلقت زمينيان نقش اساسى و بنيادين دارد، و اين نقش چنان مهم است كه خداى جهان آفرين با سوگند ياد كردن به آن بشر را بدان جهت متمايل مى كند تا همگان بدانند، هر آن چه كه قابل توجّه است همه جزو مخلوقات خداوند و خاكسار درگاه او و مأموران تسليم راه اويند.

وَ الْقَمَرِ إِذا تَلاها.

سوگند به ماه كه پيرو آفتاب عالمتاب، تابان و درخشنده است.

وَ الْقَمَرِ إِذَا اتَّسَقَ. لَتَرْكَبُنَّ طَبَقاً عَنْ طَبَقٍ. «1»

و سوگند به ماه چون فروغش كامل شود. كه به حالى بعد از حالى ديگر تحوّل خواهيد يافت.

4- 3- ستارگان

ستارگان نيز به منزله چراغ هاى آسمانند كه پرتوافشانى مى كنند و چون قنديل هاى زينتى بر سقف مينا مى درخشند. اين مشعل هاى سوسوزن كه موجب راه يابى در شب ها هستند صدها و بلكه بى نهايت الهام بخش دل هاى اهل معرفتند. و به واقع هر كدام دفترى است سرشار از معرفت كه آدمى را به حضرت حق رهنمون مى شود.

وَ النَّجْمِ إِذا هَوى. «2»

قسم به آن ستاره چون پنهان شد.

فَلا أُقْسِمُ بِمَواقِعِ النُّجُومِ. «3»

______________________________

(1) انشقاق/ 20- 19.

(2) نجم/ 1.

(3) واقعه/ 75.

سروش آسمانى سيرى در مفاهيم قرآنى، ص: 343

سوگند به مواقع و قرارگاه ستارگان.

فَلا أُقْسِمُ بِالْخُنَّسِ. الْجَوارِ الْكُنَّسِ. «1»

سوگند به ستارگان سيّار كه باز مى گردند و رخ پنهان مى كنند.

4- 4- اسبان پيكارگر

ارزش و اهميت جهاد در راه خدا تا جايى است كه نه تنها مجاهد راه حق اجرى عظيم دارد و مورد ستايش قرار مى گيرد بلكه مركبى كه بدان مى نشيند و جهاد مى كند نيز داراى اهميت است. خداوند كريم اين نكته را به خوبى ياد كرده و در آن باره با صراحت تمام فرموده است:

وَ الْعادِياتِ ضَبْحاً فَالْمُورِياتِ قَدْحاً فَالْمُغِيراتِ صُبْحاً. «2»

سوگند به اسبانى كه نفسشان به شماره افتاده و در تاختن از سم ستوران بر سنگ آتش و شراره افروختند و صبح گاه آن ها را به غارت گرفتند.

ج- سوگند به گياهان

1 و 2- تين و زيتون

در اين بين سوگند حق متوجه برخى از گياهان نيز شده است، گياهانى كه در محلّ خاص مى رويند و از ارزش غذايى بالايى نيز برخوردارند و خاصيت هاى بى شمارى را به آن ها نسبت مى دهند، انجير و زيتون.

وَ التِّينِ وَ الزَّيْتُونِ. «3»

سوگند به انجير و سوگند به زيتون.

د- سوگند به پدر و مادر

پدر و مادر نيز در اين ماجرا كم تر از ساير امور نيستند. آنان از نظر خدا و دين

______________________________

(1) تكوير/ 15.

(2) عاديات/ 3- 1.

(3) تين/ 1.

سروش آسمانى سيرى در مفاهيم قرآنى، ص: 344

مبين ارزشى بس والا دارند، تا جايى كه قرآن كريم از لحاظ اخلاقى حدّ و مرزى خاص را در رابطه افعالى با ايشان قايل شده است. اين كه فرزند بايد احترام ايشان را تا حدّ بسيار بالا نگاه دارد و هرگز به ايشان پرخاش نكند و حتى به ايشان كلمه «اف» را كه كلمه نفرت و كلافگى است نگويد. چه، آنان در حكم آفرينشگران فرزندانند. پس بجاست كه نه تنها به ايشان با آيه وَ والِدٍ وَ ما وَلَدَ سوگند ياد كند بلكه شكر ايشان را همپاى شكر خويش به شمار آرد كه: أَنِ اشْكُرْ لِي وَ لِوالِدَيْكَ. شكر من و پدر و مادر را بگذار.

ه- سوگند به آثار فرهنگى

1 و 2- قلم و نوشته

سروش آسمانى سيرى در مفاهيم قرآنى 344 1 و 2 - قلم و نوشته ..... ص : 344

م آفريده اى گران است سبب هدايت و ارشاد و بالندگى فكرى اهل معرفت است. سبب صحت و سلامتى بسيارى از دانش هاست. قلم و آن چه كه مى نگارد هر دو ارجمندند و جا دارد كه خداوندى كه خود نخستين نويسنده جهان خلقت است و خود آغازگر نقش و نقش آفرين والاست از اين گوهر كمياب ياد كند و به شأن او سوگند خورد كه: ن. وَ الْقَلَمِ وَ ما يَسْطُرُونَ. سوگند به قلم و سوگند به آن چه مى نگارند.

قلم نه تنها اوّلين مخلوق است بلكه به منزله نعمتى عظيم نيز هست كه از جانب خداوند براى پايدارى دين و علم و معرفت صادر شده

و به وسيله همين قلم است كه زندگى و جامعه اصلاح و ارشاد و هدايت مى گردد.

3- كتاب

حال كه قلم و نوشته مورد سوگند است بديهى است كه جمع آن دو نيز از اين اعتبار بى نصيب نخواهد بود. لذا نه تنها كتاب در مجموع بلكه برگ هاى آن نيز حائز اهميت است. و آن قدر شأن و شرافت دارد كه مورد سوگند خداوند قرار مى گيرد.

سروش آسمانى سيرى در مفاهيم قرآنى، ص: 345

وَ كِتابٍ مَسْطُورٍ. فِي رَقٍّ مَنْشُورٍ. «1»

سوگند به كتاب نوشته شده در صفحه اى گشاده.

و امّا اين كه اين سوگندها چه فايده اى دارند، مفسّران و اهل نظر مسائل گوناگونى را در اين باره اشاره كرده اند در اين جا به آن چه كه در تفسير نمونه آورده شده است اكتفا مى كنيم. در اين تفسير پنج مطلب را پيرامون فايده هاى سوگندهاى قرآنى بدين شرح آورده است:

1- اهميت چيز و امرى كه براى اثبات آن (مقسم له) قسم ياد شده است تا در آن نيك بينديشند و سرسرى نگذرند.

2- متوجّه ساختن بشر به منافع و فوايد فراوان چيزهايى كه به آن ها سوگند ياد مى شود (مقسم له) مانند خورشيد و ماه و ستارگان و شب و روز، حتّى انجير و زيتون.

3- واقعيت داشتن مورد قسم كه مورد انكار بوده يا در آن شك و ترديد داشته يا موهوم و خيالش مى پنداشته اند مانند فرشتگان و قيامت و روان و وجدان انسان (نفس ناطقه و لوامه) و غير آن ها.

4- رد افكار خرافى و اعتقادات جاهلانه اى كه بشر وحشى و حتّى انسان متمدن امروز نسبت به بعضى امور داشته و دارد «مانند عقيده به خدايى ستارگان و غيره». و مثل آن كه عرب جاهلى بعد از

ظهر را ناخجسته و براى كار و كسب بدميمنت مى دانست و بر اثر چنين اعتقاد جاهلانه اى زيان هاى اقتصادى و اجتماعى و اخلاقى فراوان به وى مى رسيد نسل معاصر نيز مانند اهل هر عصرى از دوره و زمانه خود شكايت داشته عمل خير را در آن ناممكن مى پندارد. جميع اين اوهام را خداوند با سوگند ياد كردن به «عصر» كه هم به معنى بعد از ظهر و هم به معنى دوره و زمانه مى آيد مردود شناخت.

5- تنظيم مورد قسم تا مردم بر اثر بزرگداشت آن به عبادت و جهاد و ديگر اعمال خير تشويق شوند مانند سوگند به اسبان مجاهدين و اوقات فريضه حج

______________________________

(1) طور/ 3- 2.

سروش آسمانى سيرى در مفاهيم قرآنى، ص: 346

مثل و العاديات، و الفجر و ليال عشر. «1»

سوگندهاى قرآنى البته كه هدفدار بوده و غرضى را دنبال مى كند و قصد آن توجه دادن انسان است به آيات طبيعى و نزديك ساختن انسان به ذات طبيعت.

طبيعتى كه در جزء و كل آيات خداوند و نشانه هاى گوناگون آن ذات قادر خالق هستى بخش است. ارزش اين سوگندها بيش تر زمانى معلوم مى شود كه ما دوره اى را كه در آن سوگندهاى گوناگون ياد شده است لحاظ كرده و مدّ نظر قرار دهيم. دوره اى را كه هيچ كدام از اين پديده ها مورد اعتبار نبود. نه آسمان و نه زمين، نه كوه و تل و تپه و نه دشت و صحرا، نه خشكى و نه درياها، نه ستارگان آسمان و نه موجودات ارضى و زمينى. نه حيوانات و نباتات، نه جمادات و موجودات بى جان و نه حتى انسان و ملك. و توجّه دادن آيات قرآن در آن زمان به

اين همه پديده هايى كه به منزله آيات خداوند هستند نشان از تحولى است كه در بين برخى از افراد هوشمند و طالب معرفت ايجاد كرده و مقدمه اى براى رويكرد اهل دانش به اين همه پديده ها براى توجه و شناخت كرده است.

بديهى است كه توجهى كه بايد به هيچ كدام از اين پديده ها نمى شد و به واقع انسان آن دوران على رغم اينهمه نزديكى به زمين پهناورى چون صحرا و شنزار در حقيقت از ماهيت زمينى كه بر روى آن زندگى مى كرد دور و كاملا پرت بود. ياد كردن سوگند به زمين و پهناورى آن و آسمان و بى كرانگى و رفعت و بلندى آن و سوگند به ماه و خورشيد و ستارگان همه براى توجه انسان به عالمى وسيع است و به واقع تمهيدى است براى وسعت پيدا كردن خود انسان و باز شدن ظرف ذهنى و ديدگاه انسان كاملا زمينى كه بتواند از آن جا كه هست با آسمان دور و ستاره هاى بسيار غريب رابطه برقرار كند. در آن ها بينديشد و از وسعت و بى كرانگى آن بى كرانه شود و وسعت يابد و از اينهمه آيات به شگفت آيد و خداوند را در همه اين شگفتى ها ببيند.

______________________________

(1) تفسير نوين، ص 35.

سروش آسمانى سيرى در مفاهيم قرآنى، ص: 347

درست است كه اين سوگندهاى بسيار دقيق و زيبا شايد براى آنان كه در آن دوران زيست مى كردند چندان كارساز و مهم نبوده ولى امروزه هر محقق صاحب نظرى كه به اين آيات با آن طرز بيان زيبا مى نگرد نه تنها قرآن را تحسين بلكه تقديس مى كند و از همين سوگندها براستى مى تواند به اعجازگرى قرآن و معجزه بودن مفاهيم و

كلمات آن پى ببرد. و همين كافى است تا هميشه به آن توجه كند و آنى از اين كتاب شگفتى آفرين غفلت نورزد.

دانشمند محقق امروز كه با معيارهاى علمى آشناست و قدر علم و وسعت دانش را مى داند اگر به اين كتاب و به ويژه به آيات سوگندى آن توجّه و دقت كند گستره و عظمت آن را به خوبى خواهد يافت. سوگندهاى قرآن البته كه اعتبارى هميشگى دارد، چه آسمان و زمين، خورشيد و ماه، درياها و صحراها، انسان و حيوان، و آن چه كه مورد قسم قرار گرفته البته كه هميشگى است و هماره مورد اهتمام و توجه بشر خردمند است. گذشته از اين هميشگى، خود زمان نيز به انحاى گوناگون مورد اعتبار است كه هر عالم فهيمى به راحتى مى تواند با طرح مسئله زمان و ياد كردن سوگند به آن به عظمت هم آيات مكتوب وحى و هم آيات طبيعى پى ببرد.

سروش آسمانى سيرى در مفاهيم قرآنى، ص: 348

17لغات غير عربى قرآن

قرآن بنا به تصريح خود آيات كتابى است كه به زبان عربى فصيح نازل شده و اين چند آيه بر اين مسئله دلالت مى كند:

زخرف، آيه 2 إِنَّا جَعَلْناهُ قُرْآناً عَرَبِيًّا لَعَلَّكُمْ تَعْقِلُونَ. وَ إِنَّهُ فِي أُمِّ الْكِتابِ لَدَيْنا لَعَلِيٌّ حَكِيمٌ.

ما اين كتاب را قرآنى عربى قرار داديم، باشد كه به عقل دريابيد. و آن در امّ الكتاب است در نزد ما، كتابى ارجمند و حكمت آميز.

شورى، 7 وَ كَذلِكَ أَوْحَيْنا إِلَيْكَ قُرْآناً عَرَبِيًّا لِتُنْذِرَ أُمَّ الْقُرى وَ مَنْ حَوْلَها وَ تُنْذِرَ يَوْمَ الْجَمْعِ لا رَيْبَ فِيهِ فَرِيقٌ فِي الْجَنَّةِ وَ فَرِيقٌ فِي السَّعِيرِ.

و نيز اين قرآن را به زبان عربى بر تو وحى كرديم

تا امّ القرى و ساكنان اطرافش را بيم دهى. هم چنين آنان را از روز قيامت- كه در آن ترديدى نيست- بترسانى كه گروهى در بهشتند و گروهى در آتش سوزان.

سروش آسمانى سيرى در مفاهيم قرآنى، ص: 349

فصلت، 3 كِتابٌ فُصِّلَتْ آياتُهُ قُرْآناً عَرَبِيًّا لِقَوْمٍ يَعْلَمُونَ.

كتابى است كه آيه هايش به وضوح بيان شده، قرآنى است به زبان عربى براى مردمى كه مى دانند.

زمر، 28، 27 وَ لَقَدْ ضَرَبْنا لِلنَّاسِ فِي هذَا الْقُرْآنِ مِنْ كُلِّ مَثَلٍ لَعَلَّهُمْ يَتَذَكَّرُونَ. قُرْآناً عَرَبِيًّا غَيْرَ ذِي عِوَجٍ لَعَلَّهُمْ يَتَّقُونَ.

ما در اين قرآن براى مردم هر گونه مثلى آورديم، شايد پند گيرند.

قرآنى به زبان عربى بى هيچ انحراف و كجى، شايد پروا كنند.

شعراء، 192- 195 وَ إِنَّهُ لَتَنْزِيلُ رَبِّ الْعالَمِينَ، نَزَلَ بِهِ الرُّوحُ الْأَمِينُ. عَلى قَلْبِكَ لِتَكُونَ مِنَ الْمُنْذِرِينَ. بِلِسانٍ عَرَبِيٍّ مُبِينٍ.

و اين كتاب، نازل شده از جانب پروردگار جهانيان است. آن را روح الامين نازل كرده است، بر دل تو، تا از بيم دهندگان باشى. به زبان عربى روشن.

نحل، 103 وَ لَقَدْ نَعْلَمُ أَنَّهُمْ يَقُولُونَ إِنَّما يُعَلِّمُهُ بَشَرٌ لِسانُ الَّذِي يُلْحِدُونَ إِلَيْهِ أَعْجَمِيٌّ وَ هذا لِسانٌ عَرَبِيٌّ مُبِينٌ.

مى دانيم كه مى گويند: اين قرآن را بشرى به او مى آموزد. زبان كسى كه به او نسبت مى كنند عجمى است، حال آن كه اين زبان عربى روشن است.

يوسف، آيه 2 إِنَّا أَنْزَلْناهُ قُرْآناً عَرَبِيًّا لَعَلَّكُمْ تَعْقِلُونَ.

ما قرآنى عربى نازلش كرده ايم، باشد كه شما دريابيد.

رعد، آيه 37 وَ كَذلِكَ أَنْزَلْناهُ حُكْماً عَرَبِيًّا وَ لَئِنِ اتَّبَعْتَ أَهْواءَهُمْ بَعْدَ ما جاءَكَ

سروش آسمانى سيرى در مفاهيم قرآنى، ص: 350

مِنَ الْعِلْمِ ما لَكَ مِنَ اللَّهِ مِنْ وَلِيٍّ وَ لا واقٍ.

و هم چنين قرآن را به زبان عربى نازل كرديم. اگر

پس از دانشى كه به تو رسيده از پى خواهش هاى آنان بروى، در برابر خدا كارساز و نگهدارنده اى نخواهى داشت.

فصلت، آيه 44 وَ لَوْ جَعَلْناهُ قُرْآناً أَعْجَمِيًّا لَقالُوا لَوْ لا فُصِّلَتْ آياتُهُ ءَ أَعْجَمِيٌّ وَ عَرَبِيٌّ قُلْ هُوَ لِلَّذِينَ آمَنُوا هُدىً وَ شِفاءٌ وَ الَّذِينَ لا يُؤْمِنُونَ فِي آذانِهِمْ وَقْرٌ وَ هُوَ عَلَيْهِمْ عَمًى أُولئِكَ يُنادَوْنَ مِنْ مَكانٍ بَعِيدٍ.

اگر قرآن را به زبان عجم مى فرستاديم، مى گفتند: چرا آياتش به روشنى بيان نشده است؟ كتابى به زبان عجم و پيامبرى عرب؟ بگو:

اين كتاب براى آن ها كه ايمان آورده اند هدايت و شفاست و آن ها كه ايمان نياورده اند گوش هاشان سنگين است و چشمان آن ها كور است، چنانند كه گويى آن ها را جايى دور ندا مى دهند.

احقاف، آيه 12 وَ مِنْ قَبْلِهِ كِتابُ مُوسى إِماماً وَ رَحْمَةً وَ هذا كِتابٌ مُصَدِّقٌ لِساناً عَرَبِيًّا لِيُنْذِرَ الَّذِينَ ظَلَمُوا وَ بُشْرى لِلْمُحْسِنِينَ.

و پيش از آن كتاب موسى راهنما و رحمت بود. و اين، كتابى است تصديق كننده آن، به زبان عربى، تا ستم كاران را بيمى و نيكوكاران را مژده اى باشد.

اين ها همه آياتى است كه به عربى بودن قرآن اشاره دارد. امّا همان طورى كه در نام فصل آورديم برخى لغات غير عربى نيز ظاهرا در قرآن هست و كسانى چون «سيوطى» كه از بزرگ ترين دانشمندان لغوى و نحوى اسلامى است قائل بر اين هستند كه برخى از واژه ها كه در قرآن است از زبان هاى ديگر وارد زبان عربى شده است. و مبناى اين نظريه را نه تنها از طريق ريشه يابى و تطوّر لغت بلكه از راه روايات معصوم، به ويژه امام جعفر صادق (ع) و امام محمد باقر (ع) نيز اين مسئله را طرح

و تثبت كرده اند.

سروش آسمانى سيرى در مفاهيم قرآنى، ص: 351

سيوطى در مقدمه كتابى كه بدين منظور نگارش يافته در همين رابطه مى نويسد: و اما بعد، اين كتاب درباره كلمات و واژه هايى بحث مى كند كه در قرآن مجيد از لغات: حبشى، فارسى، هندى، تركى، زنگبارى، نبطى، قبطى، سريانى، عبرانى، رومى، و بربرى وارد شده است. اللّه تعالى داناتر است. «1»

با درنظر داشتن آيات قرآن كه به عربى بودن آن اشاره مى كند و آن چه كه برخى از محققان در لغات دخيل در قرآن آورده اند، ممكن است كه ذهن برخى از افراد را مشغول كند كه چگونه اين تعارض ممكن است؟

پاسخ اين مسئله بدين شرح است كه: اين لغات قبل از نزول قرآن از زبان هاى ديگر به مرور وارد زبان عرب شده و معرب گرديد و عرب در آن تصرّفاتى كرده و آن ها را از جنس كلام خويش ساخت و هنگامى كه قرآن نازل شد اين واژه ها عربى شده بودند.

مثلا كلمه «سجيل» كه در اصل «سنگ و گل» فارسى بود كه قبل از نزول قرآن وارد زبان عرب شد. چون حرف «گاف» در زبان عرب وجود ندارد حرف «گ» سنگ و گل بدل به دو «ج» گرديد و در يكديگر ادغام شد و لغت «سجيل» به دست آمد.

يا كلمه «مشك» كه عرب حرف «شين» را بدل به «سين» كرد و «مسك» را در زبان خود وارد ساخت و امروزه مى توان كلمه «تلگراف» را مثال آورد كه عرب حرف «گ» را بدل به «غ» كرد «التلغراف» را با حرف تعريف وارد زبان خود ساخت.

براى اثبات اين نظر مى توان شواهد بسيارى ارائه داد كه براى احتراز از اطاله كلام

فقط به ذكر يك شاهد بسنده مى شود.

خداوند در سوره يوسف آيه 23 مى فرمايد: وَ أَلْفَيا سَيِّدَها لَدَى الْبابِ اگر مراد از سيّد معنى عربى آن (آقا، بزرگ و سرور) بود بايد ضمير تثنيه «سيدهما» ذكر شده باشد در صورتى كه در آيه ضمير مفرد مؤنث آمده. يعنى

______________________________

(1) ريشه يابى واژه ها در قرآن، ص 9.

سروش آسمانى سيرى در مفاهيم قرآنى، ص: 352

يوسف و زليخا- سيد زليخا را ملاقات كرد كه مراد از «سيدها» مسلما معناى لغوى قبطى آن كه شوهر و همسر است مى باشد و روى همين اصل است كه ابو عمرو در همين كتاب گويد: در زبان عرب سيد به معناى شوهر نيامده است. «1»

لغاتى را كه سيوطى در ريشه يابى واژه هاى قرآنى مى آورد كه وارد شده در زبان عرب و قرآن هستند بدين شرح است:

1- واژه هايى كه از لغت حبشى وارد قرآن شده است:

شطر: جانب، سوى، طرف، برابر. با در نظر داشتن آيه: فَوَلِّ وَجْهَكَ شَطْرَ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ. «2»

جبت: طاغوت، شيطان و كاهن. أَ لَمْ تَرَ إِلَى الَّذِينَ أُوتُوا نَصِيباً مِنَ الْكِتابِ يُؤْمِنُونَ بِالْجِبْتِ وَ الطَّاغُوتِ. «3»

حوب: گناه. إِنَّهُ كانَ حُوباً كَبِيراً. «4»

اوّاه: مومن موقن. إِنَّ إِبْراهِيمَ لَأَوَّاهٌ حَلِيمٌ. «5»

ابلعى: به گلو فرو ببر. وَ قِيلَ يا أَرْضُ ابْلَعِي ماءَكِ وَ يا سَماءُ أَقْلِعِي وَ غِيضَ الْماءُ وَ قُضِيَ الْأَمْرُ. «6»

متّكا: بالش، مسند. فَلَمَّا سَمِعَتْ بِمَكْرِهِنَّ أَرْسَلَتْ إِلَيْهِنَّ وَ أَعْتَدَتْ لَهُنَّ مُتَّكَأً. «7»

لغات ديگر نيز بدين شرح است:

طوبى بهشت، جنت، سكر سركه، طه اى محمّد (ص)، و نيز به معنى

______________________________

(1) ريشه يابى واژه ها در قرآن، ص 5.

(2) بقره/ 139.

(3) نساء/ 51.

(4) نساء/ 2.

(5) توبه/ 115.

(6) هود/ 46.

(7) يوسف/ 31.

سروش آسمانى سيرى در مفاهيم قرآنى، ص: 353

اى مرد، حرّم وجب، سجلّ پا، رجل، مشكوة كوه، چراغ دانى، جاى چراغ، اوّبى تسبيح كن، سبحى، عرم سد، بند آب، منساء عصا، ياسين اى انسان، اسمى از اسماى محمّد (ص)، و نيز به معنى اى مرد، اوّاب تسبيح كننده، مسبح، كسى كه خداوند را زياد ياد كننده است، كفلين دو چندان، ناشئة اللّيل شب زنده دار، منفطر شكافته، قسورت شير، اسد، يحور برمى گردد، يرجع، لن يحور هرگز برنگردد، سنين حسن، نيكو، ارائك تخت ها، سرير، اورنگ، يصدّون يضجون، فرياد كشند و بروند، درّى روشنايى بخش، مضئى، و آخرين واژه: غيض نقص، كم شد، نقصان پذيرفت.

2- واژه هايى كه از زبان فارسى در قرآن وارد شده است:

استبرق ديباى حرير، ديباج.

سجيّل سنگ و گل.

كوّرت غورت، غروب كند.

مقاليد كليدها، مفاتيح.

اباريق كوزه ها، ظروف سفالى دسته دار و با لوله براى آب يا شراب.

بيع كليساهاى ترسايان.

تنور تنور.

جهنم دوزخ.

دينار پول زر.

سرادق معرب سراپرده، دهليز.

روم نام كشور يا سرزمينى كه روميان بر آن حكومت مى كردند سجل كتاب.

ن انون، هر چه خواهى انجام ده.

مرجان مرواريد.

رسّ چاه.

سروش آسمانى سيرى در مفاهيم قرآنى، ص: 354

زنجبيل گياهى است خوشبو.

سجّين دائم، ثابت، سخت، و نام چاهى در جهنم.

سقر جهنم، دوزخ.

سلسبيل نرم، روان، مى خوش گوار، آب گوارا و نام چشمه اى است در بهشت.

وردة گل، گل سرخ.

سندس ابريشم، زربفت، ديبا، حرير نازك و لطيف.

قرطاس كاغذ.

اقفال كليدها، جمع قفل.

كافور گياهى خوشبو.

كنز گنج.

مجوس گبران.

ياقوت معرب يا كند نوعى سنگ قيمتى است.

مشك مشك.

هود قوم هود.

يهود جهودان.

صلوات كنشت و كنيسه.

3- واژه هايى كه از زبان رومى در قرآن وارد شده است:

فصرهنّ پس پاره پاره كن آن ها را.

فردوس بستان، بهشت.

جنّت فردوس.

قسط عدل، داد، ميزان.

قسطاس عدل و داد، ترازو و ميزان.

طفقا شروع كردند و اراده كردند.

رقيم لوح و ورقه اى

از قلع كه روى آن مطالبى نوشته و نقش شده باشد،

سروش آسمانى سيرى در مفاهيم قرآنى، ص: 355

كتاب و نوشته، دوات.

صراط راه و طريق.

قنطار دوازده هزار اوقيه.

4- واژه هاى هندى كه در قرآن آمده است:

ابلعى اشربى، بياشام.

طوبى پاكيزه تر، خير و سعادت، خوشى، جنت، بهشت.

سندس حرير نازك.

5- واژه هاى سريانى كه در قرآن وارد شده است:

سريّا نهرا، جوى آب، و نيز جدول كوچك نهر كوچك.

طه يا رجل، اى مرد.

جنّات عدن باغ هايى كه هميشه در آن اقامت داريد.

فردوس باغ هاى انگور.

طور كوه.

هون نرمى و بردبارى، تواضع.

هيت لك بيا براى تو هستم.

لات ليس، نيست.

ربّانيّون علماى مسيحى.

رهوا ساكنا، آرمنده و آرام گيرنده.

سجّدا مقنى الرؤس، سرها بالا كشنده.

قيّوم الذى لا ينام، كسى كه نمى خوابد.

اسفار كتاب ها.

قمّل مگس ها، شپش.

يمّ البحر، دريا.

صلوات كنيسه ها، عبادتگاه يهوديان.

آزر سب، دشنام.

سروش آسمانى سيرى در مفاهيم قرآنى، ص: 356

قنطار پوست گاوى پر از طلا و نقره.

6- واژه هاى عبرانى (يهودى) كه در قرآن وارد شده است:

كفر پوشاند و پاك كرد.

هون بردبار.

اخلد ركن، ميل كرد.

هدنا تبنا، توبه كرديم و بازگشتيم.

كتاب مرقوم نامه اى نوشته شده و نوشته اى كنده شده.

رمز تحريك الشفتين، حركت دادن دو لب.

فوم حنظه، گندم.

اوّاه داعى، خواننده.

طوبى رجل، پا.

يمّ البحر، دريا.

رحمن بخشاينده، مهربان.

بعير حمار، درازگوش، الاغ.

درست درس خوانده اى.

حطّه دور كردن گناه يا اسم فعل است گناهان ما را دور كن.

اسباط فرزندان يعقوب.

راعنا به زبان يهود سخريه و دشنام است.

لينه تنه درخت خرما.

قسّيسين دانشمندان و عالم دين ترسايان.

7- واژه هاى نبطى كه در قرآن وارد شده است:

سنين، حسن، نيكو.

اسفار كتاب، اجزاء تورات.

حواريّون شويندگان لباس، يار مخلص، ياران عيسى (ع).

اكواب كوزه بى دسته.

سروش آسمانى سيرى در مفاهيم قرآنى، ص: 357

تبرّه نابود كردن و هلاك نمودن.

سريّا جوى و نهر.

سفره قراء، خوانندگان.

صرهنّ قطعن، پاره پاره كن.

طه

يا رجل، اى مرد.

طور جبل، كوه.

فردوس كرم، انگور.

ملكوت الملك، پادشاهى.

هيت لك هلم لك، بيا من از آن تو هستم.

الّال اسم اللّه تعالى، نام پروردگار بلند پايه.

رهوا سهلا دمثا، آسان و نرم.

عبّدت قتلت، كشتى.

وراءهم اما مهم، ريا روى آنان.

مطّنا كتابنا، كتاب ما.

اصرى عهدى، پيمان من.

كفّر عنّا امح عنا، از ما بپوشان.

مقاليد مفاتيح، كليدها.

كفلين نصيبين، دو بهره.

يمّ البحر، دريا.

وزر جبل و ملجاء، كوه و پناهگاه.

8- واژه هاى مصرى كه در قرآن وارد شده است:

متّكا الاترنج، ترنج.

مناص فرار كردن، گريختن.

مزجاة قليل، كم.

تحتها بطن ها، درون آن.

سروش آسمانى سيرى در مفاهيم قرآنى، ص: 358

هيت لك هلم لك، بيان من از آن تو هستم.

بطائنها ظواهر، چيزهايى كه نمايان است.

الاولى الاولى، نخستين.

الاخرة الاخره، پايان.

سيّد شوى و همسر.

9- واژه هايى كه از زبان تركى در قرآن وارد شده است:

غسّاقا البارد المنتن، بى مزه و بدبو.

10- واژه هايى كه از زبان زنجيه (زنگبارى) در قرآن وارد شده است:

حصب حطب، هيزم، چوب.

اليم موجع، دردناك.

منسأ عصا.

11- واژه هايى كه از زبان بربرى در قرآن وارد شده است:

مهل عكر الزيت، درد زيتون و آن چه از زيتون ته نشين شود.

اناه نضجه، آن را پخت.

حميم چيزى كه حرارت و گرماى آن به نهايت رسد.

آينة جاريه، روان.

يصهر ينضج، مى پزد.

ابّا حشيش، گياه.

قنطار الف مثقال من ذهب او فضه، هزار مثقال زر يا نقره.

سروش آسمانى سيرى در مفاهيم قرآنى، ص: 359

18اهداف قرآن

اشاره

قرآن كريم ضمن اين كه نام هاى خود را برمى شمارد و از هر كدام نمونه هايى بسيار شكيل و زيبا ارائه مى دهد به صفات خود نيز مى پردازد تا به بهترين وجه ممكن و آن گونه كه شايسته و بايسته است خود را معرفى نمايد و در اين هر دو مورد چيزى را فروگذار نكرده و هر چه كه

بايد گفته است. امّا به ذكر اسم و صفت خود اكتفا نكرده و انگيزه نزول و اهداف دقيق اين اثر الهى را نيز شرح مى دهد.

لذا ما نيز بر اساس آيات كريمه آن چه كه قرآن به عنوان هدف معرفى مى كند را معرفى مى كنيم.

1- هدايت و رحمت

قرآن كريم كتابى است براى رحمت و هدايت، و شايد اساسى ترين نقش قرآن همين جنبه اخير آن باشد يعنى هدايت كردن انسان ها و نشان دادن راهى كه حق و حقيقت در آن نهفته است. بديهى است هرگاه هدايت باشد رحمت الهى نيز در آن جا خواهد بود. ولى با اين همه، اين كتاب گاه اين دو را به همراه هم آورده و گاه مجزّا. در يكى دو مورد هم به همراه هدايت بشارت را آورده است

سروش آسمانى سيرى در مفاهيم قرآنى، ص: 360

كه نتيجه مستقيم هدايت نيز مى تواند باشد.

1- هدايت الم. ذلِكَ الْكِتابُ لا رَيْبَ فِيهِ هُدىً لِلْمُتَّقِينَ. «1»

اين است همان كتابى كه در آن هيچ شكى نيست. پرهيزگاران را راهنماست.

2- هدايت و رحمت الم، تِلْكَ آياتُ الْكِتابِ الْحَكِيمِ. هُدىً وَ رَحْمَةً لِلْمُحْسِنِينَ. «2»

اين ها آيه هاى كتاب حكمت آميز است. نيكوكاران را هدايت و رحمتى است.

3- هدايت و بشارت طس. تِلْكَ آياتُ الْقُرْآنِ وَ كِتابٍ مُبِينٍ. هُدىً وَ بُشْرى لِلْمُؤْمِنِينَ. «3»

اين است آيات قرآن و كتاب روشنگر، رهنمون و مژده اى است براى مؤمنان.

با توجه به آيات مذكور، قرآن كتاب هدايت است و گاه به همراه اين هدايت بشارت و رحمت نيز هست و در عين حال موارد هدايت را نشان مى دهد كه:

اين كتاب كه در آن شكى نيست و كتابى است مبين و حكيم، موجب هدايت از براى اهل تقواست. و براى نيكوكاران و محسنين

هدايت و رحمت را ارائه مى كند و براى اهل ايمان هدايت و بشارت را. و اين مى نمايد كه هر كس كه اهل احسان و ايمان و تقوا باشد در مسير هدايت قرآن نيز قرار مى گيرد.

گذشته از آيات برشمرده كه نشانگر هدايتگرى قرآن است، آيات ديگرى

______________________________

(1) بقره/ 2- 1.

(2) لقمان/ 3- 1.

(3) نمل/ 3- 1.

سروش آسمانى سيرى در مفاهيم قرآنى، ص: 361

هم هست كه نشان مى دهد قرآن خود عين هدايت است و هدايت عين قرآن. از بين اين آيات مى توان به نمونه هاى ذيل اشاره كرد:

اعراف، 203 وَ إِذا لَمْ تَأْتِهِمْ بِآيَةٍ قالُوا لَوْ لا اجْتَبَيْتَها قُلْ إِنَّما أَتَّبِعُ ما يُوحى إِلَيَّ مِنْ رَبِّي هذا بَصائِرُ مِنْ رَبِّكُمْ وَ هُدىً وَ رَحْمَةٌ لِقَوْمٍ يُؤْمِنُونَ.

چون آيه اى به ايشان نياورى گويند: چرا از خود چيزى نمى گويى؟

بگو: من پيرو چيزى هستم كه از پروردگارم به من وحى مى شود. و اين حجت هايى است كه از جانب پروردگارتان و رهنمود و رحمت است براى مردمى كه ايمان مى آورند.

نحل، 89 ... وَ نَزَّلْنا عَلَيْكَ الْكِتابَ تِبْياناً لِكُلِّ شَيْ ءٍ وَ هُدىً وَ رَحْمَةً وَ بُشْرى لِلْمُسْلِمِينَ.

و ما قرآن را كه بيان كننده هر چيزى است و هدايت و رحمت و بشارت براى مسلمانان است بر تو نازل كرده ايم.

نحل، 64 وَ ما أَنْزَلْنا عَلَيْكَ الْكِتابَ إِلَّا لِتُبَيِّنَ لَهُمُ الَّذِي اخْتَلَفُوا فِيهِ وَ هُدىً وَ رَحْمَةً لِقَوْمٍ يُؤْمِنُونَ.

ما اين كتاب را بر تو نازل نكرده ايم جز براى آن كه هرچه را در آن اختلاف مى كنند برايشان بيان كنى. و نيز راهنما و رحمتى براى مؤمنان باشد.

2- بشارت و انذار

از ديگر اهداف قرآن كريم كه به هدايت بشر كمك مى كند نوعى آگاهى دادن است. آگاهى دادنى كه گاه در

لباس «انذار» است و گاه در لباس «بشارت.»

يعنى گاه چنان مى آگاهاند كه فرد نسبت به مسئله اى بيمناك مى شود و حريم نگه مى دارد و تقوى پيشه مى كند، و گاه چنان آگاهى مى دهد كه فرد مشتاق

سروش آسمانى سيرى در مفاهيم قرآنى، ص: 362

مى شود و آن چنان كه بايسته و شايسته است به پيش مى اندازد.

آيات قرآن در اين باره به سه گونه هستند، گاه فقط بيم مى دهند و انسان را انذار مى كنند و گاه بشارت مى دهند و اميدوار مى سازند و گاه هر دو را با هم در يك جا گرد مى آورد. به هر جهت دقت و تأمل، و تدبر در آيات مى تواند بسيارى از مسائل را براى خواننده روشن كند. در اين جا به چند نمونه اشاره مى كنيم.

الف- آيات بشارت اسراء، 9 إِنَّ هذَا الْقُرْآنَ يَهْدِي لِلَّتِي هِيَ أَقْوَمُ وَ يُبَشِّرُ الْمُؤْمِنِينَ الَّذِينَ يَعْمَلُونَ الصَّالِحاتِ أَنَّ لَهُمْ أَجْراً كَبِيراً.

اين قرآن به درست ترين آيين ها راه مى نمايد و مؤمنان را كه كارهاى شايسته به جاى مى آورند بشارت مى دهد كه از مزدى گران برخوردار خواهند شد.

كهف، 2 قَيِّماً لِيُنْذِرَ بَأْساً شَدِيداً مِنْ لَدُنْهُ وَ يُبَشِّرَ الْمُؤْمِنِينَ الَّذِينَ يَعْمَلُونَ الصَّالِحاتِ أَنَّ لَهُمْ أَجْراً حَسَناً.

كتابى عارى از انحراف. تا مردم را از خشم شديد خود بترساند و مؤمنان را كه كارهاى شايسته مى كنند، بشارت دهد كه پاداشى نيكو دارند.

ب- آيات انذار حج، 49 قُلْ يا أَيُّهَا النَّاسُ إِنَّما أَنَا لَكُمْ نَذِيرٌ مُبِينٌ.

بگو اى مردم، من براى شما بيم دهنده اى آشكارم.

قصص، 46 وَ ما كُنْتَ بِجانِبِ الطُّورِ إِذْ نادَيْنا وَ لكِنْ رَحْمَةً مِنْ رَبِّكَ لِتُنْذِرَ

سروش آسمانى سيرى در مفاهيم قرآنى، ص: 363

قَوْماً ما أَتاهُمْ مِنْ نَذِيرٍ مِنْ قَبْلِكَ لَعَلَّهُمْ يَتَذَكَّرُونَ.

تو در كنار طور نبودى آن گاه

كه موسى را ندا در داديم. ولى اين رحمتى است از جانب پروردگار تا مردمى را كه پيش از تو بيم دهنده اى نداشتند، بيم دهى. باشد كه پندپذير شوند.

پ- آيات مشتمل بر بشارت و اندرز بقره، 119 إِنَّا أَرْسَلْناكَ بِالْحَقِّ بَشِيراً وَ نَذِيراً وَ لا تُسْئَلُ عَنْ أَصْحابِ الْجَحِيمِ.

ما تو را كه سزاوار هستى به رسالت فرستاديم تا مژده دهى و بيم دهى تو مسئول دوزخيان نيستى.

سباء، 28 وَ ما أَرْسَلْناكَ إِلَّا كَافَّةً لِلنَّاسِ بَشِيراً وَ نَذِيراً وَ لكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لا يَعْلَمُونَ.

تو را به پيامبرى نفرستاديم مگر بر همه مردم، مژده دهنده و بيم دهنده. ولى بيش تر مردم نمى دانند.

3- ذكر

از بزرگ ترين و برجسته ترين اهداف قرآن كريم ذكر است به معنى ياد كردن و خداى را به ياد آوردن. و در اين صورت خود قرآن بايد ذكر باشد كما اين كه هست، يكى از اسامى قرآن ذكر است كه به آن اشارت داده ايم.

ذكر به عنوان يكى از پايه هاى اصلى دين كه جزو اهداف قرآن نيز به شمار مى آيد از آن روست كه آدميان را به ياد خدا مى آورد و موجبات غفلت را از سر راه انسان بر مى دارد. ذكر سبب مى شود تا انسان به خدا بپيوندد و مادامى كه ذكر برقرار است آدمى رو به رشد و كمال دارد و دائما مسير معنويت و الهى شدن را در مى نوردد و آن گاه كه از ذكر فارغ شد اسير نفس و شيطان مى گردد.

سروش آسمانى سيرى در مفاهيم قرآنى، ص: 364

قرآن كريم از ذكر و درباره آن آيات فراوانى را در خلال سوره ها آورده است، و ما آيات و شرح و تفسير آن را سال ها پيش در كتاب تجلى

ذكر در آينه وحى كه چندين بار منتشر و به چند زبان نيز ترجمه شد آورديم. به هر جهت در بين اهداف قرآن يكى هم ذكر است كه از اهميت ويژه اى برخوردار است. اين ذكر پايه و ستون دين نيز محسوب مى شود و سبب آرامش و اطمينان انسان مى گردد.

كلام قرآن در آيات ذكريه به گونه اى است كه آدميان را نه تنها به ذكر كثير بلكه به كثرت ذكر نيز دعوت مى كند و بديهى است كه نتايج بسيار عالى بر اين امر مترتب است و آنان كه به فهم ذكر و انجام كثرت ذكر و ذكر كثير نائل آمده اند البته كه نتايج آن را به تجربه و بالعيان ديده اند.

كلام امام محمد غزالى در كيمياى سعادت بسيار درخور تأمل است كه گفته است: بدان كه لباب و مقصود عبادات ياد كردن حق تعالى است، كه عماد مسلمانى نماز است و مقصود وى ذكر حق تعالى است. چنان كه گفته: إِنَّ الصَّلاةَ تَنْهى عَنِ الْفَحْشاءِ وَ الْمُنْكَرِ وَ لَذِكْرُ اللَّهِ أَكْبَرُ، به درستى كه نماز بازمى دارد از زشتى و بدى و هر آينه ياد خدا بزرگ تر است و قرآن خواندن فاضل ترين عبادات است به نسبت آن كه سخن حق تعالى است و مذكر است و هر چه در وى است همه سبب تازه گردانيدن ذكر حق تعالى است. و مقصود از روزه كسر شهوات است تا چون دل از زحمت شهوت خلاصى يابد صافى گردد و قرارگاه ذكر شود كه چون دل به شهوات آكنده باشد ذكر از وى ممكن نشود و در وى اثر نكند و مقصود از حج كه زيارت خانه خداست جل جلاله، ذكر است خداوند

خانه را و تهييج شوقى به لقاى او، پس سرّ و لباب همه عبادات ذكر است.

4- تفكر و انديشه

قرآن با توجّه به زمان نزول و محلّى كه آيات خداوند در آن نازل شده است بسيار شگفت آور است كه بيش ترين و برترين مسائل تفكر و انديشه را طرح

سروش آسمانى سيرى در مفاهيم قرآنى، ص: 365

كرده و بدان دعوت نموده است. در جامعه اى كه خرد نقشى نداشته و تفكّر و انديشه هيچ جايى ندارد يك دين الهى با اين پيام هاى عالى نازل مى شود و خردمندان و عاقلان و انديشمندان را ممتاز مى سازد و از ديگران برتر مى شمارد و به ستايش ايشان آيات بسيارى را نازل مى كند.

آيات قرآن كه طبيعت را به منزله آيه تلقى مى كند و اجزاى طبيعت را به منزله آيات مى نگرد همه را به تفكر و انديشه در مى خواند تا از رؤيت و دقت در پديده ها بتوانند به توحيد و خدا راه يابند. دعوت بى شمار قرآن به سير و سفر و انديشه در همه چيز و همه جا و تأمل كردن در خويشتن از آثار بسيار زيباى اين كتاب آسمانى است.

بديهى است كه دينى كه با خواندن و مطالعه و با فراگيرى علم و دانش آغاز مى كند و خداى آن خدايى است عليم و حكيم و معلم و مربى جزو بهترين اهداف آن ساخت انسان هايى است عالم و عاقل و متفكر. لذا انسان دينى و ديندار با اين حساب انسانى است متفكر و عاقل. انسانى كه در همه پديده ها مى انديشد و از هر چه كه بايسته است عبرت مى گيرد تا كمال يابد و به واسطه اين انديشه به سعادت نزديك شود. لذا نزديك ترين افراد به خدا

همين خردمندانند و خردمندان كسانى هستند كه هم متمسك به عرفان و شريعتند و هم متمسّك به تفكّر و علم و دانش. چه، آنان كه خداى را در قيام و قعود و حتّى به پهلو خوابيده ياد مى كنند و آنى از او فارغ و غافل نيستند و هم در خلقت آسمان ها و زمين و در آمد و شد روز و شب انديشه و تفكر مى كنند همين خردمندان هستند. و بر اين اساس نه تنها اينان به خدا نزديكند بلكه خدا هم به ايشان به چشم لطف و مرحمت و عنايت مى نگرد و ايشان را تكريم كرده و بر ساير خلايق تفضيل و تشريف مى دهد.

پديدارى اين همه آثار علمى كه نتايج تفكر و انديشه انديشمندان مسلمان است و ساخته شدن خيل كثير متفكر دينى كه از دامن وحى سيراب شده اند خود گواهى كافى و مصداقى وافى بر اين تأثير و هدف قرآنى است.

سروش آسمانى سيرى در مفاهيم قرآنى، ص: 366

5- حركت به سوى نور و خروج از ظلمت آمدن قرآن و پيام هاى نورانى آن كه در مرحله اى سبب شد تا ظلمت جهل و نادانى و نابخردى اعراب را و هر كس كه بدان متصف است بيرون بكشد و به ساحت علم و تفكر و انديشه متصل نمايد. در اين گام از هر ظلمت و تاريكى كه وجود انسان را به اسارت گرفته بيرون مى كشد و به نور و روشنايى مى برد.

آيات قرآن خود شاهد صادق اين مطلب مى تواند باشد.

ابراهيم، 1 الر، كِتابٌ أَنْزَلْناهُ إِلَيْكَ لِتُخْرِجَ النَّاسَ مِنَ الظُّلُماتِ إِلَى النُّورِ بِإِذْنِ رَبِّهِمْ إِلى صِراطِ الْعَزِيزِ الْحَمِيدِ.

الف، لام، را. كتابى است كه بر تو نازل كرديم تا مردم

را به فرمان پروردگارشان از تاريكى به روشنايى ببرى و به راه خداى پيروزمند ستودنى ره نمايى.

حديد، 9 هُوَ الَّذِي يُنَزِّلُ عَلى عَبْدِهِ آياتٍ بَيِّناتٍ لِيُخْرِجَكُمْ مِنَ الظُّلُماتِ إِلَى النُّورِ وَ إِنَّ اللَّهَ بِكُمْ لَرَؤُفٌ رَحِيمٌ.

اوست آن خدايى كه بر بنده خود آيات روشن را نازل مى كند تا شما را از تاريكى به روشنايى آورد زيرا خدا به شما مشفق و مهربان است.

نساء، 174 يا أَيُّهَا النَّاسُ قَدْ جاءَكُمْ بُرْهانٌ مِنْ رَبِّكُمْ وَ أَنْزَلْنا إِلَيْكُمْ نُوراً مُبِيناً.

اى مردم از جانب پروردگارتان بر شما حجتى آمد و براى شما نورى آشكار نازل كرده ايم.

انعام، 91 قُلْ مَنْ أَنْزَلَ الْكِتابَ الَّذِي جاءَ بِهِ مُوسى نُوراً وَ هُدىً لِلنَّاسِ.

بگو كتابى را كه موسى براى روشنايى و هدايت مردم آورد چه كسى بر او نازل كرده بود؟

سروش آسمانى سيرى در مفاهيم قرآنى، ص: 367

19طبقات قراء

همان طور كه پيش از اين هم بدان اشاره كرديم نخستين طبقه از قراء قرآن، همان صحابه را شمرده اند كه در عهد پيامبر خدا (ص) به حفظ و تعليم و تعلّم قرآن اشتغال داشتند. از افراد مشهور اين طبقه، نام چند تن از اصحاب در كتاب هاى تاريخ و تفسير بدين شرح آمده است: حضرت مولانا امير المؤمنين على (ع)، زيد بن ثابت، ابى بن كعب، عثمان، عبد الله بن مسعود، و ابو موسى اشعرى.

طبقه دوّم قراء، عموما از تابعين هستند كه بيش تر جزو شاگردان طبقه اوّل مى باشند. تعداد اين گروه نيز بسيار است. و اما طبقه سوّم كه به نيمه قرن دوم هجرى مربوط مى شود جماعتى از بزرگان كه عنوان ائمه قرائت را دارند كسانى هستند كه قرآن را از طبقه دوّم فرا گرفته اند و تعداد

مشهور اين افراد به نقل بسيارى از آثار معتبر هفت تن است كه به عنوان «قراء سبعه» شهرت يافته اند و به ترتيب عبارتند از:

1- ابن كثير مكى، متوفى به سال 120 ق.

2- نافع مدنى، متوفى به سال 169 ق.

3- عاصم كوفى، متوفى به سال 127 ق.

سروش آسمانى سيرى در مفاهيم قرآنى، ص: 368

4- حمزه كوفى، متوفى به سال 156 ق.

5- كسائى كوفى، متوفى به سال 179 ق.

6- ابو عمرو بن عمار بن عبد الله بصرى، متوفى به سال 154 ق.

7- عبد اللّه بن عامر دمشقى، متوفى به سال 118 ق.

دانستن احوال مختصرى از اين قاريان هفتگانه مى تواند براى خوانندگان اين اثر مفيد باشد، از اين رو بسيار فشرده و كوتاه هر يك از اين قراء را معرفى مى كنيم.

1- ابن كثير مكى عبد اللّه بن عمرو بن عبد اللّه بن زادان فيروزان بن هرمز مكى (45- 120 ق). وى از زمره ايرانيانى بوده كه با كشتى به دستور كسراى ايران به يمن فرستاده شده بود تا به منظور فتح حبشه گسيل گردد. ابن كثير مردى فصيح و بليغ بوده و برخى از صحابه بمانند: عبد اللّه بن زبير و انس بن مالك را درك كرده. از نظر عالمان دين نيز در روايت، ثقه و مورد اعتماد است.

2- نافع مدنى ابو عبد اللّه نافع بن ابى نعيم مدنى كه اصلا اصفهانى بوده در مدينه مى زيسته و به قولى در سال 176 و به قولى ديگر به سال 169 ق در همان جا درگذشته است. از اين قارى نامى در آثار رجالى شيعه پيدا نيست. برخى از نامداران وى را عالمى نام آور و صالح و ثقه در روايت

معرفى كرده اند.

درباره نافع سخنان دانشمندان اسلامى يك دست و يكسان نيست. برخى او را ستوده اند و برخى نيز او را در حديث غير قابل اعتماد و ناموثق دانسته اند. از اين بين مى توان ابو طالب مكى را ياد كرد كه وى را در شمار غير ثقه جاى داده است. قرائت نافع به واسطه بسيارى از قاريان روايت و نقل شده كه از همه مشهورتر گويا ورش است كه با واسطه قراآت را از نافع روايت كرده است.

ورش كه نامش عثمان بن سعيد مصرى است (110- 197 ق) در مصر متولد شده و در همان جا نيز وفات يافته است. دانشمندان علم قرائت، وى را در

سروش آسمانى سيرى در مفاهيم قرآنى، ص: 369

مسئله قراآت حجت و موثق مى دانند.

3- عاصم كوفى ابو بكر عاصم بن ابى النجود از مردم كوفه است كه از جمله شيعيان به حساب مى آيد. وى قرآن را براى عبد الرحمن عبد الله بن حبيب سلمى شيعى كه از ياران مولانا على (ع) بوده قرائت كرده است. صاحب روضات الجنات درباره او مى نويسد: وى پارساترين و پرهيزكارترين قراء، و رأى او درست ترين آراء در قرائت به شمار مى رود. در نظر علامه حلى نيز محبوب ترين قراآت نزد من، قرائتى است كه عاصم از ابى بكر بن عياش نقل كرده است.

عاصم در نظر دانشمندان اسلامى از لحاظ روايت نيز موثق و قابل اعتماد بوده است. راويان قرائت او نيز بسيارند امّا مشهورترين ايشان دو نفرند كه يكى حفص و ديگرى ابو بكر بن عياش است. و اين دو، قراآت عاصم را از خود وى و بدون واسطه روايت كرده اند.

4- حمزه كوفى حمزة بن حبيب بن عمارة بن

اسماعيل كوفى تميمى (80- 156 ق) از عالمان فقه و نحو و قرائت است كه داراى نيايى ايرانى است. وى زمان صحابه را درك كرده و برخى از ايشان را ديدار كرده است. حمزه نيز بمانند عاصم شيعه است و قرآن را بر حضرت امام جعفر صادق (ع) قرائت كرده. غير از امام بر برخى از مشاهير قراء شيعه نيز قرآن را قرائت نموده است.

شيخ طوسى وى را از اصحاب امام صادق (ع) دانسته و ابن نديم نيز در آثار خود به اين مطلب اشاره مى كند. با آن كه برخى بر وى خرده گرفته اند امّا به هر جهت در نظر دانشمندان حديث و قرائت جزو افراد مساعد و موجه و ثقه به حساب مى آيد.

5- كسائى كوفى ابو الحسن على بن حمزة بن عبد اللّه بن بهمن بن اسدى كوفى (م 179 يا

سروش آسمانى سيرى در مفاهيم قرآنى، ص: 370

(189 ق) ايرانى الاصل و كاملا مشهور است وى در طوس يا رى وفات كرده است. پس از حمزه امام و رئيس قراء و استاد قرائت در كوفه به حساب مى آيد و روايت او نيز قابل اعتماد است. لقب وى كه به آن لقب مشهور است كسائى است. وى به جهت پوشيدن عبا و كساء بدين لقب مشهور شد. چنان كه گويند وقتى كه براى فراگيرى قرائت نزد حمزة بن حبيب آمد با همان كساء بود. حمزه پرسيد چه كسى بايد قرائت كند؟ حاضران گفتند: كسائى! و اين بدان خاطر بود كه وى خود را در كساء پوشانده بود و ظاهرا بعد از اين بدين لقب شهرت يافته. ابن نديم در الفهرست خود گفته است: كسائى

در مجلس درس معاذ زهراء حضور مى يافت و در حالى كه حاضران به لباس هاى فاخر ملبّس بودند كسائى فقط رداء و كسائى در بر داشت و از اين جهت به كسائى ملقب گرديد.

كسائى نيز بنا به اقوالى شيعه بوده و از اين بابت مى توان دلايلى نيز بر صحّت آن ارائه و اقامه كرد. وى صريح اللهجه و درستكار بوده و در قرائت و نحو و معارف مورد اعتماد و اعتبارى است و آثار بسيارى نيز از وى به جاى مانده است.

ابو بكر انبارى مى گويد: در كسائى مزايايى چند فراهم بود: چون عالم ترين مردم زمان در نحو و شناخت لغات غريب و پيچيده زبان تازى و يگانه دوران در ادب عربى بوده و در قرائت قرآن نظير نداشت. مردم بيش از حدّ معمول بدو روى مى آوردند. لذا همه بر او وارد مى شدند و بر كرسى استادى مى نشست و قرآن را از آغاز تا انجام آن در طول ايام مى خواند و حاضران مى شنيدند و قرائت وى را با جزئيات آن ضبط مى كردند.

6- ابو عمرو بن بصرى ابو عمرو بن زمان بن عمار بن عبد اللّه بصرى (70- 154 ق) نيز گويا ايرانى بوده و على الظاهر از همه پر قرائت تر بوده چرا كه قرآن را بر بسيارى از اساتيد خوانده و در شهرهاى مكه، مدينه، بصره، و كوفه قرآن را به شيوه هايى كه مى دانسته قرائت كرده است. او نيز در نظر برخى از دانشمندان اسلامى شيعه و

سروش آسمانى سيرى در مفاهيم قرآنى، ص: 371

در روايت قابل وثوق است.

7- عبد اللّه بن عامر دمشقى ابو نعيم عبد الله بن عامر يحصبى دمشقى (118 ق) نيز مدت ها امام

جماعت مسجد جامع اموى دمشق بوده و مسند قضا و شعرايى دين آن ديار را بر عهده داشته است. عامر، قرآن را به تعدادى از صحابه از جمله عثمان بن عفان و ابو درداء و معاويه قرائت كرده است. روايات او نيز بنا به گزارش برخى از صاحب نظران ثقه و مورد اعتماد است.

هر چند كسانى كه اهتمام به ثبت اين قراآت كرده اند بسيار بوده اند امّا ظاهرا اولين كسى كه اهتمام كامل به خرج داد تا به طور كامل اين قراآت را جمع و تدوين كرده و ثبت نمايد ابو بكر بن مجاهد (245- 324 ق) بود. وى شخصى كم نظير بوده و در علم قرائت يگانه زمان خود به حساب مى آمد.

ابن مجاهد نه تنها در علوم قرآن و قرائت بلكه از لحاظ رفتار و كردار و خلق و خو نيز بسيار ممتاز بود. او غير از تدوين قراآت قراء سبعه داراى آثار و تأليفات بسيارى نيز در همين رشته است.

در همين جا نيز بى مناسبت نيست اگر اندكى هم از لهجه قرآن كريم و آن چه كه باعث اختلاف قراآت و پديدارى قرائت هاى مختلف شده است نكاتى را ثبت كنيم.

اين كه قرآن به زبان عربى است و به تعبير خود، عربى مبين جزو مسلّمات اهل تحقيق است امّا اين كه اين عربى بودن از كدام لهجه است و به كدام سو متمايل است مورد اختلاف محققان است.

اهل سنت روايتى را از قول رسول خدا (ص) نقل كرده اند كه حضرت فرموده است:

«انّ هذا القرآن انزل على سبعة احرف فاقرؤا ما تيسّر منه.»

كه اين قرآن به هفت حرف نازل شده است و تا آن جا كه ممكن باشد قرآن را بر طبق

آن قرائت كنيد.

چنان كه گفته اند در شرح اين روايت چنين نقل كرده اند كه قرآن به هفت

سروش آسمانى سيرى در مفاهيم قرآنى، ص: 372

وجه از وجوه لغات و لهجه هاى عربى نازل شده است. چون قرآن از هفت لهجه لغات عرب بيرون نيست زيرا لهجه هايى كه در جزيره العرب تفوّق و انتشار داشت به هفت لهجه عمده باز مى گردد كه عبارتند از لهجه قريش، هذيل، ثقيف، هوازن، كنانه، تميم و يمن.

در عين حال با اين كه برخى شروحى بمانند آن چه كه آورديم را نقل كرده اند برخى از عالمان شيعه بر اساس رواياتى چند كه از معصومان (ع) نقل شده سنديت كلامى و مفهومى آن را زير سئوال برده و آن را غير قابل مقبول جلوه داده اند. كما اين كه در روايتى كه از قول امام صادق (ع) نقل شده است آن حضرت نزول قرآن را واحد تلقى كرده و فرموده اند:

ان القرآن واحد نزل من عند واحد و لكن الاختلاف يجيئى من قبل الرواة.

يعنى قرآن يكى است و از جانب خداوند يگانه نازل گرديده و اختلاف در آن از ناحيه روات و ناقلان قرآن پديد آمده است.

اين نحوه كلام با صراحت تمام ماهيت آن حديث را مخدوش مى كند ولى اختلاف قراآت را بيان داشته و مبناى اختلاف را از قرّاء مى داند. قاريان از آن جا كه خود داراى لهجه هاى گوناگونى بودند و به قرائت قرآن روى مى كردند، از آن جا كه تغيير لهجه بسيار سخت بود لذا با لهجه هاى خاص خود قرآن را قرائت مى كردند و گويا همين امر در نزد رسول خدا (ص) نيز اتفاق افتاده بود و حضرت نيز اين اختلاف قراآت را به جهت اختلاف لهجه ها تأييد

كرده بود.

رسول خدا (ص) در دو مورد قرائت به يكى از تلاوت كنندگان قرآن فرمود:

احسنت: نيكو و درست خواندى، و به ديگرى كه به گونه ديگرى قرائت مى كرد فرمود: اصبت: به حق قرائت نمودى، و به سومى فرمود: هكذا انزلت: آيه همين گونه نازل شد. پيغمبر اكرم (ص) با وجود اختلافى كه در قراآت آن ها مشاهده مى شد همه آن ها را تاييد كرد، و قراآت آن ها را مطابق واقع معرفى

سروش آسمانى سيرى در مفاهيم قرآنى، ص: 373

فرمود. «1»

و اين كه برخى قرآن را به لهجه قريش دانسته اند نيز بسيارى اختلاف كرده اند و آن رأى را نپذيرفته اند، چه قريشيان از لحاظ فهم كلمات و الفاظ دچار مشكل و اختلاف بودند و در بين ايشان شايد شاعران فصيح نيز بسيار نبوده است.

به هر جهت به هر گونه كه شد بر اساس اختلاف لهجه ها- نه بر اساس نزول به لهجه ها- قراآت گوناگونى از قرآن پديد آمد كه از اين بين هفت قرائت مورد اعتبار بيش تر واقع شد و از اين رو قراء سبعه پديدار شدند و هر چند كه با مخالفت هايى هم روبه رو بودند در عين حال مورد پذيرش واقع شدند و به مرور ايام رسميت كامل پيدا كردند. و اين قرّاء همان هايى هستند كه ذكرشان را در صفحات پيش از اين براى خوانندگان آورديم.

______________________________

(1) پژوهشى در تاريخ قرآن كريم، ص 266.

سروش آسمانى سيرى در مفاهيم قرآنى، ص: 374

20اعجاز قرآن

اشاره

اعجاز قرآن از مقولاتى است كه بسيارى از محققان علوم قرآنى و مفسران بزرگ به آن توجه و اهتمام كرده اند و رسالات عديده اى در اين باره گرد آورده اند و فضل و برترى قرآن را نه تنها بر ساير كتب

آسمانى بلكه بر تمامى معجزات انبيا حجت كرده اند. با اين كه در اين باره آثار متعددى وجود دارد و خواننده مى تواند به يكايك آن ها مراجعه و تفصيل بحث را جست وجو كند، در عين حال مختصرى از اين موضوع را جهت تتميم بحث در اين جا مى آوريم.

ابتدا بايد معجزه را تعريف و حدود آن را معلوم كرد، گفتنى است كه معجزه در حقيقت دليل و شاهد رسالت انبياى الهى است و لازمه نبوت نيز هست امّا اين معجزه كه شاهد رسالت است عملى است خارق العاده كه با عنايت الهى و به واسطه رسولان الهى انجام مى شود و با انجام معجزه شخص رسول مى تواند به هستى ولايت يافته و در آن دخل و تصرف كند.

بنابر اين معجزه عملى است خارق العاده كه انتساب به خدا دارد يعنى كارى كه بشر معمولى نه مى تواند همانند آن را بياورد و نه مى تواند آن را خنثى كند و بهتر است گفته شود كه معجزه عملى است كه آدميان از مقابله و نفى كردن آن

سروش آسمانى سيرى در مفاهيم قرآنى، ص: 375

عاجز و ناتوان هستند.

بر خلاف تصوّر كسانى كه معجزه يا معجزات را با خرافات و افسانه ها مى آميزند قرآن و آن چه كه به عنوان اعجاز از آن ياد مى شود نه تنها خرافات نيست بلكه واقعيتى است محض و حقيقتى است مطلق و الهى. با اين حساب معجزه جزو مسائل طبيعى به حساب مى آيد و باز بر خلاف گمان آن دسته كه معجزات را خارج از سلسله علل و قانون عليّت تلقى مى كنند، عملى است كاملا موافق و بر طبق قانون عليّت امّا عملى است كه فاعل و علّت اصلى آن

خداست، خدايى كه نظام خلقت را از عدم خلق كرده و قادر است كه به هر نحو و به هر اندازه كه بخواهد در آن تصرف كند و هم به كسانى به عنوان رسول و نبى اين اجازه را بدهد كه در امورى كه بايسته است به منزله مظاهر قدرت خدا و هم به مانند دست خدا باشند و دست به معجزه و خوارق عادات بزنند.

انبياى گذشته به فراخور حال و ظرفيت مردم و جامعه خود و از براى دعوت مردم به توحيد و پرستش خداى يگانه و هم از براى اثبات نبوت خويش دست به معجزاتى مى زدند و بدين واسطه مردم را به حق فرامى خواندند و به دريافت حقيقت دعوت مى نمودند. اين معجزات متناسب با حال و موقعيت فكرى و روحى مردم بود، مردمى كه بيش تر دوران حواس ظاهرى را سپرى مى كردند و از دريافت هاى معرفتى عقلانى بسى دور بودند.

مردمى كه ملاك دريافت شان فقط چشم سر بود و از چشم سرّ و باطن حق گرا بى بهره و بى نصيب بودند. بديهى است كه اين مردم آن چه را كه از رسولان جهت صدق نبوتشان تقاضا و طلب مى كردند كاملا مادى و محسوس بود و صد البته آن چه كه رسولان الهى براى آنان انجام مى دادند، به شرط ايمان و باور خدا و نبوت همان بود كه در حد حوصله فهم و تقاضاى ايشان بود.

هر پيامبرى با خارق عادتى از نوع پيشرفته ترين علوم آن زمان مجهز بوده است تا ارتباط آن ها با عالم ماوراء طبيعت روشن تر گردد و دانشمندان هر عصر و زمان در برابر آن ها خضوع كرده به حقانيت دعوت آنان اعتراف نمايند. اين موضوع در حديثى از

امام على بن موسى الرضا (ع) نقل شده كه در برابر اين

سروش آسمانى سيرى در مفاهيم قرآنى، ص: 376

سؤال كه چرا هر پيامبرى نوعى از معجزات را داشته است؟ توضيحى فرمود كه خلاصه اش چنين است:

در عصر موسى ساحران فراوان بودند موسى (ع) عملى انجام داد كه همه ساحران در برابر آن عاجز ماندند، در زمان مسيح (ع) و محيط دعوت او پزشكان مهارت فوق العاده اى در معالجه بيماران داشتند، عيسى (ع) با درمان بيماران غير قابل علاج، بدون استفاده از وسائل مادى حقانيّت خود را به ثبوت رساند، و در عصر پيامبر اسلام (ص) خطبا و شعرا و سخن سرايان فوق العاده فصيح و بليغ وجود داشتند كه همگى در برابر فصاحت و بلاغت قرآن زانو زدند. «1»

خوشبختانه قرآن كريم به معجزات رسولان و انبياى سلف الهى هم اشاراتى تام و تمام دارد و در بسيارى موارد معجزات آنان را كه دلايل صدق نبوتشان محسوب مى شده و من عند الله و باذن الله بوده نقل كرده است. نمونه هايى از اين دست را جهت آگاهى خوانندگان مدقق و محقق مى آوريم.

1- معجزات حضرت موسى (ع)

الف- وَ لَقَدْ آتَيْنا مُوسى تِسْعَ آياتٍ بَيِّناتٍ فَسْئَلْ بَنِي إِسْرائِيلَ إِذْ جاءَهُمْ فَقالَ لَهُ فِرْعَوْنُ إِنِّي لَأَظُنُّكَ يا مُوسى مَسْحُوراً. قالَ لَقَدْ عَلِمْتَ ما أَنْزَلَ هؤُلاءِ إِلَّا رَبُّ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ بَصائِرَ وَ إِنِّي لَأَظُنُّكَ يا فِرْعَوْنُ مَثْبُوراً. «2»

از بنى اسرائيل بپرس، كه چون موسى نزد آنان آمد به او نه نشانه آشكار داده بوديم. فرعون به او گفت: اى موسى، پندارم كه تو را جادو كرده باشند. گفت: به حقيقت مى دانى اين نشانه هاى آشكار را جز پروردگار آسمان ها و زمين نفرستاده است. و من

اى فرعون،

______________________________

(1) بحار الانوار، ج 5، ص 19 به نقل از تفسير نوين، ج 2، ص 419.

(2) اسراء/ 102- 101.

سروش آسمانى سيرى در مفاهيم قرآنى، ص: 377

تو را به يقين هلاك شده مى بينم.

معجزاتى را كه موسى بن عمران (ع) آورده به طورى كه قرآن حكايت مى كند بيش از نه- 9- معجزه است و اگر در آيات مذكور آن را نه معجزه شمرده منظور آن معجزاتى بوده كه در برابر فرعون و دعوت او آورده و آن عبارت است از: عصا، يد بيضاء، طوفان، ملخ، قورباغه، سوسمار، خون، قحطى و كمبود ميوه ها. و امّا ساير معجزاتى كه آن جناب داشته مانند: شكافتن دريا، جريان آب از سنگ، زنده كردن كشته اى به وسيله گاو، زنده كردن آنان كه با صاعقه هلاك شدند و سايه كردن كوه بر بالاى سر ايشان و امثال آن همه خارج از معجزات نه گانه است و معجزاتى است كه براى امت خود آورده است نه براى فرعون. «1»

سيوطى نيز در الاتقان براى معجزات مراتب قائل شده است، مرتبه اى را همان گونه كه ما هم اشاره كرديم حسى مى داند و مرتبه ديگر را عقلى تلقى مى كند و بر اين اساس معجزات حتّى انبياى گذشته را حسّى و معجزه حضرت ختمى مرتبت را عقلى مى داند و لذا مورد اخير را معجزه جاويد معرفى مى كند.

نمونه هايى از اين معجزات به گونه اى كه قرآن كريم گزارشگر آن است بدين شرح است:

الف: تبديل عصا به اژدها و يد بيضاء فَلَمَّا قَضى مُوسَى الْأَجَلَ وَ سارَ بِأَهْلِهِ آنَسَ مِنْ جانِبِ الطُّورِ ناراً قالَ لِأَهْلِهِ امْكُثُوا إِنِّي آنَسْتُ ناراً لَعَلِّي آتِيكُمْ مِنْها بِخَبَرٍ أَوْ جَذْوَةٍ مِنَ النَّارِ لَعَلَّكُمْ تَصْطَلُونَ. فَلَمَّا أَتاها

نُودِيَ مِنْ شاطِئِ الْوادِ الْأَيْمَنِ فِي الْبُقْعَةِ الْمُبارَكَةِ مِنَ الشَّجَرَةِ أَنْ يا مُوسى إِنِّي أَنَا اللَّهُ رَبُّ الْعالَمِينَ. وَ أَنْ أَلْقِ عَصاكَ فَلَمَّا رَآها تَهْتَزُّ كَأَنَّها جَانٌّ وَلَّى مُدْبِراً وَ لَمْ يُعَقِّبْ يا مُوسى أَقْبِلْ وَ لا تَخَفْ إِنَّكَ مِنَ الْآمِنِينَ. اسْلُكْ يَدَكَ فِي جَيْبِكَ تَخْرُجْ بَيْضاءَ مِنْ غَيْرِ سُوءٍ وَ اضْمُمْ إِلَيْكَ جَناحَكَ مِنَ الرَّهْبِ

______________________________

(1) در اين باره نگاه كنيد به ترجمه تفسير الميزان، ج 26، ص 11- 10.

سروش آسمانى سيرى در مفاهيم قرآنى، ص: 378

فَذانِكَ بُرْهانانِ مِنْ رَبِّكَ إِلى فِرْعَوْنَ وَ مَلَائِهِ إِنَّهُمْ كانُوا قَوْماً فاسِقِينَ. «1»

آن گاه كه موسى عهد خدمت به پايان رسانيده و با اهل بيت خود از حضور شعيب رو به ديار خويش كرد آتشى از جانب طور ديد، به اهل بيت خود گفت شما در اين جا مكث كنيد كه آتشى به نظرم رسيد، مى روم تا شايد از آن خبرى بياورم يا براى گرم شدن شما شعله اى برگيرم، چون موسى به آن آتش نزديك شد به او از جانب وادى ايمن در آن بارگاه مبارك از آن درخت ندايى رسيد كه اى موسى هوش دار كه منم خداى يكتا، پروردگار جهانيان، و تو عصاى خود بيفكن چون بر آن نگريست ديد اژدهايى سبك خيز گرديد و پا به فرار نهاد و واپس نگرديد- در آن حال به او خطاب شد- اى موسى پيش آى و مترس كه تو ايمن خواهى بود. و دست خود را در گريبان بر و بيرون آور تا بى هيچ نقص برص و مرضى سفيد و روشن- چون ماه تابان- گردد و تا از وحشت و اضطراب بياسايى باز دست به گريبان بر، اين عصا و

يد بيضا از جانب خدا بر رسالت- دو برهان الهى است بر او به رسالت- به سوى فرعون و فرعونيان كه قومى فاسق و نابكارند.

وَ هَلْ أَتاكَ حَدِيثُ مُوسى إِذْ رَأى ناراً فَقالَ لِأَهْلِهِ امْكُثُوا إِنِّي آنَسْتُ ناراً لَعَلِّي آتِيكُمْ مِنْها بِقَبَسٍ أَوْ أَجِدُ عَلَى النَّارِ هُدىً، فَلَمَّا أَتاها نُودِيَ يا مُوسى إِنِّي أَنَا رَبُّكَ فَاخْلَعْ نَعْلَيْكَ إِنَّكَ بِالْوادِ الْمُقَدَّسِ طُوىً. وَ أَنَا اخْتَرْتُكَ فَاسْتَمِعْ لِما يُوحى، إِنَّنِي أَنَا اللَّهُ لا إِلهَ إِلَّا أَنَا فَاعْبُدْنِي وَ أَقِمِ الصَّلاةَ لِذِكْرِي. إِنَّ السَّاعَةَ آتِيَةٌ أَكادُ أُخْفِيها لِتُجْزى كُلُّ نَفْسٍ بِما تَسْعى، فَلا يَصُدَّنَّكَ عَنْها مَنْ لا يُؤْمِنُ بِها وَ اتَّبَعَ هَواهُ فَتَرْدى، وَ ما تِلْكَ بِيَمِينِكَ يا مُوسى قالَ هِيَ عَصايَ

______________________________

(1) قصص/ 32- 29.

سروش آسمانى سيرى در مفاهيم قرآنى، ص: 379

أتوكوا عليها و أهش بها على غنمى و لى فيها مآرب اخرى، قال القها يا موسى، فالقاها فاذا هى حية تسعى، قال خذها و لا تخف سنعيدها سيرتها الاولى و اضمم يدك الى جناحك تخرج بيضاء من غير سوء آية اخرى، لنريك من آياتنا الكبرى، اذهب الى فرعون انه طغى. «1»

اى رسول ما داستان موسى را مى خواهى بدانى، آن گاه كه موسى آتشى مشاهده كرد و به اهل بيت خود گفت اندكى مكث كنيد كه از دور آتشى به چشم ديدم باشد كه پاره اى از آن آتش براى شما بياورم يا از آن به جايى راه يابم. چون موسى به آن آتش نزديك شد ندا شد كه اى موسى، من پروردگار توأم و نعلين از خود به دور كن كه اكنون در وادى مقدس قدم نهادى و من تو را به رسالت خود برگزيده ام در اين صورت

به سخن وحى گوش فرا ده، منم خداى يكتا هيچ خدايى جز من نيست پس مرا به يگانگى بپرست و نماز را مخصوصا براى ياد ما به پا دار، محققا ساعت قيامت خواهد رسيد و ما آن ساعت را پنهان داريم تا هر نفسى را به پاداش اعمالش در آن روز برسانيم، پس زنهار مردمى كه به قيامت ايمان ندارند و پيرو هواى نفس هستند تو را از آن روز باز ندارند و غافل نكنند وگرنه هلاك خواهى شد. و اى موسى اينك بازگو تا چه به دست راست دارى؟ موسى عرضه داشت اين عصاى من است كه بر آن تكيه مى زنم و گوسفندانم را مى رانم و حوايجى ديگر نيز با آن انجام مى دهم. خداوند فرمود: اى موسى، اين عصا بيفكن، موسى چون آن را به زمين انداخت اژدهايى مهيب شد و به هر سو مى شتافت، باز فرمود: عصا برگير و از آن مترس كه ما او را به صورت اول بر مى گردانيم. باز به او خطاب شد كه: دست خود به

______________________________

(1) طه/ 24- 9.

سروش آسمانى سيرى در مفاهيم قرآنى، ص: 380

گريبان فرو بر تا دستى بى هيچ عيب رخشان بيرون آيد و اين معجز ديگر تو خواهد بود تا باز هم بزرگ تر آيات خود را به تو ارائه دهيم. اينك به رسالت به جانب فرعون روانه شو كه وى در كفر سخت طغيان كرده است.

ب- خارج شدن چشمه از سنگ وَ إِذِ اسْتَسْقى مُوسى لِقَوْمِهِ فَقُلْنَا اضْرِبْ بِعَصاكَ الْحَجَرَ فَانْفَجَرَتْ مِنْهُ اثْنَتا عَشْرَةَ عَيْناً قَدْ عَلِمَ كُلُّ أُناسٍ مَشْرَبَهُمْ كُلُوا وَ اشْرَبُوا مِنْ رِزْقِ اللَّهِ وَ لا تَعْثَوْا فِي الْأَرْضِ مُفْسِدِينَ. «1»

و ياد آريد

وقتى را كه موسى براى قوم خود به جست و جوى آب بر آمد و ما به او دستور داديم كه عصاى خود را بر سنگ زن، پس دوازده چشمه آب از سنگ بيرون آمد و هر سبطى را آبشخورى معلوم گرديد و گفتيم كه بخوريد و بياشاميد از آن چه خداوند روزى شما كرده و در روى زمين به نابكارى و فساد كردن برنخيزيد.

ج- شكافتن دريا و عبور قوم موسى از آن وَ لَقَدْ أَوْحَيْنا إِلى مُوسى أَنْ أَسْرِ بِعِبادِي فَاضْرِبْ لَهُمْ طَرِيقاً فِي الْبَحْرِ يَبَساً لا تَخافُ دَرَكاً وَ لا تَخْشى. فَأَتْبَعَهُمْ فِرْعَوْنُ بِجُنُودِهِ فَغَشِيَهُمْ مِنَ الْيَمِّ ما غَشِيَهُمْ. وَ أَضَلَّ فِرْعَوْنُ قَوْمَهُ وَ ما هَدى. «2»

و به موسى وحى كرديم كه بندگان مرا شبانه از شهر بيرون بر و راهى خشك از ميان دريا پديد آور، نه از تعقيب فرعون و فرعونيان ترسناك باش و نه از غرق شدن انديشه دار. فرعون با سپاهش از پى آن ها تاختند پس موج دريا چنان آن ها را فرو برد كه از آنان اثرى باقى نگذاشت و فرعون پيروان خود را علاوه بر

______________________________

(1) بقره/ 60.

(2) طه/ 80- 78.

سروش آسمانى سيرى در مفاهيم قرآنى، ص: 381

اين كه هدايت نكرد سخت به ضلالت و بدبختى افكند.

فَأَوْحَيْنا إِلى مُوسى أَنِ اضْرِبْ بِعَصاكَ الْبَحْرَ فَانْفَلَقَ فَكانَ كُلُّ فِرْقٍ كَالطَّوْدِ الْعَظِيمِ. وَ أَزْلَفْنا ثَمَّ الْآخَرِينَ. وَ أَنْجَيْنا مُوسى وَ مَنْ مَعَهُ أَجْمَعِينَ. ثُمَّ أَغْرَقْنَا الْآخَرِينَ. إِنَّ فِي ذلِكَ لَآيَةً وَ ما كانَ أَكْثَرُهُمْ مُؤْمِنِينَ. وَ إِنَّ رَبَّكَ لَهُوَ الْعَزِيزُ الرَّحِيمُ. «1»

پس به موسى وحى كرديم كه عصاى خود را به درياى نيل زن چون زد دريا شكافت و آب و قطعه دريا

مانند كوهى بزرگ بر روى هم قرار گرفت- و راه عبور از دريا براى موسى و قومش باز شد- و ديگران- فرعونيان- را به دريا آورديم. آن جا موسى و همه همراهانش را از دريا بيرون آورده به ساحل سلامت رسانيديم آن گاه قوم ديگر همه را به دريا غرق كرديم همانا اين هلاك فرعونيان آيت بزرگى براى عبرت و موعظه مردم بود و ليكن اكثر خلق ايمان نمى آورند و همانا خداى تو بسيار مقتدر و مهربان است.

د- عذاب ها و بلاياى آسمانى فَأَرْسَلْنا عَلَيْهِمُ الطُّوفانَ وَ الْجَرادَ وَ الْقُمَّلَ وَ الضَّفادِعَ وَ الدَّمَ آياتٍ مُفَصَّلاتٍ فَاسْتَكْبَرُوا وَ كانُوا قَوْماً مُجْرِمِينَ. «2»

پس به آنان- قوم موسى به كيفر كفرشان- طوفان و ملخ و شپشك و وزغ و خون و آن نشانه هاى آشكار را فرستاديم باز طريق كبر و گردنكشى پيش گرفتند و قومى نابكار شدند.

وَ لَقَدْ أَخَذْنا آلَ فِرْعَوْنَ بِالسِّنِينَ وَ نَقْصٍ مِنَ الثَّمَراتِ لَعَلَّهُمْ يَذَّكَّرُونَ. «3»

و فرعونيان را سخت به قحطى و تنگى معاش و نقص و آفت بر

______________________________

(1) شعراء/ 67- 63.

(2) اعراف/ 132.

(3) اعراف/ 130.

سروش آسمانى سيرى در مفاهيم قرآنى، ص: 382

كشت و زرع مبتلا كرديم تا شايد متذكّر شوند.

2- معجزات حضرت عيسى (ع)

وَ رَسُولًا إِلى بَنِي إِسْرائِيلَ أَنِّي قَدْ جِئْتُكُمْ بِآيَةٍ مِنْ رَبِّكُمْ أَنِّي أَخْلُقُ لَكُمْ مِنَ الطِّينِ كَهَيْئَةِ الطَّيْرِ فَأَنْفُخُ فِيهِ فَيَكُونُ طَيْراً بِإِذْنِ اللَّهِ وَ أُبْرِئُ الْأَكْمَهَ وَ الْأَبْرَصَ وَ أُحْيِ الْمَوْتى بِإِذْنِ اللَّهِ وَ أُنَبِّئُكُمْ بِما تَأْكُلُونَ وَ ما تَدَّخِرُونَ فِي بُيُوتِكُمْ إِنَّ فِي ذلِكَ لَآيَةً لَكُمْ إِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنِينَ. «1»

و پيغمبرى به سوى بنى اسرائيل فرستاديم كه: من نشانى از خداوند براى شما آوردم و آن اين است كه من از گل چيزى

مى سازم بسان مرغ، آن گاه در آن مى دمم كه به اذن خداوند مرغى زنده مى شود و من آدم كور و پيس را شفا مى دهم و مرده را زنده مى گردانم و به شما مى گويم كه در خانه چه خورده ايد و چه ذخيره داريد؟

اين ها نشانى راستى و استوارى براى شماست اگر ايمان داشته باشيد.

إِذْ قالَ اللَّهُ يا عِيسَى ابْنَ مَرْيَمَ اذْكُرْ نِعْمَتِي عَلَيْكَ وَ عَلى والِدَتِكَ إِذْ أَيَّدْتُكَ بِرُوحِ الْقُدُسِ تُكَلِّمُ النَّاسَ فِي الْمَهْدِ وَ كَهْلًا وَ إِذْ عَلَّمْتُكَ الْكِتابَ وَ الْحِكْمَةَ وَ التَّوْراةَ وَ الْإِنْجِيلَ وَ إِذْ تَخْلُقُ مِنَ الطِّينِ كَهَيْئَةِ الطَّيْرِ بِإِذْنِي فَتَنْفُخُ فِيها فَتَكُونُ طَيْراً بِإِذْنِي وَ تُبْرِئُ الْأَكْمَهَ وَ الْأَبْرَصَ بِإِذْنِي وَ إِذْ تُخْرِجُ الْمَوْتى بِإِذْنِي وَ إِذْ كَفَفْتُ بَنِي إِسْرائِيلَ عَنْكَ إِذْ جِئْتَهُمْ بِالْبَيِّناتِ فَقالَ الَّذِينَ كَفَرُوا مِنْهُمْ إِنْ هذا إِلَّا سِحْرٌ مُبِينٌ. «2»

ياد كن اى محمّد هنگامى كه خداوند به عيسى پسر مريم گفت: اى عيسى نيكوكارى و نعمت من بر تو و بر مادرت را به ياد بياور كه تو

______________________________

(1) آل عمران/ 50.

(2) مائده/ 110.

سروش آسمانى سيرى در مفاهيم قرآنى، ص: 383

را به جبرئيل نيرو دادم كه بى پدر از مادر به وجود آمدى و در گهواره و در بزرگى با مردمان سخن گفتى و تو را دانش كتاب و حكمت و تورات و انجيل دادم. ياد بياور وقتى را كه از گل به صورت مرغ ساختى و در آن دميدى پس به اذن من مرغى درست شد و هم چنين كور مادرزاد و مردم پيس را به اذن من بهبودى دادى و آن وقتى كه به دستور من مرده را از گور زنده بيرون آوردى و هنگامى كه تو را از

آسيب بنى اسرائيل باز داشتم و هنگامى كه با سخنان درست و معجزه هاى روشن به سوى آن ها آمدى پس كافر شدگان گفتند اين ها جز جادو چيزى ديگر نيست.

اين ها نمونه هايى از معجزه هايى بود كه در اين كتاب شريف از آن ها ياد شده بود ورنه اگر به تفصيل آيات اعجاز رسولان را يكايك شماره و ثبت كنيم به خودى خود رساله اى جامع در اين باره خواهد شد و اين با قصد ما در اين نوشتار متفاوت است، چه سعى ما بر آن بوده و هست كه مطالب را فشرده و به اختصار بيان كنيم. لذا از پس اين آيات برشمرده در قبل به سراغ رسالت رسول خدا محمد مصطفى (ص) مى رويم و معجزه جاويد او را جست وجو مى كنيم.

3- معجزات حضرت محمّد (ص)

خاتميت رسالت پيغمبر اسلام متناسب با ضروريات زمان و مكان و مرحله اى از مراحل تكامل بشرى استوار شده به گونه اى كه ديگر بشر خاكى ماده گرا از حد حواس ظاهرى پنجگانه بالاتر آمده و خويشتن را تا حد ادراك كلام و سخن و شعر بالا كشيده است. جامعه اى كه به داشتن شعر دلكش و سخنورى آتشين فخر مى كند و به واسطه فصاحت و بلاغت كلامى به خود مى بالد و اين ها را خصيصه هاى بارز و والاى خويش مى شناسد. هر چند كه هنوز لايه هايى از ماهيت حس گرايى دوران كهن در نهاد ايشان باقى است و هم چنان طالب و تابع جاذبه هاى ماديگرايانه خويش هستند ولى در عين حال جامعه ها با روى كردن به شعر و انديشه و كلام به واقع دوران حس كه دوران كودكى

سروش آسمانى سيرى در مفاهيم قرآنى، ص: 384

است را پشت سر مى گذارند و به دوران بلوغ و انديشه

راه مى يابند، و جامعه عربى زمان رسول خدا (ص) چنين بود.

بنا به نوشته يكى از محققان اسلام پژوه: خاتميت رسالت پيغمبر اسلام (ص) بر ضرورت زمان و مرحله تكامل جامعه بشرى استوار بود. پيش از آن جامعه بشرى نه آن قدر توانا بود كه به نيروى عقل و انديشه خويش بتواند راه تكامل انسانيت را از جاده انحطاط و بربريت به طور قاطع باز شناسد و نه انديشه و قدرت تفكر در مرحله اى قرار داشت كه با استدلال و استقراء و قياس و فعاليت هاى عالى ذهن به تشخيص صحيح از سقيم بپردازد. بشر نخست اسير جهل و اوهام و انديشه هاى خرافى بود و در نتيجه به يارى و هدايت نياز داشت. به حق اگر انبيا و رسولان خدا قيام نمى كردند جوامع بشرى در خطر انهدام و يا توقف كامل و حتى انحطاط قرار مى گرفتند و بقاى نوع بشر سخت در مخاطره مى افتاد.

استعانت از معجزات و خرق عادات براى پيغمبران سلف اجتناب ناپذير بود چه، راهنماى ايشان به يارى استدلال عقلى در آن دوران دشوار بلكه محال مى نمود، نارسايى انديشه و عقل استدلالى بشر سبب مى گشت بعد از هر تحول تكاملى كه به دنبال ظهور پيغمبرى رخ مى داد و روابط اجتماعى بر پايه عدل و مواسات استوار مى گشت و چرخ هاى جامعه بشرى در جهت تكامل مادى و معنوى به حركت مى افتاد، دگربار نيروهاى ضد تكاملى نظير جهل و ستم، خرافات و اوهام، فساد و تباهى و تجاوز، قدرت گيرند و چرخ تكامل را از حركت بازدارند، در اين حال قوم از درون دچار فساد و پوسيدگى مى گرديد و جامعه آبستن تحول تازه اى و ظهور و قيام رسول جديدى مى شد،

پيغمبرى تازه در آغاز كار جز به يارى چند معجزه كه پيوند او را با خالق جهان ثابت كند نمى توانست اعتماد و ايمان مردم زمان را جلب كند.

در عصر ظهور پيغمبر اسلام (ص) جامعه بشرى دوران كودكى را پشت سر گذاشته به دوره بلوغ فكرى پاى مى گذاشت. كودك ديروز كه نيازمند مادرى بود تا دستش بگيرد و رفتنش بياموزد خود مى توانست بر روى پاهايش

سروش آسمانى سيرى در مفاهيم قرآنى، ص: 385

بايستد و عقلش را به كار اندازد. اگر در اين هنگام در جاده تكامل قرار مى گرفت خود به تنهايى قادر بود تا نهايت آن راه را بپيمايد و با استمداد از دستاورد وحى و تكيه بر عقل و تجربه و به كار انداختن نيروهاى خلاقه ذهن و با مشاهده واقعيات عينى در طبيعت و تاريخ راه از چاه باز شناسد. «1»

واقع اين است كه معجزه خاتم پيامبران بايد كاملا سواى معجزات ديگر انبياى سلف باشد، يعنى اگر قرار است كه رسالت و نبوت به رسول خدا محمد مصطفى (ص) ختم شود بايد معجزه او نيز جاويد باشد تا براى همه زمان ها و همه مكان ها و همه انسان ها قابل استناد و فهم باشد، بايد معجزه آخرين پيامبر چنان باشد كه در همه جا و براى همه كس زنده و گويا باشد، لذا اگر قرار بود كه معجزه آن حضرت همچون معجزه پيشينيان از نوع اجابت خواسته هاى حسى باشد بديهى است كه نمى توانست جريان پيدا كند بنابر اين بايد نوع معجزه چنان باشد كه بتواند در طول ايام و در همه صحنه ها و در برابر هر كسى زنده و حاضر باشد و اين معجزه فقط و فقط

بايد عقلانى باشد و بر اساس معرفت استوار شده و اجابت عقل هاى بشر را تا آخر الزمان بكند.

مرحوم علامه در اين باره مى نويسد: تنها راه آوردن معجزه براى عموم بشر و براى ابد اين است كه آن معجزه از سنخ علم و معرفت باشد چون غير از علم و معرفت هر چيز ديگرى كه تصور شود كه سر و كارش با ساير قواى دراكه انسان باشد ممكن نيست عموميت داشته، ديدنى اش را همه و براى هميشه ببينند، شنيدنى اش را همه بشر و براى هميشه بشنوند. عصاى موسايش براى همه جهانيان و براى ابد معجزه باشد، و نغمه داودى اش نيز عمومى و ابدى باشد، چون عصاى موسى و نغمه داود و هر معجزه ديگرى كه غير از علم و معرفت باشد قهرا موجودى طبيعى و حادثى حسّى خواهد بود، كه خواه ناخواه محكوم قوانين ماده و محدود در يك زمان و يك مكان معينى باشد و ممكن نيست غير از اين باشد و به فرض محال يا نزديك به محال اگر آن را براى

______________________________

(1) برداشت هايى درباره فلسفه تاريخ از ديدگاه قرآن، ص 15.

سروش آسمانى سيرى در مفاهيم قرآنى، ص: 386

تمامى افراد روى زمين دينى بدانيم بارى بايد همه سكنه روى زمين براى ديدن آن در يك محل جمع شوند و به فرضى هم كه بگوييم براى همه و در همه جا ديدنى باشد، بارى براى اهل يك عصر ديدنى خواهد بود نه براى ابد.

به خلاف علم و معرفت كه مى تواند براى همه و براى ابد معجزه باشد. «1»

به قول اقبال لاهورى فيلسوف گرانمايه: الغاى كاهنى و سلطه و استيلاى موروثى در اسلام توجهى دائمى به عقل

و تجربه در قرآن و اهميتى كه اين كتاب مبين به طبيعت و تاريخ به عنوان منابع معرفت بشرى مى دهد همه سيماهاى مختلف انديشه واحد ختم دوره رسالت اند. «2»

بى دليل نبود كه رسول خدا (ص) در برابر اصرار پياپى منكرين و معاندين، همان گونه كه گفتيم هنوز در نهاد خود طالب دوران حسّى و كودكى بودند، به آوردن معجزات و خرق عادات توجه نكرد و در اثبات حقانيت خود به قرآن اكتفا كرد كه همه كمالات عقلى و نظريات علمى و حقايق پس پرده ماورايى را شامل مى شد.

وَ قالُوا لَنْ نُؤْمِنَ لَكَ حَتَّى تَفْجُرَ لَنا مِنَ الْأَرْضِ يَنْبُوعاً. أَوْ تَكُونَ لَكَ جَنَّةٌ مِنْ نَخِيلٍ وَ عِنَبٍ فَتُفَجِّرَ الْأَنْهارَ خِلالَها تَفْجِيراً. أَوْ تُسْقِطَ السَّماءَ كَما زَعَمْتَ عَلَيْنا كِسَفاً أَوْ تَأْتِيَ بِاللَّهِ وَ الْمَلائِكَةِ قَبِيلًا. أَوْ يَكُونَ لَكَ بَيْتٌ مِنْ زُخْرُفٍ أَوْ تَرْقى فِي السَّماءِ وَ لَنْ نُؤْمِنَ لِرُقِيِّكَ حَتَّى تُنَزِّلَ عَلَيْنا كِتاباً نَقْرَؤُهُ قُلْ سُبْحانَ رَبِّي هَلْ كُنْتُ إِلَّا بَشَراً رَسُولًا. وَ ما مَنَعَ النَّاسَ أَنْ يُؤْمِنُوا إِذْ جاءَهُمُ الْهُدى إِلَّا أَنْ قالُوا أَ بَعَثَ اللَّهُ بَشَراً رَسُولًا. قُلْ لَوْ كانَ فِي الْأَرْضِ مَلائِكَةٌ يَمْشُونَ مُطْمَئِنِّينَ لَنَزَّلْنا عَلَيْهِمْ مِنَ السَّماءِ مَلَكاً رَسُولًا. «3»

گفتند: ما هرگز به تو ايمان نمى آوريم تا از اين زمين براى ما چشمه اى ظاهر سازى. يا اين كه داراى باغى از درختان خرما و

______________________________

(1) ترجمه تفسير الميزان، ج 1، صص 117- 116.

(2) احياى فكر دينى در اسلام، ص 146.

(3) اسراء/ 95- 90.

سروش آسمانى سيرى در مفاهيم قرآنى، ص: 387

انگور باشى كه در ميان آن ها جوى ها جارى سازى يا اين كه آسمان را- چنان كه پنداشته اى- قطعه قطعه بر سر ما فرود آورى يا اين

كه خداوند و فرشتگان را در مقابل ما آورى. يا اين كه براى تو خانه اى از طلا باشد يا اين كه به آسمان بالا روى. ما هرگز به بالا رفتنت ايمان نمى آوريم مگر اين كه بر ما كتابى نازل كنى كه بخوانيم.

بگو: پروردگارم منزه است مگر من بشرى پيام آور، بيش تر هستم؟! هنگامى كه وسيله هدايت به سوى مردم آمد جز اين كه گفتند: آيا خداوند بشرى را به عنوان رسالت فرستاده است. چه چيز آن ها را از ايمان آوردن منع كرد؟ بگو: اگر در اين سرزمين فرشتگانى بودند كه با آرامش راه مى رفتند از آسمان فرشته اى به عنوان رسالت به سوى آن ها مى فرستاديم.

شيخ طبرسى از قول ابن عباس در شأن نزول اين آيات مى نويسد:

گروهى از قريش: عتبه و شيبه- پسران ربيعه- و ابو سفيان و اسود بن مطلب و زمعة بن اسود و وليد بن مغيره و ابو جهل بن هشام و عبد اللّه بن ابى اميه و امية بن خلف و عاص بن وائل و نبيه و منبه- پسران حجاج- و نضر بن حارث و ابو البخترى ابن هشام. نزد كعبه جمع شده، گفتند:

محمّد را احضار كنيد و با او به گفت وگو و جدل بپردازيد.

به او پيام فرستادند كه اشراف قوم جمع شده اند و مى خواهند با تو گفت وگو كنند. پيامبر خدا نزد آن ها شتافت. به گمان اين كه آن ها تغيير فكر داده اند.

بخصوص كه به هدايت آن ها زياد علاقه مند بود. گفتند: اى محمد، ما ناچاريم كار را با تو يكسره كنيم. تو نسبت به قومت كارى كردى كه احدى نكرده است.

به خدايان ما بد گفتى دين ما را باطل شناختى و در ميان مردم سنگ

تفرقه افكندى. اگر مال مى خواهى به تو مى دهيم، اگر طالب مقام هستى تو را بر كرسى سيادت و سرورى مى نشانيم و اگر بيمارى، طبيبان را فرا مى خوانيم تا به درمان تو بپردازند.

سروش آسمانى سيرى در مفاهيم قرآنى، ص: 388

فرمود: هيچ يك از اين ها نيست. خداوند مرا به رسالت به سوى شما فرستاده و كتاب آسمانى را به من نازل كرده است. اگر سخنم را بپذيريد در دنيا و آخرت از آن بهره مند خواهيد شد و اگر نپذيريد صبر مى كنم تا خداوند ميان ما حكم كند.

گفتند: سرزمين ما از همه جا تنگ تر و خشك تر است. از خدايت بخواه تا اين كوه ها را از مكه بردارد و رودهايى همچون رودهاى عراق و شام براى ما جارى سازد و گذشتگان ما را مخصوصا قصى كه پيرى راستگو بود را زنده كند، تا از آن ها سؤال كنيم كه تو راست مى گويى يا دروغ.

فرمود: خدا مرا براى اين كارها نفرستاده است.

گفتند: اگر اين كارها را نمى كنى از خدا بخواه كه فرشته اى بفرستد تا تو را تصديق كند و براى تو باغ ها و كاخ ها و گنج هايى از طلا خلق كند.

فرمود: من براى اين كارها مبعوث نشده ام. خداوند مرا براى دعوت به دين توحيد فرستاده است. اگر بپذيريد بسيار بجاست و اگر نپذيريد خداوند ميان من و شما حكم مى كند.

گفتند: بنابر اين آسمان را بر سر ما فرود آور. تو مدّعى هستى كه خدا هر چه بخواهد مى كند.

فرمود: مرا در اين كار اختيارى نيست. اگر خداوند مصلحت بداند انجام مى دهد.

يكى از آن ها گفت: ما ايمان نمى آوريم مگر اين كه خداوند و فرشتگان را بياورى تا ضامن صدق گفتار تو باشند. پيامبر

برخاست. پسر عمه اش عبد اللّه بن اميّه مخزومى نيز برخاسته گفت: محمّد، به خدا من هرگز به تو ايمان نمى آورم مگر اين كه نردبانى نصب كنى و در برابر من به آسمان بروى و گروهى از فرشتگان را همراه خود بياورى كه ترا تصديق كنند و كتابى همراه داشته باشى كه گواه تو باشد.

ابو جهل گفت: او براى قبول هيچ يك از اين پيشنهادها حاضر نيست. من با خداوند عهد مى كنم كه هرگاه به سجده رفت سنگى به سرش بكوبم.

سروش آسمانى سيرى در مفاهيم قرآنى، ص: 389

پيامبر بر اثر ديدن اين صحنه و شنيدن اين سخنان با دلى افسرده بازگشت.

اين آيات را خداوند به همين مناسبت نازل فرمود. «1»

آيات فوق همان طور كه اشارت داديم دو مطلب را متذكر مى شود، يكى روحيه حس طلبى و مادى جويى كه باعث مى شود از رسول تقاضايى مادى نمايند و اعجازى صورى را طلب كنند كه با چشمان خود شاهد آن باشند. و ديگر نفى و انكار رسول اكرم (ص) است كه با دو كلام زيبا به همه اين تقاضاهاى جاهلانه و نامعقول پاسخ مى دهد. اول عبارت زيباى قل سبحان ربى و ديگر: هَلْ كُنْتُ إِلَّا بَشَراً رَسُولًا. و اين همه نشانگر آن است كه خداوند به تناسب حال و تقاضاى راستين كه منطبق با واقع باشد پاسخ مثبت مى دهد و هم دليل است بر اين كه رسولان الهى به خودى خود نه توان ظهور اعجاز را دارند و نه حق آن را مگر به اذن و اجازه خداوند. در عين حال با اين كه كلام رسول خدا (ص) در برابر كفار و مشركان نفى انجام اين اعمال را اعلام كرد در

بسيارى موارد دست به خوارق عادات و كرامات و معجزات بى شمار زد كه اگر به تنهايى تعداد امورى را كه حضرتش به انجام رسانيده اند ذكر و تثبيت نماييم بحثى مفصل و مطول خواهد شد.

لذا به اختصار به برخى از اين امور اشاره مى كنيم. از همه مشهورتر كه مورد اعتماد و اعتبار اهل حديث و تفسير شيعه و سنى هم هست ماجراى معروف «شق القمر» است. خود قرآن با صراحت تمام به اين معجزات اشاره و اذعان داشته است. در سوره شريفه قمر مى فرمايد: اقْتَرَبَتِ السَّاعَةُ وَ انْشَقَّ الْقَمَرُ وَ إِنْ يَرَوْا آيَةً يُعْرِضُوا وَ يَقُولُوا سِحْرٌ مُسْتَمِرٌّ. نزديك شد قيامت و شكافت ماه و به دو نيم شد و اگر كفار ببينند معجزه اى را اعراض كنند و بگويند سحرى است پايدار.

معجزه ديگرى كه باز در قرآن هست ماجراى نبردى است كه به حكم خدا مشتى خاك و شن به دست مى گيرد و آن را به سمت دشمن مى پاشد و آنان را

______________________________

(1) تفسير مجمع البيان، ج 14، ذيل آيه مذكور.

سروش آسمانى سيرى در مفاهيم قرآنى، ص: 390

مغلوب مى سازد. قرآن در اين باره در سوره شريفه انفال مى فرمايد: وَ ما رَمَيْتَ إِذْ رَمَيْتَ وَ لكِنَّ اللَّهَ رَمى، يعنى تو نينداختى وقتى كه انداختى و لكن خداوند آن را انداخت.

يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِذا لَقِيتُمُ الَّذِينَ كَفَرُوا زَحْفاً فَلا تُوَلُّوهُمُ الْأَدْبارَ. وَ مَنْ يُوَلِّهِمْ يَوْمَئِذٍ دُبُرَهُ إِلَّا مُتَحَرِّفاً لِقِتالٍ أَوْ مُتَحَيِّزاً إِلى فِئَةٍ فَقَدْ باءَ بِغَضَبٍ مِنَ اللَّهِ وَ مَأْواهُ جَهَنَّمُ وَ بِئْسَ الْمَصِيرُ. فَلَمْ تَقْتُلُوهُمْ وَ لكِنَّ اللَّهَ قَتَلَهُمْ وَ ما رَمَيْتَ إِذْ رَمَيْتَ وَ لكِنَّ اللَّهَ رَمى وَ لِيُبْلِيَ الْمُؤْمِنِينَ مِنْهُ بَلاءً حَسَناً إِنَّ اللَّهَ

سَمِيعٌ عَلِيمٌ. «1»

اى مردم مؤمن هرگاه به طور دسته جمعى با كفار روبرو شديد به آن ها پشت نكنيد. هر كس به آن ها پشت كند در صورتى كه به منظور رفتن به جاى مناسب ترى يا پناه بردن به گروهى نباشد به سوى خشم خدا رفته و جايش جهنم است و بد جايگاهى است.

شما آن ها را نكشتيد بلكه خدا كشت و هنگامى كه تو سنگريزه انداختى تو نينداختى بلكه خدا انداخت. براى اين كه مؤمنين را از جانب خود آزمايشى نيكو كند. خداوند شنوا و داناست.

در روايات است كه در روز بدر، جبرئيل به پيامبر گفت: كفى خاك بردار و و بر روى دشمن بپاش. هنگامى كه دو سپاه رو در روى يكديگر قرار گرفتند به على فرمود كفى از سنگريزه هاى وادى به من ده. على كفى سنگريزه به حضور پيامبر داد و پيامبر سنگريزه ها را به صورت آنان پاشيد و وارد چشم و دهان و بينى مشركين شد و مسلمانان به جان آن ها افتادند و آن ها را كشتند و اسير كردند همين پاشيدن سنگريزه ها سبب شكست ايشان شد.

قتاده و انس گويند: پيامبر خدا سه سنگريزه برداشت يكى به جانب راست و يكى به جانب چپ و يكى در ميان مشركين انداخت و فرمود: زشت باد صورت ها! متفرق شويد! روى همين اصل كه خداوند به پيامبر خود خطاب

______________________________

(1) انفال/ 17- 15.

سروش آسمانى سيرى در مفاهيم قرآنى، ص: 391

مى كند كه هنگامى كه سنگريزه ها را انداختى تو نبودى كه سنگريزه ها را انداختى، خدا بود! اين خود يكى از معجزات عجيب است و از كارهاى خدايى است. «1»

از ديگر معجزات آن حضرت تسبيح سنگريزه در دست اوست كه از

هر دو طريق روايت شده است و اين از امورى بوده كه بارها و بارها اتفاق افتاده است، و از قول مجلسى است كه از سلمان روايت كرده اند كه گفت خدمت رسول خدا (ص) نشسته بوديم كه على وارد شد و سنگريزه اى كه در دست او بود در دست رسول خدا (ص) گذاشت همين كه به دستان آن حضرت رسيد به قدرت و حكم الهى به كلام در آمد و عبارت شريفه: «لا اله الا اللّه، محمّد رسول اللّه رضيت باللّه ربا و بمحمد نبيا و به على بن ابيطالب وليا» را بيان نمود.

از ديگر معجزات مشهور آن حضرت آن است كه در بيش تر اوقات چترى از ابر بر سر آن حضرت بود كه در برابر آن حضرت از وى حفاظت مى كرد.

و همين طور از ميان خيل معجزات و خوارق عادات آن محبوب عالم و رسول خاتم مى توان از تعداد كثير اخبار غيبى و پيشگويى هايى نام برد كه يكايك به وقوع پيوسته و موجب حيرت صاحبان نظر و عامه مردم را به وجود آورده است. اخبارى مانند پيشگويى شهادت حضرت زهرا (س) و اين كه زودتر از همه اهل بيت به حضرتش ملحق مى شود. خبر دادن از مرگ نجاشى پادشاه حبشه و همين طور خبر مرگ خسرو پرويز. خبر دادن از وفات جناب ابى ذر غفارى. و خبر دادن از ائمه دوازده گانه كه يكى پس از ديگرى معرفى شدند و در منصب امامت حضور داشتند. و اخبار حضرت مهدى (عج) كه آن حضرت از كم و كيف آن به وضوح تمام سخن گفته و خبر داده اند.

گفتنى است كه اخبارى كه آن حضرت از غيب بيان كرده اند به اين ها

ختم نمى شود براى آن حضرت بيش از هزار خبر غيبى نقل كرده اند كه علامه

______________________________

(1) تفسير مجمع البيان، ج 10، صص 183، 184.

سروش آسمانى سيرى در مفاهيم قرآنى، ص: 392

مجلسى تنها در كتاب حيوة القلوب خود به بيش از صد مورد از آن ها اشاره كرده است. به هر جهت با اين همه معجزه و كرامت و خارق عادت، مهم ترين اثر آن حضرت كه تا جاودان زنده و مؤثر خواهد بود اثرى است مكتوب كه از ناحيه ماوراء الطبيعه و به طريق وحى گرفته و ثبت شده است و اين اثرى است كه از بسيارى جهات معجزه است، بخشى از آن را در اين جا جهت اطلاع بيش تر پژوهندگان نقل و بيان مى كنيم.

الف- قرآن بشارت كتاب هاى آسمانى پيشين است يكى از عللى كه معاصرين رسول خدا (ص) على رغم اين همه مجد و عناد نتوانستند اصالت و حقيقى بودن قرآن را انكار كنند اين بود كه بشارت قرآن از پيش و در بين اديان آسمانى مطرح بود و قبل از آمدن قرآن در ساير كتب آسمانى سلف به اين نكته اشارت رفته بود. چنان كه قرآن در اين باره مى فرمايد:

وَ إِنَّهُ لَتَنْزِيلُ رَبِّ الْعالَمِينَ. نَزَلَ بِهِ الرُّوحُ الْأَمِينُ. عَلى قَلْبِكَ لِتَكُونَ مِنَ الْمُنْذِرِينَ. بِلِسانٍ عَرَبِيٍّ مُبِينٍ. وَ إِنَّهُ لَفِي زُبُرِ الْأَوَّلِينَ. أَ وَ لَمْ يَكُنْ لَهُمْ آيَةً أَنْ يَعْلَمَهُ عُلَماءُ بَنِي إِسْرائِيلَ. «1»

و اين كتاب نازل شده از جانب پروردگار جهانيان است. آن را روح الامين نازل كرده است، بر دل تو، تا از بيم دهندگان باشى. به زبان عربى روشن و آن در نوشته هاى پيشينيان نيز هست. آيا اين نشانه برايشان بسنده نيست كه علماى بنى

اسرائيل از آن آگاهند؟

از اين گذشته اثبات اين مطلب كه در آثار انبياى گذشته رسول آخرين و قرآن وى شناخته شده بود و يهود و نصارا به آن آشنا بودند باز از نكاتى است كه در سوره شريفه بقره به آن اشاره شده است:

وَ لَمَّا جاءَهُمْ كِتابٌ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ مُصَدِّقٌ لِما مَعَهُمْ وَ كانُوا مِنْ قَبْلُ يَسْتَفْتِحُونَ عَلَى الَّذِينَ كَفَرُوا فَلَمَّا جاءَهُمْ ما عَرَفُوا كَفَرُوا بِهِ

______________________________

(1) شعراء/ 197- 192.

سروش آسمانى سيرى در مفاهيم قرآنى، ص: 393

فَلَعْنَةُ اللَّهِ عَلَى الْكافِرِينَ. بِئْسَمَا اشْتَرَوْا بِهِ أَنْفُسَهُمْ أَنْ يَكْفُرُوا بِما أَنْزَلَ اللَّهُ بَغْياً أَنْ يُنَزِّلَ اللَّهُ مِنْ فَضْلِهِ عَلى مَنْ يَشاءُ مِنْ عِبادِهِ فَباؤُ بِغَضَبٍ عَلى غَضَبٍ وَ لِلْكافِرِينَ عَذابٌ مُهِينٌ. وَ إِذا قِيلَ لَهُمْ آمِنُوا بِما أَنْزَلَ اللَّهُ قالُوا نُؤْمِنُ بِما أُنْزِلَ عَلَيْنا وَ يَكْفُرُونَ بِما وَراءَهُ وَ هُوَ الْحَقُّ مُصَدِّقاً لِما مَعَهُمْ قُلْ فَلِمَ تَقْتُلُونَ أَنْبِياءَ اللَّهِ مِنْ قَبْلُ إِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنِينَ. «1»

و چون ايشان را از جانب خدا كتابى آمد و او را شناختند، هر چند كتابشان را هم تصديق كرده بود و با آن كه از آن پيش خواستار پيروزى بر كافران بودند به او ايمان نياوردند كه لعنت خدا بر كافران باد. با خود بد معامله اى كردند آن گاه كه از حسد به كتاب خدا كافر شدند و از اين كه خدا فضل و كرم خويش را به هر كس از بندگان خود كه بخواهد ارزانى مى دارد حسد بردند و قرين خشمى افزون بر خشم ديگر شدند و كافران را عذابى است خوار كننده. و چون به آن ها گفته شد كه به آن چه خدا نازل كرده است ايمان بياوريد مى گويند: ما به آن چه بر

خودمان نازل شده است ايمان مى آوريم و به غير آن هر چند با حقيقت همراه باشد و كتابشان را هم تصديق كند ايمان نمى آورند. بگو: اگر شما ايمان آورده بوديد از چه روى پيامبران خدا را پيش از اين مى كشتيد؟

ب- قرآن از ناحيه خداست و تضادى در آن نيست براى هر كس كه اهل ايمان است اين از مسلّمات است كه قرآن كتاب خداست و از ناحيه وحى بر نبى گرامى اسلام نازل شده است و چون از ناحيه خداست پس در آن اختلاف و تضادى وجود ندارد و اين مطلب با اين صراحت فقط و فقط نسبت به كتاب هاى آسمانى مصداق دارد و از ميان آن همه اختصاصا به قرآن كريم بيش تر صادق است و اين مطلبى است كه در خود قرآن از ناحيه

______________________________

(1) بقره/ 91- 89.

سروش آسمانى سيرى در مفاهيم قرآنى، ص: 394

خداوند تبارك و تعالى بدان اشاره شده است، چنان كه مى فرمايد:

أَ فَلا يَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ وَ لَوْ كانَ مِنْ عِنْدِ غَيْرِ اللَّهِ لَوَجَدُوا فِيهِ اخْتِلافاً كَثِيراً. «1»

آيا پس تدبر نمى كنند قرآن را و اگر از نزد غير خدا بود محققا اختلاف بسيارى در آن مى افتاد.

مرحوم علامه طباطبايى در اين باره مى گويد: اختلاف به هيچ وجه در قرآن راه ندارد نه به صورت تناقض كه يك عده از آيات عده ديگر را نفى كند و با يكديگر منافات و مدافعه داشته باشند و نه به صورت تفاوت كه مثلا دو آيه از نظر تشابه بيان يا متانت معانى و مقاصد با هم اختلاف داشته باشند كه بعضى از آيات از لحاظ پى ريزى و ريشه و اساس محكم تر و شديدتر از پاره اى ديگر باشد

كتابى است كه آيات آن به هم شباهت و حقايق مكررى دارد كه از شدت تأثير آن پوست بدن ها مى لرزد كِتاباً مُتَشابِهاً مَثانِيَ تَقْشَعِرُّ مِنْهُ جُلُودُ ...

همين عدم اختلاف در قرآن مردم را به اين مطلب رهبرى مى كند كه قرآن كتابى است كه از طرف خدا نازل شده و از طرف غير خدا نيست چرا كه اگر از جانب غير خدا بود از اختلاف زياد سالم نمى ماند زيرا همه موجودات كونى مخصوصا انسان را كه مردم خيال مى كنند قرآن كلام آن هاست بر حسب كينونيّت وجودى و طبيعت هستى بر اساس حركت و تغيير و تكامل بنا نهاده اند. هيچ يك از موجودات نيست مگر آن كه در امتداد زمان وجود خود داراى جهات گوناگون و حالات متفاوت است هيچ انسانى نيست كه مشاهده نكند هر روز عاقل تر از ديروز است. هر عمل يا صنعتى كه از او ناشى مى شود يا تدبيرى كه اتخاذ مى كند و نظريه و رأيى كه دارد در مرحله اخير محكم تر و متين تر از مرتبه اول است. حتى كارى كه امتداد وجودى جزيى داشته باشد مثلا نوشته اى كه نويسنده اى مى نويسد يا شعرى كه شاعرى مى گويد يا خطابه اى كه خطيب ايراد مى كند و نظاير آن، در همه اين ها اگر به دقت ملاحظه كنيم مى بينيم

______________________________

(1) نساء/ 82.

سروش آسمانى سيرى در مفاهيم قرآنى، ص: 395

آخرش بهتر از اول و قسمت هايى از آن بهتر از قسمت هاى ديگر است. پس يك انسان در امور نفسانى و هم چنين كارهايى كه انجام مى دهد سالم از اختلاف نيست يك اختلاف و دو اختلاف هم نيست بلكه اختلاف زيادى است.

اين يك ناموس كلى است كه در انسان و كائنات مادون انسان كه

همه تحت سيطره تحوّل و تكامل عمومى هستند جارى است. شما يكى از اين موجودات را نمى بينيد كه در آن متوالى بر يك حال باقى باشد، بلكه دائما ذات و احوال آن تغيير مى كند. ما از اين جا مى توانيم بفهميم كه چرا خداوند اختلاف را مقيد به كثير كرده و فرمود: اختلافا كثيرا، وصف كثير وصف توضيحى است نه احترازى و معنى آن اين است: اگر قرآن از طرف غير خدا بود در آن اختلاف مى يافتند و اين اختلاف زياد بود مثل اختلاف زيادى كه در هر چيزى كه از طرف غير خدا باشد وجود دارد. «1»

اين عدم اختلاف و يك دست بودن كارى است كه از عهده وحى بر مى آيد ورنه هر صاحب قلم متفكرى را در نظر بگيريد آثار وى و حتى اثر وى يك دست و يگانه نيست برخى از مطالب از برخى ديگر بهتر و فصيح تر و بليغ تر است در حالى كه در قرآن چنين نوسانى وجود ندارد، خاصه كه اگر در بين نويسندگان اثر براى نوشتار يك كتاب زمانى طولانى را در نظر بگيريم، با توجه به تحولات فكرى و روحى كه در طول اين مدت براى نويسنده حاصل مى شود بديهى است كه اثر از يكسانى و صلابت برخوردار نخواهد بود.

مرحوم علامه در جايى ديگر در اين باره مى نويسد: بديهى است كه نشأه دنيا نشأه ماده و قانون حاكم در آن قانون تحول و تكامل است هيچ موجودى از موجودات و هيچ جزيى از اجزاى اين عالم نيست مگر آن كه وجودش تدريجى است كه از نقطه ضعف شروع مى شود و به سوى قوه و شدت مى رود، از نقص شروع شده به

سوى كمال مى رود تا هم در ذاتش و هم در توابع ذاتش و لواحق آن، يعنى افعالش و آثارش تكامل نموده به نقطه نهايت كمال خود

______________________________

(1) ترجمه تفسير الميزان، ج 9، صص 28، 29.

سروش آسمانى سيرى در مفاهيم قرآنى، ص: 396

برسد. يكى از اجزاى اين عالم انسان است كه لايزال در تحول و تكامل است هم در وجودش و هم در افعالش و هم در آثارش به پيش مى رود، يكى از آثار انسانيت آن آثارى است كه با فكر و ادراك او صورت مى گيرد پس احدى از ما انسان ها نيست مگر آن كه خودش را چنين در مى يابد كه امروزش از ديروزش كامل تر است و نيز لايزال در هر آن دومى به لغزش هاى خود در آن اوّل بر مى خورد، لغزش هايى كه در افعالش در اقوالش اين معنا چيزى نيست كه انسانى با شعور آن را انكار كند و در نفس خود آن را نيابد. و اين كتاب آسمانى كه رسول خدا (ص) آن را آورده، به تدريج نازل شده و پاره پاره و در مدّت بيست و سه سال بر مردم قرائت مى شد در حالى كه در اين مدت حالات مختلفى و شرايط متفاوتى پديد آمد، پاره اى از آن در مكه و پاره اى در مدينه، پاره اى در شب و پاره اى در روز، پاره اى در سفر و پاره اى در حضر، قسمتى در حال سلم و قسمتى در حال جنگ، طائفه اى در روز عسرت و شكست و طائفه اى در حال غلبه و پيشرفت، عده اى از آياتش در حال امنيت و آرامش و عده اى ديگر در حال ترس و وحشت نازل شده، آنهم نه اين كه براى

يك منظور نازل شده باشد، بلكه هم براى القاى معارف الهيه و هم تعليم اخلاق فاضله و هم تقنين قوانين و احكام دين، آنهم در همه حوايج زندگى نازل شده است و با اين حال در چنين كتابى كوچك ترين اختلاف در نظم و متشابهش ديده نمى شود، هم چنان كه خودش در اين باره فرمود: كِتاباً مُتَشابِهاً مَثانِيَ، كتابى كه با تكرار مطالب در آن نظم متشابهش محفوظ است. اين از نظر اسلوب و نظم كلام. امّا از نظر معارف و اصولى كه در معارف بيان كرده نيز اختلافى در آن وجود ندارد، طورى نيست كه يكى از معارفش با يكى ديگر آن متناقض و منافى باشد. آيه آن آيه ديگرش را تفسير مى كند و بعضى از آن بعض ديگر را بيان مى كند و جمله اى از آن مصدق جمله اى ديگر است. «1»

______________________________

(1) ترجمه تفسير الميزان، ج 1، صص 125- 126.

سروش آسمانى سيرى در مفاهيم قرآنى، ص: 397

ج- قرآن در برگيرنده همه مسائل كمالى انسان است خداوندى كه انسان را آفريد با صدها تمايل به كمال و جمال خلق نمود. هر آن چه كه بايسته وجود اوست و شايسته آن است در نهاد وى بصورت قوه قرار داده است و با تكريم انسان انگيزه آفرينش را رسيدن به خدا از طريق معرفت و عبادت مقرر فرمود.

پس انسان قادر به دو كمال برجسته است يكى معرفت و ديگرى عبادت برخاسته از معرفت. و لذا انسان صاحب معرفت از سايران و عابد عارف از ديگران برتر است و امّا عبادت و معرفت گوهرهايى است در بحر وجود كه به اين آسانى ها حاصل نمى شود. هر دو از عنايات و فيوضاتى است

كه بايد از عالم غيب و از سوى خداى رحمان و رحيم به انسان برسد و اگر فيض او نباشد نه معرفت راستين حاصل مى شود و نه عبادت راستين.

خداوند حكيم در كتاب كريم به اين هر دو عنصر كمال به شايستگى توجه كرده است به گونه اى كه هر آن كس كه مأنوس با قرآن باشد به بهترين وجه ممكن به معرفت الهى راه مى يابد و هم از طريق قرآن به بهترين روش مى تواند به عبادت خالصانه و برى از شرك نائل شود. خوشبختانه قرآن از اين حيث جامع و مانع است و هر آن كس كه بخواهد به سعادت و كمال و رستگارى برسد بى مدد اين دو نمى تواند و قرآن ضامن اين دو مقوله است.

د- قرآن صاحب تحدّى است و امّا يكى از مهم ترين جنبه هاى اعجاز قرآن همين مسئله تحدّى است كه دعوت خود قرآن است، اين تحدّى و دعوت به مبارزه نه تنها در لفظ و صورت بلكه در همه جنبه هاى آن است چه در يك آيه و چه در كل قرآن كريم. و اين كه دايره آن را به وسعت انس و جن تعميم داده است و حصر در يك قوم و ملّت نكرده و در يك زمان خاص قرار نداده نشانى ديگر از اين عظمت و بزرگى است و بيان اين مطلب است كه قرآن در همه زمان ها و در بين همه موجودات صاحب علم، جامع و مانع، و بى مانند و نظير است. نه از لحاظ

سروش آسمانى سيرى در مفاهيم قرآنى، ص: 398

صورت و لفظ و نه از لحاظ باطن و معنى هيچ كس قادر نخواهد بود همانند آن را بياورد

به واقع كه خود اين تحدّى نيز يك معجزه است! با توجه به اين كه نه در خود قرآن و نه در جنبه هدايتى آن و نه اين كه از ناحيه خداوند است هيچ گونه ترديدى نيست- ذلِكَ الْكِتابُ لا رَيْبَ فِيهِ هُدىً لِلْمُتَّقِينَ- با اين حال در آيه بيست و سوم از سوره شريفه بقره مى خوانيم:

وَ إِنْ كُنْتُمْ فِي رَيْبٍ مِمَّا نَزَّلْنا عَلى عَبْدِنا فَأْتُوا بِسُورَةٍ مِنْ مِثْلِهِ وَ ادْعُوا شُهَداءَكُمْ مِنْ دُونِ اللَّهِ إِنْ كُنْتُمْ صادِقِينَ. فَإِنْ لَمْ تَفْعَلُوا وَ لَنْ تَفْعَلُوا فَاتَّقُوا النَّارَ الَّتِي وَقُودُهَا النَّاسُ وَ الْحِجارَةُ أُعِدَّتْ لِلْكافِرِينَ.

و اگر در آن چه بر بنده خويش نازل كرده ايم در ترديد هستيد سوره اى همانند آن بياوريد و جز خداى همه حاضرانتان را فرا خوانيد اگر راست مى گوييد. و هرگاه چنين نكرده ايد- كه هرگز نتوانيد كرد- پس بترسيد از آتشى كه براى كافران مهيا شده و هيزم آن مردمان و سنگ ها هستند.

و نيز در آيات 13- 14 سوره شريفه هود مى فرمايد:

أَمْ يَقُولُونَ افْتَراهُ قُلْ فَأْتُوا بِعَشْرِ سُوَرٍ مِثْلِهِ مُفْتَرَياتٍ وَ ادْعُوا مَنِ اسْتَطَعْتُمْ مِنْ دُونِ اللَّهِ إِنْ كُنْتُمْ صادِقِينَ. فَإِلَّمْ يَسْتَجِيبُوا لَكُمْ فَاعْلَمُوا أَنَّما أُنْزِلَ بِعِلْمِ اللَّهِ وَ أَنْ لا إِلهَ إِلَّا هُوَ فَهَلْ أَنْتُمْ مُسْلِمُونَ.

يا آن كه مى گويند كه از خود بر مى بافد و به دروغ به خدا نسبتش مى كند. بگو: اگر راست مى گوييد، جز خدا هر كه را مى توانيد به يارى بطلبيد و ده سوره مانند آن به هم بربافته، بياوريد، پس اگر شما را اجابت نكردند، بدانيد كه قرآن به علم خدا نازل شده و نيز هيچ خدايى جز او نيست. آيا تسليم مى شويد؟

و نيز در سوره شريفه اسراء، آيات 88- 89

مى فرمايد:

قُلْ لَئِنِ اجْتَمَعَتِ الْإِنْسُ وَ الْجِنُّ عَلى أَنْ يَأْتُوا بِمِثْلِ هذَا الْقُرْآنِ لا يَأْتُونَ بِمِثْلِهِ وَ لَوْ كانَ بَعْضُهُمْ لِبَعْضٍ ظَهِيراً. وَ لَقَدْ صَرَّفْنا لِلنَّاسِ فِي هذَا الْقُرْآنِ مِنْ كُلِّ مَثَلٍ فَأَبى أَكْثَرُ النَّاسِ إِلَّا كُفُوراً.

سروش آسمانى سيرى در مفاهيم قرآنى، ص: 399

بگو اگر جن و انس گرد آيند تا همانند اين قرآن را بياورند نمى توانند همانند آن بياورند، هر چند كه يكديگر را يارى دهند. ما در اين قرآن براى مردم هر مثلى را گوناگون بيان كرديم ولى بيش تر مردم جز ناسپاسى هيچ كارى نكردند.

اين ها آياتى بود كه با صراحت تمام دعوت به تحدّى مى كرد و چنان كه آورديم در آيه اول به يك سوره در آيه دوم به ده سوره و در آيه سوم كل قرآن را مورد تحدّى قرار داده است و اين اذعان به اين مطلب است كه در مورد تحدّى با تمام زوايا و خفاياى آن فرقى بين يك سوره و كل قرآن نيست، چه هر دو به منزله وحى من عند اللّه است و هر دو معجزه و خارق العاده.

چون كتاب اللّه بيامد، هم بر آن اين چنين طعنه زدند آن كافران

كه اساطيرست و افسانه نژندنيست تعميقى و تحقيقى بلند

كودكان خرد، فهمش مى كنندنيست جز امر پسند و ناپسند

ذكر يوسف، ذكر زلف پرخمش ذكر يعقوب و زليخا و غمش

ظاهرست و هر كسى پى مى بردكو بيان كه گم شود در وى خرد؟

گفت: اگر آسان نمايد اين به تواين چنين آسان يكى سوره بگو

جنّتان و انستان و اهل كارگو يكى آيت ازين آسان بيار «1» امّا همان طور كه اشاره كرديم بر خلاف گمان برخى از مفسّران و محقّقان اديب قرآن كريم، اين تحدّى

فقط منحصر به لفظ و صورت قرآن نيست تا صرفا تحدّى به فصاحت و بلاغت شود. چرا كه اگر اين تحدّى صرفا به اين مقوله ختم و منحصر مى شد دايره دعوت قرآن از عده اى خاص از اعراب اصيل بيرون نمى رفت، زيرا در دوران وحى محمّدى و نزول قرآن كريم هيچ كس از لحاظ خطابه و شعر كه بليغ و فصيح باشد به گرد پاى اعراب هم نمى رسيد آن هم اعرابى خاص كه با ديگر السنه و قبايل مشترك نشده بودند، اعراب

______________________________

(1) مثنوى، دفتر سوم، بيت 4243- 4237.

سروش آسمانى سيرى در مفاهيم قرآنى، ص: 400

اصيل! در بيرون از اين تعداد خاص ديگر فصاحت و بلاغت معنى نداشت. لذا اگر از تحدّى قرآن به يك سوره و دو سوره و حتى كلّ قرآن منظور همين جنبه بلاغتى و فصاحتى آن باشد پس بايد گفت كه مخاطب قرآن تعداد انگشت شمار خواهند بود در حالى كه چنين امرى از محالات است زيرا داعيه دعوت قرآن جهانى و جاودان است گذشته از آيات فراوانى كه اين مطلب را به اثبات مى رساند در خود اين آيات نيز اين مسأله تأكيد شده است كه من دون اللّه از هر كس كه مى خواهيد مدد بگيريد. آيا غير از عرب خاص كه قرآن نيز به زبان عربى فصيح و بليغ نازل گشته در آن دوران گروه ديگرى بوده اند تا اين اعراب از آنان از اين بابت مدد و يارى بگيرد؟! در اين آيات حصر مكانى و زمانى و نوعى و جنسى هم وجود ندارد. و در آيه آخر با صراحت تمام دايره اين تحدّى را به كل انس و جن تعميم داده است

و اين همه مى فهماند كه اين تحدّى صرفا تحدّى به بلاغت قرآن نبوده و كسانى كه اين تحدّى را به اين مقوله منحصر كرده اند، در خطا بوده اند.

مرحوم علامه طباطبايى در اين باره گفته است: بعضى گفته اند: جهت اعجاز قرآن تنها بلاغت و فصاحت در نظم مخصوص است، زيرا اگر جهت اعجاز چيزى غير از اين بود ديگران وقتى مى خواستند معارضه با قرآن كنند سخن از افتراء و دروغ بستن نمى آوردند. زيرا بلاغت سه درجه است كه عالى ترين درجه آن معجزه است و حد وسط و پايين آن ممكن است. پس تحدّى در آيه راجع به درجه عالى بلاغت به عمل آمده است و اگر وجه اعجاز «صرف» بود كلام ركيك در باب اعجاز مى توانست بليغ ترين كلام باشد. «مثل» كه در آيه ذكر شده نمى شود مراد از آن مثل در جنس باشد. زيرا مثل در جنس قرآن عبارت از حكايت قرآن است و تحدّى به آن انجام نمى گيرد. اين كلمه برگشت دارد به تحدّى هايى كه بين عرب متعارف بوده و يكديگر را به همين صورت تحدّى مى كردند. به طورى كه از «مناقضات» امرى ء القيس و علقمه و عمر بن كلثوم و حارث بن حلزه و جرير و فرزدق و ديگران مشهور شده است ولى با تأمل در آن چه ما گفتيم معلوم شد كه گفته فوق صحيح نيست. زيرا اولا: اگر

سروش آسمانى سيرى در مفاهيم قرآنى، ص: 401

جهت اعجاز قرآن تنها بلاغت آن باشد با توجه به اين كه با اين جهت كسى غير از عرب آشنايى ندارد بنابر اين تحدّى كسانى غير از عرب بى معناست و وَ ادْعُوا مَنِ اسْتَطَعْتُمْ مِنْ دُونِ اللَّهِ با عموميتى كه

دارد و هم چنين آيه لَئِنِ اجْتَمَعَتِ الْإِنْسُ وَ الْجِنُ معناى معقولى نخواهد داشت و بنابر اين لازم بود گفته شود: «لئن اجتمعت العرب» يا «و ادعوا من استطعتم من آلهتكم و من اهل لغتكم.»

ثانيا: اگر جهت اعجاز بلاغت باشد صحيح نيست با آيه اى مثل وَ لَوْ كانَ مِنْ عِنْدِ غَيْرِ اللَّهِ لَوَجَدُوا فِيهِ اخْتِلافاً كَثِيراً. يعنى اگر قرآن از طرف كسى غير از خدا بود اختلاف زيادى در آن مى يافتند، احتجاج شود زيرا اين آيه ظاهر است در اين كه اختلاف مطلقا در قرآن نيست در حالى كه اكثر اختلافات مربوط به معنى مى شود و ضررى به بلاغت لفظى نمى رساند. ثالثا: خدا تحدّى هايى از اين نمونه كرده است: فَلْيَأْتُوا بِحَدِيثٍ مِثْلِهِ، پس داستانى مثل قرآن آورند. و نيز: فَأْتُوا بِسُورَةٍ مِثْلِهِ وَ ادْعُوا مَنِ اسْتَطَعْتُمْ مِنْ دُونِ اللَّهِ.

اگر جهت اعجاز تنها بلاغت بود اين تحدّيات خارج از نظم طبيعى بود.

زيرا صحيح نيست بلغاى عرب را كه منكر نزول قرآن از طرف خدا بودند ابتدا تحدّى كنند كه يك سوره آورند و بعدا بگويند كه ده سوره دروغين بياورند و بلكه مقتضاى طبع قضيه آن بود كه ابتدا تكليف كنند كتابى مثل همه قرآن بياورند و بعد اگر عاجز شدند، ده سوره آورند و اگر از اين هم عاجز بودند يك سوره آورند. حق آن است كه قرآن در تمامى صفاتى كه مختص به آن است اعم از بلاغت، فصاحت، معارف حقيقت، اخلاق كريمه، شرايع الهى، قصص، پند و عبرت، اخبار غيبى، سلطه اى بر دل ها دارد و زيبايى اى كه فرمانرواى روح مردم است، معجزه است. «1»

پس از اين كه دانستيم تحدّى قرآن در همه جنبه ها و

زمينه هاست اينك ذكر اين نكته نيز لازم است كه تحدّى قرآن به منزله اين است كه چيزى از اين

______________________________

(1) ترجمه تفسير الميزان، ج 19، صص 261- 259.

سروش آسمانى سيرى در مفاهيم قرآنى، ص: 402

كتاب آسمانى نه كم مى شود و نه زياد و بر خلاف پندارى كه برخى بدان دچار شده اند و تصوّر كرده اند كه در قرآن دخل و تصرف صورت گرفته و آيات كم و كاست شده است اين مسئله از تحدّى نيز پاسخى مكفى به آنان است. لذا در اين باره كه در قرآن كريم دخل و تصرف و تحريف راه ندارد و راه نيافته به برخى از مسائل اساسى اشاره مى كنيم.

1- تحريف گونه هاى مختلف دارد، گاه در صورت است و گاه در مفهوم و معنى و در بسيارى از آثار امكان اين هر دو ممكن و در بسيارى موارد هم صورت گرفته است، چنان كه در كتاب هاى آسمانى سلف اين مطلب كاملا مشهود و مبرهن گشته است و هر محقق فهيمى مى داند كه اين آثار با آن چه كه از ناحيه خداوند نازل شده است فرسنگ ها فاصله دارند. هر چند كه ممكن است بخشى اندك از وحى در آن ها باقى باشد ولى عمده مطالب آن تحريف شده است.

تحريف كه به معنى خارج كردن كلام از موضع و جايگاه آن است به زعم برخى در قرآن هم راه يافته است و آن چه كه امروز به عنوان اختلاف قرائات قرآن وجود دارد را دليل بر آن مى گيرند. بنابر اين تحريف گاه در صورت است و شامل حتى حروف و حركت ها هم مى شود و گاه در باطن است كه در شرح و تفسير آدمى را به بيراهه

مى كشاند. حال بايد ديد كه آيا در قرآن اين مجموعه تحريفات صورت گرفته است يا نه؟

2- استناد اصلى ما درباره عدم تحريف قرآن باز كلام خداوند در خود قرآن است، كه فرمود: إِنَّا نَحْنُ نَزَّلْنَا الذِّكْرَ وَ إِنَّا لَهُ لَحافِظُونَ. اين عالى ترين و دقيق ترين برهانى است كه هر مؤمنى به آن تمسّك مى جويد و خداوند را هم قادر و هم دانا به اين مطلب مى داند لذا با علم و قدرت الهى امكان هر گونه دخل و تصرف، و احتمال هرگونه تحريفى به صفر مى رسد. و به واقع هر آن كس كه اهل ايمان و توحيد باشد به اين نكته نمى تواند اذعان نداشته باشد، يقينى بودن امر اخير بهترين وسيله باور داشت صحت اين كتاب آسمانى است.

مفسرانى كه اين آيه را تفسير و شرح كرده اند دقيقا به اين نكته اشاره

سروش آسمانى سيرى در مفاهيم قرآنى، ص: 403

كرده اند و لفظ انا له لحافظون را دال بر اين گرفته اند كه در قرآن دخل و تصرف و هيچ گونه تحريفى صورت نگرفته است. مثلا مفسر كبير، فخر رازى در اين باره نوشته است: ما قرآن را از هر گونه تحريف و زياد و كم شدن نگهدارى مى كنيم. «1» و مرحوم علامه نيز در اين باره مى نويسد: از جامع ترين اوصافى كه براى خود قائل شده صفت يادآورى خداست و اين كه در دلالت به سوى خدا هميشه زنده است و همه جا از اسماى حسنا و صفات علياى خدا اسم مى برد، و سنت او را در صنع و ايجاد وصف مى كند و اوصاف ملائكه و كتب و رسل خدا را ذكر مى نمايد، شرايع و احكام خدا را وصف مى كند، منتهى

اليه و سر انجام امر خلقت يعنى معاد و برگشت به سوى خدا و جزئيات سعدى و شقاوت و آتش و بهشت را بيان مى كند. و همه اين ها ذكر و ياد خداست و همان است كه قرآن كريم به قول مطلق خود را بدان ناميده است. چون از اسامى قرآن هيچ اسمى در دلالت بر آثار و شئون قرآن به مثل اسم ذكر نيست و به همين جهت در آياتى كه راجع به حفظ قرآن از زوال و تحريف صحبت مى كند آن را به نام ذكر ياد نموده و از آن جمله مى فرمايد:

إِنَّ الَّذِينَ يُلْحِدُونَ فِي آياتِنا لا يَخْفَوْنَ عَلَيْنا أَ فَمَنْ يُلْقى فِي النَّارِ خَيْرٌ أَمْ مَنْ يَأْتِي آمِناً يَوْمَ الْقِيامَةِ اعْمَلُوا ما شِئْتُمْ إِنَّهُ بِما تَعْمَلُونَ بَصِيرٌ. إِنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا بِالذِّكْرِ لَمَّا جاءَهُمْ وَ إِنَّهُ لَكِتابٌ عَزِيزٌ. لا يَأْتِيهِ الْباطِلُ مِنْ بَيْنِ يَدَيْهِ وَ لا مِنْ خَلْفِهِ تَنْزِيلٌ مِنْ حَكِيمٍ حَمِيدٍ. «2»

قرآن كريم از اين جهت كه ذكر است، باطل به آن غلبه نمى كند، نه روز نزولش و نه در آينده زمان، نه باطل در آن رخنه مى كند و نه نسخ و نه تغيير و تحريفى كه خاصيت ذكريت اش را از بين ببرد. و نيز در آيات مورد بحث ذكر را به طور مطلق بر قرآن كريم اطلاق نموده و نيز به طور مطلق آن را محفوظ به حفظ خداى تعالى دانسته و فرموده: إِنَّا نَحْنُ نَزَّلْنَا الذِّكْرَ وَ إِنَّا لَهُ لَحافِظُونَ. كه

______________________________

(1) تفسير كبير، ج 19، ص 160.

(2) فصلت/ 42- 40.

سروش آسمانى سيرى در مفاهيم قرآنى، ص: 404

از آن دو اطلاق اين معنا استفاده مى شود كه گفتيم قرآن كريم از هر

زياده و نقصان و تفسير لفظى و يا تركيبى كه ذكريت آن را از بين ببرد محفوظ خواهد بود. «1»

3- غير از آيه ذكر كه دلالت بر عدم تحريف قرآن دارد آيات 41- 42 سوره فصّلت نيز به گونه اى ديگر از اين حقيقت پرده بر مى دارد و امكان تحريف قرآن را باطل تلقى مى كند: وَ إِنَّهُ لَكِتابٌ عَزِيزٌ لا يَأْتِيهِ الْباطِلُ مِنْ بَيْنِ يَدَيْهِ وَ لا مِنْ خَلْفِهِ تَنْزِيلٌ مِنْ حَكِيمٍ حَمِيدٍ. در اين باره در جاى ديگر كتاب به تفصيل سخن گفته ايم امّا اجمال اين كه قرآن كه ملاك سنجش حق از باطل است و فرقان نام ديگر اوست نمى تواند باطل باشد و يا باطل در آن راه داشته باشد، چه اگر باطل بتواند در آن رخنه كند ديگر اين كتاب محك و ملاك حق و باطل نخواهد بود. لذا باطل كه يكى از ابعاد و مصاديق تحريف است از ساحت قرآن به دور و بركنار است.

4- امّا در برخى از روايات اهل سنّت كه اين مقوله راه يافته و قائل به تحريف قرآن شده اند و اندكى از اين انديشه ناصواب و باطل در برخى روايات شيعه راه پيدا كرده نيز از مقولات قابل تأمل است.

رواياتى كه دال بر تحريف قرآن است به خودى خود از چند جهت باطل است، يكى آن كه اگر قرآن كه كتاب خداست خدشه دار باشد چگونه به روايات كه ناقل آن بشر است مى توان اعتماد كرد؟ دوم، آيا مگر محك و ملاك سنجش روايات قرآن نيست و آيا مگر نفرموده اند كه روايات را با قرآن بسنجيد اگر منطبق بود بپذيريد و اگر نه باطل است پس كنارش بگذاريد. با

اين حساب بايد گفت اگر قرآن محك حديث است و ملاك سنجش روايات، بنابر اين در اصل آن هيچ گونه خدشه اى نيست و ساحت بلند و مقدس آن برتر از آن است كه به لوث تحريف آلوده شده باشد و از اين رو تمام رواياتى كه از تحريف سخن مى گويند از آن جا كه قرآن آن ها را تاييد نمى كند باطل و خطا مى باشند.

______________________________

(1) ترجمه تفسير الميزان، ج 23، صص 156، 157.

سروش آسمانى سيرى در مفاهيم قرآنى، ص: 405

روايات رسول خدا (ص) كه برخى بسيار مشهور و كاملا مستند است خود بهترين دستاويز پذيرش بى قيد و شرط قرآن است از جمله روايت ثقلين كه مى فرمايد دو چيز گرانبها در بين مردم قرار داده كه يكى قرآن و ديگرى عترت آن بزرگوار است. و مادامى كه به اين دو متمسّك باشيم و به آن دو چنگ بزنيم امكان خطا و انحراف از ميان مى رود. اگر قائل به عصمت رسول خدا (ص) باشيم و كلام او را بر اساس آيات قرآن صحيح و حجّت تلقّى كنيم كه حتما نيز چنين است- وَ ما يَنْطِقُ عَنِ الْهَوى، إِنْ هُوَ إِلَّا وَحْيٌ يُوحى- كلام او براى ما حجت است كه بپذيريم قرآن و عترت او قابل استناد و واجب الاطاعه هستند.

آيا از رسول خدا (ص) كه صاحب عصمت است و كلام او كلام وحى است و از هوى و هوس، و باطل و خطا به دور است جايز است كه به چيزى سفارش كند كه احتمال تحريف آن مى رود؟! بديهى است كه چنين نيست زيرا نه در قرآن تحريف صورت گرفته و نه ولايت آل اللّه به كژى متمايل شده است،

و با توجه به اين كه دامنه ولايت و امامت هم چنان مستدام است پس احتمال تحريف قرآن هم چنان باطل است چرا كه عترت رسول خدا (ص) حافظ قرآن هم هستند و اين همه حجت مانع مى آيد كه عاقلى تن به خطاى چند راوى بدهد و به اعتبار چند روايت كه راويان آن محدود و غير مستند هستند خود را به انحراف بكشاند.

5- از مطالب مهم ديگرى كه پيش از اين نيز از آن سخن گفتيم مسئله جمع آورى قرآن است. چنان كه اشارت داديم اين امر مهم كه در عهده حضرت ختمى مرتبت بوده در زمان او به خوبى به انجام رسيده است و قرآن چنان كه بايد و شايد در همان زمان و به دستور آن حضرت و به گونه اى كه وى امر كرده اند جمع و تدوين شده است. حتّى آيه اى يافت نمى شود كه آن حضرت بر ترتيب آن نظارت نداشته و نسبت به آن فرمان نداده باشد.

از عالى ترين و برترين كاتبان وحى حضرت امير المؤمنين على (ع) است كه از زمان وحى از ابتدا تا انتها، آن به آن در جريان نزول وحى قرار گرفته و دقيقا با قرائت رسول خدا (ص) آن را كتابت مى فرمود، چنان كه خود در اين باره

سروش آسمانى سيرى در مفاهيم قرآنى، ص: 406

گفته است:

ما نزلت آيه الا و انا علمت فيما نزلت و اين نزلت و على من نزلت. ان ربى وهب لى قلبا عقولا و لسانا طلقا سروش آسمانى سيرى در مفاهيم قرآنى 406 3 - معجزات حضرت محمد(ص) ..... ص : 383

ع ج ع آ «1» هيچ آيه اى نازل نشد مگر اين كه من دانستم درباره چه چيزى و كجا و

راجع به چه كسى نازل شده است.

و خداى من به من قلبى متفكر و زبانى گويا و بدون لكنت عطا فرموده است. و هم از اوست كه فرمود:

«سلونى من كتاب اللّه فانه ليس من آيه الا و قد عرفت بليل نزلت، ام بنهاره فى سهل ام فى جبل.» «1»

در مورد كتاب خدا از من سؤال كنيد چه اين كه هيچ آيه اى از آن نيست جز اين كه مى دانم شب نازل شده يا در روز، در پستى و بلندى نازل شده يا در دشت و زمين هموار. و اين روايت اين مطلب را كمال مى بخشد كه فرمود:

«ما نزلت على رسول اللّه آية من القرآن الّا اقراينها و أملاها على فكتبتها بخطى و علمنى تأويلها و تفسيرها و ناسخها و منسوخها و محكمها و متشابهها و دعا اللّه عزّ و جلّ أن يعلمنى فهمها و حفظها فما نسيت آيه من كتاب اللّه عز و جل و لا علما املاه على فكتبته.»

هر آيه اى كه بر رسول اللّه (ص) نازل مى شد خواندن آن را به من مى آموخت و به من ديكته مى كرد تا آن را با خط خودم بنويسم و بعد تفسير، تأويل، ناسخ و منسوخ، و محكم و متشابهات آيات قرآن را به من تعليم مى داد.

سپس از خدا مى خواست تا توفيق فهميدن قرآن و حفظ كردن آن را به من عطا نمايد. هر آيه و مطلبى را كه پيامبر در مورد قرآن به من آموخته و ديكته كرده بود نوشتم و هيچ آيه اى را فراموش نكردم.

اوّلين قرآنى كه ترتيب يافت قرآن على (ع) بود كه لحظه به لحظه حضور مبارك رسول خدا (ص) را درك مى كرد و لذا

قرآن وى بر اساس آيات نزول است از ابتدا تا انتها. و چنان كه از روايت اخير پيداست وجه تمايز اين قرآن نه تنها بر اساس سير نزول وحى بلكه به واسطه شأن نزول آيات، تفسير و تأويل آيات، و تفكيك ناسخ و منسوخ و محكم و متشابه است. لذا آن چه كه در

______________________________

(1) طبقات الكبرى، ج 2، ص 338.

سروش آسمانى سيرى در مفاهيم قرآنى، ص: 407

قرآن هاى موجود است از لحاظ محتوى و كم و كيف اصل آن با قرآن على (ع) هيچگونه تفاوتى ندارد نه آيه اى كم دارد و نه آيه اى زياد، چنان كه اشاره كرديم فرق در سير نزول و ساير مواردى است كه ذكر آن رفت.

غير از حضرت خاتم الاوصياء على مرتضى (ع)، زيد بن ثابت از ديگر كاتبانى بود كه در خدمت رسول خدا (ص) به نگارش آيات اشتغال داشته است و اين كلام اوست كه: «كنا عند رسول اللّه (ص) نؤلف القرآن الرقاع»، «1» ما در خدمت رسول خدا (ص) قرآن را روى كاغذ مى نوشتيم. حارث محاسبى نيز گفته است: نوشتن قرآن چيزى نيست كه تازه به وجود آمده باشد بلكه پيامبر گرامى اسلام (ص) در حيات خويش دستور آن را داده و نوشته شده بود.

منتهى روى كاغذ پاره ها و استخوان ها و ليف خرما، پراكنده بود و بعد ابو بكر دستور داد تا جمع آورى گردد و يك جا نوشته شود و اين كار درست مثل اين است كه فرض كنيم قرآن روى برگ هايى نوشته شده بود و در منزل پيامبر (ص) پخش بوده و كسى اين ها را گردآورى كرده و با نخى آن ها را به هم متصل نموده باشد تا از بين

نرود. «2»

امّا درباره روايت حارث محاسبى بخش اول آن صحيح و بخش دوم آن ناصحيح است چرا كه قرآن در زمان رسول خدا (ص) جمع و همان گونه كه گفتيم تأليف يافت و قسمت دوم آن كه پراكنده بود و ابا بكر دستور جمع آورى آن را داد از اغلاط فاحش است، چرا كه هم عليم تر و هم حافظتر و هم اصلح تر از وى بوده و پيش از او به اين امر نه به سليقه خود بلكه به حكم و فرمان رسول خدا (ص) اقدام كرده بودند. و آن چه را كه حضرت امر فرموده بودند عينا به نگارش درآوردند، لذا دستور جمع جمع شده كارى لغو است مگر اين كه اين امر در حكم استنساخ و نسخه بردارى باشد. لذا رواياتى كه دالّ بر عمل ابا بكر و عثمان نسبت به گردآورى قرآن وارد شده است همين جنبه

______________________________

(1) البرهان، فى علوم القرآن، ج 1، ص 237.

(2) الاتقان، ج 1، ص 58 به نقل از افسانه تحريف قرآن، ص 28

سروش آسمانى سيرى در مفاهيم قرآنى، ص: 408

اخير آن است، يعنى نسخه بردارى و تكثير.

ه- قرآن جذاب است و در دل ها تأثير مى كند.

يكى از جنبه هاى اعجاز قرآن اين است كه گذشته از مفاهيم عاليه به واسطه داشتن كلام موزون و آهنگين به هر گوش كه بنشيند چنان تأثير مى كند كه تا سويداى دل آدمى را به تسخير مى گيرد. كم تر كسى است كه در برابر موسيقى سنگين و جذاب آيات شگفت قرآن تأثير نگيرد مگر اين كه با حقيقت حق عناد داشته باشد و به اراده خود نخواهد در طريق حق وارد شود وگرنه مابقى افراد، آنان كه با حق و

حقيقت لجاج نمى كنند و خانه دلشان در تسخير شيطان و اغراض و هوس هاى آلوده نفس نشده باشد به محض شنيدن آيات آهنگين و شيواى قرآن دگرگون مى شوند و از آن تأثير مى پذيرند. اين از نكاتى است كه صدها باره در طول تاريخ شاهد آن بوده ايم. نه تنها در عالم بشريت بلكه در ميان جنّيان نيز اين تأثير كاملا محسوس و هويداست. چنان كه قرآن از اين واقعيت پرده برداشته مى فرمايد:

قُلْ أُوحِيَ إِلَيَّ أَنَّهُ اسْتَمَعَ نَفَرٌ مِنَ الْجِنِّ فَقالُوا إِنَّا سَمِعْنا قُرْآناً عَجَباً. يَهْدِي إِلَى الرُّشْدِ فَآمَنَّا بِهِ وَ لَنْ نُشْرِكَ بِرَبِّنا أَحَداً. وَ أَنَّهُ تَعالى جَدُّ رَبِّنا مَا اتَّخَذَ صاحِبَةً وَ لا وَلَداً. وَ أَنَّهُ كانَ يَقُولُ سَفِيهُنا عَلَى اللَّهِ شَطَطاً. وَ أَنَّا ظَنَنَّا أَنْ لَنْ تَقُولَ الْإِنْسُ وَ الْجِنُّ عَلَى اللَّهِ كَذِباً. «1»

بگو از راه وحى به من چنين رسيده كه چند نفر از طائفه جن قرآن را شنيدند و سپس به بقيه گفتند: ما قرآنى عجيب شنيديم. قرآنى كه به سوى رشد هدايت مى كند و به همين جهت بدان ايمان آورديم و هرگز احدى را شريك پروردگار خود نخواهيم گرفت. و اين كه خداى تعالى پروردگار عظيم ما است نه همسرى گرفته و نه فرزندى. و اين كه آن چه سفيه و نادانى از ما درباره خدا مى گفت از حق دور بود. و ما كه تاكنون مشرك بوده ايم فريب خورده ايم چون

______________________________

(1) جن/ 5- 1.

سروش آسمانى سيرى در مفاهيم قرآنى، ص: 409

احتمال نمى داديم انس و جن به خدا دروغ ببندند ولى اينك كه قرآن به گوشمان خورد فهميديم دروغ بسته بودند.

در دوران اوّليه بعثت، آن گاه كه حضرت رسول خدا محمد مصطفى (ص) به تلاوت

آيات مى پرداخت و آن را براى مردم و براى مؤمنين به خدا بر مى خواند آنان كه شاهد بودند در جذبه كلام او مى ماندند و اى بسا به وى مى گرويدند و او را تأييد و تصديق مى نمودند. مفسران قرآن در ذيل آيات سوره مدثر از اين ماجرا خبر مى دهند و تأثيرات بى شمار قرآن را حتّى بر كفار و مشركان نيز بر مى شمارند. چنان كه در تفسير قمى در ذيل آيه: فَإِذا نُقِرَ فِي النَّاقُورِ- تا كلمه وحيدا، آمده كه اين آيات درباره وليد بن مغيره پيرمردى مجرب از داهيان عرب نازل شده، وى يكى از كسانى است كه به رسول خدا (ص) استهزاء مى كرد.

رسول خدا (ص) در حجر اسماعيل مى نشست و قرآن مى خواند روزى قريش كه دور وليد بن مغيره جمع شده بودند از او پرسيدند: اى ابا عبد الشمس اين چيست كه محمّد (ص) مى گويد؟ آيا شعر است يا كهانت و يا خطابه؟ در پاسخ گفت بگذاريد نزديكش شوم و كلامش را بشنوم پس نزد آن جناب رفت و گفت: اى محمّد از اشعارى كه سروده اى برايم بخوان. فرمود: آن چه مى خوانم شعر نيست بلكه كلامى از خداى تعالى است كه آن را براى ملائكه و انبيا و رسولان خود پسنديده است. وليد گفت: مقدارى از آن برايم تلاوت كن.

رسول خدا (ص) سوره حم فصلت را خواند وقتى رسيد به آيه شريفه: فَإِنْ أَعْرَضُوا فَقُلْ أَنْذَرْتُكُمْ صاعِقَةً مِثْلَ صاعِقَةِ عادٍ وَ ثَمُودَ. وليد چنده اش گرفت و موى بدنش در سر و صورتش سيخ شد و بدون اين كه به قريش خبر برد كه چه شد مستقيما به خانه خود رفت. قريش نزد ابى جهل شده گفتند:

اى ابا حكم، ابو عبد الشمس از دين خود بيرون شد، رفت و گفت اى عمو تو ما را سرافكنده و رسوا كردى و زبان شماتت دشمن را بر سر ما دراز كردى و به دين محمّد گراييدى. وليد گفت من به دين او نگراييدم و لكن از او كلامى شنيدم كه از سنگينى و دشوارى پوست بر بدن جمع مى شود.

سروش آسمانى سيرى در مفاهيم قرآنى، ص: 410

ابو جهل گفت: حال بگو ببينم آيا كلام او خطابه نبود؟ گفت: نه، براى اين كه خطابه كلامى متّصل و پيوسته است و كلام او بند بند است آن هم بندبندى كه بندهايش شباهتى به هم ندارند. ابو جهل پرسيد: آيا شعر است؟ گفت: نه، شعر هم نيست براى اين كه تو خود آگاهى كه من اشعار عرب همه اقسامش را شنيده ام، بسيطش و مديدش، و رجزش را، و كلام محمّد به هيچ وجه نمى تواند شعر باشد. ابو جهل پرسيد: پس چيست؟ وليد گفت بايد به من مهلت بدهى درباره اش فكر كنم.

فرداى آن روز قريش به وليد گفتند: ابا عبد الشمس، نظرت درباره سؤال ما چه شد؟ گفت شما بگوييد كلام محمّد (ص) سحر است، براى اين كه دل انسان را مسخّر مى كند. «1»

حالتى كه براى مغيره پديدار شد حالتى است كاملا طبيعى كه براى هر كس كه آيات حق را بشنود دست مى دهد و اين از نكاتى است كه قرآن در چند مورد به آن اشاره كرده است.

اللَّهُ نَزَّلَ أَحْسَنَ الْحَدِيثِ كِتاباً مُتَشابِهاً مَثانِيَ تَقْشَعِرُّ مِنْهُ جُلُودُ الَّذِينَ يَخْشَوْنَ رَبَّهُمْ ثُمَّ تَلِينُ جُلُودُهُمْ وَ قُلُوبُهُمْ إِلى ذِكْرِ اللَّهِ ذلِكَ هُدَى اللَّهِ يَهْدِي بِهِ مَنْ يَشاءُ وَ

مَنْ يُضْلِلِ اللَّهُ فَما لَهُ مِنْ هادٍ. «2»

خدا بهترين سخن را نازل كرده است. كتابى متشابه و دو تا دو تا، كه از تلاوت آن كسانى را كه از پروردگارشان مى ترسند از خوف تن بلرزد. سپس تن و جانشان به ياد خدا بيارامد. اين راه خداست كه هر كه را بخواهد بدان راهنمايى مى كند و هر كه را خدا گمراه كند او را هيچ راهنمايى نخواهد بود.

مرحوم علامه طباطبايى با توجه به آيه 57 از سوره شريفه يونس يا أَيُّهَا النَّاسُ قَدْ جاءَتْكُمْ مَوْعِظَةٌ مِنْ رَبِّكُمْ وَ شِفاءٌ لِما فِي الصُّدُورِ وَ هُدىً وَ رَحْمَةٌ لِلْمُؤْمِنِينَ

______________________________

(1) ترجمه تفسير الميزان، ج 39، صص 289، 290.

(2) زمر/ 23.

سروش آسمانى سيرى در مفاهيم قرآنى، ص: 411

مى نويسد: اگر اين چهار صفتى كه در اين آيه براى قرآن آمده يعنى موعظه، شفاى دردهاى درونى، هدايت و رحمت، مورد ملاحظه قرار گيرد و با يكديگر مقايسه گردد و آن گاه همه اين صفات با خود قرآن سنجيده شود، آيه به صورت بيان جامعى در مى آيد كه تمامى آثار پاكيزه و زيباى قرآن را در بر دارد.

قرآن در روحيه مردم مؤمن چنان عمل مى كند كه دل ها بارور مى شود و نقش پاكى در آن ترسيم مى شود. قرآن از ابتدايى كه به گوش مردم مى خورد اين نقش و اثر را دارد تا آخرين مرحله اى كه در جان و دلشان جايگزين و مستقر مى گردد.

اوّلين مرحله اى كه قرآن به داد مردم مى رسد وقتى است كه ايشان در درياى غفلت غوطه ورند و موجب حيرت و سرگشتگى فراگيرشان شده و باطنشان را با تاريكى هاى شك و ريب، تاريك كرده و دل هاشان را با بيمارى هاى ناشى از رذائل اخلاقى

و صفات و حالات پست و ناپاك مريض كرده است. قرآن آنان را موعظه اى نيكو كرده از خواب غفلت بيدار نموده و از نيت بد و كار زشت بازشان داشته و به طرف خير و سعادت تحريكشان مى كند.

در مرحله دوم، قرآن شروع مى كند باطن مردم را از صفات ناپاك پاك كردن و آفت خرد و بيمارى دل را يكى پس از ديگرى تا آخرين مرحله از بين بردن ... و بعد مردمان را با لطف و مهربانى به معارف حقّه و اخلاق كريمه و اعمال شايسته دلالت كردن ... و بدين ترتيب قرآن مردم را درجه به درجه بالا مى برد و منزلشان را يكى پس از ديگرى به خود نزديك مى كند تا در جايگاه مقرّبان قرار گيرند و همچون مخلصان كامياب و رستگار گردند.

قرآن آن گاه لباس رحمت به تن مردم مى كند و در خانه كرامت فرودشان مى آورد و آن ها را بر اريكه سعادت و نيكبختى مى نشاند تا سرانجام آنان را به پيامبران و صديقين و شهدا و صالحين- كه رفقاى خوبى هستند- ملحق سازد و در زمره بندگان مقرّب حق وارد اعلى عليين كند. بنابر اين، قرآن هم واعظ

سروش آسمانى سيرى در مفاهيم قرآنى، ص: 412

است و هم شفاى دردهاى درونى و هم هدايت كننده به راه راست و هم به اذن خدا افاضه كننده رحمت.

موعظه اى كه قرآن مى كند و شفايى كه به دردهاى نهانى مى دهد و هدايتى كه مى كند و بسط رحمتى كه مى نمايد همگى ناشى از خودش است و امر ديگرى واسطه نيست زيرا قرآن سببى است كه بين خدا و خلق كشيده شده است. پس قرآن موعظه و شفاى دردهاى نهانى

و هدايت و رحمت براى مؤمنان است. «1»

طفيل بن عمرو كه شاعر شيرين زبان، خردمند و دانا بود در ميان قبيله خود نافذ الكلمه بود وارد مكه گرديد اسلام آوردن مردى مانند طفيل براى قريش بسيار گران و سنگين بود لذا سران و بازيگران صحنه سياست دور او را گرفتند و ناله ها كردند و گفتند: اين مردى كه كنار كعبه نماز مى گزارد با آوردن آيين جديد، اتحاد و اتفاق ما را بهم زد و با جادوى بيان خود سنگ تفرقه ميان ما افكنده است و ما مى ترسيم كه يك چنين دو دستگى ميان قبيله شما بيفكند چه بهتر اصلا با اين مرد سخن نگويى.

طفيل مى گويد: سخنان آن ها چنان مرا متأثّر كرد كه از ترس تأثير جادوى او مصمّم شدم كه كلمه اى با او حرف نزنم و سخن او را نشنوم و براى تحكيم اين مطلب تصميم گرفتم كه صبح گاهان كه براى طواف مى آيم مقدارى پنبه در گوش هاى خود داخل كنم كه مبادا زمزمه قرآن و نماز او به گوش من برسد.

بامدادان وارد مسجد گشتم در حالى كه پنبه را داخل گوش هاى خود نموده بودم و هيچ مايل نبودم سخنى از او بشنوم ولى نمى دانم چطور شد يك مرتبه كلام بسيار شيرين و زيبايى به گوشم خورد و بيش از حد احساس لذت نمودم با خود گفتم مادرم عزادار شود تو كه يك مرد سخن ساز و خردمندى هستى، چه مانع دارد سخن اين مرد را بشنوى. هرگاه نيك باشد بپذيرى و اگر زشت باشد آن را رد كنى. براى اين كه آشكارا با آن حضرت تماس نگيرم مقدارى صبر

______________________________

(1) ترجمه تفسير الميزان، ج 19، صص 135،

136.

سروش آسمانى سيرى در مفاهيم قرآنى، ص: 413

كردم تا رسول خدا (ص) راه خانه خويش را در پيش گرفت و وارد خانه شد و من نيز استجازه كردم با او وارد شدم جريان را از آغاز تا پايان با او بازگو كردم و گفتم قريش درباره شما چنين و چنان مى گويند و من در آغاز كار هيچ گونه قصدى نداشتم با شما ملاقات كنم ولى مجذوب كلام شما شدم و اكنون مى خواهم حقيقت آيين خود را براى من تشريح كنى و مقدارى قرآن براى من فرو خوانى.

رسول خدا (ص) آيين خود را بر او عرضه داشت و مقدارى قرآن خواند.

طفيل گويد: «فلا و اللّه ما سمعت قولا قط احسن منه؛ و لا امرا اعدل منه»: به خدا سوگند كلامى زيباتر از آن نشنيده و آيينى معتدل تر از آن نديده بودم. پس افزود، و به حضرتش عرض كردم: من يك فرد نافذ القولى در ميان قوم خود مى باشم براى نشر آيين شما فعاليت خواهم كرد.

ابن هشام در اين باره مى نويسد كه وى تا حادثه خيبر ميان قبيله خود بود و به نشر آيين اسلام اشتغال داشت و در همان حادثه با هفتاد يا هشتاد خانواده مسلمان به رسول اكرم (ص) پيوست و او در اسلام خود هم چنان پايدار بود تا اين كه در جنگ يمامه شربت شهادت نوشيد. «1»

ابن هشام در سيره خود ماجراى ديگر را در اين باره بدين شرح بيان مى كند: ابو سفيان و ابو جهل و اخنس بن شريق يك شب بى اطلاع از يكديگر از خانه هاى خود بيرون آمده و راه خانه پيامبر را پيش گرفتند و هر كدام در گوشه اى پنهان شده

و غرضشان اين بود كه قرآن محمّد را كه شب ها در نماز خود با آهنگ دلنشين مى خواند بشنوند هر يك از اين سه نفر بدون اين كه بداند كه دو نفر ديگر نيز به همين منظور در گوشه اى جاى گرفته است تا صبح گاهان در آن جا ماندند و از استماع قرآن او لذت بردند سپيده دم مجبور شدند كه به سوى خانه هاى خود بازگردند، هر سه نفر در نيمه راه به هم رسيدند و يكديگر را سرزنش كردند و گفتند كه هرگاه افراد ساده لوح از وضع

______________________________

(1) سيره ابن هشام، ج 1، ص 40.

سروش آسمانى سيرى در مفاهيم قرآنى، ص: 414

كار ما آگاه گردند، درباره ما چه مى گويند؟

شب دوّم، اين جريان نيز به همين وضع تكرار گرديد، گويى يك نيروى غيبى، پنهان از چشم آن ها آنان را به سوى خانه پيامبر اسلام مى كشاند بامدادان موقع مراجعت هر سه نفر با هم برخورد نمودند و سرزنش ها را از سر گرفتند و تصميم گرفتند كه اين عمل را تكرار نكنند ولى جذبه قرآن پيامبر براى بار سوم باعث شد كه هر سه نفر نيز بدون اطلاع ديگرى از تصميم خود منصرف شده و باز هر كدام در نيمه شب در اطراف خانه پيامبر جاى گرفتند، و تا صبح قرآن او را استماع نمودند هر آنى بيم آن ها زيادتر مى گشت و با خود مى گفتند كه هرگاه وعده و وعيد محمّد راست باشد در زندگى خود خطاكاراند.

هوا روشن گرديد از ترس ساده لوحان خانه پيامبر را ترك گفتند و اين دفعه مانند دو دفعه پيش در راه با يكديگر ملاقات نمودند و همگى اقرار كردند كه در برابر جذّابيت دعوت و

آيين و قرآن او تاب مقاومت ندارند ولى براى پيشگيرى از حوادث ناگوار با هم پيمان بستند كه هرگز اين عمل را تكرار نكنند. «1»

با اين كه بزرگان قريش بر اين بودند كه نه خود سخن وحى را بشنوند و نه به كسى اجازه اين كار را بدهند در عين حال كلام وحى با مشيت و اراده الهى با آهنگى خاص كه ويژه كلام وحى و قرآن است در گوش هايى كه بايد و در دل هايى كه بايد مى نشست و تأثير بايسته را مى گذاشت. بخشى از عللى كه سبب اين دلنشينى كلام قرآن مى شد واژگان متناسب و كلام آهنگين آن بود و به واقع كه كلام وحى و قرآن مجيد چنان سازگار با «نت» و پايه هاى موسيقايى است كه هر آن كس كه آن را درست بخواند از خواندن و هر آن كس كه بشنود از شنودن خسته نمى شود و اين يكى از رمزهاى جاويد اين كتاب الهى است.

______________________________

(1) سيره ابن هشام، ج 1، ص 337.

سروش آسمانى سيرى در مفاهيم قرآنى، ص: 415

و- قرآن حاوى اعجاز علمى است امروز ديگر هيچ اهل تحقيقى ترديد ندارد كه قرآن جزو عالى ترين آثارى است كه حاوى صدها نكته كاملا علمى است. بسيارى از پديده هاى شگفت علمى روز در بيش از يك هزار سال پيش چنان طرح شده كه گويا عالمى محقق و مجرب با استفاده از تمام آزمايشات ممكن و بهره ورى از تكنولوژى هاى پيشرفته از اين حقايق علمى سخن گفته و از رازهاى آن پرده برداشته است.

از مسائل بسيار مهم در اين باره اين است كه سخنان كاملا علمى در جايى طرح شده كه مردم آن روزگار هنوز

از علم و گرايشات علمى هيچ گونه دانشى و بينشى نداشتند و حتى پايه هاى اوّليه علمى كه مصطلح امروزيان است را نيز نمى دانستند و اين خود يكى از مهم ترين جنبه هاى معجزاتى قرآن كريم است كه در جامعه اى به دور از علم على رغم اين كه مسائل زندگى و مشكلات كمال و سعادت ايشان را پاسخ مكفى مى دهد در عين حال از مسائل عجيب علمى چنان پرده بر مى دارد كه حتّى تا دوران معاصر و بلكه تا فرداهاى دور آن حقايق علمى تازه و كاربردى باشد.

در اين جا با توجه به آيات قرآن به بخشى از مسائل علمى آن اشاره خواهيم كرد و اين جنبه اعجاز قرآن را بدين وسيله بيان خواهيم نمود.

1- آياتى كه از علم و دانش سخن مى گويد بسيارند مثلا اين كه خداوند در كتاب خود عالم است و عليم. «1» و هم دعوت به فراگيرى و ازدياد علم مى كند قُلْ رَبِّ زِدْنِي عِلْماً «2» و هم انسان را تعليم مى دهد عَلَّمَ آدَمَ الْأَسْماءَ كُلَّها ثُمَّ عَرَضَهُمْ عَلَى الْمَلائِكَةِ فَقالَ أَنْبِئُونِي بِأَسْماءِ هؤُلاءِ إِنْ كُنْتُمْ صادِقِينَ «3» از نكات بسيار مهم است. و هم اين كه دانايان را از نادانان تفكيك مى كند عَلَّمَ الْإِنْسانَ ما لَمْ يَعْلَمْ «4» و بر عالمان فضل مى نهد

______________________________

(1) اين نكته اى است كه در بسيارى از آيات وارد شده است.

(2) طه/ 14.

(3) بقره/ 31.

(4) علق/ 5.

سروش آسمانى سيرى در مفاهيم قرآنى، ص: 416

قُلْ هَلْ يَسْتَوِي الَّذِينَ يَعْلَمُونَ وَ الَّذِينَ لا يَعْلَمُونَ «1» از ديگر مسائل مهم قرآن است و اين نكته كه علم را در سطح خلايق مطلق نداشته و قائل به افزونى آن به آن آن است قُلْ رَبِّ زِدْنِي

عِلْماً و هم عالمان را ذو مراتب تلقى مى كند. فَوْقَ كُلِّ ذِي عِلْمٍ عَلِيمٌ «2» باز از جنبه هاى بسيار زيباى قرآن كريم است.

2- مفهوم علم در قرآن بسيار گسترده است و دعوت به فراگيرى علم تنها منحصر در علوم و احكام شرعى نيست بلكه حيطه دانش چنان وسيع است كه قابل تحديد و شمارش نيست. لذا در مى يابيم كه در برخى آيات خداوند به پديده هاى كاملا طبيعى اشاره مى كند و آن گاه از علم سخن مى گويد و اين بدان معنى است كه شناخت طبيعت و آشنايى با آن نيز جزو دانش هايى است كه بشر مى تواند آن را كسب كند و يكى از مقاصد قرآن هم شايد همين نكته باشد كه بشر بى كشف طبيعت هر چه بهتر و بيش تر به جنبه آيه بودن و نشانه بودن هستى راه يابد و از آن طريق به توحيد در خالقيت و ربوبيت بيش تر و بهتر نزديك شود. مثلا در سوره شريفه فاطر در آيات 27- 28 در اين باره مى خوانيم:

أَ لَمْ تَرَ أَنَّ اللَّهَ أَنْزَلَ مِنَ السَّماءِ ماءً فَأَخْرَجْنا بِهِ ثَمَراتٍ مُخْتَلِفاً أَلْوانُها وَ مِنَ الْجِبالِ جُدَدٌ بِيضٌ وَ حُمْرٌ مُخْتَلِفٌ أَلْوانُها وَ غَرابِيبُ سُودٌ. وَ مِنَ النَّاسِ وَ الدَّوَابِّ وَ الْأَنْعامِ مُخْتَلِفٌ أَلْوانُهُ كَذلِكَ إِنَّما يَخْشَى اللَّهَ مِنْ عِبادِهِ الْعُلَماءُ.

آيا نديدى كه خداوند از آسمان باران فرود آورد، پس با آن ميوه هايى به رنگ هاى مختلف پديد آورديم و كوه ها را به صورت رشته هاى سفيد و قرمز گوناگون و يا كاملا سياه پديد آورديم و آدميان و جنبندگان و چهارپايان را به رنگ هاى مختلف آفريديم، از ميان بندگان خدا تنها مردم دانشمند از او خشيت دارند.

______________________________

(1) زمر/ 9.

(2) يوسف/ 76.

سروش

آسمانى سيرى در مفاهيم قرآنى، ص: 417

و در سوره شريفه نمل آيات 15- 16 مى خوانيم:

وَ لَقَدْ آتَيْنا داوُدَ وَ سُلَيْمانَ عِلْماً وَ قالا الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي فَضَّلَنا عَلى كَثِيرٍ مِنْ عِبادِهِ الْمُؤْمِنِينَ وَ وَرِثَ سُلَيْمانُ داوُدَ وَ قالَ يا أَيُّهَا النَّاسُ عُلِّمْنا مَنْطِقَ الطَّيْرِ وَ أُوتِينا مِنْ كُلِّ شَيْ ءٍ إِنَّ هذا لَهُوَ الْفَضْلُ الْمُبِينُ.

و به تحقيق ما داود و سليمان را از دانش و علم بهره مند ساختيم و آن ها گفتند سپاس از آن خدايى است كه ما را به بسيارى از بندگان مؤمنش فضل و برترى بخشيد و سليمان وارث داود شد و گفت اى مردم ما را زبان پرندگان آموختند و از هر گونه نعمت عطا كردند و اين فضيلت آشكارى است.

3- از ديگر نكاتى كه در اين باره بايد يادآور شد اين است كه قرآن كريم مردم را به كسب دانش طبيعى از طريق دقت، مشاهده و نظر در پديده هاى طبيعى دعوت مى كند. آدميان را مخاطب مى سازد تا به مطالعه در نظام پيچيده خلقت بپردازند و نظم موجود آن را فهم و كشف كنند. شگفتى هاى بى شمار خلقت را نظاره كنند و از كم و كيف آفرينش و آفريده ها آگاه و مطلع شوند، اين است كه مى فرمايد:

أَ فَلَمْ يَنْظُرُوا إِلَى السَّماءِ فَوْقَهُمْ كَيْفَ بَنَيْناها وَ زَيَّنَّاها وَ ما لَها مِنْ فُرُوجٍ. وَ الْأَرْضَ مَدَدْناها وَ أَلْقَيْنا فِيها رَواسِيَ وَ أَنْبَتْنا فِيها مِنْ كُلِّ زَوْجٍ بَهِيجٍ. تَبْصِرَةً وَ ذِكْرى لِكُلِّ عَبْدٍ مُنِيبٍ. «1»

آيا آسمان را فراز خود نمى نگرند كه ما چگونه آنان را بنا نهاديم و به زيور ستارگان درخشان بياراستيم و هيچ شكاف و خللى در آن راه ندارد و آيا زمين را

نمى نگرند كه آن را بگسترديم و در آن كوه هاى استوار بيفكنديم و هر نوع گياه باطراوت از آن رويانديم.

اين آيات موجب بصيرت و تذكارى است براى بنده اى كه به توبه از گناه و غفلت رو به درگاه خداوند آورده است.

______________________________

(1) ق/ 8- 6.

سروش آسمانى سيرى در مفاهيم قرآنى، ص: 418

و نيز:

إِنَّ فِي خَلْقِ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ اخْتِلافِ اللَّيْلِ وَ النَّهارِ لَآياتٍ لِأُولِي الْأَلْبابِ. «1»

همانا آفرينش آسمان ها و زمين و گردش شب و روز نشانه هايى براى خردمندان است.

4- انگيزه هاى اصلى دعوت به مطالعه در آفرينش و دقّت و نظر در آن به واقع كشف قوانين آن و به دست آوردن راه هاى بهينه بهره بردارى از آن نيز هست. مثلا شناخت هر چه بيش تر آسمان ها و زمين، بر و بحر، موجودات ارضى و سماوى و هم آشنايى با كرات ديگر سبب برقرارى رابطه با يكايك آن ها و بهره گيرى هاى لازم از آنان است. مثلا به اين آيه توجه كنيد:

وَ سَخَّرَ لَكُمُ اللَّيْلَ وَ النَّهارَ وَ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ وَ النُّجُومُ مُسَخَّراتٌ بِأَمْرِهِ إِنَّ فِي ذلِكَ لَآياتٍ لِقَوْمٍ يَعْقِلُونَ. وَ ما ذَرَأَ لَكُمْ فِي الْأَرْضِ مُخْتَلِفاً أَلْوانُهُ إِنَّ فِي ذلِكَ لَآيَةً لِقَوْمٍ يَذَّكَّرُونَ. وَ هُوَ الَّذِي سَخَّرَ الْبَحْرَ لِتَأْكُلُوا مِنْهُ لَحْماً طَرِيًّا وَ تَسْتَخْرِجُوا مِنْهُ حِلْيَةً تَلْبَسُونَها وَ تَرَى الْفُلْكَ مَواخِرَ فِيهِ وَ لِتَبْتَغُوا مِنْ فَضْلِهِ وَ لَعَلَّكُمْ تَشْكُرُونَ. وَ أَلْقى فِي الْأَرْضِ رَواسِيَ أَنْ تَمِيدَ بِكُمْ وَ أَنْهاراً وَ سُبُلًا لَعَلَّكُمْ تَهْتَدُونَ. وَ عَلاماتٍ وَ بِالنَّجْمِ هُمْ يَهْتَدُونَ. «2»

و شب و روز و خورشيد و ماه و ستارگان را براى شما مسخر كرد و بى شك در اين كار نشانه هايى براى اهل خرد موجود است و در زمين

آن چه را براى شما آفريده به انواع گوناگون و اشكال رنگارنگ در آورد. و اوست كه دريا را براى شما مسخّر كرد تا از گوشت آن تغذيه كنيد و زيورهاى آن را استخراج نماييد و تن خود را بياراييد و كشتى ها را در آن برانيد و از فضل خدا روزى بطلبيد،

______________________________

(1) آل عمران/ 190.

(2) نحل/ 16- 12.

سروش آسمانى سيرى در مفاهيم قرآنى، ص: 419

باشد كه شكر خداى را به جاى آوريد. و نيز كوه هاى بزرگ را در زمين بنهاد تا شما از اضطراب برهيد و نهرها را جارى كرد و راه ها را پديدار ساخت تا شايد هدايت شويد و نشانه هاى زمينى و ستارگان آسمان را مقرر داشت تا به آن ها هدايت شويد.

5- قرآن در هيئت و نجوم و كشف افلاك چنان سخن گفته كه امروزه پس از گذشت يك هزار و چهار صد سال و با اختراع آلات رصد نجومى بسيار پيشرفته تازه بشر مى تواند نگاهى بهتر از اين بابت به اين كتاب آسمانى بيفكند و حقيقت هاى نهفته آن را كشف و استنباط نمايد. كلام قرآن در علم هيئت و نجوم و آن چه كه متعلّق به اين دو است به واقع به معجزه مى ماند و جزو امورى است كه جز از ناحيه وحى از جانب ديگر امكان ظهور و مجال بروز ندارد.

مثلا در حركت خورشيد با نگاهى كاملا علمى و دقيق مى فرمايد:

وَ الشَّمْسُ تَجْرِي لِمُسْتَقَرٍّ لَها ذلِكَ تَقْدِيرُ الْعَزِيزِ الْعَلِيمِ. «1» خورشيد جريان دارد و سير مى كند به آن جايى كه برايش تعيين و مقرر شده است و اين سير و نظم از اندازه گيرى خداى توانايى است كه بسيار داناست. غير از اين در آيتى

ديگر به سيار بودن ماه و خورشيد و سيارات ديگر اشاره كرده مى فرمايد: لَا الشَّمْسُ يَنْبَغِي لَها أَنْ تُدْرِكَ الْقَمَرَ وَ لَا اللَّيْلُ سابِقُ النَّهارِ وَ كُلٌّ فِي فَلَكٍ، يَسْبَحُونَ. «2» خورشيد سايشى با ماه نداشته و هر كدام در مدار و مسير خود در حركت و سيارند. و نيز از زيبايى هاى علمى قرآن است كه براى ماه مراتب و منازل را طرح كرده است، چنان كه مى فرمايد: وَ الْقَمَرَ قَدَّرْناهُ مَنازِلَ حَتَّى عادَ كَالْعُرْجُونِ الْقَدِيمِ «3» به اندازه معين و مرتب منزل هايى براى سير ماه تعيين كرده ايم تا دوباره برگردد.

6- از ديگر زيبايى هاى علمى قرآن كه در عصر جاهليت به منزله اعجازى است كه براى هميشه باقى مى ماند بيان لقاح گياهان و رشد و نمو آنان است كه به واسطه بادها انجام مى گيرد. ممكن است آنانى كه در قرن بيستم سير و

______________________________

(1) يس/ 38.

(2) انبياء/ 33.

(3) يس/ 39.

سروش آسمانى سيرى در مفاهيم قرآنى، ص: 420

زندگى مى كنند به اين مطلب بهاى چندانى ندهند و بگويند علم آن را اثبات كرده است امّا اگر به تاريخ بنگريم و شاهد نظر قرآن در هزار و چهار صد سال پيش باشيم خواهيم ديد كه نظرى بس شگرف و تحوّل آفرين در مقوله گياه شناسى و خلقت آن به حساب مى آيد. قرآن در اين باره مى فرمايد:

سُبْحانَ الَّذِي خَلَقَ الْأَزْواجَ كُلَّها مِمَّا تُنْبِتُ الْأَرْضُ وَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ وَ مِمَّا لا يَعْلَمُونَ. «1»

منزه است آن خدايى كه همه جفت ها را بيافريد، چه از آن چه زمين مى روياند و چه از نفس هايشان و چه آن چيزهايى كه نمى شناسند.

وَ تَرَى الْأَرْضَ هامِدَةً فَإِذا أَنْزَلْنا عَلَيْهَا الْماءَ اهْتَزَّتْ وَ رَبَتْ وَ أَنْبَتَتْ مِنْ كُلِّ

زَوْجٍ بَهِيجٍ. «2»

و تو زمين را افسرده مى بينى، چون باران بر آن بفرستيم در اهتزاز آيد و نمو كند و از هر گونه گياه بهجت انگيز بروياند.

وَ أَرْسَلْنَا الرِّياحَ لَواقِحَ. «3»

و بادهاى آبستن كننده را فرستاديم.

7- از ديگر مسائل مهم اعجاز قرآن بيان مطالب و آياتى است در خصوص تكامل و شناخت جنين كه امروزه از علوم بسيار پيچيده و حساس دانشگاهى است. قرآن در اين باره طى چندين آيه با دقت تمام فرموده است:

وَ لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسانَ مِنْ سُلالَةٍ مِنْ طِينٍ. ثُمَّ جَعَلْناهُ نُطْفَةً فِي قَرارٍ مَكِينٍ ثُمَّ خَلَقْنَا النُّطْفَةَ عَلَقَةً فَخَلَقْنَا الْعَلَقَةَ مُضْغَةً فَخَلَقْنَا الْمُضْغَةَ عِظاماً فَكَسَوْنَا الْعِظامَ لَحْماً ثُمَّ أَنْشَأْناهُ خَلْقاً آخَرَ. «4»

و نيز:

______________________________

(1) يس/ 36.

(2) حج/ 5.

(3) حجر/ 22.

(4) مؤمنون/ 13.

سروش آسمانى سيرى در مفاهيم قرآنى، ص: 421

يا أَيُّهَا النَّاسُ إِنْ كُنْتُمْ فِي رَيْبٍ مِنَ الْبَعْثِ فَإِنَّا خَلَقْناكُمْ مِنْ تُرابٍ ثُمَّ مِنْ نُطْفَةٍ ثُمَّ مِنْ عَلَقَةٍ ثُمَّ مِنْ مُضْغَةٍ مُخَلَّقَةٍ وَ غَيْرِ مُخَلَّقَةٍ لِنُبَيِّنَ لَكُمْ وَ نُقِرُّ فِي الْأَرْحامِ ما نَشاءُ إِلى أَجَلٍ مُسَمًّى ثُمَّ نُخْرِجُكُمْ طِفْلًا. «1»

ز- قرآن حاوى اعجاز عددى است يكى ديگر از جنبه هاى اعجاز قرآن به كارگيرى دقيق تعداد كلمات است كه قابل بررسى رياضى و عددى است. محققان بسيارى تاكنون در اين باره كار و تلاش كرده اند و نتايج بسيار خوبى نيز به دست آورده اند كه ما حصل آن بررسى ها پديدار شدن آثار، كتاب ها و جزوه هاى بى شمارى است كه حامل نظريات گوناگون درباره جنبه هاى اعجاز عددى و محاسبات رياضى قرآن كريم است. به دست آوردن رمز عدد 19 كه به واسطه دكتر خليفه رشاد كشف و طرح شد توانست به بسيارى بفهماند كه قرآن گذشته از بسيارى

جنبه هاى دينى و معرفتى از لحاظ رياضى نيز بسيار محكم و دقيق است. از كسان ديگر كه در اين راستا تلاش كرده و اثرى تحقيقى از خود به جاى گذاشته اند استاد عبد الرزاق نوفل است كه به تطبيق واژه ها و رمزهاى عددى آنان پى برده و آن را ثبت كرده است و اخيرا نيز دوست خوش ذوق ما جناب كورش جم نشان با توفيقات الهى موفق به كشف برخى رموز نظم عددى قرآن شده اند كه از طريق دسته بندى آيات به زوج و فرد توانسته اند اعداد شگفت انگيزى را در دقت آيات به دست آورند.

شايد برخى بگويند كه در كتاب هاى ديگر نيز ممكن است چنين پديده اى حاصل باشد. اگر چنين تصورى صورت پذيرد بايد گفت هر چند غير ممكن وجود ندارد امّا ذهن مغشوش بشر و آشفتگى هايى كه در پديده هاى ذهنى وى حاصل مى آيد امكان تنظيم يك متن دينى كه جهت معرفتى و عرفانى و هدايتى آن اصل باشد و در عين حال شامل رموز عددى كامل هم باشد كارى است بعيد و سخت شگفت. به ويژه اگر به تدريجى بودن نگارش (و آمدن وحى) دقيق شويم چنان چه اين مسئله نيز براى نوشته هاى بشرى فرض شود امكان را

______________________________

(1) حج/ 5.

سروش آسمانى سيرى در مفاهيم قرآنى، ص: 422

باز بعيدتر مى نمايد و شايد بهتر آن باشد كه بگوييم هر چند غير ممكن وجود ندارد ولى از اين بابت و با اين دو شرط وجود دارد و از عهده بشر خاكى برنمى آيد.

آن چه كه آدمى را تا اندازه اى از اين بابت دچار شگفتى مى كند همان دو مسئله اى است كه به آن اشاره كرديم كه به طور مجزا عبارتند از:

الف- اين كه

اين كتاب آسمانى مبنا و پايه و هدفش هدايت كردن انسان ها است به سوى حق و حقيقت و خارج كردن مردم از ظلمت ها و وارد كردن در نور و هم تعليم و تربيت انسان ها و رشد دادن خوى ها و خصلت هاى نيكوى انسانى كه ريشه در فطرت وى دارد. و لذا هر آن چه كه در اين كتاب است همگى در تثبيت اين مطلب و برگرفته از آن است و اين اصل اين كتاب مى باشد، حال اگر اين كتاب كه به هيچ روى قصد بيان رياضى و مفاهيم مندرج در آن را نداشته چنان چه به دست آيد كه حاوى ده ها نكته از رياضيات و از قضا اين نكات رياضى ناخواسته در باطن و ظاهر آن نهفته و اصل قرار گرفته باشد بديهى است كه از جنبه هاى قوى اعجاز آن محسوب مى شود.

وقتى نويسنده اى قصد دارد كه كتابى بنويسد كه ماهيت آن رياضى باشد و انگيزه و هدف وى نيز همين است لذا همه نيروى نويسنده متمركز مى شود كه به چنين هدفى نائل آيد، اگر هم موفق بشود باز كار وى خارق العاده نخواهد بود. كار زمانى محير العقول خواهد بود كه نويسنده قصدى مبنى بر انجام آن نداشته باشد و مقصود وى چيزى ديگر باشد ولى در عين حال در اين باره چون جهات متعدّد ديگر كارى دقيق و علمى انجام دهد كه موجب شگفتى اهل فن باشد.

ب- نكته ديگر اين كه قرآن به عنوان يك كتاب هدايتى به فراخور زمان هاى متعدد و براى تشريح و تشريع نازل شده است. طول زمانى نزول اين اثر كه تدريجى بوده بيست و سه سال زمان برده است و آيات از

طريق وحى تدريجا در اين زمان طولانى بر رسول خدا (ص) نازل شده است. با توجه به امى بودن پيامبر، تا اين حدّ اعجاز رياضى و عددى با در نظر داشتن مسئله

سروش آسمانى سيرى در مفاهيم قرآنى، ص: 423

زمانى آن به واقع معجزه است. يعنى اگر كسى بخواهد اثرى را بنويسد كه اين اثر مدت زمانى حدود همين بيست و سه سال را طول بكشد و مطالب تدريجا ثبت شود اگر داراى حافظه اى فوق بشرى و الهى نباشد بدون شك آن چه كه در اين جا مقصود ماست را به دست نخواهد آورد چه اگر راقم، انسان باشد انسان در حالات مختلف كه عموما با اصطكاك صفاتى درونى رو به روست جز درصد كمى از حافظه را به همراه ندارد و همين سبب مى شود كه نوشتار وى با مضمونى كه مطلوب ماست سازگار نباشد پس با اين حساب آن چه كه زاييده فكر بشر است با در نظر داشتن غلبه نسيان مطلقا شدنى نيست.

نمونه هايى از اين اعجاز عددى قرآن كه طبق محاسبه دقيق استاد عبد الرزاق نوفل به دست آمده است را در اين جا جهت اطلاع بيش تر اهل نظر مى آوريم.

1- دنيا و آخرت واژه دنيا (الدّنيا) در قرآن كريم 115 بار تكرار شده همانند اين نصّ شريف:

وَ مَا الْحَياةُ الدُّنْيا إِلَّا مَتاعُ الْغُرُورِ. «1» و واژه آخرت (الآخرة) نيز عينا همين اندازه، يعنى 115 بار در قرآن مجيد تكرار گشته است. مانند اين آيه شريفه:

إِنَّ فِي ذلِكَ لَآيَةً لِمَنْ خافَ عَذابَ الْآخِرَةِ. «2» اما گمان نرود كه اين دو واژه همواره در قرآن با هم آمده اند و از اين رو شماره آن دو برابر است، درست بر

خلاف اين پندار، واژه دنيا و آخرت بيش از 50 بار در قرآن با يكديگر گرد نيامده اند مانند اين آيه كريمه: وَ ابْتَغِ فِيما آتاكَ اللَّهُ الدَّارَ الْآخِرَةَ وَ لا تَنْسَ نَصِيبَكَ مِنَ الدُّنْيا. و لفظ دنيا به تنهايى و جدا از آخرت در آيات ديگر از قرآن آمده است و هم چنين واژه آخرت به گونه اى جدا از دنيا در آياتى چند به كار رفته است با اين همه تعداد واژه هاى دنيا و آخرت برابر است يعنى در سراسر آيات قرآن كريم 115 بار كلمه دنيا و 115 بار كلمه آخرت تكرار شده است.

______________________________

(1) آل عمران/ 185.

(2) قصص/ 77.

سروش آسمانى سيرى در مفاهيم قرآنى، ص: 424

2- شياطين و ملائكه تعداد لفظ شيطان (الشيطان) و لفظ ملائكه (الملائكه) كه در قرآن كريم وارد شده با يكديگر برابر است. واژه شيطان 68 مرتبه مانند اين نصّ شريف آمده: إِنَّ الشَّيْطانَ لَكُمْ عَدُوٌّ فَاتَّخِذُوهُ عَدُوًّا. «1» و واژه ملائكه نيز 68 بار بازگو شده مانند اين آيه كريمه: إِذْ يُوحِي رَبُّكَ إِلَى الْمَلائِكَةِ أَنِّي مَعَكُمْ. «2»

امّا باقى واژه هايى كه اختصاص به كلمه شيطان دارد 7 مرتبه به لفظ الشياطين وارد شده، در 12 آيه به لفظ شيطانا مذكور گشته و يك بار به لفظ شياطينهم نزول يافته پس تعداد اين موارد روى هم 20 بار است و چون به تعداد كلمه الشيطان كه 68 بار وارد شده است افزوده گردد مجموعا 88 مرتبه خواهد شد.

و امّا بقيه واژه هايى كه به ملائكه اختصاص يافته، 10 مرتبه به لفظ ملك (چه با الف و لام و چه بدون الف و لام)، 5 بار به لفظ ملائكه آمده 3

بار به لفظ ملكا آمده و 2 بار هم به لفظ ملكين و تعداد اين موارد نيز روى هم 20 مرتبه است و چون به تعداد كلمه الملائكه كه 68 بار وارد شده افزوده گردد مجموعا 88 مرتبه خواهد بود. بدين صورت لفظ شيطان و ملائكه در شمارش 68 مرتبه با يكديگر متساويند و هم چنين الفاظ ديگرى كه با شيطان پيوند دارد 20 بار ذكر شده و با الفاظ مربوط به ملائكه كه آن نيز 20 بار آمده است برابرند پس روى هم رفته تعداد واژه هاى شياطين و ملائكه متساويند و هر كدام 88 بار در قرآن كريم وارد شده است.

3- حيات و موت.

لفظ حيات (الحيوة) در قرآن كريم 71 بار تكرار شده است. امّا مشتقات واژه حيات بدين صورت آمده كه لفظ يحيى 15 بار بازگو شده است. البته اين در وقتى است كه واژه هاى مخصوص به «حيات زمين» را در شمارش به حساب

______________________________

(1) فاطر، 6.

(2) انفال/ 12.

سروش آسمانى سيرى در مفاهيم قرآنى، ص: 425

نياوريم و محاسبه را به عدد كلماتى كه درباره حيات خلق و مشتقّات آن آمده محدود سازيم. امّا لفظ حىّ 14 بار در قرآن تكرار شده (چه با الف و لام و چه بى الف و لام). لفظ حيّا 5 بار، لفظ أحيا، 5 مرتبه و لفظ يحييكم نيز 4 بار بازگو شده است. هم چنين واژه هاى يحيى، نحيى و حياتنا، هر كدام 3 بار و واژه هاى نحيا، احيا، احياكم و محيى نيز هر كدام 2 بار آمده است و امّا واژه هايى كه از مشتقات لفظ حيات به شمار مى آيند و تنها يك بار در قرآن كريم به كار رفته اند در

نصوص شريفه ذيل وارد شده اند: انفال 42، اعراف 25، مائده 32، بقره 243، غافر 11، انعام 122، بقره 260، نحل 97، شعراء 81، يس، 79، احقاف 20، فجر 24، جاثيه 21، و انعام 162. بدين صورت واژه حيات و مشتقاتش در آن جا كه ويژه حيات انسان به شمار مى رود 145 بار در قرآن كريم تكرار شده است. و درست موافق با همين عدد واژه موت (مرگ) و مشتقّات آن بازگو شده به طورى كه لفظ الموت 35 بار، لفظ الموتى 17 بار، لفظ ميّت 12 بار، لفظ يميت 9 بار، الفاظ مات، متّم، تموت، تموتّن، نموت، اماته، نميت، موتوا، موته، ميتا، ميتون و موتنا هر كدام 2 مرتبه و الفاظى كه از مشتقات واژه موت به شمار مى آيند و تنها يك بار در آيات شريفه وارد شده اند نيز به قرار ذيل اند: مؤمنون 35، مريم 23، زمر 42، اعراف 25، بقره 217، فاطر 36، نساء 18، نجم 44، غافر 11، شعراء 81، فرقان 3، بقره 56، زمر 42، دخان 56، صافات 58، اسراء 75، جاثيه 21 و انعام 162.

بدين گونه واژه موت و مشتقاتش 145 بار تكرار شده و به همين صورت واژه حيات و مشتقات آن در قالب الفاظى كه به «حيات خلق» اختصاص دارد 145 بار تكرار گشته است و اين عينا همان عددى است كه نسبت به لفظ موت و مشتقاتش در صورت واژه اى كه مخصوص «مرگ خلق يا زندگان» مى باشد به كار رفته است.

ح- قرآن كتاب عمومى است آثارى كه به واسطه صاحبان قلم و فكر بشرى نوشته مى شود آثارى معين و

سروش آسمانى سيرى در مفاهيم قرآنى، ص: 426

خاص است يعنى مخاطب

نويسنده كاملا مشخص و كاملا محدود است. يكى براى دانشجويان مى نويسد يكى براى انديشمندان و محققان مى نويسد، يكى براى مردان، ديگرى براى زنان، يكى براى كودكان، يكى براى والدين، يكى براى آن دسته كه با فكر خاص مثل فلسفه، منطق، عرفان، فقه، تاريخ، و ساير علوم انسانى سر و كار دارند رقم مى زند و بالأخره هر اثرى مخاطبى خاص و محدود دارد و تاكنون در بين آثار منتشره حوزه انسانى در هيچ كجاى عالم كسى پيدا نشده كه مطالب يك اثر را چنان بنويسد كه در همه جوانب صحيح و كاملا منطبق با علم باشد و در عين حال براى همه مردم اعم از قشر و طبقه و نوع و جنس نوشته شده باشد و اين به خودى خود كلام الهى را از كلام انسانى جدا مى كند و جنبه معجزه بودن آن و محدود بودن اين كار را به خوبى مى نماياند.

خوشبختانه قرآن كه آخرين كتاب آسمانى و ارزنده ترين معجزه نه تنها رسول خدا (ص) بلكه عالى ترين معجزه آفرينش به شمار مى رود از اين بابت سرشار از رازها و رمزهاى نامكشوف است. مخاطب اين كتاب انسان و ناس هستند. يعنى مردم، همه مردم بدون تعيّن خاص و محدود. بدون در نظر داشتن جنس، بدون در نظر داشتن سال، بدون در نظر داشتن رنگ و زبان، و بدون در نظر داشتن محيط. و اين رمز جاويد بودن قرآن است، كتابى كه هم براى زن است و هم مرد، هم كودك و كم سال و هم بالغ و ميانه سال و مسن، هم سياه و هم سفيد و هم زرد و هم سرخ. هم عامى و بيسواد و

هم دانشجو و دانشمند.

اين كتاب شريف مطلق براى انسان و ناس است بدون محدود كردن آدميان. و از عجايب قرآن گذشته از اين دو نكته ديگر است. يكى اين كه مطالب آن كاملا اخلاقى و آموزنده است و ديگر اين كه كاملا موافق و منطبق با علم، چه بشر به اين راه يافته باشد و چه هنوز بدان نائل نگشته باشد.

ط- قرآن كتاب هدايت است از جمله جاذبه هاى باطنى قرآن و از زمره تعداد كثير معجزات قرآن يكى هم

سروش آسمانى سيرى در مفاهيم قرآنى، ص: 427

نقش هدايت آفرينى آن است. انگيزه اصلى نزول اين كتاب همان طور كه در اين رساله به انحاى گوناگون بدان اشاره شده هدايت كردن انسان هاست به سوى رشد، نور و حق. هر آن كس كه در جاذبه كلامى آن قرار بگيرد و خويشتن را از پيش داورى هاى ناصواب بيرون برد بديهى است كه به سوى آن جذب و از طريق آن كه هدايت است راه به حقيقت مى يابد و از تاريكى هاى جهل و نادانى و از سياه كارى هاى نفسانى و ظلمانى بيرون مى آيد و به طريق مستقيم هدايت كه درك معنويت اسلام و آشنايى با معارف حقه انسان ساز است راه مى يابد.

آن چه كه تاكنون به تجربه ثابت شده است اثبات مى كند كه غير از اين كتاب شريف كه وحى الهى است ساير آثار داراى اين بعد نيستند چرا كه ساخته و پرداخته ذهن و تجربيات انسان محدود است انسانى كه معمولا از هواهاى نفسانى خالى نيست و هماره با كشمكش هاى درونى روزگار را سپرى مى كند.

بديهى است در آن چه كه از يك بشر به دست مى آيد همه اين مشكلات است خواهى نخواهى

به گونه اى در آن نوشتارى كه ارائه مى دهد تأثير دارد گرايش ها و خواهش ها، حب و بغض ها، افراط و تفريطها و دهها مسئله ديگر در نوشته هاى انسانى هست كه آدمى را سردرگم مى كند و كم تر به هدايت بايسته رهبرى مى نمايد در حالى كه كتاب شريف قرآن از اين همه خالى است، ساخته و پرداخته خدايى است كه خالق جهان و خالق انسان است آن چه كه در نهاد اوست مى داند و هدايت را آن گونه كه بايسته است مى شناسد و مى داند كه افراد چگونه هدايت مى شوند، لذا اين كتاب آسمانى كه از سوى خداوند به واسطه جبرئيل به رسول خدا (ص) نازل شده صرفا براى ارشاد و راهنمايى انسان هاست تا پس از هبوط و نسيان عارض شده باز بتوانند راه رسيدن به كمال و سعادت و حقيقت را باز شناسند.

ى- قرآن داراى فصاحت و بلاغت است كلام فصيح كلامى است كه روان و رسا باشد و كلمات آن چنان مرتّب شده باشد كه از هرگونه پيچش و مشكل و گره هاى كور خالى و به دور باشد. و هم

سروش آسمانى سيرى در مفاهيم قرآنى، ص: 428

اين كه عبارات آن زننده نباشد و دلالت آن به معنى طبيعى باشد. و فصاحت عبارت است از صراحت بيان و اداى لغات و كلمات بر وجهى كه زبان گرانبار نگردد و لكنت پديد نيايد، به عبارت ساده تر كلام بايد از الفاظى كه زبانزد بلغا نباشد و ضعف تأليف و تراكيب غير مأنوس و الفاظ ثقيل و درشت خالى باشد. «1» و بلاغت كلام عبارت است از مطابقت كلام با مقتضاى حال مخاطب با رعايت فصاحت زيرا مقامات كلام متفاوت است مثلا اطلاق

غير از مقام تأكيد است زيرا تأكيد در قبال منكر و اطلاق در قبال غير منكر آورده مى شود و مقام تعريف غير مقام تنكير است چنان كه شرط مبتدا تعريف است براى اين كه بايستى در ذهن سامع ممتاز و معين باشد بر خلاف حال و تمييز كه در آن مقام فقط بيان هيأت و رفع ابهام است و آن به تنكير كلمه حاصل مى شود و مقام تقديم ما هو حقه التأخير غير از مقام تأخير است زيرا تقديم افاده حصر است بر خلاف تأخير و مقام ايجاز غير از مقام اطناب است زيرا ايجاز نسبت به شخص زكى بليغ است كه از كلام دقيق معانى كثير استفاده نمايد و مقام اطناب در جايى است كه سامع غبى و كودن باشد و مقصود را بدون تكرار به دست نياورد و مقام مساوات فقط اداى مقصود است بدون رعايت نكته و بلاغت دو طرف دارد يكى طرف اعلى كه سخن به حد اعجاز رسيده باشد مانند سخنان بارى تعالى و يا نزديك به اعجاز باشد مانند سخنان بزرگان و ديگر طرف اسفل كه هرگاه از آن تنزل نمايد با صورت حيوانات و بهائم ملحق گردد و ميان اين دو مرتبه مراتب بسيار است از قبيل تفاوت مقامات و اختلاف رعايت اعتبارات. «2»

در كتاب الاتقان در اين باره كه قرآن از جهت فصاحت و بلاغت معجزه است و كلام قرآن بليغ ترين و فصيح ترين كلمات است مطالب زيادى به چشم مى خورد و نظريات گوناگونى را از صاحبان نظر در اين باره جمع نموده از

______________________________

(1) نگاه كنيد به: معانى بيان، غلامحسين آهنى، ص 3.

(2) همان، صص 7 و 8.

سروش آسمانى

سيرى در مفاهيم قرآنى، ص: 429

جمله امام فخر رازى است كه مى گويد: اعجاز قرآن در فصاحت و غرابت اسلوب و بركنارى از عيوب است. و زملكانى نيز بر اين عقيده است كه اعجاز قرآن را حسن تأليف، اعتدال مفردات و تركيبات و بلندى مقام لفظ و معنى تشكيل مى دهد. اين عطيه نيز اعجاز قرآن را در نظم كلام و صحت معانى و توالى فصاحت مى داند و حازم نيز استمرار فصاحت و بلاغت آيات را در همه جهات دليل اعجاز قرآن مى شمارد. و به همين منوال كسان بى شمارى درباره فصاحت و بلاغت قرآن سخن گفته و اين جنبه اعجاز آن را فراوان ستوده اند.

با اين كه قرآن از جنبه فصاحت و بلاغت يك معجزه است امّا معلوم نيست چرا دانشمندان اسلامى از ميان خيل معجزات مندرج در كتاب قرآن تأكيد فراوان تنها بر جنبه فصيح و بليغ بودن آن كرده اند و اين امر آن قدر بين محقّقان شيوع و گستردگى پيدا كرده كه در بسيارى موارد از ساير معجزات قرآن كريم نه ياد كرده اند و نه اشاره اى به آن ها داشته اند. و عجيب است كه بسيارى از قرآن پژوهان گذشته هرگاه كه به آيات تحدّى قرآن مى رسيدند جنبه اخير را لحاظ مى كردند و با بودن صدها معجزه فقط به جنبه فصاحت و بلاغت آن توجه مى كردند.

مرحوم علامه طباطبايى درباره آيات تحدّى در تفسير خود مى نويسد: آيه تنها به فصاحت و بلاغت قرآن تحدّى نكرده و بلكه سياق اين آيه و ساير آياتى كه در مقام تحدّى نازل شده شاهد بر آن است كه تحدى نسبت به صفت كمال و فضيلتى كه قرآن داراست انجام گرفته يعنى معارف

الهى و مقررات و احكام عبادى و قوانين مدنى و سياسى و اقتصادى و قضايى و هم چنين اخلاق پسنديده و آداب نيكو و قصص انبيا و ملت هاى گذشته و پيشگويى ها و اخبار غيبى و وصف ملائكه و جن و آسمان و زمين و حكمت و موعظه و وعد و وعيد و اخبار مبدأ و معاد و هم چنين قدرت استدلال و شيرينى بيان و نورانيت و هدايت كه در قرآن است و در اين زمينه ها بحث هاى قرآن هيچ گونه اختلافى با يكديگر ندارند. اضافه بر همه اين ها مسئله بلاغت و فصاحت قرآن در اين زمينه داراى چنان موقعيتى است كه دست بشر از رسيدن بدان كوتاه است.

سروش آسمانى سيرى در مفاهيم قرآنى، ص: 430

اين تقصير علماى صدر اول و دانشمندان بعدى است كه اعجاز قرآن را تنها در فصاحت و بلاغت آن دانسته و در اين زمينه كتاب ها نوشتند و رساله ها تأليف كردند و همين عقيده آنان را از تدبر در حقايق و تعمق در معارف قرآنى بازداشت و آن قدر از اين مرحله دور شدند كه معانى آيات را مطالب پيش پاافتاده اى به شمار آوردند كه مردم بيابانى و شهرى، عام و خاص، جاهل و عالم در فهميدن آن مساويند و اين تنها نظم لفظ است كه بر نظم معنا برترى دارد و مطالب ديگر هيچ گونه ارزشى ندارد! در حالى كه خدا قرآن را به تمام اوصاف زيبنده اى كه در تحدّى دخالت دارد توصيف كرده است مثلا مى گويد:

قرآن نور است، رحمت است، حكمت است، موعظه است، برهان است، همه چيز را توضيح مى دهد. كتاب هاى گذشته را به طور تفصيل بيان مى كند، شفاست براى مؤمنين. گفتارى است

فاصل بين حق و باطل و شوخى نيست، جايش همچون ستارگان بلند و رفيع است. هيچ گونه اختلافى در آن نيست و با همه اين توصيفات هيچ گاه تصريح به بلاغت قرآن نكرده است! و بلكه به طور مبهم گفته كه مردم نمى توانند مثل قرآن بياورند هر چند همه كسانى را كه مى توانند- به جز خدا- به كمك طلبند و هر چند جن و انس براى اين كار گرد هم آيند و از يكديگر پشتيبانى كنند، ولى اين سخنان را به فصاحت و بلاغت مقيد نكرده است. «1»

رافعى نيز درباره قرآن كريم و جنبه هاى معجزه گونه آن مى گويد: قرآن از لحاظ اسلوب سخن، فصاحت كلام، قابليت تأويل، تنسيق كلمات، ترتيب حروف، موسيقى كلام، تأثير در شنوندگان، عدم ملال در قرائت، تضمين اصوات سه گانه- صوت نفس، صوت عقل و صوت حس- دورى از اوهام، عدم كلمات زائد، موقعيت كلمات، مزاياى ادبى، انسجام و سلامت بيان، فنون ادبى، اصول بلاغت، رعايت جنبه لفظ و معنى، استدلال هاى خطابى و منطقى و

______________________________

(1) ترجمه تفسير الميزان، ج 19، صص 112، 113.

سروش آسمانى سيرى در مفاهيم قرآنى، ص: 431

استمداد از الهام بى نظير است. «1»

ك- در قرآن باطل راه ندارد.

سنديّت و مبناى اين انديشه كه در قرآن كريم باطل راه ندارد كلام خداوند است در خود قرآن، چنان كه فرمود: إِنَّا نَحْنُ نَزَّلْنَا الذِّكْرَ وَ إِنَّا لَهُ لَحافِظُونَ. به درستى كه ما خود ذكر را نازل كرديم و ما نيز آن را حفظ و حراست خواهيم كرد. بديهى است كه براى مؤمنين هيچ قدرتى برتر از قدرت خداى متعال نيست و با توجه به اين مسئله است كه پذيرش هر گونه خلط و خطايى

را در قرآن كريم از هر ناحيه، باطل و نشدنى تلقّى مى كنند، چه خداوند كه اين آيات را به واسطه وحى به رسولش فرو فرستاد هم او قادر به نگهدارى از آن نيز هست. و اصلى ترين علّت بقاى قرآن از صدر اسلام تاكنون و از امروز تا روزى كه خداوند بخواهد همين است و مابقى علل همگى طفيل و تابع اين مقوله هستند. بنابر اين خود خداوند حافظ كتاب خويش است و از اين كه باطلى در آن راه يابد مانع مى شود و هر گونه امكان اين مسئله را به واسطه علم و قدرت و حكمت خويش منتفى مى نمايد. صفت عزيز كه به معناى غير قابل نفوذ مى باشد را به قرآن نسبت داده اند، چنان كه مى خوانيم: وَ إِنَّهُ لَكِتابٌ عَزِيزٌ، لا يَأْتِيهِ الْباطِلُ مِنْ بَيْنِ يَدَيْهِ، وَ لا مِنْ خَلْفِهِ تَنْزِيلٌ مِنْ حَكِيمٍ حَمِيدٍ. به درستى كه قرآن كتابى است عزيز كه نه در عصر نزولش و نه بعد از آن هيچ گاه باطل در آن راه نمى يابد، كتابى است كه از ناحيه خداى حكيم حميد نازل شده است.

با توجه به واژه هاى زيباى عزيز كه به كتاب نسبت داده شده و اوصاف حكيم و حميد كه به صاحب كتاب نسبت داده شده است به خوبى به دست مى آيد كه آن چه كه در اين كتاب است حق است و نه هرگز باطل در آن راه يافته و نه راه مى يابد، چرا كه خداوند حكيم است و حكيم مطلق هيچ گاه باطلى را بيان نمى سازد و باطل نيز در برابر او دوام و بقايى ندارد و از طرفى ديگر آن كس كه حكيم است حميد مطلق نيز هست كه باز

بر همين جنبه اخير تأكيد

______________________________

(1) اعجاز قرآن و بلاغت محمّد (ص)، ص 30.

سروش آسمانى سيرى در مفاهيم قرآنى، ص: 432

و تصريح مى كند.

مرحوم علامه طباطبايى نيز در اين باره مى نويسد: پس تا قيام قيامت هيچ خلط و دسيسه اى نيست مگر آن كه قرآن آن را دفع مى كند و خسران دسيسه گر برملا و از حال و وضع او براى همه پرده بردارى مى كند و حتى نام رسواى او و رسوايى اش را براى نسل هاى بعد نيز ضبط مى كند. و پيامبر گرامى اش به عموم مسلمانان معيارى به دست مى دهد كه با آن معيار و محك كلى معارفى كه به عنوان كلام او و يا يكى از اوصياى او برايشان روايت مى شود بشناسند و بفهمند آيا از دسيسه هاى دشمن و يا به راستى كلام رسول خدا (ص) و جانشيان او است و آن اين است كه هر حديثى را شنيديد به كتاب خدا عرضه اش كنيد اگر موافق با كتاب خدا بود آن را بپذيريد و اگر مخالف بود رهايش كنيد. و كوتاه سخن آن كه نه تنها باطل در قرآن راه نمى يابد بلكه به وسيله قرآن باطل هايى كه ممكن است اجانب در بين مسلمانان نشر دهند دفع مى شود، پس قرآن خودش از ساحت خود دفاع نموده و بطلان دسايس را روشن مى كند و شبهه آن را از دل هاى زنده مى برد، هم چنان كه از اعيان و عالم خارج از بين مى برد. «1»

معجزه بودن قرآن چنان كه اشارت كرديم تنها در فصاحت و بلاغت آن نيست و چنان كه از بين جنبه هاى گوناگون اعجاز قرآن فقط به اين يكى توجه و اشعار دهيم البته كه خطايى را مرتكب شده ايم. درست است كه فصاحت

و بلاغت قرآن در آن زمان و با مقابله با فصاحت و بلاغت شعرى عرب بسيار عجيب و شگفت آور بود، اما اعجاب قرآن تنها در صورت كلمات و واژه هاى آن نبود بلكه طرح مسائل گوناگون فيزيكى و متافيزيكى، دنيايى و آخرتى، و همين طور نحوه طرح آن خود از گونه هاى عالى اعجاز نه تنها براى دوره نزول بلكه براى همه ادوار به حساب مى آيد.

درست است كه كلمات آهنگين قرآن بسيار تأثيرگذار و تحوّل برانگيز

______________________________

(1) ترجمه تفسير الميزان، ج 2، صص 37 و 38.

سروش آسمانى سيرى در مفاهيم قرآنى، ص: 433

است و موسيقى شگفت آن مى تواند در هر فرد مستعدّى دگرگونى مطلوب ايجاد كند امّا اين فقط براى ظاهر گرايان است، لذا آنان كه اهل معنى و مفهومند و طالبان حقايق باطنى علمى، گذشته از ظاهر قرآن از باطن آن و بيان مفاهيم مندرج در آيات حظّ و بهره مى برند. لذا معجزه بودن قرآن را نبايد فقط منحصر به صورت الفاظ و نحوه جمله بندى آن دانست و هم نبايد منحصر در صوت و موسيقى زيباى آن كرد، بلكه از عالى ترين جنبه هاى اعجاز قرآن يكى هم مخاطب قرار دادن عموم مردم و نفس انسان است. اين كه اين كلام كاربردى به اندازه بشر در همه زمان ها دارد از جنبه هاى بسيار عالى اعجاز آن است. و تأثيرگذارى آن بر هر انسان سليمى با هر رنگ و زبان و نژادى و از هر نوع و جنسى به خوبى بر اين جنبه از اعجاز قرآن شاهد و گواه است.

گستردگى مفاهيم آيات و اين كه شامل عالى ترين جنبه هاى علوم انسانى و طبيعى مى شود نشانى ديگر از اعجاز غير لفظى و غير صورى

قرآن است. اين كه عارفان و اهل تصوف مبناى معرفت و سلوك خويش را از قرآن مى گيرند و به باطن آن راه مى يابند و گاه به درستى به تأويل آيات مى رسند. اين كه اهل اخلاق و دانايان علم آن مفاهيم عالى اخلاقى را از قرآن مى گيرند، اين كه اهل علم صورى و دانشمندان طبيعى به آيات توجه كرده و استنباطات علمى مى كنند، اين كه دانشمندان علم روانشناسى به مفاهيم روانى مندرج در آيات توجه مى كنند، اين كه دانشمندان جامعه شناس به مسائل اجتماعى قرآن توجه مى كنند، اين كه دانشمندان علم تاريخ و دانايان فلسفه تاريخ به مسائل تاريخى قرآن عنايت دارند، اين كه اهل فكر و فلسفه به مسائل و واژه هاى برهانى قرآن و جنبه هاى عقلانى آن توجه مى كنند و اين كه اديبان به صورت زيباى كلمات آن توجه مى كنند و ... همگى دلالت بر اعجاز قرآن دارد. و اين كه اينهمه تفسير در زمينه هاى گوناگون اين كتاب شگرف نوشته شده و هزاران جلد اثر تحليلى، تحقيقى و تطبيقى درباره قرآن به نگارش در آمده همگى نشانه هايى ديگر از جنبه هاى گوناگون اعجاز قرآن است.

سروش آسمانى سيرى در مفاهيم قرآنى، ص: 434

21قرآن در كلام بزرگان

اشاره

قرآن به عنوان يك كتاب آسمانى و كاملا غير بشرى و نازل شده من عند اللّه و از جهان غيب بر هر كس كه قرائت شود و يا هر كس كه قرائت كند به شدت تحت تأثير كلمات معنوى آن قرار مى گيرد. هيچ گاه از خواندن آن خستگى و ملالت حاصل نمى آيد بلكه هر لحظه آدمى را كه صاحب دلى پذيرا و قلبى صاف باشد به سوى خود مى كشاند و در واقع صاحب جاذبه اى قوى

و نيرومند است.

اين است كه هر كس كه به سمت آن مى رود به گونه اى از آن تأثير گرفته و لاجرم نمى تواند اين تأثير را پنهان كند. به هر جهت هر كس از قرآن برداشتى و از آيات آن تعريفى دارد. امّا بهترين تعريف و توصيف از قرآن آن است كه صاحبان وحى كرده اند.

از اين رو چند سخن از رسول خدا (ص) و از اهل بيت او كه خاندان وحى به شمار مى آيند مى آوريم تا شأن قرآن را چنان كه شايسته و بايسته است از زبان اين عزيزان الهى بشنويم.

1- در كلام رسول خدا محمّد مصطفى (ص)

هرگاه ملتبس و مشتبه شود بر شما امور مانند پاره هاى شب تار پس بر شما

سروش آسمانى سيرى در مفاهيم قرآنى، ص: 435

باد به قرآن به درستى كه قرآن شفاعت كننده ايست كه شفاعتش را قبول مى كنند و با هر كه مجادله نمايد و حجت بر او تمام كند تصديقش مى نمايند و هر كه او را پيشواى خود گرداند او را به بهشت مى رساند و هر كه او را به پشت سراندازد و به آن عمل ننمايد او را به سوى جهنم مى راند.

راهنمايى است كه به بهترين راه ها دلالت مى كند، كتابى است كه در آن تفصيل و بيان جميع احكام است آن را ظاهرى است و باطنى، ظاهرش احكام الهى و باطنش علوم نامتناهى است. ظاهرش خوش آيند و باطنش عميق است، آن را نجوم و كواكب هست كه بر احكام الهى دليلند و بر آن نجوم ديگرى هستند كه مردم را به آن احكام مى رسانند- يعنى ائمه معصومين عليهم السلام كه علم قرآن نزد ايشان است- عجايب قرآن را احصاء نمى توان كرد و غرايب آن هرگز كهنه

نمى شود و در آن چراغ هاى هدايت افروخته است و انوار حكمت از آن ظاهر است. راهنمايى است به سوى آمرزش گناهان كسى را كه از آن بيابد اوصاف آمرزش را پس بايد هر كس ديده خود را در قرآن به جولان درآورده و ديده دل خود را براى مطالعه انوار آن بگشايد تا از هلاك نجات يابد و از ورطه هاى ضلالت خلاص شود، به درستى كه تفكر نمودن موجب زندگانى دل هاى بيناست و در تاريكى هاى جهالت نور تفكر راه نماست پس نيكو خود را خلاص كنيد و در فتنه ها خود را مگذاريد.

و نيز فرمود:

قرآن هادى است در ضلالت، و بيان كننده است در كورى جهالت، و دست گيرنده است در لغزش ها، و نور است در ظلمت ها، و ظاهر كننده بدعت هاست و نگاه دارنده از مهالك است و در گمراهى ها راهنماست، و بيان كننده فتنه هاست، و رساننده است از دنيا و آخرت، و كمال دين شما در قرآن است و هيچ كس از آن عدول ننمود مگر به سوى آتش. «1»

______________________________

(1) عين الحيوة مجلسى، صص 447، 448.

سروش آسمانى سيرى در مفاهيم قرآنى، ص: 436

2- در كلام امير المؤمنين على (ع)

قرآن فرمان دهنده است (به طاعات) و باز دارنده است (از منهيات) و خاموشى گوياست. و حجت خداى است بر آفريدگانش، از آنان به روش قرآن پيمان گرفت و نفوسشان را رهينه وفا به ميثاق قرار داد. نور قرآن را به كمال رسانيد و دين خود را به آن كمال و تمامى دارد و هنگامى كه پيغمبر او (ص) از گفتن احكام آن به خلق كه مايه رستگارى است فراغت يافت روان او را قبض فرمود. «1»

و نيز فرمود:

خداوند سبحان آن بزرگوار- محمّد

(ص)- را براى رسالت خود تبليغ كننده و سبب بزرگوارى امّت و بهار اهل زمان و سربلندى مددكاران و سرافرازى يارانش قرار داد. پس قرآن را بر او فرستاد و قرآن روشنايى است كه قنديل هاى آن خاموش نمى شود و چراغى است كه افروختگى آن فرو نمى نشيند و دريايى است كه ته آن پيدا نمى گردد و راهى است كه سير در آن گمراهى ندارد و شعاعى است تابان كه روشنى آن بى نور نمى شود و جدا كننده است كه دليل آن ناچيز نمى گردد و بنايى است كه پايه هاى آن ويران نمى شود و بهبودى است كه بيمارى هاى آن را خوف و بيمى نيست، و ارجمندى است كه يارى كنندگان آن شكست نمى خورند و حقّى است كه مددكاران آن مغلوب نمى شوند.

پس قرآن كان ايمن و مركز آن و چشمه هاى علم و درياهاى آن، و بستان هاى دادگسترى و حوض هاى آن، و سنگ هاى بناى اسلام و پايه آن و بيابان هاى حق و دشت هاى هموار آن مى باشد، و دريايى است كه آب برندگان آن را خالى نمى كنند و چشمه هايى است كه كشندگان آب آن را كم نمى گردانند، و آبشخورهايى است كه واردين از آن نمى كاهند و منزل هايى است كه مسافرين راه آن ها را گم نمى نمايند و نشانه هايى است كه روندگان از

______________________________

(1) نهج البلاغه، خطبه 183.

سروش آسمانى سيرى در مفاهيم قرآنى، ص: 437

آن ها نابينا نيستند و تپّه هايى است كه روآورندگان از آن ها گذر نمى توانند كرد.

خداوند آن را قرار داد سيرابى تشنگى دانايان و بهار دل هاى مجتهدان و مقصد راه هاى نيكان و دارويى كه پس از آن دردى نمى ماند و روشنايى كه تاريكى با آن نيست و ريسمانى كه جاى چنگ زدن آن

محكم است و پناهگاهى كه دژ بلند آن استوار است و ارجمندى كسى كه آن را دوست دارد و صلح و ايمنى كسى كه داخل آن گردد، و هدايت و رستگارى كسى كه پيرو آن باشد، و عذرخواه كسى كه آن را به خود نسبت دهد و دليل كسى كه به آن سخن گويد و گواه كسى كه به وسيله آن با دشمن جدال نمايد و فيروزى كسى كه آن را حجت آورد و نگهدارنده كسى كه به آن عمل كند، و مركب تندروى كسى كه آن را به كار وادارد و نشانه كسى كه نشانى جويد و سپر كسى كه به برگيرد و دانايى كسى كه در گوش دارد و خبر كسى كه نقل كند و حكم كسى كه حكم نمايد. «1»

و نيز فرمود:

و بدانيد اين قرآن پند دهنده اى است كه خيانت نمى كند، راهنمايى است كه گمراه نمى نمايد. سخن گويى است كه دروغ نمى گويد و كسى با اين قرآن ننشست مگر آن كه چون از پيش آن برخاسته هدايت و رستگارى او افزايش يافت يا كورى و گمراهى او كم گرديد.

و بدانيد كسى را بعد از قرآن نيازمندى نيست و نه براى كسى پيش از قرآن بى نيازى است، پس بهبودى دردهاى خود را از آن بخواهيد و در سختى و گرفتارى از آن كمك بگيريد زيرا در قرآن براى بزرگ ترين درد كه كفر و نفاق و تباه شدن و گمراهى مى باشد شفا و بهبودى است. پس به آن از خدا بخواهيد و با دوستى آن به خدا رو آوريد و آن را وسيله خواهش از بندگانش قرار ندهيد، زيرا بندگان به مانند قرآن به خدا رو

نياوردند.

و بدانيد قرآن شفاعت كننده اى است كه شفاعتش پذيرفته مى گردد و

______________________________

(1) نهج البلاغه، خطبه 189.

سروش آسمانى سيرى در مفاهيم قرآنى، ص: 438

راست گويى است كه گفتارش تصديق مى شود و كسى را كه قرآن روز قيامت شفاعت كرد شفاعتش درباره او قبول مى شود، و كسى را كه قرآن روز قيامت زشت دانست گفتارش به زيان او تصديق مى گردد. زيرا روز قيامت ندا كننده اى فرياد مى كند: آگاه باشيد هر كشت كارى در عاقبت عمل و كشته خود گرفتار است مگر كشت كاران قرآن. پس شما از كشت كنندگان و پيروان آن بوده آن را راهنماى به سوى پروردگارتان قرار دهيد، و از آن اندرز بگيريد و انديشه هايتان را كه بر خلاف آن است متهم سازيد و خواهش هاى خود را در برابر آن خيانتكار بدانيد. «1»

و نيز فرمود:

قرن ها پديد آمد، روزگارها گذشت، پدرها در گذشتند و فرزندان به جايشان نشستند تا اين كه خداوند سبحان حضرت رسول اكرم (ص) را برانگيخت براى اين كه وعده خود را انجام دهد و براى اين كه پيغمبرى را به آن حضرت ختم نمايد در حالى كه از پيغمبران عهد و پيمان گرفته شده بود، علامت و نشانه هاى او شهرت يافت، موقع ولادتش گرامى و پسنديده بود و مردم در آن روز داراى مذهب هاى متشتت و بدعت هاى زياد و رويه هاى مختلف بودند، گروهى خداى تعالى را به خلقش تشبيه مى كردند و برخى در اسم او تصرّف مى كردند و جمعى به غير او اشاره مى كردند پس خداوند متعال به وسيله آن حضرت آن مردم را از گمراهى رهايى داد و به سبب شخصيّت او آنان را از نادانى نجات داد، پس حق تعالى به آن

بزرگوار منتهى مرتبه قرب و رحمت خود را عطا فرمود و مقام و منزلتى را كه براى احدى متصور نيست براى او پسنديد و ميلش را از دنيا به جانب خود متوجه گردانيد و از مصيبت و بلا رهايى اش داده قبض روحش فرمود، درود فرستد خداوند بر او و بر آلش و در ميان شما گذاشت چيزى را كه پيغمبران سلف در ميان امّت خويش گذاشتند زيرا پيغمبران آنان را بدون راه روشن و نشانه صريح سر خود وا نگذاشتند. آن حضرت هم

______________________________

(1) نهج البلاغه، خطبه 175.

سروش آسمانى سيرى در مفاهيم قرآنى، ص: 439

كتاب پروردگار شما را در دسترس شما گذاشت، و حلال و حرام و واجبات و مستحبات و ناسخ و منسوخ و رخصت ها و عزيمت ها و خاص و عام و عبرت ها و مثل ها و مطلق و مقيد و محكم و متشابه آن را بيان كرد، مجمل هايش را تفسير و مشكل هايش را آشكار نموده است و مطالب آن كتاب داير است بر چيزى كه دانستن و ياد گرفتن آن واجب است و چيزى كه بر ندانستن آن منعى نشده است و چيزى كه در آن وجوبش ثابت گشته و در سنّت نسخ و رفع آن معلوم گرديده و چيزى كه عمل به آن در سنّت واجب است و در آن عمل نكردن به آن اجازه داده شده است. و چيزى كه در وقت بخصوص واجب شده و در غير آن وقت واجب نيست و آن كتاب بين چيزهايى كه حرام شده است فرق گذارده پس كسى كه گناه كبيره اى مرتكب شود او را به عذاب ها و آتش ها وعده داده و كسى كه گناه

صغيره اى كند آمرزش را براى او مهيّا نموده است و به چيزى كه كم آن مورد قبول است و بسيار آن شايسته و پسنديده و تحميلى هم نشده. «1»

3- در كلام حضرت سجاد (ع)

اى خداوند متعال! اين تو بودى كه به من سعادت تلاوت بخشيده اى و در ختم قرآن يارى ام داده اى. در ختم كتابى به من كمك فرموده اى كه شريف ترين و كامل ترين كتاب هاى آسمانى و ناسخ نواميس و قوانين گذشته است و آن را به نام نور بر پيامبر گرامى خود فرو فرستاده اى.

كتابى كه در پيشگاه تو از هر كتاب مقدس عزيزتر است و بر هر داستانى كه حكايت كرده اى شرف و رجحان دارد. در اين كتاب كه به نام فرقان نيز ناميده مى شود ميان حلال و حرام فرق نهاده اى و از اين كتاب كه قرآن هم نام دارد شرايع و احكام را آشكار فرموده اى و براى بندگان خود مجملات حقايق

______________________________

(1) نهج البلاغه، خطبه اول.

سروش آسمانى سيرى در مفاهيم قرآنى، ص: 440

را در خلال آيات بيناتش با تفصيل و توضيح بيان داشته اى. اين همان كتاب است كه از سوى تو بر سينه روشن محمد (ص) نزول يافته و بسان مشعلى نورانى و آسمانى در پيشاپيش امم قرار گرفته تا بشريت را از بيراهه ضلالت به شاهراه هدايت سوق دهد و چنگال جهل و وحشت را از گريبان بنى آدم به دور دارد. مقرّر فرموده اى كه پيروان اين كتاب در دو جهان با سعادت و سلامت دمساز باشند و همواره كامياب بمانند.

قرآن تو براى آنان كه به گفتارش گوش مى دهند شفاى عاجل و قاطع است و در معضلات اجتماع ميزان حفظ و عدالتى است كه هرگز از حقيقت انحراف

نجويد و هرگز راه مبالغه و گزاف نپيمايد. قرآن تو فروغ هدايت است و هرگز در محفل صاحبدلان خاموش نشود. قرآن تو علم نجات و رستگارى است كه هرگز پيروانش را به بيغوله هلاكت نكشاند. آن كس كه به قرآن توسل و تمسك جويد رشته صلاح و فلاح را در دو جهان يافته است.

پروردگار من! تو اين كتاب كريم را بر پيامبر خود به اجمال فرو فرستاده اى و حقايق مكتومش را در منتهاى كمال و تفصيل به قلبش الهام فرموده اى و علم قرآن را به نام ميراث به ما عطا كرده اى و ما را بر آنان كه از اسرار قرآن بى خبرند شرف و فضيلت بخشيده اى. علم قرآن علمى گران مايه و عظيم است و حمل اين بار گران بر همه كس آسان نيست. و تو اى پروردگار بزرگ به جان ما نيروى ديگرى بخشيده اى كه بتوانيم علم قرآن را نگاه بداريم و نسبت به آن كسان كه از اين نيروى آسمانى محرومند تفوق و تعالى جوييم. «1»

______________________________

(1) صحيفه سجاديه، دعاى 42.

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109